✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
گر بهای شیعه بودن سر جدا گردیدن است...


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



در آن صحن قدیمی حرم، روبروی پنجره فولاد

یکی جامعه می خواند یکی رفت یکی ماند، که ،یک دفعه زنی داد زد آنجا! و سَر سَر شد و پا پا …

زنی چادر مشکی به سرش بود، و دستی به روی پنجره دستی کمرش بود

کنار قد و بالای جوانی که گمانم پسرش بود

فقط خیره به اطراف به آن دور و برش بود …

لبی حرف نمی زد! ولی از سر و وضعش به یقین بود مشخص که از شهر دگر آمده مشهد

و با ناخن گریه همه ی پلک نگاهش شده رَد رَد،

نگاهش متغیر شده و رفت به سمت سر گنبد و ناگاه صدا زد …

خدایا پسرم… وای خدایا پسرم ناقص و بیمار و فلج بود

تمام بدنش ناقص و کج بود

گمانم که شفا یافت، و این کارِ همین

حضرت ثامن، همین روح حُجَج بود …

چه آقای کریمی، خدایا چه طبیبی، نفرمود برو اهل صلیبی

نفرمود که در مسلک ما فرد غریبی

و فرزند مسیحی مرا نیز شفا داد

چه آقای نجیبی…

عجب حال و هوایی، عجب صحن و سرایی،

که هر کس به طریقی شده مشغول گدایی

یکی مثل کبوتر پی دانه، یکی مثل گیاهی، و در این مزرعه دنبال جوانه

یکی داد زد آقا که برای خودتان آمدم اینجا

نه پی دانه و یا این که جوانه …

که مقصود تویی، کعبه و بت خانه بهانه …

و من نیز خلاصه به صدا آمدم و داد زدم ضامن آهو …

ببین آمده ام بهر گدایی

ببین آمده ام تا بدهی بال رهایی

ببین آمده ام فطرس شهر تو شوم داخل ایوان طلایی، پرم سوخته تاکی نشوم کرببلایی…به خوبان مقیم حرمت فلسفی وشیخ بهایی… شما را به خدا حال مرا این رقمی کن، ، وَ اشعار مرا محتشمی کن زمان می گذرد وای محَرم… بیا وکرمی کن کرم کن که مگر زنده بمانم،دوباره وسط دایره سینه زنان گریه کنان سینه زنان باز بخوانم… «که حق شور تو از روز ازل در سرم انداخت وَبر گردن من شال عزا مادرم انداخت»

بیا اشک تفقد کنم آقای خراسان! بیا ضامن آهوی بیابان،بیا منتظرم منتظر لحظه باران بیاچشمه بده چشمه ای از اشک خروشان. همان اشک که در جوهره اش نفحۀ سیب است

همان اشک که باگفته یتان همقدم ابن شبیب است

همان اشک که پلک خودتان زخمی آن اشک عجیب است

همان اشک که در روضه هفتاد ودو خورشید غریب است…

همان اشک صباحا ً وَمَساء

همان اشک زلالی که مبدل به دموع می شود آری

همان اشک که در« ناحیه» خواندند شماری، همان اشک که از کثرت آن مهدیتان رانبوَد لیل و نهاری

همان اشک که باشد اثر چوب تَر ولعل تََرَک خورده قاری

همان اشک که سر منشأ آن هست همین بیت، همین زمزمه محکم وکاری

« بیا محرم زینب که شده وقت سواری َوبرَناقه من نیست جهازی وعِماری »

مرابال بده تا که در اثنای خیالات، ازاین معرکۀ عصر مکافات،روم پای دل عمه سادات… روم درملأعام،وَسنگی برسد از لبۀ بام،همان لحظه که نیلوفر زخمی به نفس آمدو می گفت خدایاسربابام…

همان بادیۀ شام،همانجاکه دوباره به زبان آمد وفرمود خودعمه سادات سرانجام «برادر بدنت کو لباس وکفنت کو به نی خانه گرفتی سرت هست تنت کو»

خدایاچه قَدَر بغض نشسته وسط راه صدایم…

سحر شد! پراز اشک بوَد باز ورق های دعایم…

کجایم؟ نکند کرببلایم؟که چنین همسفر روضه ومقتل وَ در این حال و هوایم

ولی نه وسط صحن قدیمی حرم روبروی پنجره فولاد رضایم…

خدایا چه قَدَر زود زمان می گذردمن که نفهمیدم وشب هم سپری شد،

شفق رفت وَحالم سحری شد

سرانجام میان دل ما هم خبری شد…

ببین با پر زخمی خیالم به کجاها که نرفتم! سفرنامه ما هم سفری شد…

دگر وقت تمام است وَباید بروم زود به خانه ببخشید که از عشق نداریم نشانه…

دو بیت از دو غزل حسن ختام شب رؤیایی این شاعر مهجور زمانه

یکی اینکه ببخشید که من ساده نوشتم پر ایراد و بهانه

«که هرکس به زبانی صفت وصف توگوید. بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه… »

التماس دعا

موضوعات: امام رضا(ع)  لینک ثابت




یا امام رضا،…

در حیرَتم ز پنجره فولاد مشهدت

هم مُرده زنده میکند ، هم زنده می کُشد…

سلام بر امام خوبیها….

پی نوشت،:

شکر لله همه را دلبر و دلداری تو
در مدار ازلی نقطه پرگاری تو

با غریبیت به غربت زدگان یاری تو
روز محشر چقدر بچه محل داری تو

شبنمی در حرمت طعنه به دریا زده است
هر که آمد حرمت قید دو دنیا زده است

دو سه تا قفل به آن پنجره عیسی زده است
گنبدت دید که خورشید کمی جا زده است

من ندیدم کسی از پیش شما طرد شده
از سر لطف تو خورشید خودش زرد شده


موضوعات: امام رضا(ع)  لینک ثابت




می نویسم که دلم خورده گره با” گنبد”
می درخشد به شب و روز در اینجا “گنبد”

این حرم قبله ایرانی ما زوار است

پس بگویم که شد کعبه دلها گنبد

هر کسی آمده یک طور گرفتار شده
یک نفر با در و دیوار ، کسی با گنبد

مانده ام چشم بدوزم به کجای حرمش

حوض ها،پنجره ها، روزنه ها یا گنبد

گنبد زرد رضا طاق سماوات خداست

سایه لطف کند پهن به دنیا ، گنبد

اشک،بیچاره،گدا،قرض،گرفتاری،آه

روز و شب می کند انگار گره وا گنبد

موضوعات: امام رضا(ع)  لینک ثابت




پیش طبیب هستم و درمان نوشته است

درمان برای من رخ جانان نوشته است

 

فهمید بی قراری من علتش چه بود

دیدار روی ماه کریمان نوشته است

 

آب و هوای ری به من مشهدی نساخت

در نسخه اش دیار خراسان نوشته است

موضوعات: امام رضا(ع)  لینک ثابت




یکی از خادمان اقا علی بن موسی الرضا تعریف میکرد:
داشتم تو صحن انقلاب قدم می زدم، دیدم کنار پنجره فولاد خیلی شلوغه … سریع خودم رو رسوندم به پنجره فولاد و دیدم امام رضا به اذن خدا یک دختر چهارساله که کور مادرزاد بود رو شفا داده.
با کمک پدرش و چند تا از خادمین دیگه دختر رو از لابلای جمعیت بیرون کشیدیم…
داشتیم می رفتیم سمت اتاق شفایافتگان، که دیدم پدرِ دختر رو سمت پنجره فولاد کرد و با لهجه زیبای خودش با امام رضا صحبت می کرد….

اول فکرکردم داره تشکر می کنه
خوب گوش کردم دیدم داره به امام رضا میگه آقاجان دستت درد نکنه، ولی آقا اینا دو تا خواهر دوقلو هستند، حالا من این یکی رو می برم، جواب اون یکی رو چی بدم. و اشکاش همینطور داره می ریزه. اشک شوق شفای این دخترش و بغض برای اون یکی دخترش قاطی شده بود.

تو همین حال واحوال بود که رسیدیم اتاق شفایافتگان و ماجرا را ثبت کردیم و همراه این پدر و دختر راهی محل اقامت شون شدیم.
وقتی رسیدیم در هتل دیدیم اونجا هم شلوغه…
پرسیدیم چی شده؟
گفتند: امام رضا یه دختر چهارساله که کور مادرزاد بود رو شفا داده…

موضوعات: امام رضا(ع)  لینک ثابت





تو تبریز و قبل انقلاب یه گروه تصمیم گرفتن برن پابوس امام رضا ، رئیس کاروان چند روز قبل حرکت تو خواب دید که امام رضا فرمودند داری میای ابراهیم جیب بر رو هم باخودت بیار.
((ابراهیم جیب بر کی بود؟؟؟؟: از اسمش معلومه دزد مشهوری بود تو تبریز که حتی کسی جرئت نمی کرد لحظه ای باهاش همسفربشه چون سریع جیبشو خالی می کرد!!!))
حالا امام رضا در خواب بهش گفته بودند اینو با خودت بیارش مشهد،!!!
رئیس کاروان با خودش گفت خواب که معتبر نیست تازه اگه من اونو بیارم کسی تو کاروان نمیمونه همه استعفا میدن میرن یه کاروان دیگه پس بیخیال!!!
اما این خواب 2 شب دیگه هم تکرار شد و رئیس چاره ای ندید جز اینکه بره دنبال ابراهیم
رفت سراغشو بگیره که کجاس، بهش گفتند تو محله دزدا داره میچرخه برو اونجا از هر کی سوال کنی نشونت میده
بالاخره پیداش کرد ! گفت ابراهیم مییای بریم مشهد(ولی جریان خوابو بهش نگفت)ابراهیم گفت من که پول ندارم تازه همین 50 تومن هم که دستم میبینی همین الان از یه پیرزن دزدیدم، ! رئیس گفت عیب نداره تو بیا من پولتم میدم
فقط به این شرط که حین سفر متعرض کسی نشی بعد که رسیدیم مشهد، آزادی!
ابراهیم با خودش گفت باشه اینجا که همه منو میشناسن نمیشه دزدی کرد بریم مشهد یه خورده پول کاسب شیم
کاروان در روز معینی حرکت کرد وسطای راه که رسیدن دزدای سر گردنه به اتوبوس حمله کردن و جیب همه و حتی ابراهیم که جلوی انوبوس نشسته بود رو خالی کردن وبعدم از اتوبوس پیاده شدن و رفتن!
اتوبوس که قدری حرکت کرد و در حالی که همه گریه میکردن که دیگه پولی برای برگشت ندارن ابراهیم یکی یکی همه رو اسم میبرد و بهشون میگفت از شما چقدر پول دزدیدن و بهشون میداد!!!!!
رئیس گفت ابراهیم تو اینهمه پول از کجا اوردی؟؟؟
ابراهیم خندید و گفت وقتی سر دسته دزدا داشت از ماشین پیاده میشد همون لحظه جیبش رو خالی کردم و اونم نفهمید و از اتوبوس پیاده شد!!!!
همه خوشحال بودن جز رئیس کاروان که زد زیر گریه و گفت ابراهیم میدونی واسه چی آوردمت؟؟
چون حضرت به من فرمودن،،،، حالا فهمیدم حکمت اومدن تو چی بوده؟؟
ابراهیم یه لحظه دلش تکون خورد گفت یعنی حضرت هنوز به من توجه داره؟؟؟؟
از همونجا گریه کنان تا مشهد اومد و یه توبه نصوح کنار قبر حضرت کرد و بعدم با تلاش و کار حلال،، پولایی رو که قبلا دزدیده بود میفرستاد تبریز و حلالیت می طلبید و در اخر هم تو همین مشهد الرضا (ظاهرا مکانش نامعلومه) به رحمت خدا رفت…
دلم لک زده…
مشهد…
نیمه های شب…
روبروی ایوان طلا…
روی فرشهای دوست داشتنی صحن…
خیره به گنبد طلا…
نسیم خنک ….
و اشک…اشک…اشک…
و یک آرزو…
…..
خوش به حالت کبوتر…

موضوعات: امام رضا(ع)  لینک ثابت




حبیب‌الله‌ چایچیان(حسان) درباره ماجرای سرودن شعر آمدم ای شاه پناهم بده می‌گوید:

مادرم در آخرین لحظاتی که خدمت شان رسیدم، همیشه آن حال و هوای ارادت به چهارده معصوم را داشت و در همان حال که سکته کرده بود، دکتر را خبر کردیم. دکتر مشغول گرفتن نوار شد و وقتی خواست برود متاسفانه مادرم سکته دیگری کرد. من به دکتر آن را اعلام کردم. دکتر خطاب به من گفت: «فردی که این گونه سکته کند کمتر زنده خواهد ماند!» به هر حال دکتر راهی شد و من خدمت مادر برگشتم و به ایشان عرض کردم، شما آرزویتان چیست؟ ایشان گفت آرزوی من این است که یک بار دیگر حضرت رضا (ع) را زیارت کنم. و این نکته را هم بگویم که راه رفتن ایشان خیلی سخت بود و حال خوبی نداشت و من دو بازوی مادر را می‌گرفتم تا بتواند یواش یواش حرکت کند. با هواپیما به سمت مشهد رفتیم. نمی‌دانم در ایام تولد حضرت رضا(ع) بود یا شهادت، حرم خیلی شلوغ بود. وارد شدن به حرم هم یقیناً مشکل و حتی برای مادرم غیرممکن بود، گفتم مادرجان! از همین جا سلام بدهی زیارت است. گفت: «ما قدیمی‌ها تا ضریح را نبوسیم، به دلمان نمی‌چسبد» گفتم: دل چسبی‌اش به این است که حضرت جواب بدهد. هرچه کردم دیدم مادر قبول نمی‌کند. خلاصه بازوی مادر را گرفته بودم و همین طور به سمت ضریح حرکت می‌کردیم؛ در همین حال دیدم که حال شعر برایم فراهم شد، من تمام توجه‌ام را به شعر و الهامی که عنایت شده بود دادم، دیدم زبان حال مادرم است نه زبان حال من ! و شعر تا «تخلص» رسید. وقتی شعر به «تخلص» رسید دیدم مادرم با آن ازدحام که آدم سالم نمی‌تواست برود. خودش را به ضریح رسانده بود و داشت ضریح را می‌بوسید و من هم ضریح را بوسیدم و این شعر در حقیقت زبان حال مادرم در آخرین لحظات عمرش است.
شعر کامل به شرح زیر است:

آمدم ای شاه پناهم بده / خط امانی ز گناهم بده

ای حرمت ملجأ درماندگان / دور مران از در و راهم بده

ای گل بی‌خار گلستان عشق / قرب مکانی چو گیاهم بده

لایق وصل تو که من نیستم / اذن به یک لحظه نگاهم بده

ای که حریمت مَثل کهرباست / شوق و سبک خیزی کاهم بده

تا که ز عشق تو گدازم چو شمع / گرمی جان‌سوز به آهم بده

لشکر شیطان به کمین منند / بی‌کسم ای شاه پناهم بده

از صف مژگان نگهی کن به من / با نظری یار و سپاهم بده

در شب اول که به قبرم نهند / نور بدان شام سیاهم بده

ای که عطابخش همه عالمی / جمله حاجات مرا هم بده

آن چه صلاح است برای «حسان» / از تو اگر هم که نخواهم بده

موضوعات: امام رضا(ع)  لینک ثابت




سوت قطار، غسل زیارت، دم اذان
چشمی که باز خیره شده سوی آسمان

یا ایها الغریب منم آن مسافر
دلتنگ و بی قرار…پر از دردِ بی نشان

باب الجواد، بارش باران، اذان صبح
نقاره خانه، صحن گهرشاد، سایـبان

آری منم، شکسته پر و بال.. آمدم
سلطان کبریای کرم…غوث…الامان

محتاج یک نگاه، گرفتار، بی کسم
مگذار تا که رو بزنم پیش این و آن

پر پر زده دلم به هوای زیارتت
آقا قسم به آن دل تنگ جوادتان

از این جهان سرد پر از دود بی بها
مشهد برای من، همه اش مال دیگران

دیشب دوباره بوی حرم را شنیده ام
«آقا دلم عجیب گرفته برایتان»

*"اَلسَّـــــلٰامُ عَلَیـــــْکََ یـــــٰاعلـــــيِ بْنِ موســـــَي الرِضـــــَا الـــــمرتضـــــي(ع)*ٰ

موضوعات: امام رضا(ع)  لینک ثابت