✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
مــن یـکــــ دخـتــر چــادریـــم ...


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



یکی از هموطنان ایران یک سال در ایام محرم به انگلستان سفر کرده بود. یک روز که به منزل یکی از دوستان دعوت شده بود وقتی وارد حیاط منزل شد , با تعجب دید که آنجا نیز بساط دیگ و آتش و نذری امام حسین (ع) برپاست ، همه پیراهن مشکی بر تن کرده و شال عزا به گردن آویخته و عزادار حضرت سید الشهداء اباعبدالله الحسین (ع) هستند . در این میان متوجه یک زوج جوان که خیلی عاشقانه در مجلس امام حسین (ع) فعالیت می کردند ، شد و وقتی از حال آنها جویا شد ، متوجه شد که آن دو مسیحی بوده اند و مسلمان شده اند و هر دو پزشک هستند. مرد متخصص قلب و عروق و زن هم فوق تخصص زنان. برایش جالب بود که در انگلستان ، مردم این طور عاشق اهل بیت (ع) باشند و مخصوصا دو پزشک مسیحی ، مسلمان شوند و با این شور و حال و با کمال تواضع در مجلس امام حسین (ع) نوکری کنند. کمی نزدیکتر رفت , با آن زن تازه مسلمان شروع به صحبت کردن نمود و از او پرسید که به چه علت مسلمان شده و علت این همه شور و هیجان و عشق و محبت چیست ؟ او گفت : درست است ، شاید عادی نباشد ، اما من دلم ربوده شده ، عاشق شدم و این شور و حال هم که می بینی به خاطر محبت قلبی من است. از او پرسید : دلربای تو کیست ؟ چه عشقی و چه محبتی ؟! پاسخ داد : من وقتی مسلمان شدم ، همه چیز این دین را پذیرفتم ، به خصوص این که به شوهرم خیلی اطمینان داشتم و می دانستم بی جهت به دین دیگری رو نمی آورد . نماز و روزه و تمام برنامه ها و اعمال اسلام را پذیرفتم و دیگر هیچ شکی نداشتم . فقط در یک چیز شک داشتم و هر چه می کردم دلم آرام نمی گرفت و آن مساله آخرین امام و منجی این دین مقدس بود که هرچه فکر می کردم برایم قابل هضم نبود که شخصی بیش از هزار سال عمر کرده باشد و باز در همان طراوت و جئانی ظهور کند واصلا پیر نشود. در همین سرگردانی به سر می بردم تا اینکه ایام حج رسید و ما هم رهسپار خانه خدا شدیم . شاید شما حج را به اندازه ما قدر ندانید. چون ما تازه مسلمانیم و برای یک تازه مسلمان خیلی جالب و دیدنی است که باشکوه ترین مظاهر دین جدیدش را از نزدیک ببیند. وقتی اولین بار خانه کعبه را دیدم ، به طوری متحول شدم که تا به آن موقع این طور منقلب نشده بودم . تمام وجودم می لرزید و بی اختیار اشک می ریختم و گریه می کردم . روز عرفه که به صحرای عرفات رفتیم ، تراکم جمعیت آن چنان بود که گویا قیامت برپا شده و مردم در صحرای محشر جمع شده بودند. ناگهان در آن شلوغی جمعیت متوجه شدم که کاروانم را گم کرده ام ، هوا خیلی گرم بود و من طاقت آن همه گرما را نداشتم ، سیل جمعیت مرا به این سو و آن سو می برد ، حیران و سرگردان ، کسی هم زبانم را نمی فهمید ، از دور چادرهایی را شبیه به چادرهای کاروان لندن می دیدم ، با سرعت به طرف آنها می رفتم ، ولی وقتی نزدیک می شدم متوجه می شدم که اشتباه کرده ام . خیلی خسته شدم ، واقعا نمی دانستم چه کنم . دیگر نزدیک غروب بود که گوشه ای نشستم و شروع کردم به گریه کردن ، گفتم : خدایا خودت به فریادم برس ! در همین لحظه دیدم جوانی خوش سیما به طرف من می آید . جمعیت را کنار زد و به من رسید . چهره اش چنان جذاب و دلربا بود که تمام غم و ناراحتی خود را فراموش کردم . وقتی به من رسید با جملاتی شمرده و با لهجه انگلیسی فصیح به من گفت : « راه را گم کرده ای ؟ بیا تا من قافله ات را به تو نشان دهم . » او مرا راهنمایی کرد و چند قدمی بر نداشته بودیم که با چشم خود «کاروان لندن » را دیدم ! خیلی تعجب کردم که به این زودی مرا به کاروانم رسانده است . از او حسابی تشکر کردم و موقع خداحافظی به من گفت : « به شوهرت سلام مرا برسان » . من بی اختیار پرسیدم : بگویم چه کسی سلام رسانده ؟ او گفت : « بگو آن آخرین امام و آن منجی آخرالزمان که تو در رمز و راز عمر بلندش سرگردانی ! من همانم که تو سرگشته او شده ای !» تا به خودم آمدم دیگر آن آقا را ندیدم وهر چه جستجو کردم ، پیدایش نکردم . آنجا بود که متوجه شدم امام زمان عزیزم را ملاقات کرده ام و به این وسیله طول عمر حضرت نیز برایم یقینی شد. از آن سال به بعد ایام محرم ، روز عرفه ، نیمه شعبان و یا هر مناسبت دیگری که می رید من . شوهرم عاشقانه و به عشق آن حضرت خدمتش را می کنیم و آرزوی ما دیدن دوباره اوست . کتاب ملاقات با امام زمان در عصر حاضر -ابوالفضل سبزی ‏http://ansarolmahdi.ir/

موضوعات: نجم ثاقب  لینک ثابت




حال خوبی ست
گلی را دیدن
و نچیدن از باغ
قامت گل نشکستن زیباست
و رها بودن آواز قناری در باغ
عطر گل را تنها
در تن زنده هر باغچه ای بوییدن
حال خوبی ست
نسوزاندن دل
رسم دلدادگی و دلداری
قدر این موهبت عشق بجا آوردن
عشق معشوق طلب کردن و عاشق ماندن
حال خوبی ست
خدا را دیدن
پشت راز گل سرخ
بخشش هدیه لبخند به لب های خموش
و کمی تجربه ناب نگاه
دیدن خنده پر مهر نسیم
ناز یک غنچه سرخ
عطش رویش یک بوته یاس
و کمی ، مشق محبت کردن
مهر ورزیدن در مکتب عشق
بذر امید به دل پاشیدن
تا بدانند خدا ، ازآن همه ست
آشتی کردنِ با فطرت پاک
باورِ بودنِ در محضر نور
و به هر لحظه
به هر جا
هر حال
حال خوبی ست

موضوعات: شعر ادبی اهل بیت(ع)  لینک ثابت




الحمدلله به قیمت یک چشم موفق شدیم ناموس مردم را نجات دهیم
.
.
.
.
کنار خیابان شریعتی چند موتور سوار دارند دختری را به زور سوار می کنند که روحانی جوانی برای کمک به دخترک، به سمت آنان می رود

شیشه نوشابه ای را خرد می کنند و چشم راست فرزاد را می درند…پزشک می گوید چشم او تخلیه می شود

روحانی جوان قبل از بیهوشی می گوید” الحمدلله به قیمت یک چشم موفق شدیم ناموس مردم را نجات دهیم “

موضوعات: سایر مطالب  لینک ثابت




ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻋﺎﻟﻢ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺯﻥ ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ؟
ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺁﯾﺎ ﺗﻮ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺍﻟﯿﺰﺍﺑﺖ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻫﯽ؟
ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ : ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﻪ ﻧﻪ، ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﻫﻨﺪ .
ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺎ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺩﺳﺖ ﻧﻤﯿﺪﻫﻨﺪ .
سپس ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩ : ﭼﺮﺍ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ سر و ﺑﺪﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﻮﺷﺎﻧﻨﺪ، ﯾﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ؟
ﻋﺎﻟﻢ ﺗﺒﺴﻤﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭ ﻋﺪﺩ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ، ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﻣﯽ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﺑﻌﺪ ﻫﺮﺩﻭﯼ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﺎﮎ ﺁﻟﻮﺩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ از ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ سؤال کرد: ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﺎﻥ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﭘﻮﺷﺶ ﺩﺍﺭﺩ .
ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ:ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ رﻋﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ

موضوعات: داستان  لینک ثابت




روزی بهلول را در قبرستان دیدند، او را گفتند ، در اینجا چه می کنی؟ بهلو ل در جواب گفت : با جمعی نشسته ام که به من آزار نمیرسانند ، حسادت نمی کنند ، دروغ نمی گویند ، طعنه نمیزنند ، خیانت نمی کنند، قضاوت نمی کنند ، مرا به یاد سرای آخرت می اندازند ، و بالا تر از همه ی اینها ، اگر از پیششان بروم ، پشت سرم بد گویی نمی کنند .

موضوعات: داستان  لینک ثابت




ﻓﺮﻫﻨﮓ ﯾﻌﻨﯽ :
ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻓﯿﻠﻢ ﻭ ﻋﮑﺲ ﻧﮕﯿﺮﯾﻢ .
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﯾﻌﻨﯽ :
ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﻭ ﺣﻘﻮﻕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ .
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﯾﻌﻨﯽ :
ﮐﺴﯽ ﺗﻮ ﮔﻮﺷﯽ ﺧﻮﺩ ﻋﮑﺴﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻋﮑﺲ ﻫﺎﯼ ﻗﺒﻠﯽ ﻭ
ﺑﻌﺪﯾﺶ ﺭﺍ ﻧﺒﯿﻨﯿﻢ .
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﯾﻌﻨﯽ :
ﺗﺎ ﺩﺭ ﺟﻤﻌﯽ ﻧﺸﺴﺘﯽ ﺳﺮﯾﻊ 2 ﺗﺎ ﺍﺻﻄﻼﺣﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺍﯼ
ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﮑﺸﯽ .
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﯾﻌﻨﯽ :
ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺻﺎﺣﺐ ﻧﻈﺮ ﻧﺪﺍﻧﯽ ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﯼ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻣﺪﻝ ﻣﻮ ﻭ
ﺭﻧﮓ ﻣﻮ ﺁﺭﺍﯾﺸﺶ ﻭ ﭼﺎﻗﯽ ﻭ ﻻﻏﺮﯼ ﺍﻭ ﻧﻈﺮ ﺩﻫﯽ .
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﯾﻌﻨﯽ : ﻟﻬﺠﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﮑﻨﯿﻢ .
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﯾﻌﻨﯽ :
ﺗﺎ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﻧﮑﻨﯿﻢ ﺑﻪ ﺑﺪﮔﻮﯾﯽ ﻭ
ﻏﯿﺒﺖ ﺍﺯ ﻣﯿﺰﺑﺎﻥ .
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﯾﻌﻨﯽ :
ﺩﻭﺳﺖ ﻫﺎ ﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺟﻨﺲ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺿﺎﯾﻊ ﻧﮑﻨﯽ .
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﯾﻌﻨﯽ :
ﺁﺷﻐﺎﻝ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﺮﯾﺰﯾﻢ .
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﯾﻌﻨﯽ :
ﺍﺯ ﭼﺸﻤﯽ ﺩﺭﺏ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﭼﮏ ﻧﮑﻨﯿﻢ .
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﯾﻌﻨﯽ :
ﺗﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﮐﺎﺩﻭ ﺧﺮﯾﺪ ﺳﺮﯾﻊ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻭﺭﯾﻢ .
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﯾﻌﻨﯽ :
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ 1 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺭﻭﯼ ﺩﻭﺑﻞ ﭘﺎﺭﮎ ﻧﮑﻨﯿﻢ .
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﯾﻌﻨﯽ :
ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻧﮑﺮﺩﻥ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺯﺭﻧﮕﯽ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ .
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻭ ﻧﺴﻞ ﺑﻌﺪﻣﺎﻥ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺳﺎﺯﯼ ﮐﻨﯿﻢ
ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﺴﺎﺯﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﻟﺤﻈﺎﺗﻤﺎﻥ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯾﻢ

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




: ﺍﺯ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻣﻬﻢ ﻣﺎﻩ ﺷﻌﺒﺎﻥ ، ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺟﻤﻌﻪ ﻣﺎﻩ ﺷﻌﺒﺎﻥ ﺍﺳﺖ
. ﺍﺯ ﻋﺒﺪﺍﻟﺴﻼﻡ ﺑﻦ ﺻﺎﻟﺢ ﻫﺮﻭﻯ ﻧﻘﻞ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ:
ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺟﻤﻌﻪ ﺷﻌﺒﺎﻥ ، ﺑﻪ ﺩﻳﺪﻥ ﺍﺑﻰ ﺍﻟﺤﺴﻦ ﻋﻠﻰ ﺑﻦ ﻣﻮﺳﻰ
ﺍﻟﺮﺿﺎ ‏(ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ‏) ﺭﻓﺘﻢ ، ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ:
‏« ﺍﺑﺎﺻﻠﺖ ! ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺷﻌﺒﺎﻥ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺟﻤﻌﻪ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ؛
ﺳﻬﻞ ﺍﻧﮕﺎﺭﻳﻬﺎﻯ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﻩ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻛﻦ . ﺑﺴﻴﺎﺭ
ﺩﻋﺎ ﻭ ﺍﺳﺘﻐﻔﺎﺭ ﻛﻦ ﻭ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﺨﻮﺍﻥ ؛ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﺖ ﺗﻮﺑﻪ ﻛﻦ ﺗﺎ
ﻭﻗﺘﻰ ﻣﺎﻩ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﻣﻰ ﺁﻳﺪ، ﻣﺨﻠﺺ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺷﻰ ﻭ ﻫﻴﭻ
ﺍﻣﺎﻧﺘﻰ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻧﺖ ﻧﺒﺎﺷﺪ؛ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺭﺩ ﻛﻨﻰ ﻭ ﻫﻴﭻ ﻛﻴﻨﻪ
ﺍﻯ ﺍﺯ ﻣﺆ ﻣﻨﻰ ﺩﺭ ﺩﻟﺖ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺑﺒﺮﻯ ﻭ ﺍﺯ
ﻫﺮ ﮔﻨﺎﻫﻰ ﻛﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﻰ ﺩﻫﻰ ، ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﺍﺭ . ﺗﻘﻮﻯ ﺧﺪﺍ ﭘﻴﺸﻪ
ﻛﻦ ﻭ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻥ ﻭ ﺁﺷﻜﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﻮﻛﻞ ﻛﻦ . ‏»
‏(ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﯾﺪ‏): ‏« ﻭ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺗﻮﻛﻞ
ﻛﻨﺪ، ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭ ﻛﺎﻓﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ‏» .
ﻭ ﺩﺭ ﺑﺎﻗﻴﻤﺎﻧﺪﻩ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﻩ ، ﺍﻳﻦ ﺩﻋﺎ ﺭﺍ ﺯﻳﺎﺩ ﺗﻜﺮﺍﺭ ﻛﻦ :
ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺍﺀﻥ ﻟﻢ ﺗﻜﻦ ﻏﻔﺮﺕ ﻟﻨﺎ ﻓﻰ ﻣﺎ ﻣﻀﻰ ﻣﻦ ﺷﻌﺒﺎﻥ ، ﻓﺎﻏﻔﺮﻟﻨﺎ
ﻓﻰ ﻣﺎ ﺑﻘﻰ ﻣﻨﻪ .
‏( ﺧﺪﺍﻳﺎ! ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﺪﺕ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺷﻌﺒﺎﻥ ﮔﺬﺷﺘﻪ ، ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﺒﺨﺸﻴﺪﻩ
ﺍﻯ ﺩﺭ ﻣﺪﺗﻰ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻣﺮﺯ‏) ؛
ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺘﻌﺎﻝ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﺎﻩ ﺭﻣﻀﺎﻥ ، ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﻩ ﺍﻓﺮﺍﺩ
ﺯﻳﺎﺩﻯ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﺭﻫﺎ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ . - ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺁﺧﺮ ﺷﻌﺒﺎﻥ ، ﻓﺮﺻﺖ
ﻣﻨﺎﺳﺒﻰ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﻯ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﻩ ﺭﺍ ﺭﻭﺯﻩ ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ ، ﺗﺎ
ﺭﻭﺯﻩ ﺑﮕﻴﺮﺩ . ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ‏(ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ‏) ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺳﻪ
ﺭﻭﺯ ﺁﺧﺮ ﺷﻌﺒﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﺯﻩ ﺑﮕﻴﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎﻩ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﻭﺻﻞ
ﻛﻨﺪ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﻭﺯﻩ ﺩﻭ ﻣﺎﻩ ﭘﻰ ﺩﺭﭘﻰ ، ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭ ﻣﻰ ﻧﻮﻳﺴﺪ .

موضوعات: دینی و مذهبی  لینک ثابت




..پزشک وجراح مشهور (دکتر ایشان) روزی برای شرکت دریک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت وتکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد، باعجله به فرودگاه رفت..
بعدازپرواز ناگهان اعلان کردندکه بخاطر اوضاع نامساعدهوا ورعدوبرق وصاعقه، که باعث ازکارافتادن یکی ازموتورهای هواپیماشده ، مجبوریم فروداضطراری درنزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم..
دکتربلافاصله به دفتراستعلامات فرودگاه رفت وخطاب به آنهاگفت:
من یک پزشک متخصص جهانی هستم وهردقیقه برای من برابر باجان خیلی انسانها هاست وشمامیخواهیدمن 16ساعت تواین فرودگاه منتظرهواپیمابمانم؟
یکی ازکارکنان گفت جناب دکتر، اگرخیلی عجله داریدمیتونیدیک ماشین دربست بگیریدتامقصدشماسه ساعت بیشترنمانده است..
دکتر ایشان باکمی درنگ پذیرفت وماشینی راکرایه کردوبراه افتادکه ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شدوبارندگی شدیدی شروع شد بطوریکه ادامه دادن برایش مقدورنبود ساعتی رفت تااینکه احساس کرد دیگه راه راگم کرده خسته وکوفته ودرمانده وباناامیدی براهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجه اورابه خود جلب کرد..
کنار اون کلبه توقف کرد ودر را زد، صدای پیرزنی راشنید .
-بفرما داخل هرکه هستی..دربازاست…
دکتر داخل شد وازپیرزن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهدازتلفنش استفاده کند،..
پیرزن خنده ای کرد وگفت:.کدام تلفن فرزندم؟ اینجا نه برقی هست ونه تلفنی…ولی بفرما واستراحت کن وبرای خودت استکانی چای بریزتاخستگی بدرکنی وکمی غذاهم هست بخور تاجون بگیری..
دکترازپیرزن تشکرکرد ومشغول خوردن شد، درحالیکه پیرزن مشغول خواندن نماز ودعابود..که ناگهان متوجه طفل کوچکی شدکه بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود، که هرازگاهی بین نمازهایش اورا تکان میداد.
پیرزن مدتی طولانی به نمازودعامشغول بود، که دکتر روبه اوگفت:
… بخدا من شرمنده این لطف وکرم واخلاق نیکوی توشدم ، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود.
پیرزن گفت:
واما شما،..رهگذری هستیدکه خداوند به ماسفارش شمارا کرده است..
ولی دعاهایم همه قبول شده است بجز یک دعا…
دکترایشان گفت:
چه دعایی؟.
گفت:
این طفل معصومی که جلوچشم شماست نوه من هست که نه پدر داره ونه مادر، به یک بیماری مزمنی دچارشده که همه پزشکان اینجا ازعلاج آن عاجزهستند..
به من گفته اندکه یک پزشک جراح بزرگی بنام دکتر ایشان هست که اوقادر به علاجش هست ،..ولی اوخیلی ازمادورهست ودسترسی به او مشکل هست ومن هم نمیتوانم این بچه را پیش اوببرم..
میترسم این طفل بیچاره ومسکین خوار وگرفتارشود..پس ازالله خواسته ام که کارم راآسان کند..!
دکترایشان درحالیکه گریه میکردگفت:
به والله که دعای تو، هواپیماها راازکارانداخت وباعث زدن صاعقه ها شدوآسمان را به باریدن واداشت..تااینکه من دکتررابسوی تو بکشاندومن بخدا هرگز باورنداشتم که الله عزوجل بایک دعایی این چنین اسباب رابرای بندگان مومنش مهیا میکند..وبسوی آنها روانه میکند.

وقتی که دستها ازهمه اسباب کوتاه میشود، فقط پناه بردن به آفریدگار زمین وآسمان بجامی ماند

موضوعات: داستان  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم