✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
تصاویر متحرک ولادت حضرت معصومه و روز دختر


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



پروردگارا
به من بیاموز که لحظه ها در گذرند و
بیاموز به من که هیچ حالتی پایدار نیست و می گذرد…
اگر در سختی ام،
اگر دلتنگم،
و در تمام این لحظه ها تو در کنار منی…
به من آگاهی بده تا پذیرا باشم هر لحظه هایی را که می گذرد….
و نشانم بده راه را
تا سهم خود را به انجام برسانم…
از نیروی بی پایانت بی نصیبم مگذار،
تا بپیمایم راههای دشوار زندگی را که با حضور تو ممکن میشود…
نگرانی هایم را بدست تو می سپارم،
و قدم می گذارم در راهی که تو می خوانی ام،
و هرچه در این مسیر برایم مهیا کرده ای را با آغوش باز می پذیرم…
هر لحظه با یاد تو خواهد گذشت،
چه سخت و چه آسان…
چه تلخ و چه شیرین…
که با حضور تو همه لحظه هایم به عشق مبدل می شوند…
روزتان سرشار از نگاه خدا

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




به خاطر بسپار
زندگی بدون چالش ؛
مزرعه بدون حاصل است.
تنها موجودی که با نشستن به موفقیت می رسد؛ مرغ است.
زندگی ما با ” تولد” شروع نمی شود؛
با “تحول” آغاز میشود.
لازم نیست “بزرگ ” باشی تا “شروع کنی"،
شروع کن تا بزرگ شوی …

باد با چراغ خاموش کاری ندارد
اگر در سختی هستی بدان که روشنی.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




اگر دریابیم
فقط پنج دقیقه
برای بیان آنچه می خواهیم بگوییم
فرصت داریم
تمام باجه های تلفن
از افرادی پر می شد
که می خواستند به دیگران بگویند
آنها را دوست دارند!
#کریستوفر_مورلی

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




تغییردیدنسبت به زندگی باید
از ذهن آغاز گردد!
به خاطر بسپارید…
که سنگهانه خرده حسابی
با پاهای لنگ دارند!
و نه قرار ومداری با پاهای سالم…
پس باورهای اشتباه راکنار بگذاریم!

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




” مرگ ” بزرگترین خسران زندگی نیست
بزرگترین خسران زندگی، آن چیزی است که در” درون “ما می میرد
هنگامی که هنوز زنده ایم
نباید بگذاریم حس ” امید ” در دلمان بمیرد
حرکت عین ” زندگی ” است و باید همانند طبیعت پرشور و پر ” تحرک ” زندگی کنیم

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





#ماموریت_مهم
روزی فیل با سرعت از جنگل می گریخت!
سبب را پرسیدند گفت: شیر دستور داده تا گردن همه زرافه ها را بزنند!
گفتند: تو را چه به زرافه؟! تو که فیل هستی پس چرا نگرانی؟!
گفت: بله من میدانم که فیل هستم؛ اما جناب شیر، الاغ را به پیگیری این دستور مأموریت داده!!
وقتی مأموریت مهم را بر دوش افراد بیسواد و نادان میگذارند، نتیجه فاجعه بار خواهد بود

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




عمیق ترین ترس ما از آن نیست که ناتوان هستیم، بلکه از آن است که بیش از حد توانمند هستیم.
این تاریکی ِ ما نیست که ما را بیش از همه می ترساند، بلکه روشنایی ماست. ما از خود می پرسیم:
“مگر من که هستم که با هوش، جذاب، بااستعداد و فوق العاده باشم؟”

ماریان ویلیامسون

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




#مرد_خسیس

عربی در کنار آبی سفره باز کرده بود و نان و گوشت می خورد. در این هنگام گرسنه ای از بیابان به او رسید و در کنارش نشست. مرد عرب گفت: یا آخی! از کجا می آیی؟ گفت: از قبیله تو. پرسید: آیا خانه مرا دیدی؟ گفت: آری، خانه ای آباد و زیبا داری.
مرد عرب شادمان شد و پرسید: آیا سگ مرا هم دیدی؟ جواب داد: عجب پاسبانی برای گله گوسفندانت گذاشته ای که گرگ جرأت نمی کند نزدیک آنها شود! گفت: پسرم، خالد را دیدی؟ گفت: در مکتب خانه نشسته بود و قرآن می خواند. عرب پرسید: آیا مادر خالد را نیز دیدی؟ گفت: آری! مژده باد بر تو که بهترین زن عالم را داری!
مرد عرب دوباره پرسید: آیا شتر آبکش مرا هم دیدی؟ گفت: آری، بسیار سرحال و شاداب بود. گفت: قصر مرا دیدی؟ جواب داد: بسیار زیبا و باشکوه بود.
مرد عرب وقتی که از سلامت اهل خانه و سرمایه خود مطمئن شد، دوباره به خوردن پرداخت و هنگامی که سیر شد، سفره را جمع کرد تا برود. سگی به قصد خوردن استخوان نزد آنها آمد، مرد گرسنه که می دید، خوش آمد گویی اش هیچ سودی نبخشیده و هنوز بی نصیب مانده، گفت: ای مرد عرب! اگر سگ تو هم زنده بود، درست مانند همین سگ بود! عرب گفت: مگر سگ من مرده است؟
مرد گرسنه گفت: آری، از بس که گوشت شتر تو را خورد، کور شد و مرد! عرب گفت: شترم دیگر برای چه مرده بود؟ گفت: شترت را در مرگ مادر خالد کشتند. گفت: مگر مادر خالد مرده است؟ جواب داد: آری، از بس که در مرگ خالد گریه و زاری کرد، جان داد. عرب گفت: خالد چگونه مرد؟ گفت: قصری که ساخته بودی در اثر زلزله ویران شد و خالد در زیر آوار جان سپرد!
مرد عرب وقتی این خبرهای ناگوار و وحشتناک را شنید، سفره خود را بر زمین انداخت و با نوحه و زاری راه صحرا را در پیش گرفت. مرد گرسنه سفره را گشود و پس از خوردن باقی مانده نان و گوشت گفت: خداوند بینی همه آدم های خسیس و پست را به خاک بمالد!

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت