✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
سعودیه و دستهای پنهان دیگر


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



شكسپیر میگه : اگه یه روزی فرزندی داشته باشم، بیشتر از هر اسباب بازی دیگه ای براش بادكنك میخرم!
بازی با بادكنك خیلی چیزها رو به بچه یاد میده؛
بهش یاد میده كه باید بزرگ باشه اما سبك، تا بتونه بالاتر بره…
بهش یاد میده كه چیزای دوست داشتنی میتونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن…
پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه!
ومهم تر از همه،
بهش یاد میده كه وقتی چیزی رو دوست داره، نباید اونقدر بهش نزدیك بشه و بهش فشار بیاره كه راه نفس كشیدنش رو ببنده، چون ممكنه برای همیشه از دستش بده…
و اگه کسی رو دوس داشت رهاش نکنه چون ممکنه دیگه نتونه به دستش بیاره…
و اینکه وقتی یه نفر و خیلی واسه خودت بزرگ کنی در اخر میترکه و تو صورت خودت میخوره…
میخوام ببینه بادکنک با این که تمام زندگیش بسته به یه نخ اما بازم توی هوا مي رقصه…

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

کمال الملک در دوران قاجاریه برای آشنایی با شیوه ها
و سبکهای نقاشان فرنگی
به اروپا سفر کرد
زمانی که در پاریس بود
فقر دامانش را گرفت و حتی برای سیر کردن
شکمش هم پولی نداشت

یک روز وارد رستورانی شد و سفارش غذا داد
در آنجا رسم بود که افراد متشخص پس از صرف غذا پول
غذا را روی میز میگذاشتند و میرفتند،
معمولا هم مبلغی بیشتر، چرا که
این مبلغ اضافی بعنوان انعام به گارسون میرسید

اما کمال الملک پولی در بساط نداشت
بنابراین پس از صرف غذا از فرصت استفاده کرد
از داخل خورجینی که وسایل نقاشی اش در آن بود
مدادی برداشت و پس از تمیز کردن کف بشقاب
عکس یک اسکناس را روی آن
کشید
@dastanssara
بشقاب را روی میز گذاشت
و از رستوران بیرون آمد
گارسون که اسکناس را داخل بشقاب دید دست برد که آن را
بردارد
ولی متوجه شد که پولی در کار
نیست و تنها یک نقاشی ست
بلافاصله با عصبانیت دنبال کمال الملک دوید یقه او را گرفت
و شروع به داد و فریاد کرد

صاحب رستوران جلو آمد و جریان
را پرسید
گارسون بشقاب را به او نشان داد
و گفت این مرد یک دزد و شیادست
بجای پول عکس اش را داخل بشقاب کشیده
صاحب رستوران که مردی هنر شناس بود
دست در جیب برد و مبلغی پول به کمال الملک داد
بعد به گارسون گفت رهایش کن
برود این بشقاب خیلی بیشتر از
یک پرس غذا ارزش دارد
امروز این بشقاب در موزه ی لوور پاریس بعنوان بخشی از تاریخ هنری این شهر نگهداری میشود…

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

مردی از زنادقه نزد حضرت رضا علیه‏ السلام آمد، آن مرد ‏پرسید که: چرا خدا از خلق پوشیده است؟
امام فرمود: «ان الاحتجاب عن الخلق لکثره ذنوبهم= گناهانشان حجابند.»

شیخ اجل سعدی گوید:
سعدی! حجاب نیست، تو آیینه پاک دار
زنگار خورده چون بنماید جمال دوست؟
 
حال بدان که گناه را مراتب است، از گناه پیش پا افتاده چون سرقت و کذب و قمار و نحوها، تا پله پله انسان به جایی می رسد که علم و عبادتش را گناه می بیند و بعد خودش را که «وجودک ذنب لا یقاس به ذنب.»…
 
برگرفته از هزار و یک نکته ص577، هزار و یک کلمه،ج3 ص238، علامه حسن زاده آملی.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

شخصی نزد همسایه اش رفت و گفت : گوش کن ! می خواهم چیزی برایت تعریف کنم . دوستی به تازگی در مورد تو می گفت . همسایه حرف او را قطع کرد و گفت : قبل از اینکه تعریف کنی ، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذرانده ای یا نه ؟

- کدام سه صافی ؟

- اول از میان صافی واقعیت . آیا مطمئنی چیزی که تعریف می کنی واقعیت دارد ؟

- نه من فقط آن را شنیده ام . شخصی آن را برایم تعریف کرده است .

- سری تکان داد و گفت : پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذرانده ای . مسلما چیزی که می خواهی تعریف کنی ، حتی اگر واقعیت نداشته باشد ، باعث خوشحالیم می شود .

- دوست عزیز فکر نکنم تو را خوشحال کند .

- پس اگر مرا خوشحال نمی کند حتما از صافی سوم ، یعنی فایده ، رد شده است . آیا چیزی که می خواهی تعریف کنی ، برایم مفید است و به دردم می خورد ؟

- نه ، به هیچ وجه !

- همسایه گفت : پس اگر این حرف ، نه واقعیت دارد ، نه خوشحال کننده است و نه مفید ، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی ! !

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




‌گویند: درویشی در كوچه و محله راه می‌رفت و می‌خواند: هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی.
زنی مكاره درویش را دید و خوب گوش داد كه ببیند چه می‌گوید؛ وقتی شعرش را شنید گفت: من پدر این درویش را در می‌آورم.
زن به خانه رفت و خمیر درست كرد و یك فتیر شیرین آغشته به زهر پخت و به درویش داد و رفت. به همسایه‌ها هم گفت: من به این درویش ثابت می‌كنم كه هرچه كنی به خود نمی‌كنی.
از قضا زن، یك پسر داشت كه هفت سال پیش گم شده بود؛ یك باره پسر پیدا شد و برخورد به درویش و سلامی كرد و گفت: من از راه دور آمده‌ام و گرسنه‌ام درویش هم همان فتیر را به او داد و گفت: زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور!
پسر فتیر را خورد و بدحال شد و به درویش گفت: درویش! این چه بود كه سوختم؟
درویش سریعا زن را خبر كرد. زن دوان‌دوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور كه توی سرش می‌زد و شیون می‌كرد، گفت: حقا كه تو راست گفتی؛ هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

 

 حاج عبدالکریم مجتهد شوشتری نقل می کند :
روزی از سر نیاز و حاجت فوق العاده به حرم حضرت عباس علیه السلام مشرف شده و عرض کردم :
یا ابا ابوالفضل من تو را وسیله قرار می دهم تا از خدا بخواهی سه حاجت و خواسته مرا لباس عمل بپوشاند:
1 - مبلغ دویست تومان بدهکارم، این مقدار را لطف کنید تا بوسیله آن قرضم را بدهم.
2 - مبلغی هم برای نیازمندیهای زندگی به من مرحمت فرمایید.
3 - حج خانه خدا برایم فراهم آید.
بامداد ملا عبدالرحمن که یکی از کارگزاران مرحوم شیخ بود نزد آقای شوشتری آمد و گفت:
 شیخ انصاری تو را احضار کرده است، مرحوم شوشتری می گوید به ملاقات شیخ انصاری رفتم.
پس از عرض سلام شیخ فرمود:
این دویست تومان را بگیر و قرضت را بپرداز و این مبلغ دیگر را در نیازمندیهای زندگی خود به مصرف برسان. فهمیدم که حواله ای از سوی مولایم خضرت عباس علیه السلام صادر شده و مقام محترم شیخ انصاری مأمور پرداخت آن گردیده است.
گفتم:
خواسته دیگری نیز داشتم و آن تشرف به مکه معظمه است.
فرمود: من طلاح نمی دانم فعلا” به این سفر مشرف شوی.
گفتم برای چه؟
 فرمود: خطری پیش بینی می شود. گفتم: استخاره نمایید بعد از استخاره این آیه آمد: ولله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا” …» یعنی « … هر کس که توانایی داشته باشد حج و زیارت خانه خدا بر او واجب می شود…»
گفتم: من عازم می شوم.
  فرمود: میل خودت است اینک هزینه سفر مکه را در بگیر و برو. به سوی مکه روانه شدم اما همانطوری که شیخ پیش بینی کرده بود گروهی راهزن مرا گرفتند و یکی از آنها مرا بر زمین زد و خنجر بر گلویم نهاد.
گفتم: اگر منظور شما پول است هر چه دارم بردارید و مرا نکشید آنقدر گریه و زاری و التماس کردم تا اینکه دست از سرم برداشت و مرا بدون پول و لباس در بیابان گذاشتند و رفتند با مشقت بسیار به نجف برگشتم و خدمت شیخ رسیدم و داستان را عرض کردم و فرمود: من به تو گفتم خطر در پیش است به هر حال از برکت لطف و کرم مولایم عباس علیه السلام حاجاتم تأمین شد. در ضمن فهمیدم که مرحوم شیخ انصاری تا چه اندازه مورد توجه پیشوایان و بزرگان مذهب و دارای موقعیتی حساس است.

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

 بیایید با خودمان قرار بگذاریم:
 گذشته را رها کنیم. شکست ها بخشی از گذشته ما بوده اند و یادآوری مکرر آنها مانع بزرگی در مسیر رشد و شکوفایی هستند. شکست ها پله های موفقیت هستند. از اشتباهات خود درس بگیریم، خود را بابت اشتباهاتمان سرزنش نکنیم، از پله های موفقیت بالا برویم و قله های سعادت و پیروزی را فتح کنیم.

 همواره در حرکت باشیم. با یکجا نشستن به جایی نخواهیم رسید. هر روز یک گام برای بهتر شدن زندگی و رسیدن به اهدافمان برداریم، فقط و فقط یک گام. در حرکت که باشیم مسیر برایمان نمایان خواهد شد.

 مسئولیت پذیر باشیم. ما مسئول تمام اعمال، رفتار و انتخاب های خود هستیم. دیگران را بابت اتفاقات ناگوار زندگیمان مقصر ندانیم.

 هرگز از مسائل و رویدادهای زندگیمان فرار نکنیم و با قدرت تمام به حل آنها مبادرت ورزیم. مسائل خود را ریشه یابی کنیم و در جهت رفع آنها قدم برداریم.

 دیگران را ببخشیم به این خاطر که ما مستحق آرامش هستیم. فکر کردن به دیگران و خطاهای آنها ما را از رسیدگی به مسائل مهم زندگیمان باز می دارد. از خطای دیگران چشم پوشی کرده و ذهن خود را آرام کنیم.

 بیایید با خودمان قرار بگذاریم، زندگی را زیبا زندگی کنیم و از تمامی لحظات آن لذت ببریم.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




اي در دل هر كسي ز مهرت تابي

وي ازتو تضرعي به هر محرابي

 

جاويدشبي بايدوخوش مهتابي

تاباتوغمي بگويم ازهربابي

 

مولانا

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت