✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
به به به به به عجب شعری.....


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



در دعاي مكارم الاخلاق ، حضرت سجاد عليه السلام مي فرمايد:
و لا تفتنّي بالسّعة ؛
((بار الها! با گشايش و سعه مالي ، مرا مورد آزمايش قرار مده .))
امتحان خداوند هنگام وسعت مالي ، حتمي و اجتناب ناپذير است .
امام عليه السلام براي آن كه در معرض امتحانات سنگين قرار نگيرد، از خداوند مي خواهد كه به او سعه مالي و ثروت زياد ندهند تا با آزمايش هاي سخت باري تعالي مواجه نگردد.
اين جمله دعا براي عموم مردم بسيار آموزنده است . آن حضرت با آن كه معصوم است و از خطايا منزه است ، براي آن كه در مضيقه امتحان واقع نشود، از خداوند مي خواهد كه به او سعه مالي ندهد. اما بعضي از افراد عادي در حال تهيدستي مي گويند: اگر خداوند به ما ثروت عنايت كند، چنين و چنان مي نماييم و به خوبي انجام وظيفه مي كنيم .
ممكن است در آن موقع از روي خلوص و پاكي سخن بگويند، اما نمي دانند كه ثروت ، افكارشان را عوض مي كند و آنان را دگرگون مي سازد و ممكن است بر اثر امتحان مالي سقوط كنند و هميشه دچار بدبختي و سيه روزي گردند.
به شرحي كه توضيح داده مي شود، ثعلبة بن خاطب كه از انصار بود، به اين آزمايش سخت مبتلا گرديد و از عهده امتحان برنيامد، زيرا بر اثر حب مالي از پرداخت زكات واجب ، سر باز زد و خداوند درباره تخلف وي آيه نازل فرمود. او در ايام تهيدستي شرفياب محضر رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم شد.
به حضرت عرض كرد: از خداوند بخواهيد كه به من ثروت بدهد.
حضرت فرمود: اي ثعلبه ! مال قليلي كه بتواني شكرش را ادا كني ، بهتر از مال زياد است كه طاقت و تحملش را نداشته باشي .
دفعه ديگر باز شرفياب محضر آن حضرت شد و درخواست خويش را تكرار نمود و عرض كرد:
((به خدايي كه شما را به رسالت مبعوث نموده است ، من قسم ياد مي كنم كه اگر خداوند به من مالي بدهد، حق هر صاحب حقي را عطا خواهم نمود.))
در آن موقع پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم در پيشگاه الهي او را دعا كرد و براي او درخواست مال نمود.
خداوند دعاي حضرت را مستجاب كرد. ثعلبه گوسفندداري را آغاز نمود. خداوند به مالش بركت بسيار داد و با سرعت گوسفندان افزايش يافتند. تا جايي كه ديگر نمي توانست در شهر بماند. از مدينه دور شد و در يكي از وادي هاي اطراف مدينه مسكن گزيد و گوسفندان را نگهداري مي كرد.
طولي نكشيد كه در آنجا نيز دچار مضيقه شد. ناچار به نقطه دوردستي رفت تا در آن جا بتواند گوسفندان را نگهداري كند.
از طرف خداوند، امر به گرفتن زكات ، صادر شد. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ماءموريني را به اطراف فرستاد. از جمله ماءمور پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نزد ثعلبه آمد، اما او از دادن زكات ابا كرد و بخل نمود.
گفت : ((زكات چيزي جز جزيه نيست و من جزيه نمي دهم .))
وقتي خبر اين كلام به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم رسيد، فرمود: ((واي بر ثعلبه !))
سپس وحي آسماني آمد: ((كساني از مسلمانان با خداوند عهد و پيمان مي بندند كه اگر باريتعالي از فضل خود به ما عطا نمود، صدقه مي دهيم و از بندگان صالح خواهيم بود و چون فضل الهي به آنان رسيد، بخل نمودند و از اداي وظيفه روي گردان شدند.))
پس از نزول آيه ، بعضي از دوستان ثعلبه نزد وي رفتند و او را مورد ملامت و سرزنش قرار دادند كه چرا زكات واجب را كه امر الهي بود، پرداخت ننمودي ؟ درباره تو و عمل ناروايت آيه نازل گرديد.
ثعلبه سخت مضطرب شد، مقداري از گوسفندان را با خود برداشت و به مدينه آمد و حضور رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم رسيد. حضرت تا او را ديد فرمود: يا ويل ثعلبة ؛ ((واي بر تو!))
ثعلبه با شرمساري گفت : ((يا رسول الله ! زكات آورده ام ، بفرماييد از من تحويل بگيريد.))
حضرت فرمود: درباره ات آيه آمده است . آيه را كه نمي توان از قرآن شريف حذف نمود. به اين جهت زكات تو پذيرفته نمي شود و او را رد كرد.
بعد از آن كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت ، زكات را نزد ابي بكر برد و بعد نزد عمر و هيچ يك از آن دو، صدقه را قبول نكردند. و سرانجام با همان وزر و وبال و آلودگي به گناه از دار دنيا رفت .(1)

1- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 3، ص 224، محجة البيضاء، ج 6، ص 102.

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




عن علي عليه السلام قال : ان من مكارم الاخلاق اءن تصل من قطعك و تعطي من حرمك و تعفو عمن ظلمك ؛(1)
حضرت علي عليه السلام فرموده :
((از جمله مكارم اخلاق برقرار نمودن رابطه دوستي با آن كس است كه از تو بريده و عطا نمودن به كسي است كه تو را محروم ساخته و عفو و اغماض از كسي كه به تو ستم كرده است .))
غريزه حيواني و حس تلافي جويي مي گويد كسي كه تو را ترك گفته بايد به بي اعتنايي ، او را ترك كني ، كسي كه تو را محروم نموده ، اگر فرصت به دست آوردي ، محرومش نمايي ، و از كسي كه به تو ستم كرده ، انتقام بگيري و مجازاتش نمايي .
بنابراين آن كسي كه مي خواهد به مكارم اخلاق متخلق گردد، بايد خواهش هاي غريزي و تمايلات نفساني را واپس زند و به كرامت نفس و بزرگواري گرايش يابد و اين كاري بس مشكل است ولي در پيشگاه الهي بسيار ارزنده و مهم است و در پاره اي از موارد، صاحب اين خلق را در دنيا از نفع و بهره بزرگي برخوردار مي سازد.
((اسماعيل بن احمد ساماني)) در ماوراء النهر حكومت مي كرد. عمر بن ليث صفاري تصميم گرفت با او بجنگد و ماوراء النهر را حوزه حكومت و قلمرو فرمانروايي خويش درآورد. لذا لشكر نيرومندي مجهز ساخت و عازم بلخ گرديد. اسماعيل بن احمد براي او پيامي فرستاد كه هم اكنون تو بر منطقه بسيار وسيعي حكومت مي كني و در دست من جز محيط كوچك ماوراءالنهر نيست . از وي خواسته بود كه به آنچه در دست دارد قانع باشد و مزاحم او نشود. ولي عمر بن ليث به پيام اسماعيل اعتنا نكرد، هيچ راه را پيمود. از جيحون گذشت ، منازل را طي كرد و به بلخ رسيد. سرزمين را براي لشكرگاه برگزيد، خندق حفر نمود، نقاط مرتفعي را براي ديده باني مهيا كرد و ظرف چندين روز تمام مقدمات جنگ را آماده نمود. در خلال اين مدت لشكريانش تدريجا از راه مي رسيدند. هر گروهي در نقطه پيش بيني شده مستقر مي شدند.(2)
جمعي از افسران و خواص اسماعيل بن احمد كه آوازه جراءت و شهامت عمرو بن ليث را شنيده بودند، از مشاهده آن همه سرباز مسلح و مجهز تكان خوردند و با يكديگر مشورت نمودند و گفتند: اگر بخواهيم با عمر و سپاه نيرومندش پيكار كنيم يا بايد همگي از زندگي چشم بپوشيم و كشته شويم ، يا آن كه در گرماگرم نبرد، به دشمن پشت كنيم و ميدان جنگ را ترك گوييم و به ذلت فرار تن در دهيم و هيچ يك از اين دو بر وفق عقل و مصلحت نيست . بهتر است كه از فرصت استفاده كنيم و پيش از شكست قطعي به وي تقرب جوييم و امان بخواهيم ، چرا كه او مردي دانا و توانا است و هرگز دامن خويش را با كشتن اين و آن كه عمل عاجزان و ابلهان است ، لكه دار نمي كند.
يكي از حضار گفت : اين سخني عاقلانه است و نصيحتي مشفقانه است و بايد طبق آن تصميم گرفت . قرار شد در شب معين گرد هم آيند و به اين نظريه جامه عمل بپوشانند.
شب موعود فرارسيد، با هم نشستند و هر يك نامه جداگانه اي به عمر نوشتند و مراتب وفاداري خود را نسبت به او اعلام نمودند و از وي امان خواستند. نامه هاي افسران و خواص اسماعيل به عرض رسيد، آنها را خواند، از مضامين آنها آگاه شد و همه آنها را در خرجيني جاي داد و در آن را بست و مهر نمود.
در خواست پناهندگي شان را اجابت كرد، جنگ آغاز شد. برخلاف تصور افسران موجباتي فراهم آمد كه اسماعيل بن احمد غلبه كند.
سپاهيان عمرو در محاصره واقع شدند و خيلي زود شكست خوردند. عده اي كشته ، گروهي دستگير شده ، و جمعي گريختند.
سپاهيان عمرو در محاصره واقع شدند و خيلي زود شكست خوردند. عمرو بن ليث نيز فرار كرد ولي دستگير شد، ساز و برگ نظاميان عمرو غنيمت رفت ، اموال اختصاصي او و همچنين خرجين نامه افسران به دست اسماعيل افتاد از مشاهده خرجين و مهر عمرو بن ليث و يادداشتي كه روي آن بود، به مطلب پي برد و دانست محتواي خرجين ، نامه هايي است كه افسرانش به عمرو نوشته اند.
خواست آن را بگشايد و نامه ها را بخواند تا بداند نويسندگان آنها چه كساني هستند؛ ولي فكر صائب و عقل دورانديشش او را از اين كار بازداشت .
با خود گفت : اگر نامه را بخوانم و نويسندگانش را بشناسم ، به همه آنها بدبين مي شوم و آنان نيز اگر بدانند كه رازشان فاش شده است ، از عهدشكني و خيانتي كه به من كرده اند، دچار خوف و هراس مي شوند و ممكن است از ترس جان خود پيشدستي كنند و اين پيروزي را به شكست مبدل سازند و مفاسد بزرگ و غيرقابل جبراني به بار آورند.
خرجين را نگشود و تمام خواص و افسران خود را احضار نمود. خرجين بسته را كه مهر عمرو بر آن بود به ايشان ارائه داد و گفت :
((اين ها نامه هايي است كه جمعي از افسران و خواص من ، به عمرو نوشته اند و به وي تقرب جسته اند و از او امان خواسته اند. ده بار حج خانه خدا به ذمه من باد اگر بدانم در اين نامه ها چيست و نويسندگان آنها چه كساني هستند و در صورتي كه امان خواهي نويسندگان راست باشد، آنان را عفو نمودم و اگر دروغ باشد از گفته خود استغفار مي كنم و سپس دستور داد آتش افروختند و در حضور تمام افسران و خواص ، خرجين سربسته را با همه محتوياتش در آتش افكندند و سوزاندند و اثري از نوشته ها باقي نگذاشت .))
نويسندگان نامه از اين كرامت نفس و گذشت اخلاقي به حسرت آمدند از اين كه نوشته ها خاكستر شد و سوءنيتشان براي هميشه مستور ماند و آسوده خاطر گشتند.
آنها هم از عمل خودشان پشيمان شدند و مجذوب فرمانده بزرگوار خويش گرديدند و از روي صداقت و راستي تصميم گرفتند، نسبت به او همواره وفادار باشند.(3)
كرامت نفس اسماعيل بن احمد مدلول كلام علي عليه السلام است كه فرموده :
العفو زكاة الظّفر و السُّلوُّ عوضك ممّن غدر؛(4)
((عفو و بخشش ، زكات پيروزي و ظفر است ، از ياد بردن و به دست فراموشي سپردن و تلافي نمودن ، مكر و غدر است .))
از آنچه مذكور افتاد روشن شد كه خلق خوب و حسن معاشرت با مردم در اسلام مورد كمال توجه است و در قيامت ، صاحبان اخلاق حميده ، مشمول رحمت و عنايت خاص حضرت باريتعالي هستند.(5)

1- غررالحكم ، ص 388.
2- كامل ابن اثير، ج 7، ص 178.
3- جوامع الحكايات ، ص 56.
4- نهج البلاغه ، ص 506.
5- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 2، ص 151.

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




عن علي عليه السلام قال : عود لسانك لين الكلام ؛(1)
امام علي عليه السلام فرموده :
((زبانت را عادت ده كه گفتارش هميشه نرم و ملايم باشد.))
مردي به نام ((اسحاق كندي)) كه در زمان خود فيلسوف عراق بود به نوشتن كتابي دست زد كه حاوي تناقض هاي قرآن باشد. در اين كار همت گمارد و براي انجام آن تنها در منزل نشست و مشغول به نوشتن گرديد.
روزي يكي از شاگردان او بر حضرت امام حسن عسگري عليه السلام وارد شد. حضرت به وي فرمود:
((آيا در بين شما يك مرد رشيد نيست كه استادتان را از كاري كه درباره قرآن شروع كرده ، باز دارد؟))
عرض كرد: ((ما از شاگردان او هستيم ، چطور ممكن است در اين مورد يا ديگر موارد به او اعتراض نماييم ؟))
امام عليه السلام فرمود: ((آيا حاضري آن را كه به تو مي آموزم ، در محضر استادت انجام دهي ؟))
عرض كرد: ((بلي !))
فرمود: ((نزد او برو، با وي به لطف و گرمي انس بگير و در كاري كه مي خواهد انجام دهد ياري اش نما و چون با او ماءنوس گشتي ، بگو براي من سوال پيش آمده است ، اجازه مي خواهم بگويم كه از مثل شما توقع اين اجازه هست . سپس بگو: اگر تكلم كننده به اين قرآن نزد شما بيايد و اين سوال مطرح گردد، كه آيا جايز است مراد گوينده قرآن از گفته هاي خودش غير آن باشد كه شما گمان برده ايد و آن را برداشت نموده ايد؟
او در پاسخ خواهد گفت : اين احتمال هست . آنوقت به او بگو شما از كجا مقصد متكلم قرآن را درك نموده ايد؟ شايد منظور او غير از آن چيزي باشد كه شما گمان برده ايد.
فصار الرجل الي الكندي و تلطّف الي اءن اءلقي عليه هذه المساءلة فقال له اءعد علي فاءعاد عليه فتفكر في نفسه و راءي ذلك محتملا في اللغة و سائغا في النظر؛(2)
آن مرد نزد فيلسوف كندي رفت و طبق دستور امام پس از تلطف و مهر، مطلب را با وي در ميان گذارد، آنقدر اين كلام موثر افتاد كه به او گفت : دوباره بگو! دوباره گفت . فيلسوف ، پس از انديشه و تفكر ابراز داشت اين كه گفتي به اعتبار لغت ، محتمل است و از جهت دقت نظر، جايز است .
اين احتمال صحيح و اساسي طبق دستور امام عسكري عليه السلام به نرمي و ملايمت و با حفظ شخصيت فيلسوف تحصيل كرده القا گرديد، از اين رو در وي اثر مفيد گذارده و او را در نوشتن كتاب ، دودل و مردد ساخت . حال اگر همين مطلب با تندي و خشونت ادا مي گرديد، وي را در عقيده خود مقاوم مي نمود و به گفته هايش پافشاري نشان مي داد.(3)

1- فهرست موضوعي غررالحكم ، ص 334.
2- بحارالانوار، ج 5، ص 311.
3- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 2، ص 110.

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




براي آن كه پيران سالخورده بر اثر عقده حقارت به كارهاي ناروا دست نزنند و موجبات بدبختي خود و ديگران را فراهم نياورند، اولياي گرامي اسلام پيروان خود را موظف ساخته اند كه در خانواده و اجتماع آنان را مورد كمال تكريم قرار دهند و شخصيتشان را گرامي و محترم شمارند تا بدين وسيله حقارت آنها جبران گردد.
فرزندان و فرزندزادگان موظفند در محيط خانواده نسبت به پدر و بزرگ ترها حداكثر تكريم و احترام را مراعات نمايند و به فرموده قرآن شريف حق ندارند با گفتن حتي كلمه ((اف)) آنان را رنجيده خاطر كنند و كوچك ترين آزردگي و ملامت در خاطرشان به وجود آورند.
درباره تجليل و توقير كهنسالان جامعه نيز روايات بسياري از رسول اكرم و ائمه طاهرين عليهم السلام رسيده كه علماي حديث آنها را در باب مخصوصي جمع آوري نموده اند. مجموع آن احاديث ، روشنگر اين حقيقت است كه تكريم و توقير كهنسالان در مكتب تربيتي اسلام مورد كمال توجه است .
به طور نمونه به بعضي از آن روايات اشاره مي شود:
قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم :
من وقّر شيبة في الاسلام آمنه الله عز و جل من فزع يوم القيامة ؛(1)
رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرموده :
((كسي كه پير مسلماني را توقير و تجليل نمايد، خداوند او را از ترس روز قيامت ايمن مي دارد.))
جاء شيخ الي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في حاجة فابطئوا عن الشيخ اءن يوسعوا له فقال عليه السلام : ليس منا من لم يرحم صغيرنا و لم يوقّر كبيرنا؛(2)
پيرمردي حضور رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم شرفياب شد. كساني كه در محضر آن حضرت نشسته بودند، مراعات احترامش را ننمودند و در جا دادن به او كندي و تسامح كردند.
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از اين رفتار بر خلاف ادب ، ناراحت شد. به آنان فرمود:
((كسي كه به خردسالان ما تفضل و ترحم نكند و پيران ما را مورد تكريم و احترام قرار ندهد، از ما نيست و با ما نسبت و بستگي و پيوستگي ندارد.))

1- الكافي ، ج 2، ص 658، لئالي الاخبار، ص 180.
2- مجموعه ورام ، ج 1، ص 34.

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




ناخوشی دروغ

 

في وصية اميرالمومنين عليه السلام لولده الحسن عليه السلام و علة الكذاب اقبح علة ؛(1)
از وصاياي امام علي عليه السلام به فرزندش امام حسن عليه السلام اين بود كه مي فرمود: ((ناخوشي دروغگويي از تمام ناخوشي ها قبيح تر و ناپسندتر است .))
دروغگويي امنيت اخلاقي و قضايي و اقتصادي را متزلزل مي كند.
دروغگويي مردم را نسبت به يكديگر بدبين نموده و از آنان سلب اعتماد مي نمايد.
دروغگويي ريشه فضيلت و سجاياي انساني را مي سوزاند.
عن ابي جعفر عليه السلام قال : ان ابي حدّثني عن ابيه عن جده قال : قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم : اقل الناس مروة من كان كاذبا؛(2)
امام باقر عليه السلام از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم حديث كرده است كه فرمود:
((كم نصيب ترين مردم از سجاياي مردانگي و فضايل انساني ، دروغگويان هستند.))
بعضي گمان مي كنند در پاره اي از مواقع ، تنها وسيله كامروايي و پيروزي در زندگي دروغ گفتن و از راه مستقيم منحرف شدن است .
پيشواي عاليقدر اسلام چنين گماني را اشتباه و آن پيروزي را شكست مي داند.
قال صلي الله عليه و آله و سلم : اجتنبوا الكذب و ان راءيتم فيه النجاة فان فيه الهلكة ؛
رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمود:
((از دروغگويي بپرهيزيد! در موردي كه گمان مي كنيد نجات شما در دروغ گفتن است ، بدانيد كه اشتباه كرده ايد و هلاك شما در دروغ است .))
حضرت موسي بن جعفر عليه السلام به هشام فرمود:
يا هشام ان العاقل لا يكذب و ان كان فيه هواه ؛(3)
((انسان عاقل دروغ نمي گويد، اگر چه دروغ وسيله برآمدن خواهشهاي نفساني او باشد.))
چه بسيار مردمي كه در پيشامدهاي خطرناك يا مواقع حساس در كمال شهامت و رشادت راست گفتند و سرانجام پيروز شدند.
خونخواري و جنايتكاري هاي حجاج بن يوسف بر كسي پوشيده نيست . روزي جمعي از طرفداران عبدالرحمان را به اسيري به مجلس حجاج آورند. حجاج به قتل همه آنها مصمم بود. مردي از اسرا به پا خاست و گفت : ((امير! من بر تو حقي دارم ، مرا به پاس آن حق آزاد كن !))
حجاج پرسيد: ((چه حقي داري ؟))
جواب داد: ((روزي عبدالرحمان در مجلس خويش تو را دشنام داد و من از تو دفاع كردم .))
حجاج گفت : ((آيا بر اين كار گواهي داري ؟))
يكي از اسرا از جاي برخاست و به صحت گفتار او شهادت داد.
حجاج آزادش كرد. سپس به شاهد متوجه شد و گفت : ((تو چرا در آن مجلس از من دفاع نكردي ؟))
گواه در كمال صراحت و بدون ضعف و زبوني جواب داد: ((از آن جهت كه با تو دشمن بودم .))
حجاج گفت : ((او را نيز به علت راستگويي آزاد نماييد.))(4)

1- مستدرك الوسايل ، ج 2، ص 100.
2- مستدرك الوسايل ، ج 2، ص 100..
3- مستدرك الوسايل ، ج 2، ص 100.
4- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج 2، ص 59.

 

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




به همان نسبتي كه راستگويي موجب افتخار و سربلندي است ، دروغگويي مايه ذلت و سرافكندگي است .
رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمود:
اياك و الكذب فانه يسود الوجه ؛(2)
((از دروغگويي بپرهيز، زيرا دروغ باعث روسياهي است .))
به منصور دوانيقي خبر رسيد كه مقداري از اموال بني اميه نزد مردي به امانت گذارده شده است . به ربيع دستور داد او را احضار كند.
ربيع مي گويد: ((مرد را حاضر كردم و به مجلس منصور بردم .))
منصور گفت : ((خبر اموالي كه از بني اميه نزد شما امانت است ، به ما رسيده ، بايد تمام آنها را تسليم كني !))
مرد گفت : ((آيا خليفه مسلمين وارث بني اميه است ؟))
جواب داد: ((نه !))
پرسيد: ((آيا خليفه مسلمين وصي بني اميه است .))
جواب داد: ((نه !))
مرد گفت : ((روي چه حساب ، اموال بني اميه را از من مطالبه مي كنيد؟))
منصور قدري فكر كرد و جواب داد: ((بني اميه به مسلمين ستم كردند. اموال مردم را به زور گرفتند. من اينك خليفه مسلمين و وكيل مردم هستم ، نظرم اين است كه اموال مسلمين را بگيرم و در بيت المال مسلمين بگذارم .))
مرد گفت : ((بني اميه اموال بسياري در اختيار داشته اند كه متعلق به خودشان بوده ، لازم است خليفه مسلمين ، شاهد عادل اقامه كند اموالي كه از بني اميه در دست من است ، از جمله اموالي است كه به زور از مردم گرفته اند.))
منصور قدري فكر كرد، به ربيع گفت : راست مي گويد، سپس منصور به روي مرد خنديد و با او به گرمي توجه كرد و گفت : ((آيا حاجتي داري ؟))
مرد جواب داد: ((بلي ! دو حاجت دارم . اول آن كه دستور دهيد نامه اي را كه اكنون براي خانواده ام مي نويسم فورا به آنان برسانند كه از ناراحتي و اضطراب خلاص شوند.
دوم آن كه دستور فرماييد كسي را كه اين گزارش را به مقام خلافت داد احضار كنند من او را ببينم . به خدا قسم بني اميه هيچ امانتي نزد من ندارند.))
موقعي كه به حضور خليفه شرفياب شدم و قضيه را دانستم به نظرم آمد كه اگر اين طور سخن بگويم زودتر خلاص خواهم شد.
منصور به ربيع گفت : گزارش دهنده را حاضر كنند.
موقعي كه حاضر شد، مرد نگاهي كرد و گفت : ((اين غلام من است . سه هزار دينار از مال من برداشته و فرار كرده است .))
منصور سخت به غلام تندي كرد. غلام در كمال شرمساري و ناراحتي سخن مولاي خود را تاءييد نمود و گفت : ((براي اين كه گرفتار نشوم ، او را متهم نمودم و اين نسبت دروغ را به وي دادم .))
منصور كه بر بدبختي و ذلت غلام رقت كرده بود، به مرد گفت : ((از شما مي خواهم او را ببخشي !))
مرد گفت : ((بخشيدم و سه هزار دينار ديگر به او خواهم داد.))
منصور از بزرگواري او تعجب كرد و هر وقت نام او به ميان مي آمد، مي گفت : ((من مثل اين مرد نديدم .))(3) قطعا راستگويي ، عزت و دروغگويي ، ذلت دنيا و آخرت است .(4)

1- كتاب الوزرا، ترجمه طباطبايي ، ص 202. شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 3، ص 132.
2- مستدرك الوسايل ، ج 2 ص 100.
3- ثمرات الاوراق ، ص 233.
4- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج 2، ص 59.

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




چه بسا مردان دانا و با تشخيص ، بين ملتي در سخت ترين شرايط محدوديت و محروميت زندگي مي كردند، و زمامداران خودسر مستبدشان ، تنها به حكومت كردن بر آن ملت ، قانع نبودند و ادعاي خدايي داشتند و از مردم خواستند كه آنان را بپرستند و در برابر شان به عبوديت و بندگي سجده كنند. در اين صورت آن گروه دانا هم ، جز اعتراف به الوهيت زمامداران و اطاعت و بندگي آنان چاره اي نداشتند، زيرا با كوچك ترين مخالفت به سخت ترين شكنجه و كيفرهاي طاقت فرسا دچار مي شدند.
يكي از نمونه هاي ننگين اين قبيل افراد مستبد و خودسر كه ادعاي خدايي داشت و مردم را به پرستش و بندگي خويش دعوت مي كرد، فرعون عصر موسي بن عمران عليه السلام است . قرآن شريف در ضمن شرح قضاياي موسي عليه السلام ، به سخنان غرورآميز و نارواي فرعون اشاره كرده و داعيه خدايي اش را تصريح نموده است .
اذهب الي فرعون انه طغيَ فقل هل لك الي اءن تزكّيَ و اهديك الي ربّك فتخشيَ فاءراه الآية الكبريَ فكذّب و عصيَ ثم اءدبر يسعيَ فحشر فناديَ فقال انا ربكم الاءعليَ؛(1)
خداوند به موسي عليه السلام دستور داد به سوي فرعون برو كه سخت طغيان كرده است ، به او بگو:
((آيا ميل داري كه از اين پليدي پاك شوي و تو را به راه پروردگارت هدايت كنم تا مگر از عظمت او بترسي و در برابرش سر تعظيم فرود آوري ؟))
موسي عليه السلام طبق دستور الهي آمد و معجزه بزرگ خود را ارائه كرد، ولي فرعون به جاي آنكه بيدار شود و از اين فرصت سعادت استفاده كند، موسي عليه السلام را تكذيب نمود و همچنان به عصيان و طغيان خود ادامه داد و از موسي و خداي موسي روي گردانيد و به كوشش هاي تازه اي دست زد.
رجال بزرگ مملكت را گرد آورد و ديوانه وار سخن سابق خود را تكرار كرد و فرياد كشيد:
((من پروردگار بزرگ شما هستم .))
فرعون به اين قناعت نكرد كه تنها ادعاي خدايي خويش را تكرار كند و داعيه الهيت خود را بازگو نمايد، بلكه صريحا لب به تهديد موسي عليه السلام گشود و در كمال صراحت به وي گفت :
((اگر براي خود معبودي غير از من برگزيني ، تو را مانند دگران به زندان خواهم كشيد.))
قال لئن اتّخذت الها غيري لاءجعلنّك من المسجونين .(2)
اگر موسي عليه السلام يك فرد عادي مي بود، بايد از خشم و خشونت فرعون ستمگر بهراسد و از تهديد وي خود را ببازد، ولي موسي عليه السلام پيامبر برگزيده خداوند است ، موسي عليه السلام مانند ساير پيامبران الهي متكي به نيروي لايزال حضرت حق است . او براي آزادي و نجات انسان ها مبعوث شده و موظف است با تمام قدرت در مقابل خودسري هاي فرعون مقاومت كند و مردم بدبخت را از اسارت و بندگي مستبد مصر رها سازد.
موسي عليه السلام در برابر تهديدهاي خشن فرعون نه تنها خود را نباخت و شخصيت خود را گم نكرد، بلكه بر عكس ، با صراحت بيشتر و اطمينان فزونتري با وي سخن گفت و بزرگترين جرم او را، كه برده ساختن مردم بود، به رخش كشيد و فرمود:
و تلك نعمة تمنّها علي اءن عبّدت لني اسرائيل ؛(3)
تو بني اسرائيل را به زور و فشار، بنده و برده ساخته اي و اين عمل ظالمانه ات را نعمت مي پنداري كه بر من منت مي نهي !
موسي عليه السلام به حول و قوه خداوند جهان ، با فرعون مدعي الهيت در افتاد و سرانجام او را از كرسي غرور به زير آورد و به دست امواج نيل سپرد و به حيات ننگينش خاتمه داد و مردم را از بندگي و پرستش يك فرد مستبد خودپرست آزاد ساخت .
نتيجه آن كه اولين گروه منحرف از راه يكتاپرستي و توحيد در عبادت ، كساني بودند كه بر اثر فشار و تهديد، به خدايي موجودات اعتراف كردند و با اجبار و بي ميلي آنها را پرستش نمودند و در برابرشان به سجده افتادند.
بدبختانه ، در طول قرنهاي متمادي ، مردم بسياري در روي كره زمين به اين اسارت و سيه روزي گرفتار بودند.(4)

1- سوره مباركه نازعات ، آيه 17 تا 24.
2- سوره مباركه شعرا، آيه 29.
3- سوره مباركه شعرا، آيه 22.
4- آية الكرسي ، پيام آسماني توحيد، ص 7.

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




حليمه سعديه دايه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي گويد:
((وقتي حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم سه ساله شد، روزي به من گفت : مادر! روزها برادرانم كجا مي روند؟
جواب دادم : گوسفندان را به صحرا مي برند.
گفت : براي چه مرا با خود همراه نمي برند؟
مادر گفت : آيا تمايل داري تو هم با آنها بروي ؟
حضرت جواب داد: بلي !
فلما اءصبح دهنته و كحلته و علقت في عنقه خيطا فيه جزع يمانية فنزعها ثم قال لي مهلا يا اءمّاه فاءن معي من يحفظني ؛(1)
((صبح فردا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را شست و شو كرد. به موهايش روغن زد، به چشمانش سرمه كشيد و يك مهره يماني كه در نخ كشيده بود، براي محافظت او به گردنش آويخت .
حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم مهره را از گردن كند و فرمود:
((مادر! خداي من كه همواره با من است ، نگهدار و حافظ من است .))
ايمان به خداوند است كه طفل سه ساله اي را اين چنين آزاد و نيرومند بار مي آورد.(2)

1- بحارالانوار، ج 15، ص 392.
2- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج 2، ص 178.

 

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت