✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
بدون شرح


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



چنگیز خان بعد از جنایاتی که در نیشابور کرد، به همدان رفت. یک روز مردم همدان را خواست، گفت: از شما یک سوال دارم، اگر خوب جواب دادید در امان هستید وگرنه در این شهر سیل خون جاری می کنم.

سپس پرسید: آیا من از طرف خودم آمده ام یا از طرف خدا؟ مردم سکوت کرده، کسی جرئت حرف زدن نداشت. ناگهان چوپانی پیش آمد و گفت: جنابعالی نه از طرف خدا بلکه تو را اعمال ما آورده است. ما برای مردم دانشمند و با تقوا احترام قائل نشدیم و به مردم فرومایه و پست احترام گذاشتیم لذا عمل ما یک عکس العمل داشت و آن آمدن تو بود.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 «فیش حقوقی» حضرت علی علیه السلام

” ای مردم! با این لباسی که بر دوش دارم و این مرکبی که بر او سوار هستم، داخل شهر شما شدم. پس اگر من از شهرتان خارج شدم و به غیر از چیزهایی که با آن وارد شدم، چیز دیگری داشتم، پس بدانید من ازخیانتکاران هستم.”
امیرالمؤمنین علی علیه السلام المناقب ج ۲ ص ۹۸

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 


ما در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا هستیم. یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست اروپایی است، سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر میز می‌نشیند. سپس یادش می‌افتد که کارد و چنگال برنداشته و بلند می‌شود تا آنها را بیاورد.

وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه …به قیافه‌اش)، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست!

بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند. اما به‌ سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست. او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد.

در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد.

دختر اروپایی سعی می‌کند کاری کند؛ این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود. به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمی‌دارند، و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛ مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم‌کننده و با مهربانی لبخند می‌زنند.

آنها ناهارشان را تمام می‌کنند. زن اروپایی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد و اینجاست که پشت سر مرد سیاه‌پوست، کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی می‌بیند، و ظرف غذایش را که دست نخورده روی آن یکی میز مانده است.

*****

پائولو کوئلیو می گوید :

من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم می‌کنم که در برابر دیگران با ترس و احتیاط رفتار می‌کنند و آنها را افرادی پایین‌مرتبه می‌دانند. داستان را به همۀ این آدم‌ها تقدیم می‌کنم که با وجود نیت‌های خوبشان، دیگران را از بالا نگاه می‌کنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند.

چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیش‌داوری‌ها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل احمق‌ها رفتار کنیم؛ مثل دختر بیچارۀ اروپایی که فکر می‌کرد در بالاترین نقطۀ تمدن است، در حالی که آفریقاییِ دانش آموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد و هم‌ زمان می‌اندیشید: «این اروپایی‌ها عجب خل هایی هستند!»

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




در هجده سالگی , نگران تفکر دیگران در مورد خودتان هستید .

وقتی چهل ساله میشوید , اهمیتی نمی دهید که دیگران در مورد شمــا چه فکر میکنند .

و زمانی که شصت ساله میشوید , پی میبرید که اصلا هیچکس در مورد شما فکر نمیکرده است !

چه آسان هدر میدهیم عمر خویش را فقط برای دیگران و طرز فکرشان

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




گفته اند وقتی ادیسون به مدرسه رفت، بعد از چند روز معلم کلاسشان نامه ای را به ادیسون داد و گفت آن را به مادرت بده. مادر ادیسون نامه را باز کرد و دید نوشته: فرزندتان کودن است، مدرسه ما جای کودن ها نیست. ولی مادر، نامه را برای ادیسون این گونه خواند: فرزند شما نابغه است مدرسه ما نمی تواند بیشتر از این آموزش دهد شما شخصا آموزش او را به عهده گیرید. و مادر ادیسون در منزل به او آموزش می دهد و با او کار می کند.

ادیسون در 13 سالگی اولین اختراعش را به ثبت می رساند. مدتی پس از فوت مادر، یک روز ادیسون برای خود جشن تولد می گیرد و در آن جشن، صندوق خاطرات مادرش را آورده، نامه را در جمع بازکرده تا به همه بگوید که من از بچگی نابغه بودم. با دیدن اصل نامه شروع به گریه می کند و در آنجا او پی می برد چطور مادرش از ادیسون کودن، یک ادیسون نابغه ساخت.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




آری بهشت همین حوالیست …
مادرت را بنگر…
پدرت را ببین ..
خواهر یا برادرت را حس کن ..
به معلمت سر بزن…
دوستت را به یاد بیاور…
عشقت را از خاطرت بگذران…
همسرت را در آغوش بگیر…
فرزندت را ببوس…

یک وقت دیر نشود برای بهشت رفتنت…
بهشت را با همه قلبت حس کن ، همین نزدیکیست…

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




آیت الله بهجت :
هر قدر که نماز هایت منظم و اول وقت باشد ، امور زندگیت هم تنظیم خواهد شد ، مگر نمی دانی که رستگاری وسعادت با نماز قرین شده است ؟

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




امام على عليه السلام :
هيچ بنده اى طعم ايمان را نمى چشد مگر آنگاه كه دروغ گفتن را، به شوخى يا جدّى، ترك گويد 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت