✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
امروز نشستم دو سه خط نامه نوشتم


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



غواص به فرمانده اش گفت:
اگر رمز را اعلام کردی و تو آب نپریدم، من رو هول بده تو آب…!!

فرمانده گفت: اگه مطمئن نیستی میتونی برگردی.؟

غواص جواب داد نه، پای حرف امام ایستادم…!!!

فقط می ترسم ،دلم گیر خواهر کوچولوم باشه..
آخه تو یه حادثه اقوامم رو از دست دادم و الآن هم خواهرم رو سپردم،،
به همسایه ها تا تو عملیات شرکت کنم…

والفجر8 ،اروند رود وحشی ، فرمانده تا داد زد یا زهرا (س)،

غواص اولین نفری بود که تو آب پرید…

اولین نفری بود که به شهادت رسید…!

من و شما چقدر پای حرف امامان ایستاده ایم؟..

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




چه بدانم،چه ندانم، شهدا می بینند…
گاه در حال گناهم،شهدا می بینند…
بی تفاوت شدم و عین خیالم هم نیست…
بوی نان می دهد آهم،شهدا می بینند…
غافلم که همه ی عمر گره خورده به هم…
تیر شیطان و نگاهم،شهدا می بینند…
از خدا دور شدم،دور خودم می چرخم…
مدتی گم شده راهم،شهدا می بینند…
مدعی بودم و هستم،که شهادت طلبم…
با همین روی سیاهم،شهدا می بینند…
آنقدر سر به هوا بود دلم،یادم رفت…
می رود هفته و ماهم،شهدا می بینند…..

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




رضا سگ باز(!)


یه لات بود تو مشهد…

هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!!

یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا(!) و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم “ستاد جنگهای نامنظم” داره تعقیبش می کنه.

شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: “فکر کردی خیلی مردی؟!”

رضا گفت:بروبچه ها که اینجور میگن…..!!!

چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!!

به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه……!

مدتی بعد….

شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد….!

چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: “این کیه آوردی جبهه؟!”

رضا شروع کرد به فحش دادن. (فحشای رکیک!) اما چمران مشغول نوشتن بود!

وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد:

“آهای کچل با تو ام…..! “

یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: “بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟”

رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!

چمران: “آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید…..!”

چمران و آقا رضا تنها تو سنگر…..

رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کِشیده ای، چیزی؟!!

شهید چمران: چرا؟!

رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده….!

تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه…..

شهید چمران: اشتباه فکر می کنی…..! یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!

هِی آبرو بهم میده…..

تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده…..!

منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم…..! تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …!

رضا جا خورد!….

….. رفت و تو سنگر نشست.

آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد!

تو گریه هاش می گفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟؟؟؟

اذان شد.

رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت.

….. سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!!

وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد. پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد…..

رضارو خدا واسه خودش جدا کرد……! (فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش)

یه توبه و نماز واقعی……..

ب نقل از کتاب “خاطرات شهید مصطفی چمران”

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




این شعر مربوط به تمام شهدا هست و بسیار زیبا:

بسم ربِ الشهید ؛ اولِ کار
یک روایت بگویم از شخصی
قالَ رزمنده ای که جامانده :
هرکسی لایق شهادت نیست
***

به خداوندیِ خدا سوگند
به زمینی که آفریده قسم
زیر این آسمانِ چرخِ کبود
هرکسی لایق شهادت نیست
***

بچه بازی که نیست دادنِ جان
جگری همچو شیر میخواهد
منِ بی عرضه ادعا دارم
هرکسی لایق شهادت نیست
***

نیمه شب/مستند/روایتِ فتح
آلیاژِ صدای آوینی !
با همان لحن خاص میفرمود :
هرکسی لایق شهادت نیست
***

به دوکوهه رسیدم و گشتم
روی دیوار یادگاری بود
خیره شد چشم من به این جمله :
هرکسی لایق شهادت نیست
***

حرف من را مجیدِ پازوکی
در تفحص نشاند و بر کرسی
روی مین پیکرش تلاوت کرد :
هرکسی لایق شهادت نیست
***

دستغیب و سعیدِ طوقانی
مدنی و حسینِ فهمیده
نه به سن کم است نه ریشِ سفید
هرکسی لایق شهادت نیست
***

سابقه جای خود ! خمینی (ره) گفت :
که ملاک حال فعلیِ فرد است
طیب و شاهرخ نمونه ی آن ؛
هرکسی لایق شهادت نیست
***

به اسیری که آمده گفتند :
ای مهاجر بگو ز احوالت
با دلی خون و چشم گریان گفت :
هرکسی لایق شهادت نیست
***

سر قبری خبرنگاری گفت :
اکبرت رفت ؛ خودت که جانبازی !
پدر آن شهید پاسخ داد :
هرکسی لایق شهادت نیست
***

بین فرزندهای یک خانه
هر گلی دارد عطری و اما !
مادرِ یک شهید میداند
هرکسی لایق شهادت نیست
***

چشم فرزند یک شهید افتاد
جلوی مدرسه به باباها !
بهر تسکین درد خود میگفت :
هرکسی لایق شهادت نیست
***

دشت سمسور و محسنِ سیفی
دهلران دست احمد گلبان
حاجیان رفت تا بگوید که :
هرکسی لایق شهادت نیست
***

خنده های محمدِ عبدی
در کفن آتشی به جانها زد
معنیِ رفتنش فقط این بود :
هرکسی لایق شهادت نیست
***

شهرک غرب/فتنه گر/خودرو
یک بسیجی کف زمین له شد
سال هشتاد و هشت فهمیدیم
هرکسی لایق شهادت نیست
***

روح پاک علی خلیلی شاد.
خون ز رگهای غیرتش پاشید
غرق خون مثل مرد ثابت کرد
وهرکسی لایق شهادت نیست
***

کاروان مدافعان حرم ؛
چشم امید من بسوی شماست
آه ؛ یادم نبود این نکته :
هرکسی لایق شهادت نیست

***اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک***

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان, شعر ادبی اهل بیت(ع)  لینک ثابت




ننه ش می گفت بُواش قنداقه شو دید
رو بازوش دس کشید مثل همیشه
می‌گفت دِستاش مث بال نِهنگه
گِمونم ای پسر غِواص میشه

نِنه‌ش می گفت: همه‌ش نزدیک شط بود
می ترسیدُم که دور شه از کنارُم
به مو‌ می گف : نِنِه می خام بزرگ شُم
بِرُم سی لیلا مرواری بیارُم

نِنه‌ش می گفت نمی خاستُم بره شط
می دیدُم هی تو قلبُم التهابه
یه روز اومد به مو گفت: بِل بِرُم شط
نفس ،مو بیشتِر از جاسم تو آبه

زِد و نامردای بعثی رسیدن
مثِ خرچنگ افتادن تو کارون
کِهورا سوختن ،نخلا شکستن
تموم شهر شد غرقابه ی خون

نِنه‌ش می گفت روزی که داشت می رفت
پسین بود؟ صبح بود؟ یادُم نمی آد
مو‌گفتم :بِچِه‌ای…لبخند زد گفت:
دفاع از شط شناسنامه نمی خواد

رفیقاش میگن : از وقتی که اومد
تو چشماش یه غرور خاص بوده
به فرمانده‌ش می گفته بِل بِرُم شط
ماها هف پشتمون غِواص بوده

نِنه‌ش می گف جِوونِ برگِ سِدرُم
مث مرغابیای خسته برگشت
شبی که کربلای چار لو رفت
یه گردان زد به خط، یه دسته برگشت

نِنه‌ش می گفت‌: چشام به در سیا شد
دوازخم نمک سودُم نِیومد
مسلمونا دلُم می سوزه از داغ
جِوونُم دلبَرُم رودُم نِیومد

عشیره میگن از وقتی که گم شد
یه خنده رو لب باباش نیومد
تا از موجا جنازه پس بگیره
شبای ساحلو دمّام می زد

یه گردان اومده با دست بسته
دوباره شهر غرق یاس می شه
ننه‌ش بندا رو. وا می کرد باباش گفت:
مو‌گفتم ای پسر غِواص می شه!!

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی, جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




رهبرم! خط شکنان خمینی به یاریت آمده اند…

غواصان نگران شدند و آمدند…

بسیار جای دلسوزی دارد اما بیش از اینکه دل ما بر مظلومیت آنان بسوزد دل آنها نگران ماست.
شهدا رفت و آمدشان هم ،بی حساب و کتاب نیست؛
هم رفتنشان پیام دارد و هم آمدنشان.

شهدا هیچ گاه حزبی و جناحی نبودند اما تک تک وصیت نامه هایشان را که ورق بزنیم خواهیم دید که بر پیروی محض از دستورات ولی فقیه تاکید داشته اند
و امروز آمده اند تا دوباره پشتیبان ولایت فقیه باشند.
آمده اند تا سندی باشند بر سخنان ولی فقیه زمان.

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




تقدیم به مادران شهدای غواص

 

بازهم شکر خدا داغ شما شیرین است
داغ سخت است ولی اوج مصیبت این است:

فرض کن فرض! فقط فرض کن این مسئله را
پیش نعش پسرت گوش کنی هلهله را

فرض کن خشک شود روی لبت لبخندت
اربأ اربا بشود پیش خودت فرزندت

بگذارید بگویم که چه در سر دارم
اصلأ امروز تب روضه ی اکبر دارم …

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




 برا عکسات رو پام لالایى خوندم،
شباى بى کسى و بى قرارى،
.
کى جرأت کرده دستاتُ ببنده؟
بمیرم تو مگه مادر ندارى؟
.
بهم برخورده مادر،بغض دارم،
قسم خوردم دیگه دریا نمیرم،
.
قسم خوردم گلم مثلِ خودِ تو،
منم با دستاىِ بسته بمیرم …

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت