✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
مناجات


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 




اصحاب در محضر رسول اكرم اسلام ( ص) بودند، در ضمن سخن، عرض: كردند: آیا ما برادران توایم ای رسول خدا؟!.

آنحضرت فرمود: نه، شما اصحاب من هستید، ولی برادران من كسانی هستند كه بعد از من می آیند و به من ایمان می آورند، در حالی كه مرا ندیده اند. سپس فرمود: برای عمل صالح هر فردی از آنها پنجاه برابر پاداش عمل صالح شما داده می شود. اصحاب عرض كردند پنجاه نفر از خودشان؟ فرمود:نه پنجاه نفر از شما.
آنها سه بار این سؤال را كردند، پیامبر ( ص) همین جواب را داد، سپس به علت پاداش پنجاه برابر آنها اشاره كرده و فرمود: لانّكم تجدون علی الخیر اعوانا: این بخاطر آن است كه شما دارای شرائطی هستید كه آن شرائط شما را در كارهای خیر یاری می كند، مانند حضور پیامبر ( ص) علی ( ع) و نزول وحی و….


داستان دوستان / محمد محمدی اشتهاردی

 

موضوعات: حکایات مذهبی  لینک ثابت





ابی بن خلف از سران قلدر شرك و كفر بود، به پیامبر ( ص) گفت: من اسبی دارم كه او را هر روز علف می خورانم تا چاق و چالاك شود، و سرانجام سوار بر آن شده و ترا می كشم: پیامبر ( ص) در پاسخ فرمود: بلكه بخواست خدا، من تو را می كشم: هنگامی كه جنگ احد بروز كرد، ابی بن خلف می گفت:

محمد كجاست؟ اگر او نجات یابد من نجات نیابم: سرانجام آن حضرت را شناخت و به سوی او حمله كرد، گروهی از مسلمین جلو او را گرفتند، پیامبر به مسلمین فرمود: بگذارید جلو بیاید، آنها رد شدند او به پیش آمد، پیامبر ( ص) نیزه حارث بن صمّه را گرفت و سپس به سوی ابی بن خلف حمله كرد،و نیزه را بر گردن او فرو آورد، خراشی در گردن او پدید آمد و او بر اثر وحشت از اسب بر زمین افتاد، و همچون صدای گاو نعره می كشید و می گفت: محمد مرا كشت:

یاران او دور او را گرفتند و به او دلداری دادند و گفتند: این زخم، خراشی بیش نیست، چرا بی تابی می كنی؟ او گفت: آری، اگر این زخم از ناحیه دو دودمان ربیعه و مضر بر من وارد می شد، حق با شما بود. و طبق روایت دیگر گفت: اگر آن خراشی كه محمد ( ص) بر من وارد ساخت، بر همه مردم وارد می شد، همه را می كشت، چرا كه او ( در بر خوردی در مكه) به من گفت: من تو را می كشم ( او دروغ نمی گوید) او را اگر بعد از این سخن، آب دهان خود را به من می رسانید، همان مرا می كشت: ابی بن خلف، پس از این ضربه، یك روز بیشتر زنده نبود، و سپس به هلاكت رسید.


داستان دوستان / محمد محمدی اشتهاردی

 

موضوعات: حکایات مذهبی  لینک ثابت





پیامبر ( صلی الله علیه وآله) پس از بازگشت از جنگ خبیر كه در سال هفتم واقع شد، اسامه بن زید با جمعی از مسلمانان به سوی یهودیانی كه در یكی از روستاهای فدك زندگی می كردند، فرستاد تا آنها را به سوی اسلام دعوت كند. یكی از سران یهود بنام مرداس بن نهیك از آمدن سپاه اسلام باخبر شد، اموال و فرزندانش را در پناه كوهی قرار داد و به استقبال مسلمانان شتافت و نزد آنها گواهی به یكتائی خدا و رسالت پیامبر ( صلی الله علیه وآله) داد. ولی اسامه به گمان اینكه مرداس از ترس جانش، تظاهر به اسلامی می كند، نه اینكه حقیقتا مسلمان شده باشد، به او حمله كرد و او را كشت، و گوسفندانش را به غنیمت گرفت: هنگامی كه این خبر به پیامبر ( صلی الله علیه وآله) رسید، سخت ناراحت شد و به اسامه اعتراض كرد كه چرا مسلمانی را كشته است: اسامه عرض كرد: او از ترس جانش اظهار اسلام كرد. پیامبر ( صلی الله علیه وآله) فرمود: تو كه از دل او آگاه نبودی، چه می دانی؟ شاید براستی مسلمان شده است ( و آیه 94 سوره نساء در محكوم كردن كار اسامه نازل گردید). اسامه سوگند یاد كرد كه دیگر حریم قانون را نشكند بهر حال این حادثه حاكی است كه باید در هر حال حریم قانون را حفظ كرد.


داستان صاحبدلان / محمد محمدی اشتهاردی

 

موضوعات: حکایات مذهبی  لینک ثابت





یك بار پیامبر ( صلی الله علیه وآله) اموالی را كه به دست آمده بود بین مسلمانان عادلانه تقسیم كرد، مردی از انصار، ( كه می خواست بیشتر به او بدهند) گفت: این تقسیم موجب خوشنودی خدا نیست:

این خبر به پیامبر ( صلی الله علیه وآله) رسید، آن حضرت به قدری ناراحت شد، كه چهره اش سرخ گردید فرمود: خداوند برادرم موسی بن عمران را رحمت كند، او از این بیشتر مورد آزار قرار گرفت و صبر كرد.

پیامبر ( صلی الله علیه وآله) به یاران فرمود: مبادا یكی از شما راجع به هیچ یك از اصحاب چیزی ناروا به من خبر دهد، زیرا شور و اشتیاق آن دارم كه به قلبی صاف و دور از هر گونه آلایش و رنجش با شما زندگی كنم: به این ترتیب آن حضرت راه و رسم زندگی شیرین را به مسلمانان آموخت كه در پرتو ارتباط دلهای صاف و نورانی با همدیگر پدید می آید.


داستان صاحبدلان / محمد محمدی اشتهاردی

موضوعات: حکایات مذهبی  لینک ثابت





نقل شده در یكی از عیدهای یهود پیامبر ( صلی الله علیه وآله) همراه بعضی از یاران وارد كنیسه ( معبد یهود) در مدینه شد، آنها از ورود پیامبر ( صلی الله علیه وآله) خشنود نبودند.

پیامبر ( صلی الله علیه وآله) به آنها فرمود: ای گروه یهود، دوازده نفر از خود را به من نشان دهید كه گواهی بر یكتائی خدا و پیامبری محمد ( صلی الله علیه وآله) بدهند تا خداوند خشمش را از تمام یهودیان جهان بردارد.

آنها ساكت شدند و هیچگونه سخنی نگفتند، پیامبر ( صلی الله علیه وآله) سه بار این مطلب را تكرار كرد آنها باز سكوت كردند.

آنگاه پیامبر ( صلی الله علیه وآله) فرمود: شما حق را كتمان كردید ولی به خدا سوگند حاشر و عاقب(القابی كه در تورات برای پیامبر آمده) من هستم، خواه ایمان بیاورید یا مرا تكذیب كنید. سپس پیامبر ( صلی الله علیه وآله) از معبد یهود بیرون آمد، هنوز چند قدمی نرفته بود كه مردی از یهود پشت سر حضرت آمد و گفت:

ای محمد! بایست: پیامبر ( صلی الله علیه وآله) ایستاد و سپس رو به جمعیت یهود كرد و گفت: مرا چگونه آدمی می دانید؟ گفتند: به خدا سوگند در میان خود مردی آگاهتر از تو و پدر و جدت نسبت به كتاب آسمانی خود ( تورات) نداریم، سپس افزود:

من خدا را گواه می گیرم كه او ( پیامبر اسلام) همان پیامبری است كه در تورات و انجیل آمده است: یهود وقتی كه چنین دیدند به او ( یعنی عبدالله بن سلام) گفتند تو دروغ می گوئی، و او را بباد فحش و ناسزا گرفتند. رسول خدا ( صلی الله علیه وآله) به جمعیت یهود فرمود: شما دروغ می گوئید…


داستان صاحبدلان / محمد محمدی اشتهاردی

موضوعات: حکایات مذهبی  لینک ثابت





شخصی نزد رسول اللّه خدا صلی اللّه علیه و آله آمد و عرض كرد:

یارسول اللّه! بستگانم بامن قطع رابطه كرده و مرا مورد حمله و شماتت قرار داده اند آیا من هم با آنها قطع رابطه كنم؟

پیامبر صلی اللّه علیه و آله فرمود:با این وضع خداوند نظر و رحمتش را از همه شما بر می دارد.

آن مرد گفت: پس چه كنم؟

حضزت فرمود: ایجاد رابطه كن باكسی كه با تواضع رابطه كرده است و بخشش به كسی كه تو را محروم ساخته است و عفو كن كسی را كه به تو ظالم كرده است: در این صورت از سوی خداوند پشتیبانی در برابر آنها خواهی داشت.


قصه های تربیتی چهارده معصوم ( علیهم السلام)/ محمد رضا اکبری

موضوعات: حکایات مذهبی  لینک ثابت





مردی به پیامبرصلی اللّه علیه و آله عرض كرد یا رسول اللّه! مرا تعلیم ده! حضرت فرمود: برو و غضب نكن.
آن مرد گفت: همین مرا بس است و به جانب قبیله خود رفت:

ناگهان در میان طایفه اش جنگی در گرفت و مسلحانه در برابر یكدیگر صف كشیدند. آن مرد هم كه وضعیت جنگی را مشاهده كرده مسلح شد و در صف جنگاوران ایستاد. آنگاه سخن پیامبر صلی اللّه علیه و آله را بیاد آورد كه به او فرمود:

غضب نكن: اسلحه را كنار گذارد و به نزد مخالفین قوم خود رفت و گفت: ای مردم هر جراحت و قتل و زدن بی نشانه ای كه در افراد شما به عهده من باشد و خونبهای آن را می پردازم:

مخالفین كه سخنان صلح طلبانه را از او شنیدند گفتند: ما این جریمه را نمی خواهیم: برای شما باشد زیرا ما از شما به این جریمه سزاوارتریم: آنگاه با یكدیگر صلح كردند و با آن كینه از میان رفت.


قصه های تربیتی چهارده معصوم ( علیهم السلام)/ محمد رضا اکبری

 

موضوعات: حکایات مذهبی  لینک ثابت




 

جنازه مردی را آوردند تا رسول خدا صلی اللّه علیه و آله بر آن نماز گذارد. پیامبر صلی اللّه علیه و آله به اصحاب خود فرمود: شما بر او نماز بخوانید اما من نمی خوانم: اصحاب گفتند: رسول اللّه! چرا بر او نماز نمی گذاری؟ حضرت فرمود: زیرا بدهكار مردم است.


ابوقتاده گفت: من ضامن می شوم كه قرض او را ادا كنم: پیامبر صلی اللّه علیه و آله فرمود: بطور كامل ادا خواهی كرد؟ ابوقتاده: بله، بطور كامل ادا خواهم كرد. آنگاه پیامبر صلی اللّه علیه و آله بر او نماز گذارد. ابوقتاده گوید: بدهكاری آن مرد هفده یا هجده در هم بود.


قصه های تربیتی چهارده معصوم / محمد رضا اکبری

 

 

موضوعات: حکایات مذهبی  لینک ثابت