✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
محراب کوفه امشب در موج خون نشسته


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



شعر زیبای بین الحرمین تقدیم به عاشقان حرم:

.
.
گوش کن باز کسی بین دعا
گفت :حرم
ناامید ازهمه و از همه جا
گفت :حرم
توی آیینه سر و وضع خودش را تا دید
گله ای کرد از این حال و هوا
گفت :حرم
شاه را کرد تجسم و به پایش افتاد
مثل هر بار فقط باز گدا
گفت :حرم
او مریض است مریض غم بین الحرمین
شصت و نه بار به لب بهر شفا
گفت :حرم
و نمازی که به یاد حرمت میشکند
بس که در رکعت خود جای دعا
گفت :حرم
او همان است که پامنبری و سینه زن است
او همان است که در هروله ها
گفت :حرم
دل به دریا زده و بار سفر را بسته
با تعجب پدرش گفت کجا
گفت: حرم…..

موضوعات: شعر ادبی اهل بیت(ع)  لینک ثابت


...


عید مبعث مبارک برهمه شما دوستان عزیزم این هم عیدی من به شما پس از باز شدن روی ذوالجناه ضربه بزنید

http://harkat.com/view/3ea9401a-182c-46a0-bfb3-9301b29ee03b

موضوعات: اهل بیت (ع)  لینک ثابت




** ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﻬﻢ، ﻟﻄﻔﺎ ﺑﺎ ﺫﻫﻦ ﺑﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﯿﺪ **
١ . ﻏﺮﻭﺭ، ﻣﺎﻧﻊ ﻳﺎﺩﮔﻴﺮﻱ
٢ . ﺗﻌﺼﺐ، ﻣﺎﻧﻊ ﻧﻮﺁﻭﺭﻯ
٣ . ﮐﻢ ﺭﻭﻳﻲ، ﻣﺎﻧﻊ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ
٤ . ﺗﺮﺱ، ﻣﺎﻧﻊ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻥ
٥ . ﺗﺨﻴﻞ، ﻣﺎﻧﻊ ﻭﺍﻗﻊ ﺑﻴﻨﻲ
٦ . ﺑﺪﺑﻴﻨﻲ، ﻣﺎﻧﻊ ﺷﺎﺩﻱ
٧ . ﺧﻮﺩﺷﻴﻔﺘﮕﻲ، ﻣﺎﻧﻊ ﻣﻌﺎﺷﺮﺕ
٨ . ﺷﮑﺎﻳﺖ، ﻣﺎﻧﻊ ﺗﻼﺵ ﮔﺮﻱ
٩ . ﺧﻮﺩﺑﺰﺭﮒ ﺑﻴﻨﻲ، ﻣﺎﻧﻊ ﻣﺤﺒﻮﺑﻴﺖ
١٠. ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻥ، ﻣﺎﻧﻊ ﺗﻐﻴﻴﺮ

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




مرز محرم و نامحرم

نقل یک ماجرای واقعی

دختری حدود ۲۰ ساله در دانشگاه برای مشاوره به من مراجعه کرده بود و می گفت: “من عاشق شده ام!”

گفتم: عاشق چه کسی؟

گفت: عاشق شوهر خاله ام شده ام! و این صرفا یک عشق ظاهری و قلبی نیست بلکه قضیه ازدواج در میان است! به خانمش که خاله من است گفته می خواهی از زندگی من بیرون برو می خواهی بمان من می خواهم برایت زن بگیرم! فقط به او نگفته که زن دوم دختر خواهر خودت است!”‌

گفتم: “چند سالش است لابد خیلی خوش تیپه !؟”‌

گفت: “ شاید برای دیگران نباشه چون حدود ۶۰ سال دارد ولی برای من هست!”‌

گفتم: “حتما خیلی پولداراست؟”‌

گفت: “نه راننده مردم است !”‌

بعد با نگاهی طلبکارانه من گفت:

“حاج آقا! حالا هم پیش شما نیامده ام به من بگویید اسغفرالله و از این حرفها، بلکه آمده ام که به من بگویید مادرم را چیکار کنم مادری که شنیده شوهر خواهرش می خواهد دوباره زن بگیرد سکته ناقص را زده است اگر بفهمد زن دوم این آقا، دختر خودش است حتما می میرد. می خواهم بدانم جان مادرم ارزش عشق من را دارد یا نه؟!”‌

گفتم: “ قبول داری خیلی عجیب است دختری بیست و یکی دو ساله با مردی حدود ۶۰ ساله ازدواج کند؟”‌

گفت: “ راستش را بخواهید نمی دانم چی شد ولی یک چیزی را خیلی خوب می دانم مسافرت می رفتیم خیلی با شوهر خاله ام راحت بودم مثل پدرم بود والیبال بازی می کردم توپ بر سر و کله من می زد و درد دل های خصوصی، پیامهای قشنگ و عاشقانه، حتی پدر و مادرم می دانند که من با شوهرخاله ام راحتم اما خبر از عشق ما ندارند. بعد از
مدت طولانی دختر گلم، دختر گلم، تبدیل به همسر گلم شد!”‌

عدم رعایت حرمت بین خانوادگی دختر خاله و پسر خاله، دختر عمو و پسرعمو ، رخ دادن اتفاقات خطرناک در خلوت امکان پذیر نیست. اتفاقاتی که دختر خانم در درد دل مشاوره وقتی بخاطر آن حادثه ایی که فکرش را هم نمی کرد بجای اشک خون گریه می کند انگار تمام زیبایی مقدسش را از دست داده است. و وجودش را جز ناامیدی، چیزی فرا نگرفته است.

عاقبت شوم برداشتن مرز محرم و نامحرم

و نیز آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «لان یطعن فی راس احدکم بمخفط من یدیه خیر له من ان یمس امراه لا تحل له». اگر سوزنی با شدت و ضربه بر سر یکی از شما فرود آید، بهتر از آن است که زنی را که نامحرم است لمس کند. (مرات النساء ص ۱۱۷)

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره شوخی با زن نامحرم فرمود: «من فاکه امراه لا یملک ها حبس به کل کلمه کلمها فی الدنیا الف عام فی النّار، و المراه اذ طاوعت الرجل فالنزمها او قبل ها او باشرها خراما او فاکهها واصاب منها فاحشه فعلیها من الوزر ما علی الرّجل فان غلبها علی نفسها کان علی الرّجل وزره ووزرها». (عِقاب الاعمال: ص ۶۵۲ )

هر کس با زنی نامحرم شوخی کند برای هر کلمه که با او گفته است، هزار سال در آتش دوزخ او را زندانی می کنند. و آن زن اگر با رضایت، خود را در اختیار مرد قرار دهد و مرد او را در آغوش گیرد یا ببوسد یا تماسی برقرار سازد یا با وی بخندد و منجر به عمل خلاف شود، این زن هم مثل مرد گناهکار است و عذابش مثل اوست. ولی اگر زن راضی نبوده و مرد به زور مرتکب این عمل زشت شد، گناه هر دو بر گردن مرد خواهد بود.

-رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم درباره ارتباط زن و مرد نامحرم فرمود:

«با عدوا بین انفاس الرّجال و النساء فانه اذا کانت المعاینه واللقاء کان الدّاء الّذی لا دواء له».(بهشت جوانان، ص ۴۶۸ )

بین مردان و زنان نامحرم جدایی ایجاد کنید [تا با هم برخورد و تماس نداشته باشند]؛ زیرا هنگامی که آنان رو در روی یکدیگر قرار گرفتند و با هم رفت و آمد داشتند، جامعه به دردی مبتلا خواهد شد که درمان نخواهد داشت.

به راستی چرا بعضی خانواده ها باور ندارند که پسر عمو و دختر عمو، پسر خاله و دختر خاله،دختردایی و پسرعمه و امثال شوهر خواهر و یا زن برادر نامحرم هستند و متاسفانه بخاطر این که طرف مقابل را در حد معصوم می دانند گرفتار وابستگی هایی می شوند که گاهی به فحشا هم کشیده می شود. در حالی طرفین اهل فحشا نبودند. براستی آیا پدر و مادر نمی دانند بخاطر عدم رعایت حرمت های خانوادگی در جرم بچه ها سهیم هستند.

موضوعات: اخلاق  لینک ثابت


...


وقتی زلیخا از حضرت یوسف (ع) تقاضای کامجویی کرد،

قبل از این کار پارچه ای برداشت و بر روی خدایش (بت) انداخت و گفت:

دیگر خدا نمی بیند؛ و از خدایش هم عذر خواهی کرد.

زلیخایی که بت پرست است از یک سنگی به دست تراشیده حیا کرد

و پارچه ای بر روی آن نهاد که گناهی را که انجام می دهد خدایش نبیند

و حیای بین خود و خدایش (بت) را حفظ نمود.

ولی بعضی از ما یادمان رفته است که عالم محضر خداست؛

و چه راحت حیای بین خودمان و خدایمان را از بین بردیم

و از هیچ گناهی در مقابلش چشم پوشی نکردیم،

از گفته هایش چه راحت عبور کردیم و چه راحت حضورش را نادیده گرفتیم

در حالی که امام حسین علیه السلام فرمود:

عمیت عین لا ترک علیها رقیبا(1) (خداوندا کور باد چشمی که تو را نبیند)

خداوندی که فرمود:

حجاب بگیرید از نامحرم و خودتان را بپوشانید؛

ولی نمی دانم چرا بعضی ها حجاب را گرفتن اما……

نه در مقابل نامحرم بلکه در برابر خداوند، حجابی بین خودشان و خدایشان گرفتند

که سال ها آن حجاب از خدا دورشان کرد.

موضوعات: دینی و مذهبی  لینک ثابت




توابين ، شک کردند
شاید هم ترسیدند و ….
از کربلا جا ماندند.
توبه کردند …
سپس شدند توابین
اما…
توابین کربلایی نشدند …

به ولی امر زمانت شک کنی
از کربلا جا مانده ای …..

یکی گفت : هنوز با این گرانی ها پای آرمان های انقلاب و رهبرت هستی ؟

گفتم : در مکتب امام حسین (علیه السلام) ممکن است ، زمانی حتى آب هم برای نوشیدن نداشته باشیم

درکربلای این عصر
لبیک یا خامنه ای ،
لبیک یاحسین است

موضوعات: دینی و مذهبی  لینک ثابت




ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻓﺮﺩﺍ ﻧﻴﺴﺖ،
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺳﺖ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻗﺼﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻣﻴﺪ،
ﺻﺤﻨﻪ ﯼ ﻏﻤﻬﺎ ﻧﻴﺴﺖ.
ﺑﻪ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﻳﺸﯽ؟ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﺑﯿﺠﺎﺳﺖ،
ﻋﺸﻖ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻭ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻭ ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﺍﻳﻨﺠﺎﺳﺖ،
ﭘﺎﯼ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﮔﺬﺍﺭ،
ﺭﺍﻫﻬﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮﻧﺪ،
ﺗﺎ ﺗﻮ ﻫﺮ ﺟﺎ ﻛﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺑﺮﺳﯽ،
ﭘﺲ ﺭﻫﺎ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺭﻫﺎ،
ﺗﺎ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﻔﺴﯽ.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




داستان ذیل در مورد شخصی است که عاشق دختر همسایشان شده است. او برای رسیدن به عشقش هر کاری می کند ولی نهایتا متوسل به درگاه امام زمان(عج) می شود و آخرش را هم که معلوم است….اما نکاتی بسیار تامل برانگیز در این داستان وجود دارد. منجمله اینکه زیارت وجود مقدس حضرت می تواند نصیب هر کسی بشود (و این نیست که خاص عرفا یا خواص باشد) و ثانیا برای دیدار حضرت لازم نیست که حتما درخواست بسیار عارفانه ای داشته باشی. ظاهرا کیفیت درخواست مهم است نه نوع درخواست. اینکه هر چی می خواهی را خالصانه طلب کنی. در هر صورت این داستان را با دقت مطالعه کنید.
عالم ثقه شیخ باقر کاظمی مجاور در نجف حدیث کرد که در نجف اشرف مرد مومنی بود که او را شیخ محمد حسن سریره می نامیدند. او در سلک اهل علم و مرد با صداقتی بود. بیمار بود و در نهایت تنگدستی و فقر و احتیاج زندگی می کرد. حتی قوت و غذای یومیه خود را نداشت و بیشتر اوقات به خارج نجف در بیابان نزد اعراف اطراف نجف می رفت تا این که قُوت و آذوقه ای برای خود تهیه کند امّا آنچه به دست می آورد او را کفایت نمیکرد . با همین حال, سخت دوست داشت با دختری از اهل نجف ازدواج کند که عاشق او شده بود و او را از خانواده اش خواستگاری کرده بود اما فامیل های آن زن به سبب فقر و تهیدستی شیخ به او جواب مثبت نداده بودند و او از جهت این ابتلا در همّ و غمّ شدید بود .
هنگامی که تهی دستی و بیماری او شدت یافت و از ازدواج با آن زن مایوس شد تصمیم گرفت چهل شب چهارشنبه به مسجد کوفه برود تا بلکه حضرت صاحب الامر عجل اللّه فرجه را از ناحیه ای که نمی داند ببیند و مراد خود از او بگیرد .
شیخ باقر میگوید : شیخ محمد گفت : من چهل شب چهارشنبه مواظبت کردم بر رفتن به مسجد کوفه ! هنگامی که شب آخر فرا رسید شب زمستانی و تاریکی بود و باد تندی می وزید و کمی هم باران می بارید و من هم در دکّه های درب ورودی مسجد کوفه یعنی دکّه شرقی مقابل در اول که هنگام ورود به مسجد طرف چپ است نشسته بودم و نمی توانستم به سبب خونی که در اثر سرفه از سینه ام می آمد به داخل مسجد بروم و با من هم چیزی نبود که خود را از سرما حفظ کنم و این وضعیت سینه ام را تنگ کرده و بر غم و غصه من شدت بخشیده و دنیا در چشمم تیره شده بود و با خود فکر می کردم که این 39 شب ا پایان گرفت و این آخرین شب است و من کسی را ندیدم و چیزی هم بر من ظاهر نشد و من گرفتار این سختی عظیم هستم و این همه سختی و مشقت و ترس را در این چهل شب تحمل کردم که از نجف به مسجد کوفه آمدم و حاصل آن یاس و ناامیدی از ملاقات و برآورده شدن حاجاتم بود .
از او سوال کردم از کدام قبیله هستی ؟ فرمود : از بعضی از آنها . من شروع کردم به شمردن طوایف اعراب اطراف نجف . او در پاسخ جواب می داد : نه !! و من هر طایفه ای را ذکر می کردم او می فرمود : از آنها نیستم . این امر مرا خشمگین کرد و به او گفتم آری تو از طریطره هستی و این را به صورت استهزا گفتم و این لفظی است که معنی ندارد . او از سخن من تبسّم کرد و فرمود : چیزی بر تو نیست که من از کجا باشم اما چه چیز سبب شده که تو به اینجا آمده ای ؟
در این اثناء که در اندیشه بودم و کسی در مسجد نبود آتشی روشن کردم تا قهوه ای را که از نجف با خود آورده بودم گرم کنم . زیرا عادت به آن داشتم و نمی توانستم آن را ترک کنم و قهوه هم بسیار کم بود . ناگهان شخصی را دیدم که از ناحیه در اول, به سوی من می آمد .
هنگامی که او را از دور مشاهده کردم ناراحت شدم و با خود گفتم این عرب بیابانی از اطراف مسجد نزد من آمده است تا قهوه مرا بنوشد و من بدون قهوه در این شب تاریک بمانم و این امر هم بر اندوه من اضافه کرد. در این بین که من در اندیشه بودم او نزدیک من آمد و به من به اسم سلام کرد و در برابرم نشست و من در تعجب شدم از این که او اسم مرا می داند و گمان کردم از اعراب اطراف نجف است که من نزد او می روم .
از او سوال کردم از کدام قبیله هستی؟ فرمود: از بعضی از آنها. من شروع کردم به شمردن طوایف اعراب اطراف نجف . او در پاسخ جواب می داد: نه!! و من هر طایفه ای را ذکر می کردم او می فرمود : از آنها نیستم. این امر مرا خشمگین کرد و به او گفتم آری تو از طریطره هستی و این را به صورت استهزا گفتم و این لفظی است که معنی ندارد. او از سخن من تبسّم کرد و فرمود: چیزی بر تو نیست که من از کجا باشم اما چه چیز سبب شده که تو به اینجا آمده ای؟
من به او گفتم: برای چه سوال می کنی ؟ فرمود: ضرری به تو نمی رسد اگر ما را خبر کنی. من از حسن اخلاق و شیرینی طبع و گفتار او تعجب کردم و دلم میل به او پیدا کرد و او هر مقدار سخن می گفت محبت من به او زیادتر می گشت . برای او سیگار از تتن درست کردم و به او دادم فرمود : تو بکش من نمی کشم. در فنجان برای او قهوه ریختم و به او دادم او گرفت و کمی از آن نوشید و باقی را به من داد و فرمود : تو آن را بنوش. من آن گرفتم و نوشیدم و تعجب کردم که او تمام فنجان را ننوشیده بود اما محبت من هر آن به او زیاد می شد. به او گفتم: ای برادر! خداوند تو را در این شب به سوی من فرستاده تا انیس من باشی.
مسلم
آیا با من نمی آیی که نزد قبر مسلم(علیه السلام) برویم و آنجا بنشینیم و با یکدیگر صحبت کنیم ؟ فرمود : با تو می آیم اما جریان خودت را بگو . به او گفتم. من واقع را برای شما می گویم . من در نهایت فقر و نیازمندی هستم از آن وقتی که خود را شناختم و با این فقر مبتلا به سرفه هستم و سال هاست که خون از سینه ام بیرون می آید و معالجه آن را نمی دانم و به دختری از اهل محلّه مان در نجف اشرف تعلق خاطر پیدا کرده ام و به سبب تنگدستی میسر نشده است که او را بگیرم. گروهی از دوستان مرا مغرور کردند و به من گفتند: در حوایج خود قصد کن صاحب الزمان(عج) را ! و چهل شب چهارشنبه در مسجد کوفه بیتوته نما که او را خواهی دید و حاجت تو را برآورده سازد و این آخرین شب از چهل شب است و من در این شب چیزی ندیدم و در این شب ها من تحمل مشقت های زیادی کردم و این سبب آمدن من و این خواسته ها و حوائج من می باشد .
هنگامی که صبح شد متوجه قول او شدم که فرمود : سینه ات خوب شد . دیدم سینه ام صحیح و سالم است و دیگر سرفه نمی کنم و یک هفته بیش نگذشت که خداوند گرفتن آن زن همسایه را آسان کرد و از جایی که گمان نمی کردم فراهم شد. اما فقر و تهیدستی ام همچنان باقی ماند چنان که حضرت صاحب صلوات اللّه و سلامه علیه و علی آبائه الطاهرین خبر داده بود
آن شخص در حالی که من غافل بودم و توجه نداشتم به من فرمود: اما سینه ات خوب شد و اما آن زن را به زودی می گیری و اما تهی دستی و فقر تو باقی می ماند تا از دنیا بروی و من هیچ توجه به این سخنان نداشتم . به او گفتم : به کنار قبر مسلم نمی روی ؟ فرمود: برخیز . برخاستم و متوجه جلوی خود بودم . هنگامی که وارد زمین مسجد شدم به من فرمود : آیا نماز تحیت مسجد نمی خوانی ؟ گفتم : چرا می خوانم . سپس او نزدیک شاخص که در مسجد است ایستاد و من هم پشت سر او به فاصله ایستادم و تکبیرة الاحرام گفته مشغول قرائت سوره فاتحه شدم .
من مشغول نماز بودم و سوره حمد را می خواندم . او نیز فاتحه را قرائت می نمود اما من قرائت احدی را همانند او از زیبایی نشنیده بودم . در آن هنگام با خود گفتم : شاید این شخص صاحب الزمان(عج) باشد و یاد سخنان او افتادم که دلالت بر آن میکرد . هنگامی که این مطلب در دلم خطور کرد, آن بزرگوار در حال نماز بود . ناگهان نور عظیمی او را احاطه کرد که دیگر شخص آن بزرگوار را به سبب آن نور نمی دیدم اما او همچنان نماز می خواند و من صدای او را می شنیدم . بدنم به لرزه افتاد و از ترس نمیتوانستم نماز را قطع کنم . پس نماز را به صورتی که بود تمام کردم و نور از سطح زمین به بالا متوجه شد و من ندبه و گریه می کردم و از سوء ادبم با او در مسجد معذرت خواهی می نمودم. به او گفتم : شما صادق الوعد هستید و مرا وعده دادید که با من نزد قبر مسلم برویم در آن هنگام که با آن نور تکلم می گفتم دیدم آن نور متوجه به حرم مسلم شد که من هم متابعت کردم . آن نور داخل حرم شد و در بالای قُبّه قرار گرفت و همچنان بود و من گریه و ندبه می کردم تا فجر دمید و آن نور عروج کرد .
هنگامی که صبح شد متوجه قول او شدم که فرمود : سینه ات خوب شد . دیدم سینه ام صحیح و سالم است و دیگر سرفه نمی کنم و یک هفته بیش نگذشت که خداوند گرفتن آن زن همسایه را آسان کرد و از جایی که گمان نمی کردم فراهم شد. اما فقر و تهیدستی ام همچنان باقی ماند چنان که حضرت صاحب صلوات اللّه و سلامه علیه و علی آبائه الطاهرین خبر داده بود.

موضوعات: امام زمان (عج)  لینک ثابت