✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
منتَظِر و منتَظَر


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



حجت الاسلام پناهیان در شب هفتم محرم در دانشگاه امام صادق:

خیلی چیزها فرق کرده. سرعت تحولات زیاد شده. انقلاب ما بین قدرت‌ها اختلاف ایجاد کرده. زمانه عوض شده. سیاسیون ما هنوز فکر می‌کنند قدیم است!بعضی‌هاشون خسته شدند. حال آن که زمان تغییر کرده و اقتضائات تغییر کرده.
زمانی با جنگ٬ معنویت حاصل می‌شد برای گروه اندکی از جوانان٬ الان جبهه ما به شدت گسترده شده و جبهه دشمن به شدت ضعیف شده. شما نباید از جوانان لبنان و عراق و یمن عقب بمانید! بعید می‌دانم به سادگی بتوانید جلودار بمانید!

شب هفتم محرم94
حجت الاسلام پناهیان

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





نگاه مختصری کن به چشمهای ترم

که جان سالم از این مهلکه بدر ببرم

لبی تکان بده پلکی به هم بزن بابا

نفس بکش علی اکبر نفس بکش پسرم

نفس بکش پسرم تا که من فَزَع نکنم

و پیش خنده ی این قوم نشکند کمرم

دل من از پس این داغ بر نمی آید

حریف اینهمه آتش نمی شود جگرم

خودت بگو بدنت را چگونه جمع کنم

پر از علی شده خاک تمام دور و برم

کنار جسم تو باید به داد من برسند

تو این همه شده ای من هنوز یک نفرم

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


...


سکوت صدای خداوند است، ساکت باش تا صدایش را بشنوی.
این کار شدنی است……
سکوت همواره هست……
اکثر ما برای ساکت کردن ذهنمان مشکل داریم.
دلیلش نیز تلاشمان است.
هرچه بیشتر تلاش کنید ذهن را کنترل ومحدود یا ساکت کنید،ذهن فعالتر میشود.
فقط کافیست در درونت بنشینی واو را تماشا کنی
رویا پردازی،تصویر سازی،تکرار کلمات حتی دعا نیز نکن.
چون دوباره ترا خواهد برد.
نه با او موافقت کن نه مخالفت.
سکوت را در فاصله بین افکارت پیدا خواهی کرد.
واین فاصله بیشتروبیشتر خواهد شد.
و آنگاه که او را یافتی دیگر ترا رها نخواهد کرد.
و این آغاز مسیر است
مراقبه ادامه خواهد داشت…….
سکوت ژرف در راه است…..

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

آیت الله حاج سید عباس کاشانی حائری نقل می کرد: «روزی در خانه آیت الله العظمی حکیم بودم که کلیددار آستان مقدس حضرت ابوالفضل، علیه السلام، تلفن کرد و گفت: سرداب مقدس ابوالفضل، علیه السلام، را آب گرفته و بیم آن می رود که ویران گردد و به حرم مطهر و گنبد و مناره ها نیز آسیب کلی وارد شود، شما کاری بکنید.

آیت الله حکیم فرمودند: من جمعه خواهم آمد و هرآنچه در توان دارم انجام خواهم داد. آنگاه گروهی از علمای نجف از جمله اینجانب به همراه ایشان به کربلا و به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس، علیه السلام، رفتیم، آن مرجع بزرگ برای بازدید به طرف سرداب مقدس رفت و ما نیز از پی او آمدیم، اما همین که چند پله پایین رفتند، دیدم نشستند و با صدای بسیار بلند که تا آن روز ندیده بودم، شروع به گریه کردند. همه شگفت زده و هراسان شدیم که چه شده است؟ من گردن کشیدم دیدم شگفتا منظره عجیبی است که مرا هم گریان ساخت.

قبر شریف حضرت ابوالفضل، علیه السلام، در میان آب مثل جایی که از هر سو به وسیله دیوار بتنی بسیار محکم حفاظت شود، در وسط آب قرار داشت، اما آب آن را نمی گرفت. درست همانند قبر سالارش حسین، علیه السلام، که متوکل عباسی بر آن آب بست اما آب به سوی قبر پیشروی نکرد

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

  در نهج البلاغه بر این معنی تأکید شده که تقوا حفاظ و پناهگاه است نه زنجیر و زندان و محدودیت.

  بسیارند کسانی که میان «مصونیت» و «محدودیت» فرق نمی نهند و با نام آزادی و رهایی از قید و بند، به خرابی حصار تقوا فتوا می دهند.

  قدر مشترک پناهگاه و زندان «مانعیت» است، اما پناهگاه مانع خطرهاست و زندان مانع بهره برداری از موهبت ها و استعدادها.

  این است که علی علیه السلام می فرماید:

  بندگان خدا! بدانید که تقوا حصار و بارویی بلند و غیرقابل تسلط است، و بی تقوایی و هرزگی حصار و بارویی پست است که مانع و حافظ ساکنان خود نیست و آن کس را که به آن پناه ببرد حفظ نمی کند. همانا با نیروی تقوا نیش گزنده خطاکاری ها بریده می شود.
« نهج البلاغه، خطبه 157»

 علی علیه السلام در این بیان عالی خود گناه و لغزش را که به جان آدمی آسیب می زند، به گزنده ای از قبیل مار و عقرب تشبیه می کند؛ می فرماید نیروی تقوا نیش این گزندگان را قطع می کند.

  علی علیه السلام در برخی از کلمات تصریح می کند که تقوا مایه اصلی آزادی هاست؛ یعنی نه تنها خود قید و بند و مانع آزادی نیست، بلکه منبع و منشأ همه آزادی هاست.

  در خطبه 221 می فرماید:

  همانا تقوا کلید درستی و توشه قیامت و آزادی از هر بندگی و نجات از هر تباهی است.

  مطلب روشن است؛ تقوا به انسان آزادی معنوی می دهد، یعنی او را از اسارت و بندگی هوا و هوس آزاد می کند، رشته آز و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش برمی دارد و به این ترتیب ریشه رقّیت ها و بردگی های اجتماعی را از بین می برد.

  مردمی که بنده و برده پول و مقام و راحت طلبی نباشند، هرگز زیر بار اسارت ها و رقّیت های اجتماعی نمی روند

 سیری در نهج البلاغه، ص205،206

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




من گدایی درت را دوست می‌دارم حسین
سائلان محضرت را دوست می‌دارم حسین

دست‌بوس نوکرت‌بودن برای من بس است
نوکری نوکرت را دوست می‌دارم حسین

“بارالها، گریه‌کن‌های حسینم را ببخش!”
این دعای مادرت را دوست می‌دارم حسین

من برای ماندن اسلام بعد از کربلا
دست زینب‌پرورت را دوست می‌دارم حسین

در میان آن شهیدانی که دورت خفته‌اند
زیر پایت… اکبرت را دوست می‌دارم حسین

در کنار علقمه، با دیدن آب فرات
هیبت آب آورت را دوست می‌دارم حسین……

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





روضه خواني-حاج محمد رضا طاهري

شب عباس،اگه چشمي خداي نكرده،اهل بُكاء هم نيست،يه طوري بايد به شكل بكائين در بياد،اسمش رو تماشاچي نذارن،دست بايد كار كنه،ناله بايد كار كنه،امشب خود خانم حضرت زهرا سلام الله عليها،شخصاً يك به يك،اسم مي نويسه،شب تاسوعا اگه كسي جا بمونه از قلم حضرت زهرا سلام الله عليها واي به حالش.
بسته از خون دلم راه تماشا شده است
تشنگي لب تو حيرت دريا شده است
مادرت ام البنين نيست اگر بر سر تو
همه ي دشت پر از گريه ي زهرا شده است
داغ دست قلم و مشك و علم پيرم كرد
بي تو ناچار ترين ام كمرم تا شده است
توي روضه ي عباس هرچه قدر هم بلند بلند گريه كني،نمي تونه كسي منعت كنه،چرا؟آخه ميگي اربابم ابي عبدالله اينطوري ناله زده،و فبكاء،بكاءً شديدا،هرچه قدر صداي ناله اش بيشتر ميشد،صداي هلهله ها بيشتر،لما قتل العباس،تا با خبر شد ابي عبدالله،هيچ كجا اين عبارت رو نياورده،حتي كنار سفره ي روضه ي علي اكبر، لما قتل العباس، بان الانكسار فى وجه الحسين،يه مرتبه ديدن حسين پير شد،شكسته شد،همه لشكر دارن گوش ميدن،كنار اين بدن چي مي خواد بگه،اين همه دشمن داره شماتت ميكنه، تا ديدن حسين گفت: الان انكسر ظهري،خيال همه راحت شد ديگه كمر حسين شكست،شروع كردن دست زدن،..
بي تو ناچار ترين ام كمرم تا شده است
بين اين لشكر سرمست غرور از بدنت
پاسخ گريه من خنده و هورا شده است
هرچي ميري جلوتر روضه سخت تر ميشه،بايد هم اين طور باشه،ان شاءالله همچين شب هايي كنار حرم اباالفضل،گفت:
قسمتي از سر تو بيخته بر شانه ي من
واي من،چقدر زخم سرت وا شده است
عباسم،داداش،داداش،من امشب از كسي معذرت نمي خوام،آخه در محضر امام زمان(عج)دارم اينطور روضه ميخونم،آقا داره براي عموش گريه ميكنه
اين تمام بدنت نيست علمدار رشيد
چقدر فاصله در قد تو پيدا شده است
اين يه دونه رو بشنو،نمي گم حداقل يك سال براش گريه كن،حداقل فردا كه اومدي،قبل از اينكه روضه برات بخونن،ياد اين بيت بيوفت،اشك بريز،
گرچه بد از روي زين نقش زمينت كرده اند
اما تكه هاي بدنت بر سر ني تا شده است
كاسه ي چشم كجا،حجم سر تير كجا
قربون اون چشات برم،با چشماش دشمن رو شكار ميكرد،از چشماش مي ترسيدند،خدا برات نياره،هر عضوي از بدن اگر به درد بياد،چشم درد اگه كسي داشته باشه،امير المؤمنين عليه السلام با اون عظمت در يكي از غزوات رسول خدا،نوشتن نود زخم ظاهراً برداشته بود،صبر ميكرد،اما يه وقت رسول خدا اومد ديد،علي داره با اون عظمت گريه ميكنه،داد ميزنه،گفت:چي شده؟ علي جان،پسر عمو چي شده،تو رو اين طور بي تاب نديده بودم؟عرضه داشت يارسوالله،چشمم درد گرفته،دردش امونم رو بريده،پيغمبر ميدونه چه خبره،فرمود:بشين عزيز دلم،از آب دهان مبارك روي چشم پسر عمو كشيد،آروم گرفت،اما اين چشم رو حسين كاري نمي تونه بكنه،مي خواي بفهمي چي شده،كل بيت رو گوش بده
كاسه ي چشم كجا،حجم سر تير كجا
در چشم تو شمشير سه پر جا شده است
اين اولين تير سه شعبه بود،خدا لعنتش كنه،دوميش رو به حلق علي اصغر،سوميش رو به قلب نازنين ابي عبدالله زد،آخرين تير سه شعبه رو هم به گلوي عبدالله زد،همه ي تيرها مسموم بود،كاري بود،كاري بدتر از شمشير كرد،عباس خيلي كار براي من سخته،اما مي خوام اين كار رو بكنم،دليل داره
مي كشم تير من از چشم تو برخيز ببين
چقدر چشم حرامي به حرم وا شده است
روايت ميگه،ابي عبدالله هنوز كنار بدن هست،هنوز ابي عبدالله نرفته،اين نانجيب ها تا عباس رو زمين افتاد،يه نفر از دور داد زد،آي سيد هاشمي كو علمدارت،يعني به عباست مي نازيدي،ديدي ستون خيمه هات افتاد،يه نفر براي اينكه جگر حسين رو بيشتر آتيش بزنه،داد مي زد،هركي مي خواد بره سمت خيمه ها ديگه مي تونه بره،به اندازه ي غيرتت امشب بايد ناله بزني،حسين…….
خيمه ي دختر من بي تو در امنيت نيست
مي دوني چرا عباس؟
سايه ي كعبه ني حرمله پيدا شده است
نقل ميكنند هر شب تو حرم اباالفضل روضه به پا بود،الان هم همينطوره،اگر كسي از راه مي اومد،مهون مي شد، سيد قزويني ادب مي كرد،مي فرمود شما روضه بخونيد،شما منبر بريد،شيخ خراساني از مشهد اومد،رفت بالاي منبر ،منبر خوبي هم رفت،روضه ي خوبي هم خوند،مردم خيلي گريه كردند،بعضي ها خودشون رو زدند،برا همين روضه،روضه ي تير زدن به چشم نازنين قمر بني هاشم،سيد ميگه وقتي شيخ از منبر اومد پايين،اومدم گفتم:آقا چرا همچين روضه هايي كه سند محكمي هم نداره ميخونيد،با دل مردم بازي ميكنيد،شيخ گفت: آقا جان من خيلي سند براش دارم،اما اينجا حرم عمو جان شماست، محل ادب كردنه،سوغاتي روضه شب تاسوعاي اباالفضل برا ما بايد ادب باشه،به بزرگتر ها،به پدر و مادر، آقا جان محل ادبه، من بحثي ندارم،هرچي شما بگيد،سيد ميگه من اومدم خوابيدم،شب در عالم رؤيا،عمو جانم قمر بني هاشم رو ديدم،سلام كردم،آقا با بي اعتنايي جواب سلامم رو دادند،گفتم:آقاجان قربونت برم،يه عمري من خادم حرم شما هستم،يه عمري من نوكري شمارو مي كنم،چرا اين طوري جواب سلامم رو مي ديد؟مگه من بي ادبي كردم؟ديدم آقا با غيظ بيشتر فرمود:سيد مگه تو بودي ببيني كربلا با ما چه كردند،روضه اي كه شيخ خونده،من خودم برات كامل ميكنم،وقتي تير به چشمم زدن،سوار بر اسب بودم،دست در بدن نداشتم بخوام تير رو از چشمم بيرون بكشم،روي اسب پاهام رو بالا بردم،سرم رو پايين آوردم،مي خواستم تير رو مابين پاهام قرار بدم،سرم رو بالا بكشم،تير از چشمم بيرون بياد،در همين اثناء كلاه خود،از سرم افتاد،راه باز شد،يه وقت ديدم يه نانجيبي با عمود آهن…….» يه جاي ديگه به شيخ كاظم سبتي فرموده،فرموده:« شيخ كاظم بگو، هر سواري بخواد از اسب رو زمين بيوفته،اول دستاش رو جلو ميآره،صورت آسيب نبينه،اما من دست در بدن نداشتم،با صورت رو زمين افتادم»،حسين…اشكات رو كف دستت بگير ،شب ،شب دعاكردن برا فرج آقاست، اللهم عجل لوليك الفرج…

روضه خواني-سيد مهدي ميرداماد
ياكاشف الكرب عن وجه الحسين اكشف كربنا بحق اخيك الحسين عليه السلام
بر لب آبم و از داغ لبت می میرم
هردم از غصه جانسوز تو آتش گیرم
مادرم داد به من درس وفاداری را
عشق شیرین تو آمیخته شد با شیرم
يادم نميره ، همون روز اول قنداقه ام رو هي دور سر تو مي چرخوند آقام،هي ميگفت بچه ام فداي حسين،اصلاً من برا همين به دنيا اومدم كه فداي تو بشم.
اكبرت كشته شد و نوبتم آخر نرسيد
سينه ام تنگ شد از بس كه بود تأخيرم
کربلا کعبه عشق است و من اندر احرام
شد در این قبله عشاق دوتا تقصیرم
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصویرم
امشب بايد يه جور ديگه بگي،دستت رو بيار بالا،عين پرچم تكونش بده،شب علمداره
سقاي دشت كربلا اباالفضل،اباالفضل
بچه ها همه دست هم رو گرفتند، دور عمو مي گشتند.اين جوري دل عمو رو بردند
سقاي دشت كربلا اباالفضل،اباالفضل
آبي رسان بر خيمه ها اباالفضل،اباالفضل
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
بايد هر شب يادي از شهدا بشه،به ياد بچه هايي كه وقتي رمز عملياتشون رو فهميدن ياقمربني هاشمه،همه قمقمه ها رو خالي كردن،مي دوني چرا قمقمه هاشون رو خالي مي كردن،اصلاً آب نمي خوردن، امامي دونستند اگه دستشون به آب بخوره، عطش اونها كم ميشه،عباس دستش به آب خورد،همچين كه دست به آب رسيد،دستاش رو آورد بالا،گفت:عباس دستاي تو به آب رسيد،اما دست حسين نرسيد،اين دست رو ديگه نمي خوام،اين چشم رو ديگه نمي خوام،اي فدات بشم حسين با اين عباست،بي خود نبود، بهش گفتي:بنفسي انت،دليل داره.
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصویرم
باید این دیده و این دست دهم قربانی
تا که تکمیل شود حجّ من و تقديرم
وصل شد حال قیامم ز عمودی به سجود

بی رکوع است نماز من و این تکبیرم
يه بيت،عاطفي ها،اونهايي كه دل عاطفي دارن
بدنم را به سوی خیمه اصغر نبرید
که خجالت زده زان تشنه لب بی شیرم
حسين……….
اومد محضر اباعبدالله،السلام عليك يا سيدي،يا مولاي،يه حرفي بزنم،شايد تو اون لحظه ابي عبدالله گفت: حالا هم نميگي داداش،كار داره تموم ميشه،نمي خواي بگي، صدا زد داداش سينه ام سنگينه،صبرم سر اومده، ديگه بزار برم،ابي عبدالله يه نگاهي كرد،آي عزيز دلم،ابي عبدالله بهش گفت:تو برادر مني،تو علمدار مني،تو صاحب لواي مني،يه حرفي ابي عبدالله زده،من عين جمله ي حضرت رو بگم،بخدا برا من همين روضه است،حضرت يه نگاهي بهش كرد،فرمود:عباسم، وَ إذا مَضَیتَ تفرّقَ عسکری،چي گفته حسين؟صدا زد عباس كجا مي خواي بري،اگه تو بري لشكرم از هم مي پاشه،اگه تو باشي همه هستن،اگه تو نباشي هيچ كي نيست داداش،عباس اصرار كرد،ابي عبدالله اجازه داد،همه مي دونيد به چه دليلي اجازه داد،رفت ميدان،چه اتفاقي افتاد،حالا ابي عبدالله نگرانه،بين اين دو برادر،اين رجز ها رد و بدل شد،انابن الحيدر كرار،انا بن محمد المصطفي،انا بن علي المرتضي،تا ابي عبدالله گفت:انابن فاطمه،فهميد خبرهايي است،فهميد ديگه صدا نمي آد،مسير رو عوض كرد،اي واي،مي خوام برات روضه بخونم،اما از اين منظر،ابي عبدالله علم امامت داره،تا ديد رجز سوم نيومد،راه رو به سمت علقمه عوض كرد،راوي ميگه ديدم حسين،اونهايي كه كربلا رفتن،روضه هارو مجسم ببينن،كف العباس يادته،يادته ايستادي گفتي اينجا كجاست،بهت توضيح دادن،اينجا همون جاست،ديدن حسين از اسب پايين اومد،يه چيزي رو از رو زمين بر ميداره،اين دست عباسمه،چرا رو زمين افتاده،دوباره رفت،دوباره فهميد،آمد به سرم آز انچه مي ترسيدم، دوباره از اسب اومد پايين،الهي بميرم، حيف اين دستا نبود از بدن جدا شد،فهميد ديگه عباسش دست نداره،لااله الا الله، الهي بميرم، يه مرتبه ديدن حسين،از دور داره نگاه ميكنه،ديد وسط ميدون غوغاست،يه مرتبه شنيد يه صدا داره مي آد،يا اَخا، حسين فهميد عباس اون رو برادر صدا زده،ديگه عباسم رفتني است،رسيد كنار علقمه،ميگن يه نگاه كرد ديد،همه دور داداشش حلقه زدن،هي شمشيرها بالا ميره،تا ابي عبدالله رو ديدن همه فرار كردن، اين تفرون و قد قتلتم اخي؟ ،كجا فرار مي كنيد،دادشم رو كشتيد،اومد،چه جوري اومد،تا نگاش به عباس افتاد،آه،برادر از دست دادي؟برادراي شهيد كجان ناله بزنن،اگه شب تاسوعا نبود نمي گفتم،عين مقتله،چهار تا جمله نوشتن عموم مقاتل،دونه دونه رو معني كنم،ميكشتت،تا رسيد،نگاه كرد،ابي عبدالله اول گفت: الان انكسر ظهري،ابي عبدالله داغ برادر زياد ديده،هم تو كربلا زياد ديده،هم مدينه امامش رو از دست داده بود،تو بقيع نگفت:انكسر ظهري،گفت:انكسر ظهري،يعني كمرم شكست،برم جلوتر، و قلت حیلتی،يعني راه چاره برمن بسته شد،مي دوني صميمي اين حرف چي ميشه؟آقا امام زمان ببخشيد،مي دونيد و قلت حیلتی يعني چي؟يعني بيچاره شدم،سومين جمله ،وانقطع رجائي،يعني ديگه نااميد شدم داداش،آخريش آدم رو ميكشه،صدا زد داداش، و شمت بی عدوی،معني كنم يا نه؟اجازه مي دي؟يعني داداش پاشو ببين دشمن داره ناسزا ميگه،ببين روي دشمن باز شده،زخم زبون ميزنه به من،حسين…………… نشت، أخذ الحسين رأسه و وضعه في حجرة ،نشت سر عباس رو بغل گرفت،چه سري،چه فرقي،سر رو بغل كرد،يه نگاه به عباس كرد،جا خورد،يه چيزي بگم،كنايه فهم ها،قربون ابروهاي به هم پيوستت،كي دلش اومده …..،ابي عبدالله يه نگاه كرد،ديد عباسش داره گريه ميكنه،صدا زد مايبكيك يا اخي؟چرا تو داري گريه ميكني؟من بايد گريه كنم،عباس صدا زد: كيف لا ابكي؟ الآن جئتني و اخذت براسي عن التراب،داداش چرا گريه نكنم،مي دوني گريه ام واسه چيه؟نگفت دستام،نگفت چشمم،نگفت سرم،نگفت تشنه هستم،دارم واسه اين گريه ميكنم،داداش الان تو اومدي سر من رو از رو خاك برداشتي، فبعد ساعة من يرفع رأسك عن التراب ؟ كي مي خواد سر تو رو بلند كنه؟حسين…….. كي مي خواد سر تو رو بلند كنه؟مي خوام يه جمله از زبون شما به عباس بگم،عباس جان نگران سر حسين نباش،خيلي طول نميكشه،هنوز داره نفس ميكشه،حسين هنوز زنده است،سرش رو جدا ميكنن، حسين……

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

امام رضا علیه السلام

کان ابی اذا دخل شهر المحرم لا یری ضاحکا

و کانت الکابة تغلب علیه حتی یمضی منه عشرة ایام،

فاذا کان الیوم العاشر کان ذلک الیوم یوم مصیبته و حزنه و بکائه…

هر گاه ماه محرم فرا می رسید، پدرم (موسی بن جعفر علیه السلام) دیگر خندان دیده نمی شد

و غم و افسردگی بر او غلبه می یافت تا آن که ده روز از محرم می گذشت،

روز دهم محرم که می شد، آن روز، روز مصیبت و اندوه و گریه پدرم بود

امالی صدوق، ص 111

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت