✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
قانون گناه و معصیت


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



هر لحظه بايد براي تو پر از شگفتي باشد.

اگر با چشمان يك كودك به دنيا بنگري، همه دنيا را سرشار از خدا مي بيني.

اگر چون يك كودك قلبت سرشار از شگفتي باشد، دنيا سرشار از خدا مي شود اما اگر قلبت حسابگر و حيله باز باشد، خدا از دنيا نيست و ناپديد مي شود.

آنگاه در دنيايي بي خدا به سر خواهي برد و زندگي در دنياي بي خدا بي ارزش است. زندگي همه اهميتش را از دست مي دهد. كاملا مادي و خاكي مي شود- و اين زشت ترين اتفاقي است كه مي تواند براي انسان بيفتند.

موضوع اثبات كردن خدا، طرح مسايل فلسفي در مورد او و يا دانش خداشناسي مطرح نيست.

واژه عشق معناي رهروي را دقيقا مي رساند.

و قلبي كه سرشار از عشق است طبيعتا سرشار از شعر است. با شعر زيستن يك رهرو بودن است.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

شبی از شبها وارد قم شد و برای ترساندن مردم شهر، دو جوان را دستگیر و بدون آنکه - در ظاهر - کاری کرده باشند و محاکمه‌ای و سؤال و جوابی در میان باشد، آن دو را در مقابل چشمان مردم به قتل رساند!
“رضاخان” قلدر را میگویم.
در حیرت بودم.
نزد خود گفتم:

-باید حسابی در کار باشد!
تا اینکه معلومم شد؛
گفتند:

-روز قبل از حادثه، همان دو جوان، گربه‌ای را گرفتند و نفت بر سر حیوان ریخته و زنده زنده او را آتش زدند؛ آن هم برای خوشگذرانی!!

«از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید، جو ز جو»

آیت بصیر، احمد لقمانی، ص۹۹-۹۸

بر اساس حکایتی از حضرت آیت‌الله بهاءالدینی

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




وقت تنگ است و فروردین نزدیک

باید آسمان را گردگیری کنم

خانه را دل تکانی کنم

جامه نو بر تن دنیا کنم

گلهای فرش را آبیاری کنم

مشتی گندم در کف دستانم سبز کنم

نامه ای به خدا بنویسم

مرخصی عزیزان در گور خفته ام را

وقت سال تحویل از خدا بگیرم

آه چقدر کارهای نیمه تمام خوب دارم

وقت تنگ است و فروردین نزدیک

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




آیت‌الله مجتهدی تهرانی:

کسی که غصه‌ی روزی بخورد، ایمانش کامل نیست؛

ما همیشه به فکر گرانی و ارزانی هستیم تا به فکر کمی اعمال و سبکی آن و بیشتر به فکر دنیا هستیم تا آخرت

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

گویند که در شهر نیشابور موشی به نام «زیرک» در خانه‌ی مردی زندگی می‌کرد. زیرک درباره‌ی زندگی خود چنین می‌گوید:

«هرگاه مرد صاحب‌خانه خوراکی برای روز دیگر نگه می‌داشت، من آن را ربوده و می‌خوردم و مرد هرچه تلاش می‌کرد تا مرا بگیرد، کاری از پیش نمی‌برد. تا اینکه شبی مهمانی برای مرد آمد. او انسانی جهان‌دیده و سرد و گرم روزگارچشیده بود. هنگامی که مهمان برای مرد سخن می‌گفت، صاحب خانه برای آن‌که ما را از میان اتاق رفت وآمد می‌کردیم براند(فراری دهد)، دست‌هایش را به‌هم میزد. مهمان از این کار مرد خشمگین شد و گفت؛ من سخن می‌گویم آنگاه تو کف می‌زنی؟ مرا مسخره می‌کنی؟ مرد گفت؛ برای آن دست می‌زنم که موش‌ها بر سر سفره نریزند و آن‌چه آورده‌ایم را ببرند. مهمان پرسید؛

آیا هرچه موش در این خانه‌اند همگی جرات و توان چنین کاری را دارند؟ مرد گفت نه! یکی از ایشان از همه دلیرتر است. مهمان گفت، بی‌گمان این جرات او دلیلی دارد و من گمان می‌کنم که این کار را به پشتیبانی چیزی انجام می‌دهد. پس تیشه‌ای برداشت و لانه‌ی مرا کند. من در لانه‌ی دیگری بودم و گفته‌های او را می‌شنیدم.

در لانه‌ی من ١٠٠٠ دینار بود که نمی‌دانم چه‌کسی آن‌جا گذاشته بود اما هرگاه آن‌ها را می‌دیدم و یا به‌ آن‌ها می‌اندیشیدم، شادی و نشاط و جرات من چندبرابر می‌شد. مهمان زمین را کند تا به زر رسید و آن را برداشت و به مرد گفت که، دلیل دلیری موش این زر بود. زیرا که مال پشتوانه‌ای بس نیرومند است. خواهی دید که از این پس موش دیگر زیانی به تو نخواهد رسانید. من این سخن‌ها را می‌شنیدم و در خود احساس ناتوانی و شکست می‌کردم. دانستم که دیگر باید از آن سوراخ، به جایی دیگر رفت.

چندی نگذشت که در بین موش‌های دیگر کوچک شمرده شدم و جایگاه خود را از دست دادم و دیگر مانند گذشته بزرگ نبودم. کار به جایی رسید که دوستان مرا رها کردند و به دشمنانم پیوستند. پس من با خود گفتم که، هرکس مال ندارد، دوست، برادر و یار ندارد. مهمان و صاحب‌خانه، زر را بین خود بخش کردند.

صاحب‌خانه زر را در کیسه‌ای کرد و بالای سر خود گذاشت و خوابید، من خواستم از آن چیزی باز آرم تا شاید از این بدبختی رهایی یابم، هنگامی که به بالای سر او رفتم، مهمان بیدار بود و یک چوب بر من زد که از درد آن بر خود پیچیدم و توان بازگشت به لانه را نداشتم. به سختی خود را به لانه رساندم و پس از آن‌که دردم اندکی کاسته شد، دوباره آز مرا برانگیخت و بیرون آمدم. مهمان چشم به راه من بود، چوبی دیگر بر سر من کوفت، آن‌چنان که از پای درآمدم و افتادم. با هزار نیرنگ خود را به سوراخ رساندم. درد آن زخم‌ها، همه‌ی جهان را بر من تاریک ساخت و دل از مال و دارایی کندم.

آن‌جا بود که دریافتم، پیش‌آهنگ همه‌ی بلاها طمع است. پس از آن، به ناچار کار من به جایی رسید که به آن‌چه در سرنوشت است خشنود شدم. بنابراین از خانه‌ی آن مرد رفتم و در بیابانی لانه ساختم.»

کلیله و دمنه- آز و مال

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




نامه ای از یک پدرعاشق به دخترش

دخترکم
برای کسی که برایت نمیجنگد نجنگ….

چرا اشکهایت را هر روز پاک کنی….
کسی که باعث گریه ات میشود را پاک کن…

دخترکم
به سوی کسی که ناز میکند دست نیاز دراز نکن…
بیاموز این تو هستی که باید ناز کنی…

دخترکم
تو زیباترینی… .
همیشه با این باور زندگی کن…
خودت را فراموش نکن…

شاید گریه یا خنده ات برای بعضی ها بی ارزش باشد….
اما به یاد داشته باش ، کسانی هستند که وقتی میخندی جان تازه میگیرند….

دخترک من!
هیچگاه برای شروع دوباره دیر نیست….

اشتباه که کردی برخیز….
اشکالی ندارد ، بگذار دیگران هر چه دوست دارند بگویند…..

خوب باش
ولی
سعی نکن این را به دیگران بفهمانی که اگر کسی ذره ای شعور داشته باشد ، خاص بودنت را در مییابد….

زمستان است….
زیاد میشنوی هوا دو نفره است!
به درک که دو نفره است تنها قدم زدن دنیای دیگری دارد..

دخترکم
شاید شاهزاده را همه بشناسند اما
باور داشته باش که برای پدرت تو ملکه هستی.

گریه کرده ای؟
رنج کشیده ای؟
سرت کلاه رفت؟
اذیتت کرده اند؟

عیبی ندارد….
نگذار تکرار شود.تکرار دردناکتراست

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




پادشاهی ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ. ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمانش ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ ازپادشاه ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩستﺷﺎﻥ کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ.

و پادشاه می بایست قبل از راهی شدن به دیار باقی که پادشاه و رعیت در آنجا یکیست، جانشینی را پس از خود معرفی می کرد. پادﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﻢ که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که از برای من آماده شده بخفتد!

ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ اما ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺑﺨﻮﺍﺑﺪ؛ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺩی ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ به انجام این کار ﺷﺪ. ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنه ای ﺑﺮﺍﯼ تنفسش ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ. ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑه خواب ﺭﻓﺖ، ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪنکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ سرش حاضر ﺁﻣﺪند. ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﮕوید ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪند: ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ چه ﺩﺍﺷﺘﯽ؟
ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ: تنها ﯾﮏ ‏دراز گوش ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ، ﻭ ﺩیگر ﻫﯿﭻ.

ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ فقیر ﺑﺎ الاغ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭاندﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺩﺭفلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ و…

ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ به جهت ﻇﻠﻢ ﻫﺎیی که در حق الاغش کرده بود ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ و گرز ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از سرش پرید. ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ شد؛ ﺩﺭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺁﺭﺍﻡ گرفت.

صبح که شد ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪ ﺷﺎﻥ آمدند ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺒﺮ ﺑﯿﺮﻭﻧﺶ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪﺵ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ گشودند ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎ به ﻓﺮﺍﺭ گذاشت ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺍﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ما و ای قبله عالم ﻓﺮﺍﺭ مکن! ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﺎ جیغ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ گفت:
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ تا ﺍﯾﻦ حد ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ، ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ …

تلنگر:

ای بشر از چه گمان کردی که دنیا مال توست/

ورنه پنداری که هر لحظه اجل دنبال توست/

 

هر چه خوردی، مال مور و هر چه هستی مال گور/

هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




اگر شخصی آرزو كند خوشبخت يا شادكام باشد اين آرزو مي تواند به سادگي برآورده شود

اما مشكل آن است كه غالباً هر يك از ما تمايل داريم از ديگران خوشبخت تر باشيم و تحقق همين آرزوست كه هميشه دستيابي به آن را برايمان امري دشوار مي سازد و دليل اين دشواري نيز آن است كه در اكثر مواقع ما ديگران را خوشبخت تر از آنچه هستند مي بينيم

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت