✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
الهی...سپاس


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



 

در زمان قاجار، رمالی، یکی از اعیان را به طمع نشان دادن دفینه می فریبد و برای مخارجش مبلغ هنگفتی مطالبه می کند. یکی از دوستان مرد ثروتمند مطلع شده و هر چه نصیحت میکند فایده نمیبخشد تا اینکه او را با رمال و چند رفیق دیگر به ناهار چلو گوشت دعوت میکند.
به آشپز می گوید که گوشت همه را روی برنج، و مال رمال را زیر برنج بگذارند. رمال چون چنین دید آن را اهانت پنداشت و اعتراض کرد.
میزبان که منتظر این لحظه بود جلو آمده و گوشت را از زیر برنج بیرون آورد و گفت:
مردک، یافتن گوشت آسان تر است یا گنج در زیرزمین…
.
نقاشی مربوط است به مرد رمال و مشتریانش که توسط کمال الملک کشیده شده و نکته جالبی که دارد این است که نفر وسط مرد است و شوهر آن زن میباشد و برای اینکه بفهمد زنش به وی خیانت میکند یا خیر چادر سرکرده و بگوش نشسته است.
 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 
 
لاک پشتی لب بركه‌ای نشسته بود، عقربی نزدش آمد، سلام بلند بالائی كرد و گفت:
رفيق میخواهم خواهشی از تو بكنم و آن اینست که مرا بر پشت خود سوار کنی و به آنطرف برکه برسانی.
لاک پشت گفت:
تو نيش زهرآگين داری، آمديم ترا كول كردم تو هم مستيت كشيد كه نيشی بر تن من بزنی آن وقت چه كنم؟
عقرب گفت: ممكن نیست. تو به من خوبی كنی و من عوضش به تو نيش بزنم؟
لاک پشت گفت: بسيار خب، پشت من سوار شو.
عقرب سوار شد و لاک پشت شناكنان می رفت كه ناگهان عقرب نيشی بر پشت او زد. لاک پشت گفت: ديدی بر قولت وفا نكردی. عقرب نيش دوم را زد و گفت:
نیش من نه از ره کین است اقتضای طبیعتم این است.
لاک پشت هم زير آب رفت پس از مدتی سرش را بيرون آورد و گفت: چگونه بود؟ عقرب گفت: نزديك بود خفه بشوم.
لاک پشت گفت: رفتن زير آب نه از غرض است ترك عادت موجب مرض است و مجددا زير آب رفت، ماند و ماند تا عقرب خفه شد…
 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

روزی گدایی به دیدن صوفی درویشی رفت و دید که او برروی تشکی مخملین در میان چادری زیبا که طناب هایش به گل میخ های طلایی گره خورده اند، نشسته است. گدا وقتی اینها را دید فریاد کشید: «این چه وضعی است؟ درویش محترم! من تعریف های زیادی از زهد و وارستگی شما شنیده ام اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما، کاملا سرخورده شدم.»
درویش خنده ای کرد و گفت : «من آماده ام تا تمامی اینها را ترک کنم و با تو همراه شوم.»
با گفتن این حرف درویش بلند شد و به دنبال گدا به راه افتاد. او حتی درنگ هم نکرد تا دمپایی هایش را به پا کند. بعد از مدت کوتاهی، گدا اظهار ناراحتی کرد و گفت: «من کاسه گداییم را در چادر تو جا گذاشته ام. من بدون کاسه گدایی چه کنم؟ لطفا کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیاورم.»
صوفی خندید و گفت: «دوست من، گل میخ های طلای چادر من در زمین فرو رفته اند، نه در دل من، اما کاسه گدایی تو هنوز تو را تعقیب می کند.»
در دنیا بودن، وابستگی نیست. وابستگی، حضور دنیا در ذهن است و وقتی دنیا در ذهن ناپدید می شود به آن وارستگی می گویند

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

مرد آهنگری سکته‌ی مغزی کرده بود و به همین دلیل ، بخش سمت راست بدنش فلج شده بود. او چون خانه‌نشین شده بود ، دائم گریه می‌کرد و هر وقت کسی احوالش را می‌پرسید بلافاصله بغضش می‌ترکید و زار زار در احوال خود می‌گریست. سرانجام خانواده‌ی مرد دست به دامان مرد خردمندی شدند و از او خواستند تا مرد آهنگر را دلداری دهد و با او صحبت کند.
 
مرد خردمند به خانه‌ی آهنگر رفت و کنار بسترش نشست و احوالش را پرسید. طبق معمول مرد میانسال شروع به گریه نمود. خردمند بی اعتنا به گریه‌ی او شروع به نقل داستانی کرد.:
“روزی یکی از فرماندهان شجاع ارتش امپراتور برای جنگ با دشمن به جبهه‌ی نبرد رفت و همان روز اول در اثر اصابت شمشیر دست راستش را از دست داد. فرمانده را به درمانگاه بردند و زخمش را با آتش سوزاندند تا عفونت نکند. یک ماه بعد او از بستر برخاست و دوباره به جبهه رفت. چند روز بعد در اثر اصابت تیری پای راستش از کار افتاد. اما او تسلیم نشد و سربازانش را مجبور کرد که سوار بر گاری او را به خط مقدم جنگ ببرند. و در همان خط اول نبرد با بدن نیمه کاره‌اش کل عملیات را راهبری کرد تا ارتش را به پیروزی رساند.”

خردمند سپس ساکت شد و دوباره رو به مرد میانسال کرد و به او گفت:” خوب دوباره از تو می‌پرسم حالت چطور است …!؟”

این‌بار مرد میانسال بدون اینکه گریه و زاری کند با لبخند سری تکان داد و گفت: “حق با شماست! من بدنم نیستم ! پس خوبم …”
و آنگاه به پسرش گفت که گاری را آماده کند چون می‌خواهد با همان وضع نیمه فلج به مغازه‌ی آهنگری‌اش برود…

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

یکی از شاگردان ملا نصرالدین پرسید:” تمام استادان می گویند که گنج روح، چیزی است که باید در تنهایی کشف شود. پس برای چه ما با همیم؟”

ملا نصرالدین پاسخ داد:” با همید، چون جنگل همیشه نیرومندتر از درختی تنهاست!

جنگل رطوبت هوا را تامین می کند، در مقابل طوفان مقاوم تر است و به باروری خاک کمک می کند.”

- اما چیزی که یک درخت را مقاوم می کند، ریشه است. و ریشه یک درخت نمی تواند به ریشه درخت دیگری کمک کند.”

-” جنگل همین است!

هر درخت با درخت دیگر متفاوت است، هر درخت ریشه مستقل دارد. راه آنانی که می خواهند به خدا برسند، همین است:

اتحاد برای یک هدف، و هم زمان آزاد گذاشتن هر یک از اعضای گروه تا به شیوه خودش تکامل یابد…”

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




«آ» : «آرامش» وقتی به سراغت می آید که «تلاش» کرده باشی.
«ا» : «اعتماد به نفس» یک «سرمایه» است نه یک «کلمه»!
«ب» : برای «بهتر» شدن زندگی ات، «بهتر» فکر کن!
«پ» : چرک نویس های زندگی ات گاهی به «پاک نویس» احتیاج دارند!
«ت» : «تفاهم» درک کردن نیازهای طرف مقابل است نه دانستن نیازهای خود!
«ث» : «ثابت قدم بودن»، یکی از راه های «موفقیت» است.
«ج» : «جرأت» با داشتن «ترس» به وجود می آید

«چ» : «چگونگی برخورد با مشکلات و ناکامی ها» مهم است، نه خود مشکلات و ناکامی ها!
«ح» : «حاصل» هر زحمتی رحمت است؛ مطمئن باش!
«خ» : «خداوند» دنیا را به تو نشان می دهد؛ تو خودت را به خداوند نشان بده!
«د» : «داشتن ها» همیشه به انسان کمک نمی کنند؛ گاه این نداشتن هاست که موجب خلق آثار می شوند.
«ذ» : «ذره ذره ی» زندگی ات را شکرگزار باش!
«ر» : «رهاشدن» از درد، ابتدای پذیرفتن درد است.
«ز» : «زشت یا زیبا»؛ این بستگی به نگاه تو دارد.
«ژ» : «ژولیدگی و آشفتگی ظاهری» می تواند دلیلی بر ژولیدگی و آشفتگی درونی نیز باشد؛ از پایه شروع کن تا به اصل برسی

 «س» : «سلامتی»، ثروتی ست که ثروت های دیگر را جذب می کند.
 «ش» : «شکرگزاری» یعنی رسیدن به «شادکامی».
 «ص» : «صادقانه» زندگی کن؛ صادقانه جواب بگیر.
 «ض» : جلوی ضرر را از هر جا بگیریم، منفعت است.
 «ط» : «طاقت داشتن» در برابر سختی ها یعنی روزه داشتن تا هنگام افطار (سختی ها می روند و جسم و روح پیروز می شوند.)
 «ظ» : «ظاهر» و باطن اگر به هم نزدیک شوند، آینه می شوی

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت






مرد قوی هیکل ، در چوب بری استخدام شد و تصمیم گرفت خوب کار کند .
روز اول 18 درخت برید . رئیسش به او تبریک گفت و او را به ادامه کار تشویق کرد . روز بعد با انگیزه بیشتری کار کرد ، ولی 15 درخت برید .
روز سوم بیشتر کار کرد ، اما فقط 10 درخت برید . به نظرش آمد که ضعیف شده است . نزدیکش رفت و…

عذر خواست و گفت : نمی دانم چرا هر چه بیشتر تلاش می کنم ، درخت کمتری می برم
رئیس پرسید : آخرین بار کی تبرت را تیز کردی ؟
او گفت : برای این کار وقت نداشتم . تمام مدت مشغول بریدن درختان بودم.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

الهی! بزرگ‌تر از آنی که بخواهی مشکلات را در برابرم بزرگ جلوه دهی.
الهی! بخشنده تر از آنی که بخواهی وقتی با چشمان گریان نگاهت می کنم به خطاهایم بنگری.
الهی! گویاتر از آنی که بخواهی فقط در قالب کلمات سخن بگویی.
الهی! صبورتر از آنی که بخواهی در فرجام اعمالم تعجیل کنی.
الهی! نزدیک‌تر از آنی که بخواهی برای یافتنت مرا سرگردان غربت کنی.
الهی! مهربان‌تر از آنی که بخواهی وقتی با جامه ای آلوده به سویت می دوم مرا در آغوش نگیری.
الهی! زیباتر از آنی که بخواهی با نمایاندن زشتی هایم برتری خود را ثابت کنی.
الهی! بی‌نیاز‌تر از آنی که بخواهی رحمتت را از من دریغ کنی.
الهی! ساده‌تر از آنی که بخواهی در ساده‌ترین جزء هستی یافت نشوی.
پـس الهــی تــو را بــه بـزرگـیت، بخشندگیت، گـویایـی‌ات، صبــوری‌ات، نـزدیـکی‌ات، مهـربانیت، زیبـایی‌ات، بی‌نیازی‌ات، سادگی‌ات، اجابت کن نیازهایم را که شنواتر از آنی که بخواهم آن را بر زبان آورم.

 

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت