✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
تصاویر متحرک ولادت حضرت معصومه و روز دختر


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



 

آورده‌اند که دوراجی(:کبک انجیر) در جنگلی لانه داشت. پس از چند روزی که به لانه‌ی خود بر نگشت، ناگهان خرگوشی در لانه‌ی او جای کرد و آن را خانه‌ی خود پنداشت. پس از چند روز که دراج بازگشت و آن پیش‌آمد را دید، به خرگوش گفت که؛ از خانه‌‌ی من بیرون شو که آن را خود ساخته‌ام. خرگوش پاسخ داد که این خانه را خود یافته‌ام و اگر شما حقی دارید و پیش از من در آن زندگی کرده‌ای ثابت کن؟ دراج به خرگوش گفت که در این نزدیکی و بر لب آبگیر، گربه‌ی پارسایی زندگی می‌کند که همیشه در ستایش است و هرگز خونی نریزد و کسی را آزار ندهد و هنگام ریاضت، با آب و گیاه دهان باز کند. داوری از او دادگرتر پیدا نمی‌شود. پس نزدیک او رویم تا کار ما را درست کند.

هر دو پذیرفتند و به سوی گربه به راه افتادند. گربه تا آن‌ها را دید برخواست و برای عبادت آماده شد. خرگوش از این کار او سخت شگفت‌زده شد و تا پایان عبادت چیزی نگفت. چون عبادت گربه پایان یافت، خرگوش با فروتنی بسیار از او خواهش کرد تا بین وی و دراج داوری کند. گربه از آن‌ها خواست تا هرکدام سخن بگویند. چون سخن آنان را شنید، گفت که؛ پیری مرا ناتوان کرده‌است و چشم و گوشم از کار افتاده است، نزدیک‌تر آیید و سخن بلندتر گویید تا بدانم چه می‌خواهید. گربه سپس آن‌ها را سرزنش کرد و از آن‌ها خواست تا برای جهانی دیگر با کردار نیک، ره‌توشه‌ای بسازند و هرگز کسی را نیازارند و به مال دنیا

چشم ندوزند. خرگوش و دراج با شنیدن این سخنان شیفته‌ی گربه شدند و به او خو گرفتند. در این هنگام گربه با یک یورش هر دو را بگرفت و بکشت. زهد و ظاهر فریبی آن کس که درونی ناپاک و زشت دارد، تنها پوششی است بر کارهای ناپاک او.

 کلیله_و_دمنه

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

حکایتی است مش رجب ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ ده به ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺷﺐ هنگام بود که جانوری وحشی که تاکنون ندیده بود ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ.
ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ، ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ موفق به کشتن حیوان شد . ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ.
ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺩﻩ، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:
“ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، ﻣﺶ رجب ﯾﮏ ﺷﯿﺮ ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ !”

ﻣﺶ رجب که قبلا این کلمه را با عنوان سلطان جنگل و حیوان ترسناک و قوی شنیده بود اما تاکنون ندیده بود تازه متوجه شد چه کرده !
با ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ فریاد زد “ششش ششیر ! ” . اینرا گفت و از حال رفت تا او
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺳﮓ ﻗﺪﯾﻤﯽ همسایه ﺍﺳﺖ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ از حال می رفت ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ، شیر سیر به خانه باز می گشت !
 
  گاهی ترس از مواجهه است که ما را از پا می اندازد . این درست .
اما حواستان هم باشد شیر را با سگ اشتباه نگیرد! آگاهی هم می تواند نجات دهنده باشد!

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




سكه يك رو شادي و يك رو غم است
تا نيفتد پشت و رويش مبهم است

عشق شيرين است، اما عشق من !
ميوه هاي ِ تلخ و شيرين درهَم است

طعم خرمايي كه گاهي مي خورم
تلخي ِ پس لرزه ي شهر ِ بم است

هيچ مي داني چرا عاشق شدم ؟
چون دلم حس كرد يك چيزي كم است

موج پشتش از غم زخمي كه خود
مي زند بر پيكر ِ دريا خَم است

زخم هاي تازه گاهي وقت ها
روي ِ زخمي كهنه مثل ِ مرهم است

فكر مي كردم كه آدم مبتلا ست
عشق اما مبتلاي آدم است !

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

خانم معلم در دفتر تنها بود که پسر کوچکی آرام درِ دفتر را باز کرد و با لحن محتاطی او را صدا کرد.
خانم معلم او را شناخت، اما بدون آن که بخواهد نارضایتی خودش را به رویش بیاورد، گفت: تو در امتحان نمره 9گرفتی. تو تنها کسی هستی که نمرۀ قبولی نگرفته است.
پسرک با خجالت و در حالی که صورتش سرخ شده بود، سرش را بلند کرد و گفت: خانم معلم، می‌شود… می‌شود یک نمره به من ارفاق کنید؟
خانم معلم با عتاب مادرانه‌ای سرش را تکان داد و گفت: یک نمره ارفاق کنم؟!!. این ممکن نیست. من طبق جواب‌هایی که در برگۀ امتحانت نوشته‌ای به تو نمره داده‌ام.
او اضافه کرد: نگران نباش. من که نمی‌خواهم به خاطر ضعفت در امتحان، تو را تنبیه کنم. تو باید در امتحان بعد تلاش بیشتری کنی و نمرۀ بهتری بگیری.
پسر با صدایی که نشان می‌داد خیلی ترسیده است، گفت: اما مادرم کتکم می‌زند.
خانم معلم ساکت شد. او آرزوی والدین را درک می‌کرد که می‌خواهند بچه‌هایشان بهترین نمره‌ها را کسب کنند و موفق باشند؛ از طرفی نمی‌توانست در برابر بچه‌های بازیگوشی که در امتحاناتشان ضعیف هستند، نرمش نشان دهد. اما یک موضوع دیگر هم بود. او می‌دانست که کتک خوردن بچه‌ها هم هیچ کمکی به تحصیلشان نمی‌کند و حتی تأثیر منفی آن ممکن است آن‌ها را از تحصیل بازدارد. نمی‌دانست چه تصمیمی بگیرد. یک نمره ارفاق بکند یا نه. او در کار خود جداً اصول را رعایت می‌کند. اما به هر حال قلب رئوف مادرانه هم داشت.
نگاهی به پسرک کرد. هنوز تمام تن پسرک از ترس می‌لرزید و به گریه هم افتاده بود.
عاقبت رو به پسرک کرد و با صدای ملایمی گفت: ببین!، این پیشنهادم را قبول می‌کنی یا نه؟ . من به ورقه‌ات یک نمره «ارفاق» نمی‌کنم. فقط می‌توانم یک نمره به تو «قرض» بدهم. تو هم باید در امتحان بعدی 2برابر آن را، یعنی2نمره، به من پس بدهی. خوب است؟
پسرک با شادی غیر قابل وصفی گفت: چشم! من حتماً در امتحان بعدی 2نمره‌ به شما پس می‌دهم.
او با خوشحالی از خانم معلم تشکر کرد و رفت. از آن پس برای این که بتواند در امتحان بعدی قرضش را به خانم معلم پس بدهد، با دقت زیاد درس می‌خواند. تا این که در امتحان بعد نمرۀ بسیار خوبی کسب کرد. از طرف مدرسه به او جایزه‌ای داده شد. وقتی در مراسم اعطای جایزه نگاهش به خانم معلم افتاد، از دیدن لبخندی که معلمش به او می‌زد، احساساتی شد و گریه کرد.
از پسِ آن «درس» که خانم معلم به او داده بود، مقطع دبیرستان را با نمرات عالی پشت سر گذاشت و وارد دانشگاه شد. او اولین دانشجو از روستایشان بود.
پس از مشغول شدن به کار و به دست آوردن موفقیت‌های شغلی و مالی پیاپی، بارها و به بهانه‌های گوناگون به سازندگی روستایشان کمک کرده و هر سال به دیدن معلمش به آن‌جا می‌رود.
او همیشه ماجرای قرض نمره را برای دوستانش تعریف می‌کند و از بازگویی آن همیشه هیجان زده می‌شود. زیرا می‌داند که نمره‌ای که خانم معلم به او قرض داد، سرنوشتش را تغيير داد.

مراقب تاثیر تصمیماتمان بر سرنوشت افراد باشیم.
گاهی هیچ تصمیمی به اندازه ی گذشت مؤثر نیست.

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

یکی از دوستان ما که مرد نکته سنجی است، یک تعبیر بسیار لطیف داشت که اسمش را گذاشته بود: « منطق ماشین دودی». می گفتیم منطق ماشین دودی چیست؟ می گفت من یک درسی را از قدیم آموخته ام و جامعه را روی منطق ماشین دودی می شناسم.

وقتی بچه بودم، منزلمان در حضرت عبدالعظیم بود و آن وقتها قطار راه آهن به صورت امروز نبود و فقط همین قطار تهران-شاه عبدالعظیم بود. من می دیدم که قطار وقتی در ایستگاه بود، بچه ها دورش جمع می شوند و آن را تماشا می کنند و به زبان حال می گویند: « ببین چه موجود عجیبی است!» معلوم بود که یک احترام و عظمتی برای آن قائل هستند. تا قطار ایستاده بود، با یک نظر تعظیم و تکریم و احترام و اعجاب به او نگاه می کردند تا کم کم ساعت حرکت قطار می رسید و قطار راه می افتاد. همین که راه می افتاد، بچه ها می دویدند، سنگ بر می داشتند و قطار را مورد حمله قرار می دادند. من تعجب می کردم که اگر به این قطار باید سنگ زد، چرا وقتی که ایستاده یک ریگ کوچک هم به آن نمی زنند و اگر باید برایش اعجاب قائل بود، اعجاب بیشتر در وقتی است که حرکت می کند.این معما برایم بود تا وقتی که بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم.

دیدم این قانون کلی زندگی ما ایرانیان است که هر کسی و هر چیزی تا وقتی که ساکن است، مورد احترام است. تا ساکت است، مورد تعظیم و تجلیل است. اما همین که به راه افتاد و یک قدم برداشت، نه تنها کسی کمکش نمی کند، بلکه سنگ است که به طرف او پرتاب می شود و این نشانه یک جامعه مرده است. ولی یک جامعه زنده فقط برای کسانی احترام قائل است که متکلم هستند نه ساکت؛ متحرکند نه ساکن؛ باخبرترند نه بی خبرتر».

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

خدايا ممنون براى تمام خنده هاى امسالم

 خدايا ممنون براى تمام اشکهاى امسالم…

خداياممنون از درس هاى بزرگ زندگى امسالم …

 خداياممنون از اينکه يادم دادى خودم باشم…

بيشتر از هميشه ..

 وخدايا قسم به تمام شکوفه هاى اين بهار…

آرزو مى کنم خنده هاى امسال از ته دل …

 گريه هايي از سر شوق…

آرامشى به قشنگى رنگين کمان دانايى،
بينايى و مَنِشى به وُسعت هر دو جهان …

 و خلوت هايى که با قشنگترين ها پر بشه…

و خدايا خدايا هرگز نگويم دستم بگير ؛ …

 عمري است گرفته اي، رهايش مکن !…

خدايا من قدرت آن را ندارم تا قلب آنها که دوستشان دارم را شاد کنم ؛ ..

 از تو مي خواهم در اين روزهاي پاياني سال،…

مشکلاتشان را آسان، دعاهايشان را مستجاب و دلشان را شاد گرداني …

… آمين تقديم به عزيزانم … .

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

فردی به خاطر قوزی که بر پشتش بود بسیار غصه می خورد. شبی از خواب بیدار شد؛ خیال کرد سحر شده، بلند شد و رفت حمام. از سر آتشدان حمام که رد شد صدای ساز و آواز به گوشش خورد. اعتنا نکرد و رفت داخل حمام. هنگامی که لخت می شد حمام را خوب نگاه نکرد و ملتفت نشد. وارد گرمخانه که شد دید جماعتی بزن و بکوب دارند و مثل اینکه عروسی داشته باشند می زنند و می رقصند. او هم بنا کرد به آواز خواندن و رقصیدن و خوشحالی کردن. درضمن اینکه می رقصید دید پاهای آنها سم دارد. آن وقت بود فهمید که آنها از جنیان اند. اگرچه بسیار ترسید، اما خودش را به خدا سپرد و به روی آنها هم نیاورد.
جنیان هم که می زدند و می رقصیدند فهمیدند که او از خودشان نیست، ولی از رفتارش خوششان آمد و قوزش را برداشتند. فردا رفیقش که او هم قوزی بر پشتش داشت از او پرسید: تو چکار کردی که قوزت صاف شد؟ او هم ما وقع آن شب را تعریف کرد. چند شب بعد رفیقش به حمام رفت. دید حضرات باز آنجا جمع شده اند. خیال کرد همین که برقصد، جنیان خوششان خواهد آمد. وقتی که او شروع به رقصیدن و آواز خواندن و خوشحالی کرد، اوقات جنیان که آن شب عزادار بودند تلخ گشت. قوز آن بابا را آوردند گذاشتند بالای قوزش. آن وقت بود که فهمید کار بی مورد کرده. گفت: ای وای، دیدی که چه به روزم شد؟ قوزی بالای قوزم شد!
مضمون این تمثیل را شاعری به نظم آورده و در قالب مثنوی ساده ای گنجانده که نقل آن را در اینجا خالی از لطف نمی دانم؛ با این توضیح که ما نتوانستیم نام سراینده را پیدا کنیم وگرنه ذکر نام وی در اینجا ضروری بود.

خردمند هر کار بر جا کند…

شبی گوژپشتی به حمام شد
عروسیّ جن دید و گلفام شد
به شادی به نام نکو خواندشان
برقصید و خندید و خنداندشان
زپشت وی آن گوژ برداشتند
ورا جنـّیان دوست پنداشتند
شبی سوی حمام جنـّی دوید
دگر گوژپشتی چو این را شنید
که هریک زاهلش دل افسرده بود
در آن شب عزیزی زجن مرده بود
نهاد آن نگونبخت شادان قدم
در آن بزم ماتم که بد جای غم
نهادند قوزیش بالای قوز
ندانسته رقصید دارای قوز
خر است آنکه هر کار هر جا کند
خردمند هر کار برجا کند.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 شنیدن عبارت دوستت دارم : 

  برای یک مرد… او را برای مصاف با سخت ترین ها ی زندگی زره پوش می کند …و آماده می شود ….توان می گیرد… برای آنکه بیشتر بکوشد …مرد احساس می کند حتی قدش بلند تر شده است ….چون به مرد بودنش افتخار می کند ….
 

 شنیدن عبارت دوستت دارم :

 برای زن آنچنان انرژی و توان مضاعفی برایش ایجاد می کند که آمادگی این را می یابد که لحظه ای پس از شنیدن این جمله یک خانه تکانی مفصل به راه بیاندازد …
و همه جای زندگی را با عشق… از نو بیاراید ..

 شنیدن عبارت دوستت دارم :

 برای فرزندت خصوصا وقتی روی دو زانو می نشینی و خودت را هم قد فرزندت می کنی و چشم در چشمش می گویی یعنی من هستم ..خیالت راحت … و یادت باشد آن شب فرزندت دیرتر ولی آرامتر و آسوده تر می خوابد پس از شنیدن این جمله از والدینش …

 فرقی نمی کند معشوق باشی یا عاشق …پدر یا مادر … فرزند یا همسر

  عبارت دوستت دارم را جدی بگیریم
این عبارت غوغایی به پا می کند. 

نگذارید محبت و عشقتان در دنیای درونتان حبس شود …..

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت