✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
ای خاطرات کودکی...


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



بـابـامـ میگــه :
داشـتن دختــر خیـلی غمـنـاکـه … !
چـون بـآیـد بـه شـیطـونیـاش … !
بـه لـوس بـودنـآش … !
بـه نـاز کردنـاش … !
بـه گریـه هـای یهـوییـش … !
خریـد کردنـآش … !
لاکـ زدنـآش … !
پخـش و پلا بـودنـاش … !
خـودشیـریـنـی کردنـآش … !
جیـغ زدنـآش تـو خـونــه … !
بـه همــه ایـنــا عـادت کـنـی و آخـرش بسپریـش بـه دست یـه غریبـه #
کـه نمیـدونـی میخـواد چطـوری ازش مراقبـت کـنــه !!

موضوعات: خانواده و زندگی  لینک ثابت




می گویند زمان، آدمها را عوض می‌کند،
اشتباه نکن..!!
“زمان “
حقیقت آدمها را روشن می سازد،
“زمان”
قیمت رفاقت ها را معلوم می کند،
“زمان “
” عشق “را از ” هوس “جدا می سازد،
و راستی را از دروغ،،،،،،
اشتباه نکن..!!!
“زمان “
هرگز آدمها را عوض نمی کند…


موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 


دعوا کن ولی با کاغذت
اگر از کسی ناراحتی .یک کاغذ بردار و یک مداد
هر چه خواستی به او بگویی روی کاغذ بنویس
خواستی هم داد بکشی سایز کلماتت را بزرگ کن
نه صدایت را !!!
آرام که شدی برگرد وکاغذت را نگاه کن
آنوقت خودت قضاوت کن
حالا میتوانی تمام خشم نوشته هایت را با پاک کن
پاک کنی
دلی هم نشکانده ای .واجدانت را نیازرده ای
خرجش همان مداد و پاکن بودنه بعض پشیمانی
“گاهی میتوان از کوره خشم پخته تر بیرون آمد”
مهربان زندگی کنیم
محال است بارانی از محبت به کسی هدیه کنی و دست های خودت خیس نشود

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





در قیامت نوبت حساب و کتاب مِثقالَ ذَرّه هاست!
درشت ها که حساب کردن ندارند !

مِثقالَ ذَرّه که میگویند
یعنی همان چند لحظه ای که
بوی عطر زنی تمام مردی را بهم میریزد !

مِثقالَ ذَرّه که میگویند
یعنی همان چند لحظه ای که شخصی
به نامحرمی لبخند میزند
ولی فکرش ساعت ها درگیر همان
یک لبخند است !
. مِثقالَ ذَرّه
حساب و کتاب زمانی است که
با همسرش بلند میخندند
وجوان مجردی هم درهمان حوالی آنهاراباحسرت نگاه میکند!…
.
مِثقالَ ذَرّه
حساب کردن زمانی است که
در پایان صحبت هایش با نامحرم
به خیال خودش از روی ادب، جانم و قربانت میپراند،
و رابطه ای را به همین اندازه سرد میکند !
.
مِثقالَ ذَرّه
یعنی همان چند لحظه ای که
با فروشنده ای نامحرم, احساس صمیمیت میکند!…
و…..
قدر این ها پیش ما خیلی کوچک است
و به حساب نمی آید !
اما مِثقالَ ذَرّه که میگویند امثال
همین هاست !
همین کارهای کوچکی که
مثل ضربه ی اول دومینو خیلی کوچک است
اما انتهایش را روزی که پرده ها کنار رفت
خواهیم دید !

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




قطاری که به مقصد خدا می رفت

قطاری که به مقصد خدا می رفت در ایستگاه دنیا توقف کرد و پیامبر رو به جهانیان کرد و گفت :
مقصد ما خداست ، کیست که با ما سفر کند ؟
کیست که رنج و عشق رو با هم بخواهد ؟
کیست که باور کند دنیا ایستگاهی است تنها برای گذشتن ؟
قرن ها گذشت اما از بیشمار آدمیان جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند ، از جهان تا خدا هزاران ایستگاه بود .
در هر ایستگاه که قطار می ایستاد ، کسی کم می شد ، قطار می گذشت و سبک می شد ،
زیرا سبکی قانون راه خداست .
قطاری که به مقصد خدا می رفت ، به ایستگاه بهشت رسید ، پیامبر گفت :
اینجا بهشت است ، مسافران بهشتی پیاده شوند ، اما اینجا ایستگاه آخر نیست
مسافرانی که پیاده شدند بهشتی شدند ، اما اندکی باز هم ماندند ، قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند
آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت
درود بر شما ، راز من همین بود ، آن که مرا میخواهد ، در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد …
و آن هنگام که قطار به ایستگاه آخر رسید دیگر نه قطاری بود و نه مسافری ………

موضوعات: دینی و مذهبی  لینک ثابت




توبه ، جرم گناه را مى ‏پوشاند ؛ چه كنم با شرم آن ؟

مردى از اهل حبشه نزد رسول خدا صلوات الله علیه و آله آمد وگفت :


یا رسول الله ! گناهان من بسیار است آیا در توبه به روى من نیز باز است ؟
پیامبر (ص) فرمود :آرى ، راه توبه بر همگان ، هموار است. تو نیز از آن محروم نیستى
مرد حبشى از نزد پیامبر (ص) رفت مدتى نگذشت كه بازگشت و گفت :
یا رسول الله ! آن هنگام كه معصیت مى ‏كردم ، خداوند ، مرا مى ‏دید ؟
پیامبر (ص) فرمود :


آرى ، مى ‏دید
مرد حبشى ، آهى سرد از سینه بیرون داد و گفت :
توبه ، جرم گناه را مى ‏پوشاند ؛ چه كنم با شرم آن ؟
در دم نعره ‏اى زد و جان بداد.

موضوعات: اخلاق  لینک ثابت




پیش داوری ممنوع(داستانی از سلطان محمود غزنوی)

ﺷﺒﻲ “ﺳﻠﻄﺎﻥ ” ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ؛

ﺑﻪ ﺭﯾﺲ ﻣﺤﺎﻓﻈﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ :

ﺑﯿﺎ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﻣﻠﺖ

ﺧﺒﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ .

ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻣﺤﺎﻓﻆ ﻣﺨﺼﻮﺻﺶ ﺑﺮﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ .

ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﺬﺍﺭ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ

ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﻭﻧﺪ ﻭ ﺍﻋﺘﻨﺎﯾﯽ ﺑﻩ ﺍﻭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ !

ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺷﺪﻧﺪ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ” ﻣﺮﺩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ” ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ

ﻣﺪﺗﯽ ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ .

ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺴﺪ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﺪﻧﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :

ﭼﺮﺍ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟

ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩﻧﺪ :

ﺍﻭ ﻓﺮﺩﯼ ﻓﺎﺳﺪ، ” ﺩﺍﯾﻢ ﺍﻟﺨﻤﺮ ” ﻭ “ﺯﻧﺎﮐﺎﺭ ” ﺑﻮﺩ !

ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺩﻩ ﻭﺗﺤﻮﯾﻞ

ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺍﺩ .

ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺷﯿﻮﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :

ﺧﺪﺍ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﮐﻨﺪ ﺍﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍ !

ﺗﻮ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ ﻭ ﻧﯿﮑﻮﮐﺎﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩﯼ !!….

ﻣﻦ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ” ﻭﻟﯽ ﺍﻟﻠﻪ ” ﻭ ﺍﺯ “ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ ” ﻫﺴﺘﯽ !

“ﺳﻠﻄﺎﻥ ” ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ :

ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﭼﻨﯿﻦ ﻭ

ﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺵ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ؟ !!

ﺯﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ :

ﺑﻠﻪ ،ﻣﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﻭﺍﮐﻨﺸﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﺯ

ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻧﯿﺴﺘﻢ .

ﺳﭙﺲ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :

ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ

ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻣﯿﺨﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﯿﺂﻭﺭﺩ

ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﻣﯽﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ :

ﺍﻟﺤﻤﺪ ﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺯ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭﻓﺴﺎﺩ ﻣﺭﺩﻡ ﮐﻤﺘﺮ ﺷﺪ؛

ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻨﺰﻝ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ “ﺯﻧﺎﻥ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﻭ ﺑﺪﻧﺎﻡ ” ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﻮﻝ

ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ :

ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﺍﻣﺸﺒﺖ !

ﺍﻣﺸﺐ ﺩﺭﺏ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺒﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﻧﮑﻦ !!

ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﻣﯿﮕﺸﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ :

ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﮑﺎﺏ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺑﻪ

ﻓﺴﺎﺩ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﺷﺪ !!

ﻣﻦ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻼﻣﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ :

ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺕ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﺕ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ

ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﮐﺴﯽ ” ﻏﺴﻞ ” ﻭ ” ﮐﻔﻨﺖ ” ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ .

ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ :

ﻏﺼﻪ ﻧﺨﻮﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺖ ﻭ ﮐﻔﻦ ﻭ ﺩﻓﻦ ﻣﻦ، ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﻭ

ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺣﺎﺿﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ !!!

“ﺳﻠﻄﺎﻥ ” ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :

ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﻣﻦ ” ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮐﺸﻮﺭ ” ﻫﺴﺘﻢ .

ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺴﻞ ﻭ ﮐﻔﻨﺶ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ …

ﺻﺒﺢ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ “ﺳﻠﻄﺎﻥ ” ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ “ﻋﻠﻤﺎ ” ﻭ ” ﻣﺸﺎﯾﺦ ” ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ

ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﺜﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ

ﻋﺰﺕ ﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ !!…

—————————

ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ !

ﺑﺪ ﮔﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﺳﻮﺀ ﻇﻦ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺩﻭﺭ ﺳﺎﺯ ﻭ ” ﺣﺴﻦ

ﻇﻦ ” ﻭ ﺧﻮﺵ ﮔﻤﺎﻧﯽ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺼﯿﺒﻤﺎﻥ ﺑﻔﺮﻣﺎ !…

ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﻩ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ،

ﻋﻤﺮﺕ ﺑﻪ

ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﯿﺮﯼ؛

ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﭘﻨﺪ،

ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ.

موضوعات: داستان  لینک ثابت




شهادت بزرگ‌ترین حامی پیامبر
اگر به تاریخ صدر اسلام نگاهی داشته باشیم، خواهیم دید که پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در مدت ۱۰ سال که در مکه بود و دعوت خود را آشکار کرده بود، به شدت از سوی مشرکین قریش مورد آزار و اذیت قرار گرفت و در میان قوم خود تنها چند حامی بیشتر نداشت، که در حضور آن حامیان، مردم مکه رعایت حال حضرت را کرده و کمتر ایشان را اذیت می‌کردند.
یکی از حامیان بزرگ پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) حضرت ابوطالب بود، او برای حمایت از پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و حفظ ایشان از گزند بنی امیه، از هر تلاشی دریغ نمی‌کرد و هر جا می‎دید که آن‌ها در حال اذیت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) هستند، به حمایت از حضرت اقدام می‌کرد. یکی دیگر از حامیان اصلی و مقتدر پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) حتی بعد از هجرت به مدینه و تا لحظه شهادت، حضرت حمزه(سیدالشهدا) بود؛ وی نیز مانند ابوطالب به شدت از پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) دفاع می‌کرد و چون در بین مردم به شجاعت و شهامت و دلاوری معروف بود و اهل جنگ و شکار و میدان نبرد بود؛ با آمدن ایشان به مکه از ترس او، دست از آزار پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) برداشته و مقداری اوضاع آرام می‌شد.
بعد از رحلت جان‌گداز ابوطاب و حضرت خدیجه، تنها حامی پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) حضرت حمزه بود، لذا با شهادت ایشان داغ سنگینی را بر دل پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نهادند و جای بی‌بدیل او برای همیشه خالی بود، البته بعدها امیرالمومنین(علیه‌السلام) جای خالی او را پر کرد و یکه‌تاز میدان‌های نبرد شد و بسياري از فتوحات مسلمین به دست مبارک ایشان صورت گرفت.
داستان شهادت او در تاریخ چنین آمده است:
وحشى قاتل حضرت حمزه می‌گوید: «من غلام «جبير بن مطعم» بودم، او در جنگ احد به من گفت: على بن ابى‌طالب(علیه‌السلام) در جنگ بدر عمويم را كشته است (يعنى «طعيمه بن مطعم») اگر محمد يا على يا حمزه را بكشى تو را آزاد مي‌كنم، من هم اسلحه مخصوص خود را برداشتم و با قريش حركت كردم.
علت حركت من با قريش فقط براى آزادى بود و هیچ هدف ديگرى نداشتم، من درباره محمد نظر خاصی نداشتم، ولى تصميم گرفتم على يا حمزه را هر طور شده بکشم، شايد به اين وسيله بتوانم خود را از قيد بندگی آزاد كنم. من در زمين حبشه راجع به تيراندازى تعليمات لازم را دیده بودم و تيرم هرگز به خطا نمى‏‌رفت، «حمزه بن عبدالمطلب» در روز احد شجاعت‌هاى بی‌‏نظيرى از خود نشان داد و حملات مكررى به دشمن كرد.
امام صادق(عليه‌السلام) فرمود: «وحشى تيرى به طرف حمزه پرتاب کرد، تير به سينه وى اصابت كرد و از بالاى مركب به زمين افتاد، مشركين نیز اطراف او را گرفتند و آن بزرگوار را شهيد كردند، وحشى جگر حضرت حمزه را بيرون آورد و براى هند زن ابو سفيان برد، وى براى انتقام و تشفى، آن‌را به دندان گرفت و هنگامى كه خواست او را بجود، جگر مانند استخوان، سخت و محكم شد، هند از فرط ناراحتى جگر را دور انداخت».
امام(عليه‌السلام) در ادامه مي‌فرمايد: «حليس بن علقمه متوجه شد كه ابو سفيان بر اسبى نشسته، و نيزه‌‏اى در دست گرفته، و نيزه خود را در دهان حمزه فرو می‌برد، حليس گفت: «اى جماعت قريش، بنگريد كسى كه خود را بزرگ و رئيس قريش می‌داند با پسر عموى خود كه اینک كشته شده چگونه رفتار می‌كند». ابوسفيان در اين هنگام گفت: «اى حمزه تو در جنگ بدر خويشاوندان خود را كشتى اكنون سزاى عمل خود را ببين.
ابو سفيان به حليس بن علقمه گفت: «تو راست می‌گویی، ولى اكنون لازم است كه از اين لغزش من چشم بپوشى و ديگران را از اين جريان مطلع نسازى».[۱]
مشرکین مکه با در عملی ناجوان‌مرانه و با بی‌شرمی تمام، بدن حضرت حمزه را مثله کردند و همین امر بیشتر دل پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را به درد آورد. مسلمین حضرت حمزه را در حالى‌ یافتند که شكمش شكافته، گوش‌هایش قطع شده، دماغش بريده شده و جگرش بریده شده بودند. هنگامى كه رسول اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) جسد حضرت حمزه را ديد، بسیار گريه کرد.
شهادت حضرت حمزه برای پیامبر بسیار سنگین و جان‌سوز بود، در کتب تاریخی نقل شده که زمانی‌که حضرت «حمزه» به شهادت رسید و «صفیه» دختر عبدالمطلب آمد، رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) او را نزد خود فرا خواند و او نیز کنار پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نشست، او در عزای حمزه شروع کرد به گریه کردن و ناله سر دادن، پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیز با او گریه کرد، حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) نیز آمد و او نیز گریه می‌کرد و با آمدن او، گریه رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بیشتر شد و فرمود: «تا امروز مصیبتی بالاتر از این به من نرسیده بود».[۲]
زمانی‌که رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بعد از جنگ احد به مدینه آمد، متوجه شد که زنان انصار برای شهدای خود عزاداری کرده و گریه می‌کنند، آن‌گاه فرمود: «حمزه گریه‌کن ندارد». پس مردان انصار به زنان خود گفتند اگر می‌خواهید عزاداری کنید، ابتدا برای حمزه گریه کنید و ناله سر دهید. سپس تا مدت‌ها هیچ زنی ناله نمی‌کرد، مگر این‌که با ناله بر حمزه شروع می‌کرد.[۳]
در نتیجه: شهادت حضرت حمزه بزرگ‌ترین مصیبت روز احد بود، که پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بزرگ حامی خود را از دست داد و داغ سنگینی بر دل او نهاده شد و به گفته خود پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) مصیبتب بالاتر از این مصیبت، تا آن روز رخ نداده بود.

—————————————————
پی‌نوشت
[۱]. زندگانى چهارده معصوم، ص ۱۲۱.
[۲]. إمتاع المقريزي، ص ۱۵۴.
[۳]. مجمع الزوائد، ج۶، ص ۱۲۰.

 

موضوعات: اهل بیت (ع)  لینک ثابت