✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
داستان چشمه


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 




روزی بهلول وارد قصر هارون شد و چون مسند ( جای ) خلافت را خالی و بلامانع دید فوراً بدون ترس بالا رفت و بر جای هارون قرار گرفت .
چون غلامان خاص دربار آن حال را مشاهده کردند فوراً بهلول را با ضرب تازیانه از مسند هارون پایین آوردند .
بهلول به گریه افتاد و در همین حال هارون سر رسید و دید بهلول گریه می کند . از پاسبانان سبب گریه بهلول را سوال نمود .
غلامان واقعه را به عرض هارون رساندند . هارون آنها را ملامت نمود و بهلول را دلداری داد و نوازش نمود .
بهلول گفت من بر حال تو گریه می کنم نه بر حال خودم به جهت اینکه من به اندازه چند ثانیه بر جای تو نشستم ، اینقدر صدمه و اذیت و آزار کشیدم و تو در مدت عمر که در بالای این مسند نشسته آیا تورا چقدر آزار و اذیت می دهند و تو از عاقبت امر خود نمی اندیشی ؟

 

موضوعات: حکایات بهلول  لینک ثابت





آورده اند که هارون الرشید خوان طعامی برای بهلول فرستاد . خادم خلیفه طعام را نزد بهلول آورد و پیش اوگذاشت و گفت این طعام مخصوص خلیفه است و برای تو فرستاده است تا بخوری . بهلول طعام را پیش سگی که در آن خرابه بود گذاشت .
خادم بانگ به او زد که چرا طعام خلیفه را پیش سگ گذاردی ؟
بهلول گفت:
دم مزن اگر سگ بشنود این طعام از آن خلیفه است او هم نخواهد خورد .

 

موضوعات: حکایات بهلول  لینک ثابت
1 2 4