✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
جمعه یعنی...


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 




زندگانی حضرت «عبدالعظیم حسنی»

حضرت «عبدالعظيم حسنی» فرزند «عبدالله بن علی» از نوادگان حضرت امام حسن مجتبی(عليه‌السّلام) است و نسبش با چهار واسطه به آن حضرت می‌رسد و مادرش «فاطمه» دختر «عقبه بن قيس» بود.
ولادت با سعادت ایشان در سال ۱۷۳(ه.ق) در شهر مقدّس مدينه واقع شده است و مدّت ۷۹ سال عمر با بركت او با دوران امامت چهار امام معصوم يعنی امام موسی كاظم، امام رضا، امام جواد و امام هادی(عليهم‌السّلام) مقارن بوده است و احاديث فراوانی را از آنان روايت كرده است.
وی از آن‌جا كه از نوادگان حضرت امام حسن مجتبی(عليه‌السّلام) است به حسني شهرت يافت. هم‌چنین او از دانشمندان شيعه و از راويان حديث ائمه معصومين(عليهم‌السّلام) و از چهره‌هاي بارز و محبوب و مورد اعتماد اهل بيت عصمت(عليهم‌السّلام) بود و در مسايل دين آگاه و به معارف مذهبی و احكام قرآن، شناخت و معرفتي وافر داشت. ستايش‌هايی كه ائمه معصومين(عليهم‌السّلام) از وی به عمل آورده‌اند، نشان دهنده شخصيّت علمی و مورد اعتماد اوست؛ امام هادی(عليه‌السّلام) گاهي اشخاصی را که سؤال یا مشكلی داشتند، به ایشان ارجاع میداد و از مرم می‌خواستند نزد ایشان بروند و مساله‌ی شرعی خود را بپرسند.
در آثار علمای شيعه نيز، تعريف‌ها و ستايش‌های عظيمی درباره او به چشم می‌خورد، آنان از او به عنوان عابد، زاهد، پرهيزكار، ثقه، داراي اعتقاد نيك و صفای باطن و به عنوان محدّثی عالی‌مقام و بزرگ ياد كرده‌اند؛ در روايات متعدّدی نيز برای زيارت حضرت عبدالعظيم، ثوابي هم‌چون ثواب زيارت امام حسين(عليه‌السّلام) بيان شده است.
زمينه‌های مهاجرت ایشان از مدينه به ری و سكونت در غربت را بايد در اوضاع سياسی و اجتماعی آن عصر جستجو كرد؛ خلفای عبّاسی نسبت به خاندان پيامبر(صلّی‌الله‌عليه‌و‌آله) و شيعيان آنان بسيار سخت‌گيری می‌كردند، يكي از بدرفتارترين اين خلفا «متوكّل» بود كه خصومت شديدی با اهل بيت(عليهم‌السّلام) داشت، و تنها در دوره او چندين بار مزار حضرت امام حسين(عليه‌السّلام) را در كربلا تخريب و با خاك يكسان ساختند و از زيارت آن بزرگوار جلوگيری به عمل آوردند.
سادات و علويّون در زمان او در بدترين وضع به سر می‌بردند؛ حضرت عبدالعظيم نيز از كينه و دشمنی خلفا در امان نبود و بارها تصميم به قتل آن حضرت گرفتند و گزارش‌های دروغ سخن چينان را بهانه اين سخت‌گيرها قرار می‌دادند، در چنین دوران دشوار و سختی بود كه حضرت عبدالعظيم به خدمت امام هادی(عليه‌السّلام) آمد و عقايد دينی خود را بر آن حضرت عرضه كرد، حضرت نیز او را تأييد کرد و فرمود: «تو از دوستان ما هستی».
ديدار ایشان با امام هادی(علیه‌السلام) در سامرا به خليفه گزارش داده شد و دستور تعقيب و دست‌گيری وی صادر گشت، او نيز برای مصون ماندن از خطر، خود را از چشم مأموران پنهان می‌كرد و در شهرهای مختلف به صورت ناشناس رفت و آمد می‌كرد و شهر به شهر می‌گشت تا به ری رسيد و آن‌جا را برای سكونت انتخاب كرد. علّت اين انتخاب به شرايط دينيی و اجتماعی ری در آن دوره بر می‌گردد كه وقتی اسلام به شهرهای مختلف كشور ما وارد شد و مسلمانان در شهرهای مختلف ايران به اسلام گرويدند، از همان سال‌ها ری يكی از مراكز مهمّ سكونت مسلمانان شد و اعتبار و موقعيّت خاصّی پيدا كرد . زيرا سرزمينی حاصل‌خيز و پرنعمت بود، «عمرسعد» هم به طمع رياست يافتن بر ری حادثه جان‌سوز كربلا، را به وجود آورد. در ری هم اهل سنّت و هم شیعیان زندگی می‌كردند و قسمت جنوبی و جنوب غربی شهر بيشتر محلّ سكونت شيعيان بود.
حضرت عبدالعظيم عليه السّلام به صورت يك مسافر ناشناس ، وارد ری شد و در محلّه ساربانان در كوی سكّة الموالی به منزل يكی از شيعيان رفت، مدّتی به همين صورت گذشت. او در زيرزمين آن خانه به سر می‌برد و كمتر خارج می‌شد ، روزها را روزه می‌گرفت و شب‌ها به عبادت و تهجّد می‌پرداخت، تعداد كمی از شيعيان او را می‌شناختند و از حضورش در ری خبر داشتند و مخفيانه به زيارتش می‌رفتند، امّا می‌كوشيدند كه اين خبر فاش نشود و خطری جانِ حضرت را تهديد نكند. پس از مدّتی، افراد بيشتری ایشان را شناختند و خانه‌اش محلّ رفت و آمد شيعيان شد، نزد او می‌آمدند و از علم و رواياتش بهره می‌گرفتند.
حضرت عبدالعظيم ميان شيعيان شهرری بسيار ارجمند بود و پاسخ‌گویی به مسايل شرعي و حلّ مشكلات مذهبي آنان را برعهده داشت؛ اين تأكيد، هم گويای مقام برجسته حضرت عبدالعظيم است و هم می‌رساند كه وی از طرف امام هادی(عليه‌السّلام) در آن منطقه، وكالت و نمايندگی داشته است؛ مردم سخن او را سخن امام(عليه‌السّلام) می‌دانستند و در مسايل ديني و دنيوي، وجود او محور تجمّع شيعيان و تمركز هواداران اهل بيت(عليهم‌السّلام) بود.
روزهای پايانی عمر پر بركت ایشان با بيماري او همراه بود و شیعیان در آستانه محروميّت از وجود پر بركت اين سيّد كريم قرار گرفته بودند، اندوه مصيبت‌هاي پياپی مردم و روزگار تلخ شيعيان در عصر حاكميت عبّاسيان برايش دردی جان‌كاه و مضاعف بود؛ در همان روزها يك روياي صادقانه حوادث آينده را ترسيم كرد: يكي از شيعيان پاك‌دل ری، شبی در خواب حضرت رسول اکرم(صلّي‌الله‌عليه‌وآله) را در خواب ديد. حضرت به او فرمود: «فردا يكی از فرزندانم در محلّه سكّة المولی چشم از جهان فرو می‌بندد، شيعيان او را بر دوش گرفته به باغ عبدالجبّار می‌برند و نزديك درخت سيب به خاك می‌سپارند».
سحرگاه به باغ رفت تا آن باغ را از صاحبش بخرد و افتخار دفن شدن يكی از فرزندان پيامبر(صلّي‌الله‌عليه‌وآله) را نصيب خويش سازد، عبدالجبّار كه خود نيز خوابی همانند خوابِ او را ديده بود، به رمز و راز غيبی اين دو خواب پی برد و برای اين‌كه در اين افتخار، بهره‌ای داشته باشد، محلّ آن درخت سيب و مجموعه باغ را وقف كرد تا بزرگان و شيعيان در آنجا دفن شوند.
همان روز وی چشم از جهان فرو بست و خبر درگذشت ایشان دهان به دهان گشت و مردم با خبر شدند و جامه های سياه پوشيدند و بر در خانه حضرت عبدالعظيم الحسنی گريان و مويه كنان گرد آمدند؛ پيكر مطهّر او را غسل دادند، به نقل برخی مورّخان در هنگام غسل، در جيب پيراهن او كاغذی را يافتند كه نام و نسب خود را در آن نوشته بود؛ بر پيكر او نماز خواندند، تابوت او را بر دوش گرفتند و با جمعيّت انبوه عزادار به سوی باغ عبدالجبّار تشييع كردند و پيكر مطهّرش را در كنار همان درخت سيب كه رسول خدا(صلّي‌الله‌عليه‌وآله) به آن شخص اشاره كرده بود، دفن كردند تا پاره‌ای از عترت مصطفی(صلّي‌الله‌عليه‌وآله) در اين دیار به امانت بماند و نورافشانی كند و دل‌باختگان خاندان عصمت از مزار اين ولی خدا فيض ببرند.

موضوعات: اهل بیت (ع)  لینک ثابت





حقیقت ردّالشمس

معجزه ردّالشمس دوبار در زندگی حضرت علی(علیه‎السلام) اتفاق افتاده است. یکی در زمان پیامبر اکرم(ص) و دیگری در برگشت امام علی(ع) از جنگ نهروان، که به آن اشاره نموده و اشکالاتی که برآن وارد شده است را مطرح می کنیم.
دفعه اول زمانی بود که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در منزل خود بود و حضرت علی (علیه‎السلام) هم حضور داشت. همان موقع جبرئیل آمده و وحی الهی آورد. پس از آن که رسول خدا احساس خستگی داشتند، سر مبارک خود را روی پای حضرت علی(علیه‎السلام) گذارد و خوابیدند تا نزدیک غروب آفتاب. حضرت علی(علیه‎السلام) که نماز عصر را بجا نیاورده بود ناچار شد نمازش را در حالت نشسته بخواند و رکوع و سجود را با اشاره به جای آورد.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) پس از آن که به خود آمد به حضرت علی(علیه‎السلام) فرمود نماز عصرت را خوانده‎ای؟ عرض کرد نمی‎توانستم نماز را به حالت عادی بخوانم به خاطر حالت وحی که بر شما عارض شده بود و بر من تکیه داده بودید، پس نماز را به صورت نشسته خواندم. در این هنگام خود پیغمبر دعا کرده گفت: «اللّهم انّ علیاً کان فی طاعتک و طاعة رسولک فارد علیه الشمس» پروردگارا: علی(بنده تو) در راه اطاعت تو و فرمانبرداری رسول تو بوده، پس خورشید را برای او بازگردان. اسماء گوید: در این وقت خورشید را دیدم که بازگشت و دیوارها را دوباره آفتاب گرفت تا علی(ع) وضو گرفت و نمازش را خواند، آن گاه غروب کرد.
کتاب «احقاق الحق» علاوه بر این نقل، داستان «ردالشمس» را از بيست نفر از بزرگان اهل سنت با اختلاف مختصرى از اسماء بنت عميس، ابورافع، ام‌سلمه، جابر، ابوسعيد خدرى، ابوهريره نقل نموده است[۱]
بار دوم که برای حضرت علی(علیه‎السلام) اتفاق افتاد هنگامی بود که امام علی (علیه‎السلام) و یاران او در برگشت از جنگ نهروان قصد عبور از رودخانه فرات در منطقه بابل را داشتند و هنگامی که سپاهیان مشغول عبور دادن مرکب‎ها و توشه‎ها از رودخانه بودند از نماز عصر غافل شدند اما امام و برخی از یاران نماز را به جای آوردند.
در این هنگام خورشید غروب نمود در حالی که عدّه زیادی نماز عصر را نخوانده بودند آنان در این باره با امام(علیه‎السلام) به گفتگو پرداختند. وقتی امام یاران خویش را اینگونه نگران دید از خدای متعال درخواست نمود تا خورشید را برگرداند که سپاهیان، نماز عصر را به جای آوردند و چنین شد [۲]
قضيه ردالشمس ممكن است براى برخى قابل هضم نباشد و بگويند چگونه ممكن است اين كره عظيم آسمانى از مسير گردش خود برگردد و…; اما بايد توجه داشته باشيم كه اين مسأله به صورت كرامت و اعجاز انجام گرفته است و روايات فراوانى در كتب اسلامى درباره وقوع چنين اعجازى نقل شده است كه در حد شهرت مى باشد [۳]
اشکالات متعددي درخصوص اين واقعه نقل شده است که بخش عمده اشکالات ناشي از بي‌توجهی در اصل روايت و جزييات تاريخي حادثه بوده است، مثلاً برخی گفته‌اند که بيدار کردن پيامبر (ص) براي انجام تکليفي واجب، نه تنها زشت و قبيح نيست؛ بلکه واجب و ضروري است. در جواب باید گفت که با دقّت در اصل روايت تاريخي، روشن مي‌شود که قرار گرفتن سرمبارک رسول خدا بر پاي امام، به خاطر خواب عادی نبوده، بلکه ناشي از فشار وحي و عارض شدن نوعي حالت مدهوشي در مقام شهود بود و چه بسا حضرت علي (ع) به خاطر درک اهميت اين حالت، و به جهت قطع نکردن حال دريافت وحي، از جابجايي وخارج شدن از آن وضعيت پرهيز داشتند.
برخی دیگر اشکال کرده‌اند که: اصولاً «ردالشمس» ادعاي بي‌معنايي است. زيرا قرن‌هاست که اين حقيقت به اثبات رسيده که خورشيد از جاي خود حرکت نمي‌کند و اين زمين است که به دور خورشيد مي‌گردد. در نتيجه برگشتن خورشيد به معني جابجايي خورشيد در منظومه شمسي است که بي‌معناست.
در جواب این اشکال باید گفت: تعبير بازگشت خورشيد تعبيري عرفي است و حتي در زمان کنوني هم نظير آن زياد به کار برده مي‌شود. مانند آن که مي‌گوييم خورشيد از مشرق طلوع مي‌کند و در مغرب غروب مي‌کند و…
روشن است که اين تعابير به معناي جابجايي واقعي خورشيد نيست و حقيقت «ردّ الشمس» هم به اين معنا است که خورشيد دوباره در افق ديده شد، حال يا با تغيير جاي خورشيد که از روی تسامح گفته می‌شود يا زمين که حقیقتاً گفته می‌شود.
پس لزوماً لغت ردّالشمس به این معنا نیست که خورشید از مسیر خود منحرف شده و به عقب برگشته باشد تا نظم کرات به هم‌خورده و خورشید سیر خود را از دست بدهد و در مناطقی از کره‌ی زمین، شب روز شود و روز شب و تمام محاسبات نجومی با این واقعه از بین برود.
حضرت باقرالعلوم(ع) از توانمندي عترت اين گونه خبر مي‌دهد: «ان الله اقدرنا علي ما نريد و لو شئنا ان نسوق الارض بازمتها لسُقناها» خداي سبحان ما را بر آنچه اراده كنيم توانمند ساخته است. اگر بخواهيم به هر سمت و سويي زمين را حركت دهيم مي‌توانيم.[۴]


______________________________
پی‌نوشت:
[۱]. احقاق الحق، سید نور الله مرعشی با تعلیقات سید شهاب الدین مرعشی، ج۵، ص۵۲۱تا ۵۴۰
[۲]. شیخ مفید، الارشاد، ج ۱، ص ۳۴۶.
[۳]. الغدير، علامه امينى، ج ۳، ص ۱۴۱ ـ ۱۲۶، ش ۱۱
[۴]. دلائل الامامه، ص۲۲۶، الاختصاص، ص۲۷۲

 

موضوعات: دینی و مذهبی  لینک ثابت





انسان اگر محبتش را در راه محبين خدا اعمال كند به نتيجه مي رسد.
محبت آدمي را قرباني ميكند، مي كشد و شهيد ميكند.
شهيد محبت سر و صدايي ندارد. کسي شمشيري نمي بيند، صدايي نمي شنود.
محبت انسان را خيلي مخفي شهيــد ميكند؛ آن چنان مي كشد كه صدايي در نمي آيد.خون هم ندارد.


طوبای محبت - حاج محمد اسماعيل دولابي

 

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




خوشبختی را کجا می‌توان یافت؟

از خدا پرسید: «خوشبختی را کجا می‌توان یافت؟»
خدا گفت: «آن را در خواسته‌هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم.»
با خود فکر کرد و فکر کرد: «اگر خانه‌ای بزرگ داشتم بی‌گمان خوشبخت بودم.»
خداوند به او داد.
«اگر پول فراوان داشتم یقیناً خوشبخت‌ترین مردم بودم.»
خداوند به او داد.
اگر… اگر… و اگر…
اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود.
از خدا پرسید: «حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم.»
خداوند گفت: «باز هم بخواه.»
گفت: «چه بخواهم؟ هر آنچه را که هست دارم.»
خدا گفت: «بخواه که دوست بداری، بخواه که دیگران را کمک کنی، بخواه که هر چه را داری با مردم قسمت کنی.»
او دوست داشت و کمک کرد و در کمال تعجب دید لبخندی را که بر لبها می‌نشیند و نگاه‌های سرشار از سپاس به او لذت می‌بخشد.
رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا خوشبختی اینجاست؛ در نگاه و لبخند دیگران و رضایت و خشنودی خودت، ممنونتم

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





امیرالمومنین علی ( علیه السلام ) بالای بام خانه خرما تناول می کرد و در آن زمان حضرت در سنین جوانی بود ، سلمان ( رضوان الله علیه) در حیاط آن خانه لباس خود را می دوخت ، حضرت دانه خرمائی به طرف او رها کرد .

سلمان گفت : ای علی (علیه السلام ) با من شوخی میکنی در حالی که من پیرمرد و شما جوان و کم سن و سال هستید ؟

علی ( علیه السلام ) فرمودند : ای سلمان ، مرا از نظر سن و سال کوچک و خودت را خیلی بزرگ خیال کرده ای ؟ قصه دشت ارژن را فراموش کرده ای ؟ چه کسی تو را در آن بیابان که گرفتار شیر درنده شده بودی نجاتت داد ؟

سلمان با شنیدن این کلمات از امیرالمومنین ( علیه السلام ) به وحشت افتاد و عرض کرد : از کیفیت آن جریان برایم بگوئید .

علی ( علیه السلام ) فرمودند :

تو وسط آب ایستاده بودی و از شیری که در آنجا بود می ترسیدی ، دست ها را به دعا بلند کردی و از خداوند متعال نجات خود را طلبیدی ، خداوند هم دعایت را اجابت و مرا به فریاد تو رساند . من هم آن اسب سواری هستم که زره او بر روی شانه اش و شمشیرش به دستش بود و ضربه ای بر آن شیر وارد کردم که او را دو نیم کرد و تو خلاص شدی .

سلمان عرض کرد : نشانه دیگری در آنجا بود برایم بیان فرمائید .

حضرت دست به آستین برد و یک شاخه گل تازه بیرون آورد و فرمود : این همان هدیه تو است به آن اسب سوار ! سلمان با دیدن آن گل بیشتر دچار حیرت و سرگردانی شد با عجله خدمت رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) شرفیاب شد و عرض کرد ای رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) من اوصاف شما را در انجیل خواندم و محبت شما در دلم جای گرفت ، همه ادیان غیر از دین شما را رها کردم و آن را از پدرم مخفی نمودم تا سرانجام متوجه شد و نقشه کشتن مرا کشید ولی دلسوزی او نسبت به مادرم مانع می شد و دائما چاره ای در قتل من می اندیشید و مرا به کارهای سخت و دشوار وادار می کرد ، تا اینکه فرار کردم ، به محلی به نام دشت ارژن رسیدم در آنجا ساعاتی استراحت کردم احتیاج به آب پیدا کردم لباس های خود را بیرون آوردم و داخل رود خانه ای که در همان نزدیکی بود رفتم . ناگهان شیری آمد و روی لباس های من ایستاد . وقتی او را دیدم به وحشت افتادم و از خداوند متعال نجات خود را درخواست نمودم که ناگاه اسب سواری پدیدار شد و با یک ضربه شیر را به دو نیم کرد .

من از آب بیرون آمدم لباس به تن کردم و خودم را بر رکاب اسبش انداختم و آن را بوسیدم و چون فصل بهار بود صحرا و اطراف رودخانه پر از گل و سنبل بود شاخه گلی گرفتم و به او هدیه کردم و تشکر نمودم .چون گلها را گرفت از چشمان من ناپدید گشت و اثری از او ندیدم ، از این جریان بیش از صد سال می گذرد و من این قصه را برای احدی نگفته ام امروز علی ( علیه السلام ) تمام آن قضیه را بیان فرمود و همان شاخه گل را به من نشان داد ؟

رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمودند :

ای سلمان ، هنگامی که مرا به آسمان بردند تا جائیکه جبرائیل توقف نمود و من تا کنار عرش الهی بالا رفتم در حالی که پروردگارم بدون واسطه با من سخن گفت …

وقتی سفر معراج تمام شد و من به زمین برگشتم علی ( علیه السلام ) بر من وارد شد و پس از عرض سلام و تبریک به خاطر الطاف و عنایاتی که خداوند متعال در این سیر ملکوتی به من نموده از تمام گفتگوهای من با پروردگارم خبر داد .

بدان ای سلمان ، هر کدام از انبیاء و اولیاء از زمان حضرت آدم ( علیه السلام ) تا کنون که گرفتار شده است علی ( علیه السلام ) او را از گرفتاری نجات داده است .

 

منابع

نفس الرحمان صفحه ۲۷ ، محدث نوری
القطره جلد ۱ ، آیت الله علامه سیداحمد مستنبط ، صفحه ۲۸۲

موضوعات: حضرت فاطمه زهرا(س) و امام علی(ع)  لینک ثابت




ای خدا

من وسیله پناه یافتن

به درگاه تو

جز عزت و بزرگواریت

ندارم

پس

مرا در حرز رحمتت

پناه ده

و ای خدا !

من شفیعی ندارم

تو فضل و کرمت را

شفیع من گردان

و ای خدا !

خطا و گناهانم سخت مرا

ترسان و هراسان ساخته

تو به عفو و بخششت

دلم را از این

خوف و هراس

ایمن ساز .


دعای سی و یکم
درخواست توفیق از خدا
صحیفه ی سجادیه

موضوعات: مناجات  لینک ثابت




بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقین

بند پوتینت را محکم ببند
محکم تر از قبل…
این روزها عرصه جنگ نرم نیازمند
من و توست…
بنگر به خودت
رزم جامه پوشیده ای
لباس سربازان بر تن داری
مبادا یادت برود که تو سربازی
آن هم سرباز مهدی فاطمه
حواست باشد سرباز
نکند گول صفحات مجازیش را بخوری؟!…
حواست باشد
نکند گول خواهر و برادر گفتن های مجازیش را بخوری؟!…
مبادا سرباز بودنت را فراموش کنی
نکند سَر باز بزنی از سرباز بودنت؟!
سرباز یعنی سرت را ببازی به پای
اعتقاداتت
شرفت
دینت
مانند سربازانی که هشت سال در مقابل دشمنشان با سلاح ایمان ایستادند…
این روزها زیاد آه شهادت می کشیم
زیاد نق به جان خدا میزنیم برای نرفتنمان…
چون سلاح ایمانمان می لنگد
چون ایمانمان در بین صفحات مجازی گم شده است
خلاصه مهدی فاطمه سربازانی
می خواهد که از سَر باز بودن
سَر باز نزنند
بلکه
سرببازند به پای سرباز بودنشان…

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




لذت مرگ نگاهی ست به پایین کردن
بین روح و بدن ات فاصله تعیین کردن

نقشه می ریخت مرا از تو جدا سازد “شک”
نتوانست، بنا کرد به توهین کردن

زیر بار غم تو داشت کسی له می شد
عشق بین همه برخاست به تحسین کردن

آن قدر اشک به مظلومیتم ریخته ام
که نمانده است توانایی نفرین کردن

“با وفا” خواندم ات از عمد که تغییر کنی
گاه در عشق نیاز است به تلقین کردن

“زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست”
خط مزن نقش مرا موقع تمرین کردن!

وزش باد شدید است و نخ ام محکم نیست!
اشتباه است مرا دورتر از این کردن

موضوعات: شعر ادبی اهل بیت(ع)  لینک ثابت