✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
آن روز آغاز عشق است


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 




روايت شد از حضرت فاطمه
حديث شريفي براي همه

که روزي حبيب خدا مصطفي
ابوالقاسم احمد رسول خدا

محمد(ص) شهنشاه دنيا و دين
که ما را پدر باشد آن مه جبين

قدم رنجه فرمود در خانه ام
منور از او گشت کاشانه ام

بفرمود يا فاطمه بر تو باد
سلام از من اي دخت نيکونهاد

بدو عرض کردم که اي نامور
ز من برتو بادا سلام اي پدر

سپس گفت آن شاه خوبان به من
که ضعفي شده عارضم در بدن

بگفتم پدرجان ز ضعف شما
نباشد پناهم به غير خدا

مرا گفت اي دختر بردبار
کساي يماني ما را بيار

بپوشان مرا در کساي يمن
بپوشانم او را سراسر بدن

چو کردم به رخسار خوبش نگاه
رخش مي درخشيد مانند ماه

درخشيدني چون مه چارده
بر آن ماه هرلحظه کردم نگه

چو پوشاندمش جامه را بر بدن
پس از ساعتي از در آمد حسن(ع)

چو فرزند دلبندم از در رسيد
سلامي بداد و جوابي شنيد

بگفتا که اي مادر مهربان
رسد بوي خوش بر مشام آنچنان

که گويي بود بوي جدم رسول
به پاسخ چنين گفت با وي بتول

که اي نور چشمان مادر، حسن
بهين ميوه ي نورس قلب من

بلي، جد تو رفته زير کسا
به زير کسا خفته آن پارسا

حسن رفت نزديک جدِّ گرام
چنين گفت بعد از اداي سلام

که اي جد من اي رسول خدا
دهي اِذنم آيم به زير کسا؟

جوابش چنين داد خيرالبشر
تو را باد از من سلام اي پسر

تويي وارث و صاحب حوض من
مجازي که داخل شوي اي حسن

به زير عبا رفت آن نور عين
پس از ساعتي از در آمد حسين(ع)

حسين کرد با مادر خود سلام
سپس گفت از مهر آن نيکنام

که اي مادر خوب فرخ سرشت
مشامم شده پر ز بوي بهشت

که گويي در اين کوي جدَّم بود
چنين بوي خوش بوي جدَّم بود

بگفتا به او مادر: اي نور عين
تويي ميوه ي قلب مادر حسين

بلي، جدّ والاي تو با حسن
به زير کسا خفته اند آن دو تن

چو بشنيد آن کودک مه لقا
چنين پاسخ از مادر باوفا

به نزد کسا رفت و گفتا سلام
حضور همايون خيرالانام

سپس گفت اي جد والاتبار
رسولي که حق کرده ات اختيار

مرا مي دهي اِذن آيم به پيش؟
پذيري مرا در کسا نزد خويش؟

چنين داد شاهنشه دين جواب
سوال حسين زاده ي بوتراب

تورا باد از من سلام اي پسر
تويي شافع امتم سر به سر

به تحقيق رخصت دهم بر شما
که آيي به زير کسا نزد ما

حسين شد چو داخل به زير کسا
بيامد ز در شير حق مرتضي(ع)

بگفت السلام عليک يا بتول
سلامم به تو باد دخت رسول

چو زهرا شنيد از علي (ع) اين سخن
بگفتا به تو باد اي بوالحسن

سلام من اي سرور مومنين
وصيِّ به حق، اي امام مبين

علي گفت اي دخت خيرالانام
رسد بوي خوش مر مرا بر مشام

به نزد من اين بوي خوش گوييا
نشايد جز از خاتم انبيا

که باشد عزيز و دل آراي من
اخيّ و پسر عمّ و مولاي من

بگفتا بلي؛ با حسين و حسن
به زير کسا خفته شاه زمن

علي با خبر شد چو از ماجرا
روان گشت با وجد نزد کسا

بگفت السلام اي رسو خدا
دهي رخصت آيا ز احسان مرا؟

که با اِذنت اي خاتم انبيا
بيايم به پيش تو زير کسا

سلام ورا رهبر بي قرين
جواب حکيمانه داد اينچنين

به تو اي برادر سلام از من است
که چشمم به ديدار تو روشن است

تويي صاحب سيف و علم و قلم
به دست تو باشد لوا و علم

به تحقيق رخصت دهم بر علي
که باشد علي ذات حق را ولي

علي گشت وارد به زير کسا
حضور شريف حبيب خدا

چو من ديدم اين چار تن رفته اند
به زير کسا نزد هم خفته اند

روان گشتم از شوق سوي کسا
رسيدم به نزديک آن چار تا

سپس عرض کردم سلام اي پدر
سلام اي پدر اي مرا تاج سر

مرا مي دهيد اِذن تا با شما
شوم ملحق و آيم اندر کسا؟

پدر داد پاسخ به دختر چنين
سلام پدر بر تو اي نازنين

تويي دختر و پاره اي از تنم
کجا ديده و دل ز تو برکنم

بيا در برم اي عزيز پدر
که ام ابيهايي و خوش سيَر

چو زهرا مکين شد به زير کسا
کسا عزتي يافت بي انتها

محمد(ص)، علي(ع)، فاطمه(س) با حسن(ع)
حسين(ع) پنجمي شد در اين انجمن

چو رفتند اين پنج تن در کسا
کسا شد منور چو عرش خدا

رسول خدا از دو سوي کسا
سوي آسمان برد دست دعا

که يارب ز الطاف بي انتها
تو محظوظ کن اهل بيت مرا

هم اينان رعايت ز من مي کنند
هم اينها حمايت ز من مي کنند

بود لحم ابدانشان لحم من
بود خونشان خون من در بدن

اذيت کند هر که اين چار تن
اذيت نمودست بر جان من

گسي گر که غمگين کند حالشان
مرا کرده غمگين ز احوالشان

هر آنکس که جنگ است با اين چهار
مرا کرده با جنگ خودشان دچار

به صحم اگر صلح گيرند پيش
وگرنه شود خاطر من پريش

هر آن کو نمايد بر آنها ستيز
ستيزم به او موقع رستخيز

محبّ محبّان آنان منم
به خشم بدانديششان دشمنم

بود اهل بيت من اين چارتن
که روشن ز آنان بود چشم من

من از اين چهار؛ اين چهار از منند
که پاکيزه گفتار و دل روشنند

خدايا به برکات و غفران خود
رضاي خود و لطف و احسان خود

نما شامل حال اين چار تن
نظر کن خدايا ز رأفت به من

از آنها پليدي همي دور کن
دل و ديده شان را پر از نور کن

ندا آمد از درگه ذوالجلال
ز درگاه داننده ي لايزال

که اي ساکنان همه آسمان
همه آسمان ها و افرشتگان

نکردم من اين آسمان را به پا
نفرموده ام اين زمين را بنا

ندادم قمر را درخشندگي
ندادم به خورشيد رخشندگي

نکردم فلک را به گردش روان
نه درياي مواج و کشتي در آن

مگر از براي همين پنج تن
که باشند زير کساي يمن

سپس جبرئيل امين از خدا
بپرسيد از روي خوف و رجا

که هستند اين ها به زير کسا؟
جوابش چنين داد جلّ علا

کسا پايگاه رسالت بود
در آن اهل بيت نبوت بود

در اينجا بود فاطمه با پدر
هم او هست با شوهر و دو پسر

ز حق جبرئيل اين تمنا نمود
که آيد ز بالا به پايين فرود

پس از کسب رخصت ز حيِّ مبين
روان شد ز عرش خدا بر زمين

چو امد به نزد رسول خدا
چنين گفت با خاتم انبيا

خداوند عاليِّ اعلا سلام
رسانده سپس داده بر تو پيام

به عزّ و جلال و بزرگي خويش
تو را دوست دارم ز اندازه بيش

نفرموده ام خلق ارض و سما
ندادم به مه نور و خور را ضياء

فلک را و دريا و کشتي مگر
براي تو و آن چهار دگر

چو اذن است داخل شوم در کسا
کنون اذن و رخصت دهيدم شما؟

چنين گفت با جبرئيل امين
رسول خدا پيشواي مبين

بلي، اذن دادم که زير کسا
بيايي بَرَم اي امين خدا

سپس گفت با ذات خير الانام
براي تو آورده ام اين پيام

همين است و جز اين نباشد که رب
اراده چنين کرده اي منتخب

براي تو و اهل بيت شما
به مصداق فرمايش انّما*

پليدي بود دور از اين خاندان
به بيت تو پاکي بود جاودان

در اينجا لب از لب علي باز کرد
سخن هاي سنجيده آغاز کرد

چنين گفت مولا به خير البشر
که اي صاحب وحي و سرّ و خبر

خبر ده مرا؛ چيست راز خدا؟
از اين جمع بودن به زير کسا

چه فضل و شرافت بود بهر ما؟
بيان کن براي من اي رهنما

پيمبر چنين داد او را جواب
به آن کس که من را نمود انتخاب

فرستاد بهر نجات بشر
ز سوي خود آن خالق دادگر

به هر مجلسي از مجالس در آن
اگر در زمين باشد از پيروان

بود از محبّان و از شيعيان
شود ذکري از اين خبر در ميان

مگر رحمت از سوي حق بي گمان
به آنان شود نازل از آسمان

ملائيک در اطرافشان حلقه وار
بخواهند از درگه کردگار

ببخشد گناهانشان را خدا
به شادي بسازد ز همـشان جدا

قسم خورد مولا به پروردگار
به بيت خدا شيعه شد رستگار

پيمبر ز نو داد دادِ سخن
چنين گفت آن شاه با بوالحسن

قسم بر خدايي که از روي حق
مرا نيک بگزيد و بردم سبق

به هر مجلسي ذکر شد اين خبر
شود مجلس از لطف حق معتبر

همه پيروان و همه دوستان
که باشند مغموم اندر ميان

شود همّ و غم ِّ همه برطرف
بَدَل مي شود همّ و غم بر شعف

چو خواهد کسي حاجتي از خدا
در آن حلقه حاجات گردد روا

پس از مصطفي شير يزدان علي
که دل گردد از نام او منجلي

قسم خورد بر ذات پروردگار
که شد شيعه با اين خبر رستگار

سعادت به دنيا و عقبا به است
که تأييد آن با رَبِ کعبه است

مخور “پيروي” غم ز روز جزا
برو در پناه حديث کسا

موضوعات: اهل بیت (ع), شعر ادبی اهل بیت(ع)  لینک ثابت




 

آیت الله مجتهدی تهرانی( رحمة الله عليه)

دعا کنید آدم شویم و بمیریم !
«حاج شیخ عبدالکریم حائری (رضوان خدا بر او باد) را در حرم امام حسین(رحمت خدا بر او باد) دیدند که گریه میکند و به امام می گوید :
آقاجان من مجتهد شده ام ولی میخواهم آدم بشوم.
عبدالکریم حائری (رضوان خدا بر او باد) فرمودند :
ملا شدن چه مشکل آدم شدن محال است.

این بخاطر این است که ما در فکر آدم شدن نیستیم،
دعا کنید آدم شویم و بمیریم، برسیم و بمیریم، کال نمیریم.
دعا کنیم بارمان را به مقصد برسانیم و بمیریم.
گویند مرحوم آیت الله شیخ جعفر شوشتری(رضوان خدا بر او باد) نشسته بودند، الاغی آمد و بارش را خالی کردند و به شیخ نگاهی کرد و گوشهایش را تکان داد.
شیخ ابتدا گریه شدیدی کردند سپس فرمودند :
گویا این الاغ با زبان حال به من گفت :
من بارم را به مقصد رساندم آیا تو هم بارت را به مقصد رسانده ای؟…»
حضرت علی (علیه السلام) فرمودند :
«إعلم إن لم تردع نفسک عن کثیرٍ مما تحب مخافةَ مکروهٍ سَمَت بک الأهواءٌ إلی کثیرٍ من الضّررِ فکن لنفسک مانعاً رادعاً»
بدان اگر نفست را از خیلی چیزهایی که دوست دارد باز نداری، این نفس خیلی به تو ضرر می رساند پس مانع و رادع نفست باش.

 

 حضرت آیة الله مجتهدی(رحمت خدا بر ایشان باد) می فرمایند :
وقتی کلاس سوم ابتدایی بودیم، معلمی داشتیم که به ما می گفت : هرچه نفست می گوید بر خلاف آن عمل کن، اگر امروز بستنی می خواهد برو فالوده بخور، اگر شیرموز می خواهد برو آب هویچ بخور و همین گونه هر چه نفس گفت بر خلاف آن عمل کن تا بر نفس غلبه کنی.
البته باید جهاد با نفس دائمی باشد ؛
حضرت امیرمومنان علی(علیه السلام) فرمودند:
إملکوا أنفسکم بدوامِ جهادها .
به وسیله دائمی بودن جهاد با نفس و مبارزه با آن مالک نفس خود شوید،
و در حدیث دیگر فرمودند:
إذا صَعُبَت علیک نفسک فاصعب لها تذلُّ لک .
اگر نفس بر تو سخت گرفت تو نیز بر او سخت بگیر تا ذلیل و مطیع تو شود…

 

موضوعات: سخن بزرگان, اخلاق  لینک ثابت




امام سجاد عليه السلام : لَوْ يَعْلَمُ النّاسُ ما فى طَـلَبِ الْعِلْمِ لَطَـلَبوهُ وَ لَو بِسَفْكِ الْمُهَجِ وَ خَوْضِ اللُّجَجِ. اِنَّ اللّه َ تَبارَكَ وَ تَعالى، اَوْحى اِلى دانيالَ: اِنَّ اَمْقَتَ عَبيدى اِلَىَّ، الْجاهِلُ الْمُسْتَخِفُّ بِحَقِّ اَهْلِ الْعِلْمِ، التّارِكُ لِلاِْقْتِداءِ بِهِمْ. وَ اِنَّ اَحَبَّ عَبيدى اِلَىَّ، التَّقىُّ الطّالِبُ لِلثَّوابِ الْجَزيلِ، اَللاّزِمُ لِلْعُلَماءِ، التّابِـعُ لِلْحُلَماءِ، القابِلُ عَنِ الْحُـكَماءِ؛

كافى، ج 1، ص 35، ح 5.

 

امام سجاد عليه السلام : اگر مردم مى دانستند كه در جستجوى دانش، چه چيزى [ نهفته ] است، بى گمان در پى آن مى رفتند، حتّى اگر با ريخته شدن خون و فرو رفتن در اعماق دريا باشد. خداى تبارك و تعالى، به دانيال وحى كرد: منفورترين بندگانم نزد من، نادانى است كه حقّ اهل علم را سبك بشمارد و پيروى از ايشان را رها كند و محبوب ترين بندگانم نزد من، تقواپيشه اى است كه جوياى پاداش فراوان، همراه دانشمندان، پيرو بردباران و پذيراى حكيمان باشد.

موضوعات: روایات  لینک ثابت




 

‏هرکس این عمل را انجام دهد هر آنچه از خدا خواسته به او داده خواهد شد.

از حضرت علی (ع) روایت شده است:

که حضرت نمازی را برای کسانی که قصد ازدواج دارند و میخواهند همسر خوبی اختیار کنند بیان فرمودند :

دو رکعت نماز که در هر رکعت بعد از سوره حمد سوره مبارکه یاسین خوانده شود و بعد از نماز 100 مرتبه بگوید ((الحمدلله)) و سپس بگوید

اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی زَوْجَةً صَالِحَةً وَدُوداً وَلُوداً شَکُوراً قَنُوعاً غَیُوراً إِنْ أَحْسَنْتُ شَکَرَتْ وَ إِنْ

أَسَأْتُ غَفَرَتْ وَ إِنْ ذَکَرْتُ اللَّهَ تَعَالَى أَعَانَتْ وَ إِنْ نَسِیتُ ذَکَّرَتْ وَ إِنْ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهَا

حَفِظَتْ وَ إِنْ دَخَلْتُ عَلَیْهَا سُرَّتْ وَ إِنْ أَمَرْتُهَا أَطَاعَتْنِی وَ إِنْ أَقْسَمْتُ عَلَیْهَا أَبَرَّتْ

قَسَمِی وَ إِنْ غَضِبْتُ عَلَیْهَا أَرْضَتْنِی یَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِکْرَامِ هَبْ لِی ذَلِکَ فَإِنَّمَا اَسئله

و لا اَجدُ اِلّا مامنَنتَ وَاَعطَیت

سپس حضرت فرمود: هرکس این عمل را انجام دهد هر آنچه از خدا خواسته به او داده خواهد شد. این نماز از مجربات است و مرحوم محدث نوری (ره) می فرمایند: این نماز را به چند نفر سفارش کردم بعد از انجام آن از ازدواج خویش راضی بودند.

 

موضوعات: دینی و مذهبی, روایات  لینک ثابت




اگر از خودخواهی کسی به تنگ آمده ای، او را خوار مساز؛ بهترین راه آن است که چند روزی رهایش کنی.


گاهی شاپرکی را از تار عنکبوت میگیری تا خیلی آرام رهایش کنی،شاپرک میان دستانت له میشود….
نیت تو کجا و سرنوشت کجا


هنگامی که افسرده ای ،بدان جایی در اعماق وجودت ،حضور ” خدا ” را فراموش کرده ای…


لحظه ها ،
تنها مهاجرانی هستند
که هر گز بر نمی گردند
هرگز !


ﮔﻼﯾـﻪ ﻫﺎ ﻋﯿﺒﯽ ﻧـﺪﺍﺭد …
اما ﮐﻨــــﺎﯾﻪ ﻫــﺎ ﻭﯾـــ ــﺮﺍﻥ ﻣﯿـ کنـد


سه چیز را نگه دار:
گرسنگیت را سر سفره دیگران
زبانت را در جمع
و چشمت را در خانه دوست . .


عاشــق طرز فکر آدمهـــا نشویــد
آدمهـــا زیــبا فکـــر میکنند
زیـــبا حرف میزنند
امـــا زیــبا زندگـــی نمیکنند… !!


مراقب باش
بعضی حرف ها فقط قابل بخشش هستند
نه فراموش شدن !


آرزوهایت را کنار نگذار
دنیا بالاخره مجبور می شود با دلت کنار بیاید !

موضوعات: اخلاق, روانشناسی  لینک ثابت




ﻧﮕﻮ : ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺰﺍﺣﻤﺘﺎﻥ ﺷﺪﻡ !
ﺑﮕﻮ : ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﻗﺘﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﻦ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﺪ ﻣﺘﺸﮑﺮﻡ !

ﻧﮕﻮ : ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ !
ﺑﮕﻮ : ﺩﺭ ﻓﺮﺻﺘﻰ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ !

ﻧﮕﻮ : ﺧﺪﺍ ﺑﺪ ﻧﺪﻩ !
ﺑﮕﻮ : ﺧﺪﺍ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺑﺪﻩ !

ﻧﮕﻮ : ﻗﺎﺑﻞ ﻧﺪﺍﺭﻩ !
ﺑﮕﻮ : ﻫﺪﯾﻪ ﺍﻯ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ !

ﻧﮕﻮ : ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻡ !
ﺑﮕﻮ : ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻛﺮﺩﻡ !

ﻧﮕﻮ : ﺯﺷﺘﻪ !
ﺑﮕﻮ : ﻗﺸﻨﮓ ﻧﯿﺴﺖ !

ﻧﮕﻮ : ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ !
ﺑﮕﻮ : ﺧﻮﺑﻢ !

ﻧﮕﻮ : ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ !
ﺑﮕﻮ : خدا قوت !

ﻧﮕﻮ : ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ !
ﺑﮕﻮ : ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ !

ﻧﮕﻮ : ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ !
ﺑﮕﻮ : ﺁﺳﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ !

ﻧﮕﻮ : ﺟﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻟﺒﻢ ﺭﺳﯿﺪ !
ﺑﮕﻮ : ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻧﺒﻮﺩ !

ﻧﮕﻮ : ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ !
ﺑﮕﻮ : ﺧﻮﺩﻡ ﺣﻠﺶ ﻣﯽﮐﻨﻢ !

ﺧﻮﺏ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﺴﺨﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی, اخلاق  لینک ثابت




يه خونه مجردي با رفيقامون درست کرده بوديم، اونجا شده بود خونه گناه و معصيت…دیگه توضیحش باخودتون….
شب عاشورا بودهرچي زنگ زدم به رفيقام، هيچکدوم در دسترس نبودند
نه نماز، نه هیئت، نه پیراهن مشکی هيچي
ميگفتم اينارو همش آخوندا درآوردند، دو تا عرب با هم دعواشون شده به ما چه
ماشينو برداشتم برم يه سرکي، چي بهش ميگن؟ گشتي بزنم
تو راه که ميرفتم يه خانمي را ديدم، خانم چادري وسنگینی بود کنارخیابون منتظرتاکسی بود
خلاصه اومدم جلو و سوار ماشينش کردم یه دفعه یه فکری مثل برق توذهنم جرقه زد بله شیطان خوب بلده کجاواردبشه ازچندتاخیابون عبورکردم ورسیدم به میدون ورفتم سمت خونه مجردیمون خانمه که دید مسیری که اون گفته بودنمیرم گفت نگهدارومنم سرعتوبیشترکردموهرچی جیغ ودادمیزدتوجه نمیکردم شانس آوردم درهای ماشین قفل مرکزی داشت وگرنه خودشومینداخت پایین
خلاصه، بردمش توي اون خانه ي مجردي
اينم مثل بيد ميلرزيد و گريه ميکرد و ميگفت بابا مگه تو غيرت نداري؟ آخه شب عاشوراست!!!! بيا به خاطر امام حسين حيا کن
گفتم برو بابا امام حسين کيه؟ اينارو آخوندا درآوردند، اين عربها با هم دعواشون شده به ما ربطي نداره
خانومه که دیگه امیدی به نجات نداشت با گريه گفتش که: خجالت بکش من اولاد زهرام، به خاطر مادرم فاطمه حيا کن!!! من اين کاره نيستم، من داشتم ميرفتم مجلس عزای سیداشهداعزیز فاطمه
گفتم من فاطمه زهرا هم نميشناسم، من فقط يه چيز ميشناسم: جواني، جواني کردن
اينارو هم هيچ حاليم نيست من اینقدرغرق تواین کاراشدم مطمئنم جهنم ميرم پس دیگه آب که ازسرگذشت چه یک وجب چه صدوجب خانمه که ازترس صداش میلرزید باهمون صدای لرزان گفت: تو ازخداوعذاب جهنم نمیترسی درسته ولی لات که هستي، غيرت لاتي داري يا نه؟من شنیدم لاتهااهل لوتی گری ومردونگی هستن
_ خودت داري ميگي من زمين تا آسمون پر گناهم ، اين همه گناه کردي، بيا امشب رو مردونگي کن به حرمت مادرم زهرای مظلومه گناه نکن، اگه دستتو مادرم زهرا نگرفت برو هرکاري دلت ميخواد بکن
آقامن که شهوت جلوچشاموگرفته بود هیچی حالیم نمیشداماباشنیدن کلمه زهرای مظلومه که باصدای لرزان وهمراه باگریه اون زن همراه بود تنم لرزید آقایه لحظه بدنم یخ کرد غيرتي شدم
لباسامو پوشيدم و گفتم: يالا چادرو سرت کن ببينم، امشب ميخوام تو عمرم براي اولين بار به حضرت زهرا اعتماد کنم ببينم اين حضرت زهرا ميخواد چيکار کنه مارو… يالا
سوار ماشينش کردم و اومدم نزديک حسينيه اي که ميخواست بره پياده اش کردم
از ماشين که پياده شد داشت گريه ميکرد
همينجور که گريه ميکرد و درو زد به هم، ورفت
اومدم تو خونه و حالا ضد حال خورديم و حالم خوب نبودداشتم حرفهای خانومه روکه مثل پتک توسرم میخوردتوذهنم مرورمیکردم
تو راه که داشتم ميبردمش تا دم حسينيه، هي گريه ميکرد و با خودش حرف ميزد، منم ميشنيدم چي ميگه
اما داشت به من ميگفت
ميگفت: اين گناه که ميکني سيلي به صورت مهدي ميزني، آخه چرا اينقدر حضرت مهدي رو کتک ميزني، مگه نميدوني ما شيعه ايم، امام زمان دلش ازدست ما ميگيره، اينارو ميگفت
منم رانندگي ميکردم…. واردخونه شدم
ديدم مادرم، پدرم، خواهرام، داداشام اينا همه رفتند هیئت
تو خانواده مون فقط لات من بودم
تلويزيونو که روشن کردم ديدم به صورت آنلاين کربلا را نشون ميده
صفحه ي تلويزيون دو تکه شده، تکه ي راستش خود بين الحرمين و گاهي ضريحو نشون ميده، تکه دومش، قسمت دوم صفحه ي تلويزيون يه تعزيه و شبيه خوني نشون ميداد، يه مشت عرب با لباس عربي، خشن، با چفیه هاي قرمز، يه مشت بچه ها با لباس عربي سبز، اينارو با تازيانه ميزدند و رو خاکها ميکشوندند
من که تو عمرم گريه نکرده بودم، ياد حرف اين دختره افتادم گفتم وااااااي يه عمره دارم تازيانه به مهدي ميزنم
پاي تلويزيون دلم شکست، گفتم یازهرای مظلومه دست منو بگير
یازهرا يه عمره دارم گناه ميکنم، دست منو بگير
من ميتونستم گناه کنم، اما به تو اعتماد کردم.
کسي تو خونه نبود، ديگه هرچي دوست داشتم گريه کردم توسروصورت خودم میزدم
گريه هاي چند ساله که بغض شده بود، گريه ميکردم، داد ميزدم، عربده ميکشيدم، خجالت که نميکشيدم چون کسي نبودیه حس عجیبی بهم دست داده بودکه توی همه عمرم تجربه نکرده بودم احساس میکردم سبک شدم احساس میکردم تازه متولدشدم….
نیمه شب بود، باصدای بازشدن قفل در ازخواب بیدارشدم همون پای تلویزیون خوابم برده بودپدر و مادرم از حسينيه آمدند
تا مادرم درو باز کرد، وارد شد تو خونه، تا نگاه به من کرد (اسمم رضاست)، يه نگاه به من کرد گفت: رضا جان حالت خوبه؟چراچشمات قرمزه چراصورتت قرمزشده گفتم چیزی نیست گفت صدات چراگرفته همه نگران بودن دورموگرفته بودن
گفتم چیزی نیست امشب براامام حسین عزاداری کردم همه ازتعجب مات مونده بودن مادرم گریه میکرد وخداروشکرمیکردمیگفت ممنونم خداکه دعاهای منومستجاب کردی و…..
افتادم به پای پدر و مادرم، گريه…. تورو به حق اين شب عاشورا منو ببخشید
من اشتباه کردم
بابام گريه میکردمادرم گريه میکرد خواهروبرادرام….
صبح عاشورا، زنجيرو برداشتم و پيرهن مشکي رو پوشيدم و رفتم سمت حسینیه محلمون
تو حسينيه که رفتم، ميشناختند، ميدونستند من هيچوقت اينجاها نميومدم
همه یه جوری نگام میکردن
سرپرست هيئت آدم مسنیه
آمد و پيشونيمو بوسيد و بغلم کرد و گفت رضاجان خوش آمدي، منت سر ما گذاشتي منم خجالت میکشیدم آخه یه عمرباعث اذیت وآزارمردم اون محله بودم…رفتم تودسته و
هي زنجير ميزدم وبه ياد اون سيلي هايي که به مهدي زده بودم گريه ميکردم
هي زنجير ميزدم به ياد کتکايي که با گناهانم به امام زمان زدم گريه ميکردم
جلسه که تمام شد، نهارو که خورديم، سرپرست هيئت منو صدا زد
گفت: رضاجان میای کربلا؟ گفتم: کربلا؟!! من؟!!! من پول ندارم!!!
گفت نوکرتم، پول یعنی چی؟ خودم میبرمت
هنوز ماه صفر تموم نشده بود دیدم بین الحرمینم زدم تو صورتم گفتم حسین جان میخوای با دل من چکار کنی؟
زهراجان من یه شب تو عمرم به تو اعتماد کردم، کربلاییم کردی؟ بی بی جان من یه عمرزیربارگناه مرده بودم توزنده ام کردی؟
اومدم ضریح آقا رو گرفتم، ضریح امام حسینو، گریه کردم. داد میزدم، حسین جان، حسین جان، دستمو بگیر حسین جان، پسر فاطمه دستمو بگیر، نگذار برگردم دوباره نذاردوباره راهموگم کنم…..
سرپرست هیئت کاروان زیارتی داره داره، مکه مدینه میبره. یه روزتومسجدمنودیدصدام زدرضاجان میای به عنوان خدمه بریم مدینه، گفت همه کاراش با من، من یکی از خدمه هام مریض شده
خلاصه آقا چندروزه ویزای مارو گرفت، یه وقت دیدیم ای بابا سال تمام نشده تو قبرستان بقیع، پای برهنه، دنبال قبر گمشده ی زهرا دارم میگردم
گریه کردم: زهرا جان، بی بی جان، با دل من میخوای چکار کنی؟ من یه شب به تو اعتماد کردم هم کربلاییم کردی هم حاجی!!!
خلاصه دیگه شغل پیداکردمو اهل کاروزحمت شده بودم رفیقای اون چنینی را گذاشته بودم کنار و آبرو پیدا کردم
یه مدتی، دو سالی گذشت
همه ماجرا یه طرف، این یه قصه که میخوام بگم یه طرف
مادر ما گفت: رضاجان حالا که کار داری، زندگی داری، حاجی هم شدی، مکه هم رفتی، کربلایی هم شدی، نوکر امام حسین هم شدی، آبرو پیدا کردی، اجازه میدی بریم برات خواستگاری؟
گفتم هرچی نظرشماست مادر،من روحرف شماحرف نمیزنم
رفتند گفتند یه دختری پیدا کردیم خیلی دختر مومنه و خوبیه خلاصه رفتیم خواستگاری
پدر دختر تحقیقاتشو کرده بود.
منو برد توی یه اتاق و درو بست و گفت: ببین پسر من میدونم کی هستی. اما دو سه ساله نوکر ابی عبدالله شدی. میدونم چه کارها و چه جنایات و …. همه ی اینارو میدونم، ولی من یه خواهش دارم، چون با حسین آشتی کردی دخترمو بهت میدم نوکرتم هستم. فقط جان ابی عبدالله از حسین جدا نشو. همین طوری بمون. من کاری با گذشته هات ندارم. من حالاتو میخرم. من حالا نوکرتم.
منم بغلش کردم پدر عروس خانم را، گفتم دعا کنید ما نوکر بمونیم.
گفت از طرف من هیچ مانعی نداره، دیگه عروس خانم باید بپسنده و خودتون میدونید
گفتند عروس خانم چای بیارند. ما هم نشسته بودیم. پدرمون، خواهرمون، مادرمون، اینها همه، مادرش، خاله اش، عمه اش، مهمونی خواستگاری بود دیگه
عروس خانم وقتی باسینی چای وارد شدیه نگاه به من کرد، یه وقت گفت:
یا زهرا!!!!!
سینی از دستش ول شد و گریه و از سالن نرفته خورد روی زمین…
مادرش، خاله اش، مادر من، خواهر ما رفتند زیر بغلشو گرفتند و بردنش توی اتاق
من دیدم فقط صدای شیون از اتاق بلنده
همه فقط یک کلمه میگن: یا زهرا!!!
منم دلم مثل سیر و سرکه میجوشید، چه خبره! مادرمو صدا زدم، گفتم مادر چیه؟
گفت مادر میدونی این عروس خانم چی میگه؟
گفتم چی میگه؟
گفت: مادر میگه که….
دیشب خواب دیدم حضرت زهرا اومده به خواب من، عکس این پسر شمارو نشونم داده، گفته این تازگیا با حسین من رفیق شده….
به خاطر من ردش نکن
مادر دیشب حضرت زهرا سفارشتو کرده….
به خدا جوونا اگر رفاقت کنید، اعتماد کنید، اهل بیت آبروتون میده، دنیاتون میده، آخرتتون میده
ای آبرودار آبرویم را بخر٬ جان زهرا از گناهم درگذر… یازهرا…

موضوعات: اهل بیت (ع), اخلاق  لینک ثابت




مردفقيرى بودکه همسرش از ماست کره ميساخت و او آنرا به يکى از بقالي هاي شهر ميفروخت،آن زن کره ها را بصورت دايره هاي يک کيلويى ميساخت. مردپس ازفروختن کره ها،در مقابل مايحتاج خانه راميخريد. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصميم گرفت آنها را وزن کند. هنگاميکه آنها را وزن کرد، اندازه هر کره 900 گرم بود،او از مردفقير عصبانى شدو روز بعد به مردفقير گفت: ديگر از تو کره نميخرم،تو کره را بعنوان يک کيلو به من ميفروختى در حاليکه وزن آن 900 گرم است. مرد فقير ناراحت شد و سرش را پايين انداخت و گفت: ما ترازويي نداريم،بنابراين يک کيلو شکر ازشما خريديم و آن يک کيلو شکر شما را بعنوان وزنه قرار داديم! مرد بقال از شرمندگي نميدانست چه بگويد …!!!!


يقين داشته باش که: به اندازه خودت براي تو اندازه گرفته ميشود…


اين يعني از هر دست بدهي از همان دست ميگيري…

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم