✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
تصاویر متحرک ولادت حضرت معصومه و روز دختر


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



 

یکی که در ارتش با درجه تیمساری خدمت کرده مطلبی را تعریف کرده که جالب است بدونید. می گفت :

زمان شاه در سال 1350 هنگامی که با درجه سرهنگی در ارتش خدمت می کردم ، آزمونی در ارتش برگزار گردید تا افراد برگزیده در رشته حقوق ، عهده دار پست های مهم قضائی در دادگاههای نظامی ارتش گردند
در این آزمون ، من و 25 نفر دیگر ، رتبه های بالای آزمون را کسب نموده و به دانشگاه حقوق قضائی راه یافتیم. دوره تحصیلی یکساله بود و همه ، با جدیت دروس را میخواندیم

یک هفته مانده به پایان دوره ، روزی از درب دژبانی در حال رفتن به سر کلاس بودم که ناگهان دیدم دو نفر دژبان با یکنفر لباس شخصی منتظر من هستند و به محض ورود من ، فرد لباس شخصی که با ارائه مدرک شناسائی ، خود را از پرسنل سازمان امنیت معرفی می کرد مرا البته با احترام ، دستگیر و با خود به نقطه نامعلومی برده و به داخل سلول انفرادی انداختند
هر چه از آن لباس شخصی علت بازداشتم را می پرسیدم چیزی نمی گفت و فقط می گفت من مأمورم و معذور و چیز بیشتری نمی دانم.
اول خیلی ترسیده بودم وقتی بداخل سلول انفرادی رفتم و تنها شدم ، افکار مختلفی ذهنم را آزار می داد ، هر چه فکر می کردم چه کار خلاف قانون مرتکب شدم چیزی یادم نمی آمد ، گمان میکردم که حتما” یکی از دوستان و همکاران ، از روی حسادت ، حرفی زده که کار مرا به اینجا کشانده و . . . .
از زندان بان خواستم تلفنی به خانه ام بزند و حداقل ، خانواده ام را از نگرانی خلاص کنند که ترتیب اثری نداد و مرا با نهایت غم و اندوه ، در گوشه بازداشتگاه ، به حال خود رها کرد.
آن روز شب شد و روزهای دیگر هم به همان ترتیب ، گذشت و گذشت ، تا اینکه روز نهم ، در حالیکه انگار صد سال گذشته بود ، سپری شد.
صبح روز نهم ، مجددا” دیدم همان دو نفر دژبان بهمراه همان لباس شخصی ، بدنبال من آمده و مرا با خود برده و یکراست به اتاق رئیس دانشگاه که درجه سرلشگری داشت بردند.
افکار مختلف و آزار دهنده ، لحظه ای مرا رها نمی کرد و شدیدا” در فشار روحی بودم.

وقتی به اتاق رئیس دانشگاه رسیدم ، در کمال تعجب دیدم تمام همکلاسهای من هم با حال و روزی مشابه من ، در اتاق هستند و البته ، همگی هراسان و بسیار نگران بودند
وقتی همه دوستانم را دیدم که به حال و روز من دچار شده اند کمی جرأت بخرج دادم و از. بغل دستی خود ، آهسته پرسیدم ، دیدم وضعیت او هم شبیه من است.
دو نفری از دیگران و بالاخره همه از هم پرسیدیم ، دیدیم وضعیت همه با هم یکی است ، و ناگهان همهمه ای بپا شد که ناگهان در اتاق باز شد و سرلشگر رئیس دانشگاه وارد اتاق شده و ما همگی بلند شده و ادای احترام کردیم .

رئیس دانشگاه ، با خوشروئی تمام ، با یکایک ما دست داده و در حالیکه معلوم بود از حال و روز همه ما ، کاملا” آگاه بود این چنین به ما پاسخ داد.
بما گفت: « هر کدام از شما ، که افسران لایقی هم هستید پس از فارغ التحصیلی ، ریاست دادگاهی را ، در سطح کشور بعهده خواهید گرفت ، و حالا این بازداشتی شما ، آخرین واحد درسی شما بود که بایستی پاس می کردید.»
و در مقابل اعتراض ما گفت:
« این کار را کردیم تا هنگامی که شما در مسند قضاوت نشستید ، قدرتمند شدید و قلم در دستتان بود ، از آن سوءاستفاده نکنید و از عمق وجودتان ، حال و روز کسی را که محکوم می کنید را درک کرده و بی جهت و از سر عصبانیت و یا مسائل دیگر ، کسی را بیش از حد جرمش ، به زندان محکوم نکنید .»
در خاتمه نیز ، از همه ما عذرخواهی کرد و همه ما نفس راحتی کشیدیم.

زیر پایت ،چون ندانی،حال مور همچو حال توست ،زیر پای فیل

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




فدای گریه ی خونین چشم بیمارت
چه سخت میگذرد لحظه های تبدارت

تمام شهر دعا می کنند جان بدهی
تمام شهر ندارند چشم دیدارت

کسی به خانه ما سرنمی زند دیگر
مگر به نیت سوزاندن دلِ زارت

پدر رسیده و در می زند ولی تنها
چگونه می روی این راه را پیِ یارت

دو دست روی زمین می کشی به جای نگاه
تو می روی و به سر می زند پرستارت

دوباره پهلوی تو درد میکند مادر؟
که سرخ تر شده امشب لباس گل دارت

برای نیم نفس هم نمیشوی آرام
که می دهد ترک کنج سینه آزارت

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




حال و روز مادری بیمار گریه آور است
گریه های کودکی تبدار گریه آور است

عاشقان گاهی ز روی هم خجالت می کشند
دیدنِ اشک غریب انگار گریه آور است

همسری پیشِ نگاه همسری روی زمین…
…تا که می افتد چرا هربار گریه آور است

اشک های فضه و اسما گواهی می دهد
راه رفتن با دو چشم تار گریه آور است

دست بر دیوار می گیرد نیفتد بر زمین
تکیه اش بر قامت دیوار گریه آور است

هر شب از زخمی که از مسمار خورده فاطمه
نیمه شب ها می شود بیدار، گریه آور است

دارد از دستِ ز کار افتاده زحمت می کشد
نان که زهرا می پزد بسیار گریه آور است

چهره اش را از علی هر روز پنهان می کند
زیر چادر گریه ی دلدار گریه آور است

شهرِ بی انصاف با حیدر چه بد تا می کند
غُصه های حیدر کرار گریه آور است

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




خدا مادرم را کجا می برند؟!
گمانم برای شفا می برند!!

من و خانه داری من و غمگساری

خدایا تمام مرا میبرند
کجا می برندت کجا می برند؟!

خدایا گل من که نیلی نبود
جواب پیمبر که سیلی نبود

علی جان زعشقت کمانی شدم
در این کوچه ها ارغوانی شدم

خدایا چه خاکی شده بر سرم
که رفته ز سر سایه ی مادرم

زغم دل دونیمم، یتیمم یتیمم، منم در محن

چسان زیر تابوت گیرد پدر؟
!خدایا کمک کن نمیرد پدر
بمیرم برایت، بیاور عبایت، به جای کفن

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




لقمان ﺣﮑﯿﻢ” ﮔﻮﯾﺪ:

ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺸﺘﺰﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ،
ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﮑﺒﺮ ﺳﺮ ﺑﺮﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ
ﻭ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻧﻈﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺟﻠﺐ کرد
ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﻧﻤﻮﺩﻡ ،
ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻌﺠﺐ کردم !

ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮ ﺑﺮﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ
ﻭ خوشهﻫﺎﯼ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﯾﺎﻓﺘﻢ ؛
ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ :
در کشتزار زندگی نیز چه بسیارند سرهایی که بالا رفته اند اما در حقیقت خالی اند…

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت






بی مهر فاطمه دل ما ارزشی نداشت
بی اشک های او گل ما ارزشی نداشت

او مادرانه زحمت ما را کشیده است
بی باغبان که حاصل ما ارزشی نداشت

از برکت ولایت زهرای اطهر است
دنیا اگر مقابل ما ارزشی نداشت

زهرا اگر نبود در این سیر بندگی
طی کردن مراحل ما ارزشی نداشت

بی نور نام فاطمه در بین عرشیان
زینت نداشت منزل ما ارزشی نداشت

نام حسین گر شده گرمی بزم ما
بی فاطمه محافل ما ارزشی نداشت

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





جنت کجا و خاک ره کوی مرتضی

طوبا کجا و پیچش گیسوی مرتضی

 

ما را شراب وصل علی مست می کند

مینا کجا و لذت مینوی مرتضی

 

تنها دلیل اهل نظر در ره خداست

آشفتگی گوشه ی ابروی مرتضی

 

دلبرده از رسول و بتول این خدای عشق

جانها فدای آن مه دلجوی مرتضی

 

از اهل دوزخ است هر آنکس که با ادب

زانو نزد مقابل زانوی مرتضی

 

ویرانه کرد خانه ی آباد اهل ظلم

جانم فدای دختر بانوی مرتضی

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




ﻓﺎﻃﻤﻴﻪ ﻣﻮﺝ ﺁﻩ ﺷﻴﻌﻪ ﺍﺳﺖ

ﺑﻴﺖ ﺍﻻﺣﺰﺍﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﺷﻴﻌﻪ ﺍﺳﺖ

 

ﻓﺎﻃﻤﻴﻪ ﺗﺎ ﺭﻭﺍﻳﺖ ﻣﻴﺸﻮﺩ

ﺩﺭﺏ ﺳﻮﺯﺍﻥ ﺑﺎ ﻟﮕﺪ ﻭﺍ ﻣﻴﺸﻮﺩ

 

ﻓﺎﻃﻤﻴﻪ ﻓﺼﻞ ﺑﻴﻌﺖ ﺑﺎ علی ﺍﺳﺖ

ﺟﺮﻡ ﺯﻫﺮﺍ ﮔﻔﺘﻦ یک ﻳﺎ ﻋﻠﻰ ست

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت