✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
سلام بر رمضان


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



 

زندگی را به فصول سال تشبیه می کنم.
هیچ فصلی همیشگی نیست.
در زندگی نیز روزهایی برای کاشت، داشت، استراحت و تجدید حیات وجود دارد.
زمستان تا ابد طول نمی کشد.
اگر امروز مشکلاتی دارید بدانید که بهار هم در پیش است…!

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





 
گروه کر مدرسه ای برای اجرای کنسرت در مرکز شهر آماده شده بود. هوا خیلی سرد بود. مردم چند ساعتی در هوای سرد منتظر ماندند.
بسیاری جمع شده بودند. رهبر ارکستر برای رهبری گروه در جای خود مستقر شد. در این میان یکی از اعضای گروه با خود گفت «در این سرما نمیتوانم آواز بخوانم. پنجاه نفر در گروه وجود دارد،باید فقط دهانم را باز و بسته کنم،کسی متوجه نمیشود» و رهبر ارکستر کارش را شروع کرد، اما صدایی نشنید. چون آن روز همه مانند هم فکر کرده بودند.«اگر من نخوانم چه میشود؟»

اگر من نخوانم چه میشود؟ این بزرگترین تحقیری است که یک انسان میتواند در حق خودش انجام دهد. درحقیقت معنی آن این است که «من هیچ ارزشی ندارم» ولی در واقع وجود هرکس برای این دنیا ضروری است.
 

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




زني چشمهايي به غايت خوش و خوب داشت. روزي از شوهر شكايت به قاضي برد. قاضي از چشمهاي او خوشش آمد طمع در او بست و طرف او گرفت.

شوهر دريافت. چادر از سرش در كشيد. قاضي رويش بديد سخت متنفر شد. گفت: برخيز اي زنك، چشم مظلومان داري و روي ظالمان.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

کمترین فاصله از
دشمنی تا دوستی، یک “لبخند”
از توقف تا پیشرفت، یک “حرکت”
از عداوت تا صمیمیت، یک “گذشت”
از شکست تا پیروزی، یک “شهامت”
از عقبگرد تا جهش، یک “جرأت”
از نفرت تا علاقه، یک “محبت”
از صلح تا جنگ، یک “جرقه”
از آزادی تا زندان، یک “غفلت”
و از جدایی تا پیوند، یک “قدم” است

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

 

وقتى که حاتم طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او رابگیرد. حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت. هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد.

برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند! مادرش گفت: تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود رابه زحمت مینداز.
برادر حاتم توجه نکرد. مادرش براى اثبات حرفش، لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست. وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست. برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد.
چون مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تودوبار گرفتى و بازهم مى خواهى؟ عجب گداى پررویى هستى! مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کارنیستى؟ من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و اوهیچ بار مرا رد نکرد.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




ما همه نابینائیم ! هرکداممان به نوعی:

آدمهای خسیس، نابینا هستند چون فقط طلا را می بینند.

آدمهای ولخرج، نابینا هستند چون امروزشان را می بینند.

آدمهای کلاهبردار نابینا هستند چون خدا را نمی بینند.

آدمهای شرافتمند، نابینا هستند چون کلاهبردارها را نمی بینند.

خود من نابینا هستم، چون حرف می زنم اما نمی بینم که شما گوشهای شنوا ندارید.
ویکتور هوگو

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

شغل مردی تمیز کردن ساحل بود. او هر روز مقدار زیادی از صدف‌های شکسته و بدبو را از کنار دریا جمع‌آوری می‌کرد. و مدام به صدف‌ها لعنت می‌فرستاد چون کارش را خیلی زیاد می‌کردند. او باید هر روز آنها را روی هم انباشته می‌کرد و همیشه این کار را با بداخلاقی انجام می‌داد.
روزی، یکی از دوستانش به او پیشنهاد کرد که خودش را از شر این کوه بزرگی که با صدف‌های بدبو درست کرده بود،‌ خلاص کند. او با قدرشناسی و اشتیاق فراوان این پیشنهاد را پذیرفت.
یک سال بعد، آن دو مرد، در جایی یکدیگر را دیدند. آن دوست قدیمی از او دعوت کرد تا به دیدن قصرش برود. وقتی به آنجا رسیدند مرد نظافتچی نمی‌توانست آن همه ثروت را باور کند و از او پرسید چطور توانسته چنین ثروتی را بدست بیاورد.
مرد ثروتمند پاسخ داد: “من هدیه‌ای را پذیرفتم که خداوند هر روز به تو می‌داد و تو قبول نمی‌کردی! در تمام صدف‌های نفرت‌انگیز تو، مرواریدی نهفته بود”
اکثر مواقع هدایا و موهبت‌های الهی در بطن خستگی‌ها و رنج‌ها نهفته‌اند، این ما هستیم که موهبت‌هایی را که خدا عاشقانه در اختیار ما قرار می‌دهد، ندانسته رد می‌کنیم

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




برای دوست داشتنت
محتاج دیدنت نیستم…
اگر چه نگاهت آرامم می کند
محتاج سخن گفتن با تو نیستم…
اگر چه صدایت دلم را می لرزاند
محتاج شانه به شانه ات بودن نیستم…
اگر چه برای تکیه کردن ،
شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است!
دوست دارم ، نگاهت کنم …
صدایت را بشنوم… به تو تکیه کنم
دوست دارم بدانی ،
حتی اگر کنارم نباشی …
بازهم ،
نگاهت می کنم …
صدایت را می شنوم …
به تو تکیه می کنم
همیشه با منی ،
و همیشه با تو هستم،
هر جا که باشی!……

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت