✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
ساحل چشم من از شوق به دريا زده است!


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



بده در راه خدا، من به خدا محتاجم
من به بخشندگی آل عبا محتاجم

از قنوت سحر مادرتان جا ماندم
پسر حضرت زهرا به دعا محتاجم

مهربان، کاش زهیری بغلم می کردی
من به آغوش پُر از مِهر شما محتاجم

فطرس نفس مرا گوشه ی چشمی کافیست
با پر و بال شکسته به شفا محتاجم

شوق پرواز بده روح زمین گیر مرا
به جنون سر ایوان طلا محتاجم

دود این شهر مرا از نفس انداخته است
به هوای حرم کرب و بلا محتاجم

چه قدر گریه کنم تا نبری از یادم؟!
در سراشیبی قبرم به شما محتاجم

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




خدایم …
حقیقتم…
نان حیاتم …
چه کسی میتواند تو را انکار کند وقتی نور تو ،همه هستی را فراگرفته ؟
کافیست لبه پرتگاه بایستیم تا دست هایت را روی سرمان ببینیم …
انگاه که پر میشویم از ذات تو، شاهرگ حیاتمان ،به اراده تو میتپد…
و لحظه ای که روح تو مثل باران بهاری بر ما میریزد ما به سوی ملکوت تو ریشه میدوانیم …
تو در هستی و شاه کلید تمام مشکلات …
نمی هراسم حتی اگر اسمان دلم طوفانی شود..

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




ﻣﯿﺎن اﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻏﻮﻏﺎ،ﻣﯿﺎن ﺻﺤﻦ و ﺳﺮاﯾﺖ
ﺑﮕﻮﮐﻪ ﻣﯽ رﺳﺪ آﯾﺎ ﺻﺪای ﻣﻦ ﺑﻪ ﺻﺪاﯾﺖ؟
ﻣﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﺎز ﺑﺮآﻧﻢ ﮐﻪ دﻋﺒﻼﻧﻪ ﺑﺮاﯾﺖ
ﻏﺰل ﺗﺮاﻧﻪ ﺑﺨﻮاﻧﻢ در آرزوی ﻋﺒﺎﯾﺖ
ﻣﻦ و ﻋﺒﺎی ﺷﻤﺎ ؟ ﻧﻪ ﻣﻦ از ﺧﻮدم ﮔﻠﻪ دارم
ﻣﻦ از ﺧﻮدم ﮐﻪ ﺷﻤﺎﯾﯽ ﭼﻘﺪر ﻓﺎﺻﻠﻪ دارم
ﻫﻨﻮزﺷﻌﺮ ﻧﮕﻔﺘﻪ ﺗﻮﻗﻊ ﺻﻠﻪ دارم
ﻣﻨﯽ ﮐﻪ ﺷﻌﺮ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﻟﻄﻒ دﻋﺎﯾﺖ
ﭼﻘﺪرﺧﻮب ﺷﺪ آری،ﻧﮕﺎﻫﺘﺎن ﺑﻪ ﻣﻦ اﻓﺘﺎد
ﻫﻤﺎن دﻗﯿﻘﻪ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﻢ درﺳﺖ ﮐﻨﺞ ﮔﻬﺮﺷﺎد
ﺑﺪون وﻗﻔﻪ ﺑﻪ ﺑﺎران اﻣﺎن ﮔﺮﯾﻪ ﻧﻤﯽ داد
ﻫﺰارﺗﮑﻪ ﺷﺪ اﯾﻦ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻟﻄﻒ آﯾﻨﻪ ﻫﺎﯾﺖ
ﭼﻨﺎن ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ و ﺷﺎﯾﺪ ﻏﺰل ﻏﺰل ﻧﺸﺪم ﻣﺴﺖ
ﮐﻪ دﺳﺖ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺿﺮﯾﺤﺖ در اﯾﻦ ﺳﻔﺮ ﻧﺮﺳﯿﺪه است
ﻣﻦ اﯾﻦ ﻧﮕﺎه ﻋﻮاﻣﺎﻧﻪ را ﻧﻤﯽ دﻫﻢ از دﺳﺖ
اﺟﺎزه ﻫﺴﺖ ﺑﯿﻔﺘﻢ ﺷﺒﯿﻪ ﺳﺎﯾﻪ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺖ؟
دوﺑﺎره اﺷﮏ ﺧﺪاﺣﺎﻓﻈﯽ رﺳﯿﺪه ﺑﻪ داﻣﻦ
دوﺑﺎره ﻟﺤﻈﻪء ﺗﺮدﯾﺪ ﺑﯿﻦ ﻣﺎﻧﺪن و رﻓﺘﻦ
وﺑﺎز ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ در آﺳﺘﺎﻧﻪء در ﻣﻦ ـ
ﮐﺒﻮﺗﺮاﻧﻪ زﻣﯿﻦ ﮔﯿﺮ ﻣﯽ ﺷﻮم ﺑﻪ ﻫﻮاﯾﺖ
***
ﺳﮑﻮت ﮐﺮده دوﺑﺎره ﺟﻬﺎن ﺑﺮای ﻣﻦ و ﺗﻮ
ﻧﺒﻮدو ﻧﯿﺴﺖ ﺻﺪاﯾﯽ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺻﺪای ﻣﻦ و ﺗﻮ
وﻣﯽ روم ﺑﻪ اﻣﯿﺪ دوﺑﺎره ﻫﺎی ﻣﻦ و ﺗﻮ
ﻣﯿﺎن اﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻏﻮﻏﺎ ﻣﯿﺎن ﺻﺤﻦ و ﺳﺮاﯾﺖ
ﺳﯿﺪ ﺣﻤﯿﺪرﺿﺎ ﺑﺮﻗﻌﯽ

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد

پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟

با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره
چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد

خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟

خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد

دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما
دست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد

شعله ور میشود این داغ دوباره وقتی
شیر در سینه بی کودک مادر برسد

زیر خورشید نشسته ، به خودش میگوید
تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد ……

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




شاد کن دلی را که گرفته و دلتنگ است
بی نیاز کن کسی را که به درگاهت نیازمند است


امیدوار کن کسی را که به آستانت ناامید است
بگیر دستانی که اکنون به سوی تو بلند است


مستجاب کن دعای کسی که با اشک هایش تو را صدا میزند
حامی آن دلی باش که تنها شده
دستگیر کسی باش که درمانده است و به آسمانت رو کرده …



 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





روزی همه فضایل و تباهی ها دور هم جمع شدند.
آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند.
خسته تر وکسل تر از همیشه.
ناگهان “ذکاوت” ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.
مثلا” قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند
“دیوانگی” فورا فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم.
و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد
و به دنبال آنها بگردد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به
شمردن ….یک…دو…سه…چهار…
همه رفتند تا جایی پنهان شوند؛
“لطافت” خود را به شاخ ماه آویزان کرد؛
“خیانت” داخل انبوهی از زباله پنهان شد؛
“اصالت” در میان ابرها مخفی گشت؛
“هوس” به مرکز زمین رفت؛
“دروغ” گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت؛
“طمع” داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد.
و دیوانگی مشغول شمردن بود. هفتاد و نه…هشتاد…هشتاد و یک…
همه پنهان شده بودند به جز “عشق” که همواره مردد بود و نمیتوانست تصمیم بگیرد. و جای
تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است.
در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید.
نود و ینج …نود و شش…نود و هفت… هنگامیکه دیوانگی به صد رسید, عشق پرید و در بوته
گل رز پنهان شد.
دیوانگی فریاد زد دارم میام دارم میام.
اولین کسی را که پیدا کرد “تنبلی” بود؛ زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود
و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.
دروغ ته چاه؛ هوس در مرکز زمین؛ یکی یکی همه را پیدا کرد جز عشق.
او از یافتن عشق ناامید شده بود.
“حسادت” در گوشهایش زمزمه کرد؛ تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او پشت بوته گل رز است.
دیوانگی شاخه ی چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد آن را در بوته گل رز فرو
کرد.
دوباره و دوباره این کار را تکرار کرد تا اینکه با صدای ناله ای متوقف شد .
عشق از پشت بوته بیرون آمد ، اما با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش
قطرات خون بیرون می زد.
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند.
او کور شده بود.
دیوانگی گفت « من چه کردم؛ من چه کردم؛ چگونه می تواتم تو را درمان کنم.
عشق یاسخ داد: تو نمی توانی مرا درمان کنی، اما اگر می خواهی کاری بکنی؛ راهنمای من شو.
و اینگونه شد که از آن روز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار اوست.

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭﻱ ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ!
ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ…
ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ…
ﻳﻜﻲ ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩﻱ…
ﻳﻜﻲ ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩﻱ…
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩﻱ…
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ…
ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ…
ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ…
ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ…
ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ…
ﭼﻪ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ…
ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ…
ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پایین…
ﭼﻪ ﺍﺳﻔﻠﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﻠﻴﺎ…
ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ
ﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ!

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





لطفا با من بازی کنید

باور کنید می­دانم که دنیای بزرگترها پر از استرس و کار و گرفتاری است اما هر شب که شما به خانه می­آیید ته دلم آرزو دارم کمی با من بازی کنید. نیازی نیست که ساعت­ها برای من وقت بگذارید، من تنها به ده دقیقه زمان احتیاج دارم تا بتوانم به کمک بازی، نقاشی یا درد دل کردن حرف­ها، ترس ها، نگرانی ها و شادمانی­های کودکانه­ام را به شما بگویم. اگر باورنمی­کنید از همین امشب شروع کنید و فقط شبی ده دقیقه با من بازی کنید. بعد از چند روز خودتان از نتیجه کار شگفت زده می­شوید. البته یادتان نرود که هر شب به یادم باشید. من دلم می­خواهد در هر شبانه روز ده دقیقه از وقت پدر و مادرم فقط به من اختصاص داشته باشد.

خواهش می­کنم این قدر به من دستور ندهید

“لباس­هایت را آن جا بگذار"، “غذایت را نریز"، “خوب رفتار کن"، “آرام باش” و…. فکر می­کنید این جملات را من روزی چند بار می شنوم؟ من که خیلی خوب نمی­توانم بشمارم اما شما که ریا ضی­تان خوب است یک روز، فقط یک روز، تمام دستوراتی را که به من می دهید بشمارید. بعد با خودتان فکر کنید اگر رئیس­تان هر روز این قدر به شما دستور می­داد حاضر بودید برایش کار کنید؟ می توانستید دوستش داشته باشید؟ اعصاب­تان خرد نمی شد؟ باور کنید من با شنیدن این همه دستور چیزی یاد نمی­گیرم. اگر رفتارهای من را دوست ندارید به جای هزاران دستور، الگوی مناسبی برای من باشید و زمانی که کاری را درست انجام می­دهم تشویقم کنید. خودتان می­بینید که چقدر زود همان کارهایی را انجام می­دهم که شما دوست دارید و رابطه­ام با شما عالی می­شود.

من را با هیچ کس مقایسه نکنید

به جای این که در نوجوانی و جوانی افسوس بخورید که چرا من این قدر اعتماد به نفسم پایین است، غمگین و خجالتی هستم یا نمی توانم روی پای خودم بایستم امروز به فکر من باشید. می­دانستید که پایه­های اعتماد به نفس من از دوران نوزادی بنا می شود؟ پس از همین لحظه با اجتناب از مقایسه کردن من با کودکی خودتان، خواهر و برادرهایم یا بچه­های فامیل به من کمک کنید تا شخصیت منحصر به فرد خودم را بشناسم و دوست بدارم. هیچ آدمی نباید و نمی­تواند شبیه دیگران باشد. مگرخود شما دقیقا مثل خواهر یا برادرتان هستید؟ به جای مقایسه کردن، لطفا با جملاتی ساده ویژگی­های مثبت من را به خودم بگویید و به خاطر آن­ها تشویقم کنید. به علاوه کمکم کنید تا رفتارهای ناخوشایندم را تغییر بدهم.

به من نگویید که دوستم ندارید

من فقط یک لیوان آب را روی میز ریختم و شما به من می گوید: “دیگر دوستت ندارم"! اگر کسی این حرف را به شما بزند چه احساسی خواهید داشت؟ اگر آن فرد مهم­ترین آدم زندگی­تان باشد چه حالی پیدا می­کنید؟ اگر ضعیف و ناتوان باشید و به خاطر کاری که انجام داده­اید خیلی هم خجالت بکشید با شنیدن این جمله چکار می­کنید؟ آرزوی من این است که یک روز بتوانم به خوبی شما همه کارها را انجام دهم و رفتارهای مناسبی داشته باشم. باور کنید تمام سعیم را می­کنم، اما تا آن زمان به کمک شما احتیاج دارم. اگر به جای این جمله به من بگویید که “این رفتارت خوب نیست” و به من آموزش بدهید که آن کار را چطور انجام دهم یا چگونه رفتار خوبی داشته باشم، قلب کوچک من را نمی­شکنید.

در تربیت من هماهنگ باشید

والدین عزیزم! اگر دستوراتی که به من می­دهید متفاوت باشند نه تنها چیزی یاد نمی­گیرم بلکه سردرگم و گیج هم می­شوم. دنیا برای من مکان بزرگ و ناشناخته­ای است که می خواهم با کمک­تان آن را بشناسم. اگر یکی از شما به من بگوید نمی­توانم تا دیروقت بیدار بمانم اما دیگری بگوید می­توانم هر کاری دلم می خواهد بکنم من فقط متعجب و مردد می شوم و نمی­دانم باید چه کنم. لطفا کمی وقت بگذارید و روش­های تربیتی­تان را با هم هماهنگ کنید، بعد آن را در مورد من اجرا نمایید. این طوری همه­مان راحت­تر خواهیم بود و زودتر به نتیجه می­رسیم. به علاوه من هم این قدر گیج و هراسان نمی­شوم.

فرزندپروری سخت ترین کار دنیاست

در نهایت متشکرم که نامه من را خواندید. امیدوارم مطالب آن به کارتان بیاید. فقط می خواستم یادآوری کنم که فرزندپروری دشوارترین کار دنیاست. اگر برای شغل خود روزی 8 ساعت وقت می­گذارید یادتان باشد که کار مهم­تری در منزل دارید و آن تربیت من است. آیا برای پرورش من هم به اندازه کارتان وقت و انرژی می­گذارید؟ در ضمن به خاطر داشته باشید که همه والدین در این راه خطاهایی را مرتکب می­شوند و گاهی با فرزندان­شان بدرفتاری می­کنند اما ما کودکان به والدین­مان امیدواریم. می­دانیم که شما تلاش می­کنید تا با روش­های بهتری عشق خود را به ما اثبات کنید و ما هم قول می دهیم این عشق را به فرزندان­مان منتقل کنیم.

به امید دنیایی شادتر

با تشکر

فرزند شما
مصاحبه روزنامه جام جم با دکتر اسما عاقبتی (روانشناس کودک و نوجوان)

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم