✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
سعودیه و دستهای پنهان دیگر


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



 

امیربیان امیرالمؤمنین علیه السلام:

شیعه ومحب ماکسی است که بشه روی فرشش نشست!

فرش مثال وکنایه است!

یعنی بشه نزدیکش شدبی آنکه ترسید ازاینکه :

نکنه ازجانب اوضرری بمابرسه!

نکنه به مال، جان وآبروی ما لطمه بزنه!

نکنه و…..!

شیعه ومحب واقعی امیرالمؤمنین کسیه که

همواره خیرش بی منت وتوقعی به همگان برسه!

وگرنه جز این ادعا ولافی بیش نیست!

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

فرزند کوهستانم و از نسل باران
دارم نشاط دیگری با چشمه ساران

رودخانه و جنگل صفای دیگری داشت
کوه دنا حال و هوای دیگری داشت

برف حواشی اندک اندک آب می شد
احساس ما هم بستر مهتاب می شد

ما صبحگاهان با طنین بانگ هی هی
تا قله دنا را طی کنیم طی

شاهین زنوک قله اش پرواز می کرد
آهو به روی صخره هایش ناز می کرد

اوراق گل را شبنمی غماز می کرد
قمری نوای دیگری از ساز می کرد

مردیم و با مردانگی ها آشناییم
فرزند آریوبرزن از نسل دناییم

در کشمکش های زمانه مرد هستیم
داماد رنجیم و عروس درد هستیم

اسکندر یونان را ما راه بستیم
ما لشکر محمود افغان را شکستیم

ما مردمی دریا دل و شیر اوژن هستیم
ما صاحب اسطوره های بیژن هستیم

یاد نبرد سخت تنگ تامرادی
دشمن گریخت از مهلکه با نامرادی

مهمان نوازی خصلت ممتازمان است
آهنگ بِرنو بانگ طبل و سازمان است

اصل صفا بودیم و دور از کینه هستیم
یکرنگ تر از آب چون آینه هستیم

ما را میان دشت احساس آفریدند
ما را به شیر پاک مادر پروریدند

ما لابه لای بید مجنون تاب خوردیم
ما از زلال آفرینش آب خوردیم

ما با صدای پای اسبان خو گرفتیم
ما انس با رقصیدن آهو گرفتیم

ما سرزمین خانه مان را دوست داریم
ما ساقی میخانه مان را دوست داریم

ما با بلوط ریشه در خاک آشناییم
با برف و باران نمناک آشناییم

با مرثیه ، با شعر غمناک آشناییم
با کعبه دل زمزم پاک آشناییم

ما با طنین نی لبک های شبانی
خواندیم شعر دلنواز زندگانی

در راه دین صد لاله نو رسته داریم
یک شاخ نه ، یک برگ نه ، گلدسته داریم

بر پهن دشت سینه هامون نوشتیم
از دجله و اروند و تا کارون نوشتیم

خیبر گشا بدر آفرین چابک سواریم
دشمن ستیز و پر دل و رستم تباریم

فریدون داوری

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




آدمهايى هستند در زندگيتان ؛
نمي گويم خوبند يا بد ..
چگالى وجودشان بالاست
افکار ،
حرف زدن ،
رفتار ،
محبت داشتن شان
و هر جزئى از وجودشان امضادار است ..
يادت نمي رود
” هستن هايشان را .. “
بس که حضورشان پر رنگ است
ردپا حک مي کنند اينها ، روى دل و جانت
بس که بلدند ” باشند “
اين آدمها را ، بايد قدر بدانى …
و گر نه دنيا پر است از آن ديگرهاى بى امضايى که
شيب منحنى حضورشان ، هميشه ثابت است ..
بعضي از آدم ها ترجمه شده اند
بعضي از آدم ها فتو کپي آدم هاي ديگرند
بعضي از آدم ها با چند درصد تخفيف به فروش مي رسند
بعضي از آدم ها فقط جدول و سرگرمي دارند
بعضي از آدم ها خط خوردگي دارند
بعضي از آدم ها را چند بار بايد بخوانيم تا معني آنها را بفهميم
و بعضي از آدم ها را بايد نخوانده کنار گذاشت
از روي بعضي از آدم ها بايد مشق نوشت
و از روي بعضي از آدم ها جريمه …
{قيصر امين پور}

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 سیاه پوشیده بود،به جنگل آمد… من هم استوار بودم و تنومند! من راانتخاب کرد…دستی به تنه و شاخه هایم کشید،تبرش را در آورد و زدو زد… محکم و محکم تر به خودم میبالیدم،دیگرنمیخواستم درخت باشم ،آینده ی خوبی در انتظارم بود .

میتوانستم یک قایق باشم،شاید هم چیز بهتری….

درد ضربه هایش بیشتر می شد و من همه امید روزهای بهترتوجهی به آن نمیکردم اما ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد، شاید او تنومند تر بود،شاید هم نه! اما حداقل به نظر مردتبر به دست آن درخت چوب بهتری داشت ، شاید هم زود از من سیرشده بود و دیگر جلوه ی برایش نداشتم، مرا رها کرد با زخم هایم ، واو را برد…

من نه دیگر درخت بودم ، نه تخته سیاه مدرسه، نه عصایی برای پیرمرد و نه قایق و …خشک شدم….

میگویند این رسم شماانسانهاست،قبل از آن که مطمئن شویدانتخاب میکنید و وقتی باضربه هایتان طرف مقابل را آزار می دهید او را به حال خودش رهامیکنید ! ای انسان تا مطمئن نشدی تبر نزن ! تا مطمئن نشدی،احساس نریز…

دیگری زخمی می شود… خشک می شود!

موضوعات: داستان  لینک ثابت




دو قطره آب که به هم نزدیک شوند، تشکیل یک قطره بزرگتر میدهند

اما دوتکه سنگ هیچگاه با هم یکی نمی شوند !

پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم ،فهم دیگران برایمان مشکل تر، و در نتیجه امکان بزرگتر شدنمان نیز کاهش می یابد

آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ،به مراتب سر سخت تر، و در رسیدن به هدف خود لجوجتر و مصمم تر است.

سنگ، پشت اولین مانع جدی می ایستد.

اما آب… راه خود را به سمت دریا می یابد.

در زندگی، معنای واقعی سرسختی، استواری و مصمم بودن را، در دل نرمی و گذشت باید جستجو کرد.

گاهی لازم است کوتاه بیایی

گاهی نمیتوان بخشید و گذشت…اما می توان چشمان را بست و عبور کرد

گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری

گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی

ولی با آگاهی و شناخت

وآنگاه بخشیدن را خواهی آموخت

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




اگر کسي تو را با تمام مهربانيت دوست نداشت …

دلگير مباش که نه تو گناهکاري نه او
آنگاه مهر مي ‌ورزي مهربانيت تو را زيباترين معصوم دنيا مي‌کند …

پس خود را گناهکار مبين
من عيسي نامي را مي شناسم که ده بيمار را در يک روز شفا داد …

و تنها يکي سپاسش گفت!!!
من خدايي مي شناسم كه ابر رحمتش به زمين و زمان باريده …

يکي سپاسش مي گويد و هزاران نفر کفر !!!
پس مپندار بهتر از آنچه عيسي و خدايش را سپاس گفتند …

از تو براي مهربانيت قدرداني مي کنند.
پس از ناسپاسي هايشان مرنج و در شاد کردن دلهايشان بکوش…

که اين روح توست كه با مهرباني آرام ميگيرد
تو با مهر ورزيدنت بال و پر ميگيري …
خوبي دليل جاودانگي تو خواهد شد …
پس به راهت ادامه بده
دوست بدار نه براي آنکه دوستت بدارند …
تو به پاس زيبايي عشق ، عشق بورز و جاودانه باش…

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

مرحوم شیخ عبدالزهرا کعبی رضوان اللّه تعالی علیه که از منبری های معروف بود می فرمود: در آن ایّام محرمی که در بحرین منبر می رفتم ، یک روز از کنار خیابانی می گذشتم ، جوانی با من برخورد کرد و دستم را بوسید ، بعد متوجّه شدم این جوان مهندس و سنّی است ، از من درخواست کرد و عرض نمود که : آشیخ عبدالزهرا ! ما شب تاسوعا یک مجلس روضه داریم از شما دعوت می کنم تشریف بیاورید و روضه بخوانید .

گفتم : وقت ندارم کار دارم ، مجلسهایم زیاد است و نمی رسم یک وقت دیدم منقلب شده اشک از چشمهایش جاری شد و گفت : اگر نیایی شکایتت را به فاطمه زهرا (سلام اللّه علیها) می کنم . من منقلب شدم و گفتم : اشکالی ندارد ، آدرس منزلت را به من بده ، بعد از اینکه مجالسم تمام شد خودم را به آنجا می رسانم .

شب تاسوعا فرار رسید حرکت کردم وارد منزل مهندس سنی شدم ، جمعیتی نشسته بودند از علمای شیعه و سنی و جمعیت عظیمی بودند . وقتی که رفتم طرف منبر ، تا پایم را روی پله اول منبر گذاشتم ، این جوان مهندس سنی جمله ای گفت که دل مرا آتش زد و مرا منقلب نمود ، گفت : شیخ عبدالزهرا ! وقتی بالای منبر رفتی روضه پهلوی شکسته فاطمه زهرا (سلام اللّه علیها) را بخوان . گفتم : نمی شود جوان ، مجلس اقتضاء نمی کند ! گفت : مجلس مال من است ، منبر مال من است ؛ آیا اجازه ندارم ، روضه خوانی بکنم برای حضرت زهرا(سلام اللّه علیها) ؟ !!

رفتم بالای منبر شروع کردم به روضه ، یک وقت متوجّه شدم صدای شکستن چیزی می آید ، همین که نگاه کردم ، دیدم این آقای مهندس استکانها را دارد به سر و صورت می زند و صدا می زند یا فاطمۀ الزهرا ! منقلب شدم و مردم هم منقلب شدند تا اینکه مجلس تمام شد ، از منبر پایین آمدم ، مرا به اتاق پذیرایی راهنمایی کردند ، وارد اتاق پذیرایی شدم سر سفره نشستم .مهندس سنی رو کرد به من و علمای سنی و گفت : آقایان علماء و شیخ عبدالزهرا کعبی ! من مدتی است که شیعه حضرت زهرا (سلام اللّه علیها) شدم اگر اجازه بفرمایید برایتان داستانی دارم بگویم .

یک روز در اداره سر کار بودم ، تلفن به صدا در آمد ، گوشی تلفن را برداشتم ، همسرم گفت : سریع بیا که بچه دارد می میرد . فوراً خود را به منزل رساندم ، دیدم بچه در حال تب و تاب است ، درهمی در میان گلوی بچه افتاده است . ما این در و آن در زدیم و خلاصه به هر طریقی بود بچه را به لندن بردیم و وارد بیمارستان شده و بچه را به اتاق عمل بردند . من میان سالن بیمارستان قدم می زدم مضطرب و پریشان و افسرده بودم ، یک دفعه یادم آمد که شیعه ها می گفتند: حضرت زهرای مرضیه باب الحوائج است . سیم دلم را وصل کردم ، متوجّه قبرستان بقیع شدم ، عرض کردم: بی بی جان ! اگر فرزندم را خوب کنی ، نامش را حسین می گذارم . (در همین حال در میان مجلس صدا زد پسرم حسین بیا ، پسرش وارد مجلس شد) عرض کردم : بی بی جان ! قول می دهم شیعه شوم و برایت روضه خوانی کنم . در حال اضطراب بودم که یک دفعه دیدم تمام دکترها و پرستارها سراسیمه به طرف من آمدند ، صورتشان سرخ شده . گفتم : چه خبر است ! بچه ام چه شده ! گفتند: آقای مهندس در خانه حضرت مسیح رفتی ؟ گفتم : نه مگر چه شده ؟ گفتند: معجزه شده بچه ات از دست رفته بود با حال معجزه بچه ات بلند شد . گفتم : در خانه زهرای پهلو شکسته رفتم .

منبع :
کرامات الفاطمیه علیهاالسلام ( معجزات فاطمه زهراآ علیهاالسلام بعد از شهادت بضمیمه سوگنامه فاطمه زهرا علیهاالسلام ) تالیف علی میرخلف زاده

موضوعات: ادبیات انتظار  لینک ثابت




سلام على أرض كربلا

شبی ساکت و دلگیر
خودم بودم و قلبی که ز غم بسته به زنجیر
و هنگام اذان بود که پیچید در آفاق، همه جا نغمه ی تکبیر
نوشتند که هنگام اذان دست به دامان خدا باش
و مشغول دعا باش
که باز است به درگاه الهی در رحمت
و آن لحظه بوَد لحظه ی شیرین اجابت
شدم غرق عبادت
دو چشمم پر از اشک شد و روی لبانم همه سوگند
که یا رب تو رهایم کن از این بند
و گفتم به خدا بین دعایم
که دلتنگ اذان حرم کرب و بلایم…

دلتنگ نرفتن ب کرب و بلاییم

موضوعات: ادبیات حسینی و عاشورایی  لینک ثابت