✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
سعودیه و دستهای پنهان دیگر


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 




روزی پیغمبر خدا حضرت محمد(ص) از یه قبرستانی داشت عبور،،، میکرد یه وقت دید از داخلو یکی از قبرها صدای نعره ای میامد امد بالای سر قبر پاش رو محکم زد رو زمین و فرمودند:ای بنده ی خدا پاشو وایسا.
قبر شکافته شد یه جوانی از تو قبر اومد بیرون
از تمام بدن این جوان آتش میزد بیرون،
رسول خدا فرمودند:ای جوان تواز امت کدام پیامبری که اینقدر عذاب میکشی؟
عرض کرد یا رسوالله از امت شما
پیامبر خیلی دلش به حال جوان سوخت
پیامبر فرمود:تارک الصلات بودی؟
جوان گفت:نه یارسولله من پنج وعده نمازم رو به شما اقتدا میکردم
پیامبر:روزه نگرفتی؟
جوان: یارسولله نه فقط رمضان بلکه رجب و شعبان و رمضان رو هم روزه میگرفتم.
پیامبر فرمودند:ای جوان حج نرفتی؟
گفت:مستطیع نشدم
پیامبر فرمود:جهاد نکردی؟
جوان گفت:چرا جانباز یکی از جنگ ها هستم
پیامبر اکرم سرشو بالا گرفت و فرمود:خدایا من نمیتونم عذاب کشیدن امتم را ببینم به من بگو این جوان چرا ایقدر عذاب میکشه،،،؟
خطاب رسید یا رسوالله حقت سلام میرساند و میفرماید این جوان آق مادر شده تا مادرش رضایت نده عذاب همینه.
پیامبر به سلمان، ابوذر و مقداد مفرماید برید مادر این جوان رو پیدا کنید.
رفتند مادرشو پیدا کردند.یه پیرزن ضعیف و رنجور ومریض احوال بودند.
رسول خدا باز امر کرد قبر شکافته شد جوان از قبر امد بیرون.
پیامبر فرمودند:مادر ببین پسرت چطور داره عذاب میکشه.بیا از سر تقصیر پسرت بگذر و حلالش کن.
مادر جوان:سرشو بالا گرفت و گفت:ای خدا اگر حق مادری بر گردن این پسر دارم لحظه ب لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن!!!
تمام بدن این جوان آتش گرفت
رسول خدا فرمودند:آخه زن این بچه مگه در حق تو چه بدی کرده ک تو لحظه ب لحظه داری نفرینش میکنی؟
عرض کرد یا رسولله من با زنش یه روز تو خونه مشاجره کردم، دعوامون شد،از راه رسید از من نپرسید همینجوری منو هل داد تو تنور آتش سینه ام سوخت،موهام سوخت، قسمتی از بدنم سوخت، زن ها منو از تو آتش کشیدن بیرون لباسهام رو عوض کردند.
همون سینه سوختمو دردست گرفتم در حق پسرم نفرین کردم سه روز بعد مرد.
رسول خدا فرمودند:ای زن میدونی که من پیغمبر رحمتم به خاطر من بیا از تقصیر جوانت بگذر.
سرشو بالا گرفت و گفت:ای خدا به حق این پیغمیر رحمتت قسم میدهم ک لحظه ب لحظه عذابو ب پسرم زیاد کن ک کم نکن!!!
رسول خدا به سلمان فرمودند:سلمان برو به فاطمه ام بگو تنها نه علی هم بیاره، حسن و حسین رو هم بیاره.
سلمان رفت درخانه به فاطمه(س) گفت:پیامبر پیغام داده سریع بیایید.
مادر ما زهرا(س) آمد، علی(ع) ،حسن(ع) و حسین(ع) هم اومدند.
اول مادر ما حضرت زهرا(س) رفت جلو فرمودند:ای زن میدانی من فاطمه حبیبه ی خدا هستم
گفت:آره
فرمود:ای زن به خاطر من فاطمه بیا از سر تقصیر جوانت بگذر.
زن سرشو گرفت بالا صدا زد:خدایا به حق حبیبه ات فاطمه قسم میدهم لحظه ب لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن.
دوباره آتش از بدن جوان زد بیرون.
این بار امیرالمومنین علی(ع) رفت جلو و فرمودند:ای زن به خاطر من بیا از سر تقصیر پسرت بگذر.
زن گفت:خدایا به حق علی(ع) قسم میدم لحظه ب لحظه عذاب پسرم را زیاد کن……….
نوبت رسید به اقامون امام حسن(ع).اومد جلو وفرمودند:ای زن بخاطر من بیا از سر تقصیر پسرت بگذر.
زن گفت:خدایا به این غریب مظلوم تورو قسم میدم لحظه به لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن.
نوبت رسید به آقای ما حسین(ع)
اومد مقابل این زن ایستاد،ایشان خردسال بود چون دامن زن رو گرفته بود و سرشو گرفته بود بالا و فرمودند:ای زن به خاطر من بیا از سر تقصیر جوانت بگذر.
زن سرشو گرفت بالا یهو دیدند رنگ از رخسار این زن پرید به دست وپای حسین(ع) افتاد و عرض کرد:خدایا پسرمو به حسین بخشیده ام.
پیغمبر خدا(ص)فرمودند: که ای زن چی شد؟ من،فاطمه ،علی،حسن خواستیم قبول نکردی چی شد که حسین؟
عرض کرد:یا رسوالله سرمو گرفتم بالا در حق جوانم نفرین بکنم دیدم فرشتگان در آسمان میگن ای زن مبادا دل حسین رو بشکنی،،،،،

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




مردی از یاران امیرالمؤمنین‏ علیه السلام در جریان جنگ جمل سخت در تردید قرار گرفته بود.
او دو طرف را می‏نگریست، از یک طرف حضرت امیرالمؤمنین علی‏ علیه السلام را می‏دید و شخصیت‏های بزرگ اسلامی را که در رکاب امام علی‏ علیه السلام شمشیر می‏زدند.
و از طرفی همسر نبی اکرم‏ صلی الله علیه وآله وسلم، عایشه را می‏دید که قرآن درباره زوجات آن حضرت می‏فرماید:
وَ اَزْواجُهُ اُمُّهاتهُم [1] .
(همسران او مادران امّتند.)
و در رکاب عایشه، طلحه را می‏دید از پیشتازان در اسلام، مرد خوش سابقه و تیرانداز ماهر میدان جنگهای اسلامی و مردی که به اسلام خدمتهای ارزنده ای کرده است.
و باز زبیر را می‏دید، خوش سابقه‏ تر از طلحه، آنکه حتّی در روز سقیفه از جمله متحصّنین در خانه علی‏ علیه السلام بود.
این مرد در حیرتی عجیب افتاده بود که یعنی چه!؟
آخر علی‏ علیه السلام و طلحه و زبیر از پیشتازان اسلام و فداکاران سخت ترین دژهای اسلامند، اکنون رو در رو قرار گرفته‏ اند؟ کدامیک به حقّ نزدیکترند؟ در این گیرو دار چه باید کرد؟! سرانجام محضر امیرالمؤمنین‏ علیه السلام شرفیاب شد و گفت:
اَیمکِنُ اَنْ یجْتَمِعَ زُبیرٌ وَ طَلْحَةٌ و عائِشَةٌ عَلَی باطِلٍ؟
(آیا ممکن است طلحه و زبیر و عایشه بر باطل اجتماع کنند؟)
شخصیت‏هایی مانند آنان از بزرگان صحابه رسول اللَّه چگونه اشتباه می‏کنند و راه باطل را می‏پیمایند، آیا ممکن است؟
امام علی‏ علیه السلام در جواب او سخنی دارد که دکتر طه حسین دانشمند و نویسنده مصر می‏گوید:
«سخنی محکمتر و بالاتر از این یافت نمی‏شود. بعد از آنکه وحی خاموش شد و ندای آسمانی منقطع شد، سخنی به این بزرگی شنیده نشده است.» [2] .
فرمود:
اِنَّکَ لَمَلْبُوسٌ عَلَیکَ، اِنَّ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ لا یعارَفانِ بِاَقْدارِ الرِّجالِ، اِعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِف اَهْلَهُ، وَ اعْرِفِ الْباطِلَ تَعْرِفْ اَهْلَهُ.
«حقیقت بر تو مشتبه شده. حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمی‏ شود شناخت.
این صحیح نیست که تو اوّل شخصیت‏هائی را مقیاس قرار دهی و بعد حق و باطل را با این مقیاس‏ها بسنجی، اشخاص نباید مقیاس حقّ و باطل قرار گیرند.
این حقّ و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشند.»

پی نوشت ها:
[1] سوره احزاب آیه 6.
[2] علی و بنوه ص 40.

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




روزی شیخ جعفر شوشتری را دیدند که در کنار جویی نشسته و بلند بلند گریه می‌کند. شاگردان شیخ، با دیدن این اوضاع نگران شدند و پرسیدند:
استاد، چه شده كه این‌گونه اشك می‌ريزيد؟ آيا کسی به شما چیزی گفته؟
شیخ جعفر در میان گریه‌ها گفت: آری… یکی از لات‌های این اطراف حرفی به من زده که پریشانم کرد.
همه با نگرانی پرسیدند: مگر چه گفت؟

شیخ در جواب می‌گويد: او به من گفت: شیخ جعفر، من همانی هستم که همه می‌گویند،
آیا تو هم همانی هستی که همه می‌گویند؟!
و اين سؤال حالم را عجيب دگرگون كرد.

بياييد ما نيز این سؤال را از خودمان بپرسیم: آیا ما، همانی هستیم که همه می گویند..؟

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




به چه دليل اين زمان، آخرالزمان است؟ :::.

در روايات اسلامي براي دوره آخرالزمان علايم ونشانه‏هايي ذكر شده كه با تحقق اين علايم ونشانه‏ها، پي مي‏بريم كه هم اكنون در دوره آخرالزمان قرار داريم. اينك به برخي از اين علايم ونشانه‏ها اشاره مي‏كنيم:

1- جنگ وكشتار امام رضا (ع) فرمود: پيش از ظهور امام زمان (ع) كشتارهاي پياپي وبي‏وقفه رخ خواهد داد.(الغيبة، نعماني، ص 271)

2- مرگ‏هاي ناگهاني پيامبر اكرم (ص) فرمود: قيامت برپا نمي‏گردد، تا اينكه مرگ سفيد ظاهر شود. گفتند: اي رسول خدا! مرگ سفيد چيست؟ فرمود: مرگ ناگهاني.(الفائق، ج 1، ص 141)

3- آرزوي كمي فرزندپيامبر اسلام (ص) فرمود: رستاخيز بر پا نمي‏شود تا آنكه كه كسي پنج فرزند دارد آرزوي چهار فرزند كند. وآنكه چهار فرزند دارد مي‏گويد: كاش سه فرزند داشتم، وصاحب سه فرزند آرزوي دو فرزند دارد. وآنكه دو فرزند دارد، آرزوي يك فرزند بنمايد. وكسي كه يك فرزند دارد آرزو كند كه كاش فرزندي نداشت.(فردوس الاخبار، ج 5، ص 227)

4- سردي عواطف انسانيرسول گرامي اسلام(ص) در اين باره مي‏فرمايد: در آن روزگار، بزرگترها به زيردستان وكوچكترها ترحّم نمي‏كنند وقوي بر ضعيف ترحّم نمي‏نمايد. در آن هنگام خداوند به او [مهدي (ع)] اذن قيام وظهور مي‏دهد.(همان، ج 52، ص 380)

5- گسترش ترس و نا امنيامام باقر (ع) مي‏فرمايد: حضرت قائم(ع) قيام نمي‏كند مگر در دوراني پر از بيم وهراس.(الغيبة، نعماني، ص 235)
ونيز فرمود: مهدي(ع) هنگامي قيام مي‏كند كه زمام كارهاي جامعه در دست ستمكاران باشد.
(ملاحم، ابن طاووس، ص 77)

6- گسترش فساد اخلاقيمحمد بن مسلم مي‏گويد: به امام باقر (ع) عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! قائم شما چه وقت ظهور خواهد كرد؟ امام فرمود: هنگامي كه مردها خود را شبيه زنان و زنان خود را شبيه مردان كنند. آنگاه كه مردان به مردان اكتفا كرده وزنان به زنان اكتفا كنند.(كمال الدين، ج 1، ص 331)

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




” ﺷﯿﺦ ﺑﻬﺎﯾﯽ “

خود گنه کاریم و از دنیا شکایت می کنيم!
غافل از خود،دیگری را هم قضاوت می کنيم!

کودکی جان می دهد از درد فقر و ما هنوز…
چشم می بندیم و هرشب خواب راحت می کنيم!

عمر کوتاه است و دنیا فانی و با این وجود…
ما به این دنیای فانی زود عادت می کنيم!

ما که بردیم آبرو از عشق، پس دیگر چرا…
عشق را با واژه هامان بی شرافت می کنيم؟

کاش پاسخ داشت این پرسش که ما در زندگی…
با همیم اما چرا احساس غربت می کنيم؟

من به این مصرع یقین دارم که روزی میرسد!
سوره ای از عشق را با هم قرائت می کنیم…

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

ملاقات در گرای ۴۰ درجه (شرح دیدار با خواهر شهید ابراهیم مقصودی)

زنی از جنس دا
اربعین بود. پیش از ظهر در گلستان شهداء؛ با اینکه مراسم اربعین حسینی در منطقه دیگری از شهر متمرکز شده بود، قشرهای مختلف مردم با طمأنینه و آرامش خاصی بین مزار قطعه بندی شده شهیدان عملیات‌های مختلف، پراکنده بودند. من هم طبق عادت بعد از زیارت قبور حاج حسین خرازی و حاج احمد کاظمی‌بسمت مزار شهید شاهزیدی که در قطعه شهدای تازه تدفین شده قرار داشت و در اردوی جهادی سال ۸۷ حین خدمت برای محرومیت زدایی از مناطق دورافتاده پر کشیده بود، به راه افتادم. فاتحه را که خواندم نیم خیز شده بودم که در یک ردیف جلوتر چشمم به مادر شهیدی افتاد که روی صندلی تاشوی کوچکش و کنار قبر پسرش نشسته بود. ناخودآگاه برای عرض تسلیت و تسلی دلش خودم را کنار مزار فرزند شهیدش رساندم.

دستی بر سنگ زدم و ایستادم و فاتحه ای خواندم. پشت سرم هم خانمی‌مسن که آثار شکستگی به وضوح در چهره اش نمایان بود با ادب خاصی ایستاده بود (بعدا فهمیدم خواهر شهید است)، سینی سیبی را تعارف کرد سیب زردی برداشتم و قصد رفتن کردم اما همینطور که سیب را در دستم می‌چرخاندم نمی‌دانم چه شد که پاهایم برای رفتن یاریم نمی‌کردند.

در این حالت گذار و بینابینی بودم که خواهر بزرگوار شهید ابراهیم مقصودی، قدمی‌جلو گذاشت و شروع به گفتن از ابراهیم کرد. چند لحظه ای از شرح زندگی ابراهیم نگذشته بود که فهمیدم ابراهیم بیش از یک برادر برای او یک \"الگو\"ست.

آنچنان با حرارت و منسجم، سخن می‌گفت که خودم را کنار ابراهیم احساس می‌کردم البته خاطره گویی‌ها که جلوتر رفت معلوم شد خود ایشان هم در وسط معرکه جنگ بوده اند و در نهایت به این جمع بندی رسیدم که خود ایشان هم دست کمی‌از روای کتاب دا ندارند…

شیرزنی از سرزمینی پُر دا

 

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




مولای من
یوسف زیبای زهرا
شنیده‌ام از ما دلتنگ تری برای آمدنت!
شنیده ام دل نگرانِ مایی…
شنیده‌ام گریه می‌کنی برای ما…
کی تمام می‌شود؟!
غروب هایی که “دلِ” ما “گیرِ” دلتنگی‌ات است آقا؟!
تسبیحی بافته ام،
نه از سنگ
نه از چوب
نه از مرواریـد
من
بلور اشکـهایم
را به نخ کشیده‌ام
تا برای ظهورتان دعا کنم…

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




یاامام رضا « ع »

قطره قطره ،،اشکهایم را تو دقت میکنی…
بی نهایت بر گدای خودمحبت میکنی

آن قدر من آمدم پابوسی باب الجواد…
گوییا بر زائرت داری تو عادت میکنی…

من کجا و پنجره فولاد آقایم رضا …
بی لیاقت را همیشه بالیاقت میکنی …

من که بااعمال خود خارو ذلیل عالمم
این تویی باجود خودازمن حمایت میکنی…

باگدایت باغلامت خو گرفتی از ازل…
تاابد داری مرا غرق خجالت میکنی …

کوروکر ،، بهرشفاآید سراغت باامید
بازهم مثل همیشه ،،توعنایت میکنی …

من یقین دارم که قبل از اربعین آقای من
از نجف تا کربلا ما را تو دعوت میکنی …

تو همیشه یاور تنهایی من بوده ای ….
بین قبر من می آیی و وساطت میکنی …

روز محشر من ندارم ترسی از آتش رضا …
مطمئنم نوکر خود راشفاعت میکنی …

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم