✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
تواضع رهبری


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




“شهید آوینی*
سوار تاکسی بین شهری شدم، مسیرم تهران بود.
اصلا با راننده درباره مقدار کرایه صحبتی نکردم از بابت پول هم نگران نبودم
اما وسط راه که بیابان بود، دست کردم تو جیب راست شلوارم ولی پول نبود…! جیب چپ نبود… جیب پیرهنم!
نبود که نبود … گفتم حتما تو کیفمه!
اما خبری از پول نبود…
به راننده گفتم: اگر کسی رو سوار کردی و بعد از طی یک مسیری به شما گفت که پول همراهم نیست، چیکار میکردی ؟!!
گفت: به قیافه اش نگاه می کنم!

گفتم : الان فرض کن من همان کسی باشم که این اتفاق براش افتاده…!!! یکدفعه کمی از سرعتش کم کرد و نگاهی از آینه به من انداخت
و گفت : به قیافه ات نمیاد که آدم بدی باشی ، می رسونمت … .

 

خدای من!
من مسیر زندگی ام رو با تو طی کردم به خیال اینکه توشه ای دارم
اما الان هرچه نگاه می کنم ، می بینم هیچی ندارم، خالیه خالی ام …
فقط یک آه و افسوس که مفت عمرم از دست رفت …

خدایا ما رو می رسونی؟؟؟ یا همین جا وسط این بیابان سردرگمی پیاده مون میکنی؟؟؟
الهی و ربی من لی غیرک …
.
حدیث قدسی :
خداوند متعال : اگر بنده گان گناهکارم میدانستند که چقدر مشتاق توبه و بازگشت آنان هستم از شدت شوق میمردنند

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




وقتی یک مداد را خیلی به چشم هایتان نزدیک کنید آن را دوتا می بینید ….!!!


دلیلش این است که چشم هایتان لوچ می شود.


وقتی از فرط دوست داشتن زیاد به یک نفر بچسبید، احساساتتان لوچ میشود.


یعنی یا خوبیهایش را دو دو تا می بینید یا بدیهایش را …


البته نتیجه یکسان است …


شما در هر صورت با واقع بینی خداحافظی کرده اید.


مشکل اینجاست که آدم ها مداد نیستند…


یک عکاس مشهور در کتابش نوشته بود:


یک عکس فوق العاده نتیجه فاصله ی مناسب عکاس به موضوع مورد علاقه اش است…


برای داشتن یک رابطه ی فوق العاده همیشه به دنبال بهترین فاصله باشید


نه نزدیکترین فاصله… ……..

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




این داستان خیلی جذابه خوشحال میشم بخونین
شاید ما هم کمی فکر کنیم!
سفرهای مشهد مقدسی که من برای بچه های دانشگاه تدارک می دیدم غالبا با استقبال پسران و دختران مذهبی روبرو می شد ولی این بار نمی دانم چرا اینگونه امام رضا بین این همه بچه ها صف اول نماز جماعتی ،این افراد به ظاهر غیر مذهبی و مثلا بی حجاب را طلب کرده بود!

بگذارید از اول سفر برایتان بگویم سفری که با خواهران دانشجو جهت زیارت مشهد مقدس برگزار شده بود از میان اتوبوسی که ما با آنها همسفر بودیم حداکثر چند نفر انگشت شمار با چادر الفت داشتند………………………….
لذا وقتی وارد اتوبوس شدم کمی ترسیدم از اینکه عجب سفر سختی در پیش دارم.نمی دانستم با این همه بی حجاب و … چگونه باید برخورد کنم مخصوص چند نفر از آنها که خیلی شیطنت داشتند ناچار مثل همیشه به ناتوانی خود در محضر حضرت وجدان عزیز اعتراف کرده و دست به دامن صاحب کرامت امام ثامن حضرت رضا (ع) شدم.

یکی از اتفاقاتی که باعث شد خستگی سفر را به طور کلی فراموش کنم لطف خدا در اجرای امر به معروف و نهی از منکر بدون چماق بود

داستان از اینجا شروع شد روز اول تصمیم گرفتم برای چادر سخت گیری شدید نکنم لذا چند نفر از دختران دانشجو که سوئیت انها معروف به سوئیت ارذل و اوباش بود(اسمی که بچه ها بخاطر شیطنت بیش از اندازه برایشان انتخاب کرده بودندو خودشان هم خوششان می آمد) و بقول همه همسفران دردسر سازهای سفر بودند تصمیم گرفتند به صورت دسته جمعی برای خرید به بازار بروند اما چون تا به حال به مشهدمقدس نیامده بودند

وبه وقول یکی از آنها فقط به خاطر تفریح سفر مشهد امدم

لذا از من خواستند که به عنوان راهنما با انها بروم من هم با تردید قبول کردم وقتی که به راهروخروجی هتل آمدند متوجه وضعیت و پوشش بسیار نامناسب آنها شدم لذا سرم را پایین انداختم و کمی خودم را ناراحت و خجالت زده نشان دادم

سرگروه بچه هاکه متوجه قضیه شده بود با تعجب گفت: ((حاج اقا مگر چادر برای بازار رفتن هم الزامی است؟))

گفتم( از نظر من نه! ولی به نظر شما اگر مردم یک روحانی را با چند نفر دختر بدون چادر ببینند چه فکری می کنند؟))

یکی از بچه ها بلند گفت : ((حق با حاج اقا است خیلی وضعیت ما نا مناسب است هرکس ما را با این پوشش با حاج اقا بینند یا گریه می کند یا می خندد و یا از تعجب اشتباهی با تیر چراغ برق تصادف می کند))

بقیه غیر از دو نفر حرف او را تایید کردند

ولی یکی از مخالفان گفت: ((حاج اقا من و مادرم و تمام خانواده ما در عمرمان یکبار هم چادر نپوشیده ایم لذا نه تنها بلد نیستم ! بلکه از چادر متنفرم ! من دوست ندارم با چادر خودم را زندان کنم !حیف من نیست که زیر چادر باشم اصلا وقتی چادری ها را می بینم حالم به هم می خورد.ودلم می خواهد دختران چادری را خفه کنم ))

گفتم ( به فرض که حق با شما است ولی خود شما هم اگر یک روحانی را با دختران مانتویی بینی در بازار تعجب نمی کنی؟ اصلا برای تو قابل تصور است یک روحانی مسئول دختران بی چادری باشد؟ گفت : قبول دارم ولی سخت است چادر پوشیدن!))

گفتم (حالا شما یکبار امتحان کنید یکبار که ضرر ندارد تا بعد از آن که می خواهید وارد حرم امام رضا بشوید و چادر الزامی است حداقل یاد گرفته باشید که چگونه چادر سر کنید .))

بالاخره با بی میلی تمام چادر بر سر کرد و گروه ۷ نفره اراذل اوباش که ۴ نفر آنها شاید اولین بارشان بود چادر بر سر می کردند مثل بچه های خوب و مثبت همراه من به راه افتادند .

اگر کسی اولین بار آنها را می دید می گفت گروه امر به معروف خواهران هستند!

اما اصل قضیه از وقتی شروع شد که یک دزد کیف قاپ به کیف همان دختر مخالف چادرکه می خواست دخترانی چادری را با دست خود خفه کند! حمله کرد.

ولی وقتی آن اقا دزده می خواست کیف دستی آن خانم را که پر پول بود و نمی دانم دزدها از کجا متوجه شده بود او اینقدر پول دارد را به سرقت ببرند به علت اینکه آن دخترخانم چادر بر سر داشت و بخاطر همراهی با من و مثلا حفظ آبروی حاج اقا پوشش خود را کامل کرده بود موفق به گرفت کیف او که قسمتی از آن زیر چادر بود نشد .و قضیه به خوبی تمام شد.

همین که این اتفاق افتاد همان خانم پیش من آمد و گفت :

((حاج اقا چادر هم عجب چیز خوبی است و من نمی دانستم.

فکر نمی کردم چادر اینهمه بتواند از من محافظت کند. حاج‌اقا بخدا هیچ وقت در عمرم به اندازه ای امروز که با چادر به بازار آمدم احساس امنیت نکرده بودم))

وقتی این حرفها را به من می گفت من در رویای خودم غرق شده بودم و پیش خودم می گفتم :

((خدایا ای کاش همه بچه مذهبی ها که خاک پای همه آنها طوطیای چشم من است می دانستند که لذت و اثر امر به معروف و نهی از منکر بدون چوب و چماق چقدر زیاد است و برعکس اثر معکوس تذکر دادن با تندی و خشونت و چوب و چماق چقدر زیاد است.))

و تعجب و لذت زیارت امام رضا برای من آن زمان زیاد شد که دیدم تا آخر سفر آن خانمی که حاضر نبود به هیچ وجه چادر بپوشد هیچ چیزی حتی خنده دیگران به و خانواده مخالف چادر نتوانستند چادر را از سر این دختر خانم که از مدیران محترم ارذل و اوباش دانشگاه بود بردارد!

و من معتقدم این نمونه ای از معجره امام رضا (ع)بود که من خود به چشم خویشتن دیدم .

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




اولی میگه تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟

دومی: آره حتما. یه جایی هست که می تونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم

اولی: امکان نداره.

ما با جفت تعذیه می شیم. طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده.

دومی: شاید مادرمونم ببینیم

اولی: مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی بینیمش

دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه. اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره.

دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی….

 

این مکالمه چقدر آشناس….!!!

تا حالا بودن خدا را اينطوري به همين سادگي حس نكرده بودم؛

 

مطلبی برای تامل

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

به ما گفتند باید بازی کنید


گفتیم با کی ؟؟


گفتند با تیم دنیا


تا خواستیم بپرسیم بازی چی ؟


سوت آغاز بازی رو زدن . فقط فهمیدیم خدا تو تیم ماست


بازی شروع شد و دنیا پشت سر هم به ما گل میزد


ولی نمیدونم چرا هر وقت به نتیجه نگاه میکردم امتیاز ها برابر بود


تو همین فکر بودم که خدا زد پشتم و خندید و گفت :


نگران نباش تو وقت اضافه میبریم حالا بازی کن


گفتم آخه چطوری ؟؟؟


بازم خندید و گفت : خیلی ساده . فقط پاس بده به من ، باقیش بامن.

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

 

کتاب زندگیتان رافقط به روی اندکی بگشایید


چون در این دنیاافراد اندکی هستن که درک فصل ها برایشان اهمیت دارد


مابقی فقط کنجکاو هستند که بدانند

 

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




يک پلنگ تيزپا و قدرتمند، اگر با هزار کيلومتر سرعت هم بدود؛ باز نميتواند؛ به پرواز درآيد. ولى، يک گنجشک کوچک با کمترين سرعت هم پرواز مي كند. زيرا براى پرواز نياز به بال داريم؛ نه قدرت و سرعت!
بالِ پرواز ما انسانها، ذهن ماست. موفقيت، هيچ ربطى به هيکل، زيبايى، جنسيت، قدرت، سن و سال، داخلى و خارجى بودن ندارد!
درصد موفقيت انسانها بستگى به درصد استفاده از قدرت ذهنشان دارد.


به قول مولانا:
رهِ آسمان درون است؛ پرِ عشق را بجنبان
پرِ عشق چون قوى شد؛ غم نردبان نماند

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم