✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
شهد عبادت


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



بسیار بسیار زیبا
از نگاه نکردن به دختران درحال شنا تا …..
مراسم تشییع به پایان رسید .پیکر شهید را به سوی بهشت زهرا (س) بردند .من  هم به همراه آن هارفتم.
من جلو رفتم تا چهره ی شهید را ببینم.درب تابوت باز شد.چهره ی معصوم و دوست داشتنی شهید را دیدم شاداب وزیبا بود. دست شهید  به نشانه ی ادب روی سینه اش قرار داشت!یکی از همرزمانش می گفت:در لحظه ی شهادت ترکشی به پهلویش اصابت کرد.وقتی به زمین افتاد از ما خواست که او را بلند کنیم.
وقتی روی پایش ایستاد رو به کربلا دستش را به سینه نهاد وآخرین کلام را بر زبان جاری کرد :
((السلام علیک یا ابا عبدالله)) بعد هم به همان حالت به دیدارارباب بی کفن خود رفت .برای همین دستش هنوز به نشانه ی ادب بر سینه اش قرار دارد.
امروز مراسم ختم این شهید است. رفقا گفته اند: خود استاد حق شناس در مراسم حضور می یابند! فراق این جوان برای استاد بسیار سخت بود.
این پیر اهل دل در جلوی درب مسجد سرشان را بالا آوردند و نگاهی به اطرافیان کردند.
بعد با حالتی نالان و افسرده گفتند:آه،آه، آقاجان…دوباره آهی از سر حسرت کشیدند و فرمودند: بروید در این تهران بگردید و ببینید کسی مانند این احمد اقا پیدا می کنید!؟
آن شب بین دو نماز سخنرانی نداشتند، اما از جا بلند شدند و روی صندلی قرار گرفتند.
بعد شروع به صحبت کردند.
موضوع صحبتشان در مورد همین شهید بود .
در اواخر سخنان خود آهی ازسر حسرت در فراق این شهید کشیدند. بعد در عظمت این شهید فرمود: د در این تهران بگردید و ببینید کسی مانند این احمد اقا پیدا می کنید!؟ ((این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم از احمد پرسیدم چه خبر؟
به من فرمود :
تمامی مطالبی که (از برزخ و…)می گویند حق است . از شب اول قبر وسوال و …اما من را بی حساب و کتاب بردند.))
بعد استاد  مکثی کرد و فرمود :((رفقا آیت الله العظمی بروجردی حساب و کتاب داشت اما نمی دانم این جوان چه کرده بود.چه کرد تا به این جا رسید.)) آن شب به همراه چند نفر از دوستان و به همراه آیت الله حق شناس به منزل شهید نیری در ضلع شمالی مسجد رفتیم.

حاج اقا وقتی وارد خانه شدند در همان ورودی منزل رو به برادر شهید کردند و با حالتی افسرده خاطره ای نقل کردند و فرمودند:
من یک شب زود تر از ساعت نماز راهی مسجد شدم به محض این که در را باز کردم دیدم یک جوان در حال سجده است اما نه روی زمین بلکه بین زمین وآسمان مشغول تسبیح حضرت حق است!دیدم همین احمد آقا است بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد وگفت:تا زنده ام به کسی حرف نزنید.
دکتر محسن نوری از دوستان شهید میگفت:یک روز بهش گفتم من نمیدانم چرا توی این چند سال اخیر شما در معنویات رشد کردی .می خواست بحث را عوض کنداما سوالم را تکرار کردم . گفتم حتما علتی داره.گفت اگه طاقتش رو داری بشین تا برات بگم.
یه روز با رفقای محل رفته بودیم دماوند.یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری روآب کن بیار… منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید.از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم . همان جا پشت درخت مخفی شدم …می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. پشت آن درخت وکنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شنا بودن .همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شوداما خدایا من به خاطر تو ازین گناه می گذرم
از جایی دیگر آب تهیه کردم ورفتم پیش بچه ها ومشغول درست کردن آتش شدم. خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بودیادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته بود هرکس برای خداگریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت . گفتم ازین به بعد برای خدا گریه میکنم حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک میریختم ومناجات می کردم خیلی باتوجه گفتم یا الله یا الله… به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!!! همه می گفتند سبوح القدوس و رب الملائکه والروح…
از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد…”
در سال ۱۳۹۱ ،دفترچه ای که ۲۷ سال پس از شهادت احمد اقا داخل کیفی قدیمی که متعلق به ایشان بود ،بدست آمد که حاوی نکات عجیب با دست خط خود ایشان بود. گویی او همیشه چشمانش باز بوده! واو بارها به ملاقات مولایش رسیده بود!.در آخرین صفحه نوشته بود که در دوکوهه مشغول وضو گرفتن بودم که مولای خوبان عالم حضرت مهدی(عج) را زیارت کردم…
منبع _کتاب عارفانه(زندگی نامه وخاطرات شهید احمدنیری)

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




سرکلاس بودیم استاد ازدانشجویان پرسید:این روزها شهدای زیادی رو پیدامیکنن ومیارن ایران…
به نظرتون کارخوبیه؟؟
کیا موافقن؟؟؟کیامخالف؟؟؟؟
.
.
اکثردانشجویان مخالف بودن!!!بعضی ها میگفتن:کارناپسندیه….نبایدبیارن..
بعضی ها میگفتن:ولمون نمیکنن …گیردادن به چهارتا استخوووون..ملت دیوونن!!"
بعضی ها میگفتن:آدم یادبدبختیاش میفته!!!
.
.
تااینکه استاد درس روشروع کرد ولی خبری ازبرگه های امتحان جلسه ی قبل نبود…همه ی ما سراغ برگه هایمان رو گرفتیم …..ولی استاد جواب نمیداد…یکی ازدانشجویان باعصبانیت گفت:استاد برگه هامون رو چیکارکردی؟؟؟شما مسئول برگه های مابودی؟؟؟

استاد روی تخته ی کلاس نوشت: من مسئول برگه های شماهستم…
استاد گفت:من برگه هاتون رو گم کردم؟؟؟ونمیدونم کجاگذاشتم؟؟؟

همه ی دانشجویان شاکی شدن؟؟؟

استادگفت:چرا برگه هاتون رو میخواین؟

گفتیم:چون واسشون زحمت کشیدیم…درس خوندیم…هزینه دادیم…زمان صرف کردیم…
هرچی که دانشجویان میگفتن …استاد روی تخته مینوشت…

استادگفت:برگه های شمارو توی کلاس بغلی گم کردم هرکی میتونه بره پیداشون کنه؟

یکی ازدانشجویان رفت و بعدازچنددقیقه بابرگه های ما برگشت …
استاد برگه ها رو گرفت وتیکه تیکه کرد…صدای دانشجویان بلندشد…

استادگفت:الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین!!!!چون تیکه تیکه شدن!!!!
دانشجویان گفتن:استاد برگه هارو میچسبونیم…

برگه ها رو به دانشجویان داد…وگفت:شما ازیک برگه آچارنتونستید بگذرید
…وچقدرتلاش کردید تا پیداشدن…

پس چطورتوقع دارید مادری که بچه اش رو بادستای خودش بزرگ کرد …وفرستاد جنگ…
الان منتظره همین چهارتااستخونش نباشه…
بچه اش ومیخواد حتی اگه خاکسترشده باشه…
چنددقیقه همه جا سکوت حاکم شد!!!!!!
وهمه ازحرفی که زده بودن پشیمون شدن…!!!!

تنها کسی که موافق بود ….
دختـــــــرشهیـــــــدی بودکه سالها منتظر باباشه!!!!

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




پسر اول گفت: مادر جون برم جبهه؟
گفت: برو عزیزم
رفت و والفجر مقدماتی شهید شد!
پسر دوم گفت: مادر، داداش که رفت، من هم برم؟
گفت: برو عزیزم.
رفت و عملیات خیبر شهید شد!
پدر گفت:
حاج خانم بچه ها رفتند، ما هم بریم تفنگ بچه ها روی زمین نمونه، رفت و کربلای پنج شهید شد!
مادر به خدا گفت:
همه دنیام رو قبول کردی، خودم رو هم قبول کن
رفت و در حج خونین شهید شد!
خدایا جواب اینارو چی بدیم؟
شهدا شرمنده

شنیدم دختر خانمی میگفت:
فقط دعا كنيد پدرم شهيد بشه!
خشكم زد
گفتم دختر اين چه دعاييه؟
گفت:آخه بابام موجيه!
گفتم خوب انشاالله خوب ميشه، چرادعاكنم شهيد بشه؟
گفت: آخه هروقت موج ميگيردش و حال خودشو نميفهمه شروع ميكنه منو مادر و برادرمو كتك ميزنه! ، امامشكل ما اين نيست!
گفتم: پس مشكل چيه؟
گفت: بعداينكه حالش خوب ميشه ومتوجه ميشه چه كاري كرده.شروع ميكنه دست و پاهاي همهمون را ماچ کردن و معذرت خواهي ميكنه.
ما طاقت نداريم شرمندگي پدرمون را ببينيم.
دعاكنيد پدرم شهيد بشه…..

به مادرقول داده بود برمی گردد..
چشم مادر که به استخوان های بی جمجمه افتاد لبخندتلخی زد وگفت ، بچه ام سرش می رفت ولی قولش نمی رفت
شهدا شرمنده


من می خواهم درآینده شهید شوم ..
معلم پرید وسط حرف علی وگفت : ببین علی جان موضوع انشاء این بود که درآینده می خواهید چکاره شوید ، باید درمورد یه شغل یا کار توضیح می دادی مثلا پدرت چکاره است .. آقا اجازه …شهید
شهدا شرمنده

گفتند شهید گمنامه ، پلاک هم نداشت ، اصلا هیچ نشونه ای نداشت امیدواربودم روی زیر پیراهنش اسمش رو نوشته باشه… نوشته بود… اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم
شهدا شرمنده
شرمنده�

هم قد گلوله توپ بود
گفتن : چه جوری اومدی اینجا
گفت : با التماس
گفتن: چه جوری گلوله روبلند میکنی میاری
گفت: با التماس
به شوخی گفتن میدونی آدم چه جوری شهید میشه
لبخند زد وگفت : با التماس ..
وقتی تکه های بدنشو جمع میکردن ، فهمیدم چقدرالتماس کرده بود
شهدا شرمنده

گردان پشت میدون مین زمین گیرشد، چند نفررفتن معبرباز کنن پانزده ساله بود چند قدم که رفت برگشت ، گفتن حتما ترسیده …. پوتین ها شو داد به یکی از بچه هاو گفت : تازه ازگردان گرفتم ، حیفه ، بیت الماله و پابرهنه رفت
شهدا شرمنده

پیشونی بندها روبا وسواس زیرو رو میکرد پرسیدم دنبال چه میگردی
گفت سربند یا زهرا گفتم یکیش رو بردار ببند دیگه ،چه فرق داره
گفت نه آخه من مادرندارم..
شهدا شرمنده….
آره شرمنده ایم شرمنده ی شهیدایی ک بخاطر ناموس این مملکت جنگیدن اما بی ناموسی بیداد میکنه
شرمنده ایم چون خونشون ریخت رو زمین و ما لیاقتشو نداریم
ما لیاقت این همه شهیدو نداریم
شهیدان شرمنده ایم

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




فرمانده کميته جستجوي مفقودين ستاد کل نيروهاي مسلح گفت: ۱۷۵ تن از شهدايي که امروز وارد کشور شدند متعلق به غواصان جمهوري اسلامي ايران در دفاع مقدس است. سردار سيد محمد باقر‌زاده فرمانده کميته جستجوي مفقودين ستاد کل نيروهاي مسلح صبح امروز 28 ارديبهشت 94 در مراسم استقبال از پيکرهاي مطهر شهداي دفاع مقدس که از مرز شلمچه وارد کشور شدند، گفت: 175 تن از شهدايي که امروز وارد کشور شدند متعلق به غواصان جمهوري اسلامي ايران در دفاع مقدس است که در عمليات کربلاي 4 با دستان بسته توسط نيروهاي بعثي به شهادت رسيدند. وي افزود: برخي از پيکرهاي مطهر اين شهدا کشف شد که هيچ جراحتي نداشت و متوجه شديم که آن‌ها زنده به گور شدند و امروز همين جنايات توسط تکفيري‌ها در کشورهاي مسلمان رخ مي‌دهد. سردار باقرزاده در ادامه تصريح کرد: پيکر مطهر5 شهيد در منطقه فاو، پيکر مطهر 175 شهيد در منطقه ابوفلوس، در شلمچه پيکر مطهر 8 شهيد، در مجنون 21 شهيد، شرق دجله و جاده خندق 40 شهيد و در منطقه زبيدات پيکر مطهر 21 شهيد در منطقه زبيدات کشف شد. امروز پيکر مطهر 270 شهيد دفاع مقدس، که طي عمليات اخير تفحص کشف شده‌اند از طريق مرز شلمچه وارد کشور شدند. اين شهدا با تلاش کميته جستجوي مفقودين در عمليات تفحص در جنوب عراق فاو، ابوفلوس، شلمچه، مجنون و زبيدات کشف شدند. شهدا براي مراسم وداع به سوسنگرد منتقل خواهند شد و مراسم استقبال کاملاً عشايري برگزار خواهد شد.

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




خواستیم بدنش را جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم، با کمال حیرت دیدیم که در انگشت دست راست او یک انگشتر عقیق است.ولی چیزی که عجیبتر بود، تمام بدنش اسکلت شده بود ولی انگشتی که انگشتر در آن بود کاملا سالم و گوشتی باقی مانده بود.همه بچه ها دورش جمع شدند، خاک ها رو که از انگشتر پاک کردیم، اشک همه در اومد.
روی انگشتر نوشته بود: "جانم حسین "

*****
شهید سید صادق شفیعی فرمانده تیپ ادوات لشکر بیست و پنج کربلا
همیشه در خصوص مهم بودن لحظه شهادت برای هم رزم هایش صحبت میکرد .
میگفت :" آن دنیا خواهند پرسید هنگام شهادت در چه حالی بودید ؟"
ایشان هنگامی که وضو گرفته بودند و برای اقامه نماز آماده شده بودند ، خمپاره ای مقابلش به زمین نشست …
او با وضو و لبخند رضایت بر لب و روز عید غدیر در جزیره مینو به دیدار مولایش شتافت

*****
پارسال مادر شهید کارکوب زاده اومد کانال!

پسرش از مفقودین کانال حنظله هستش!

کار ما بکجا کشیده که مادر شهید اومد ایستاد پشت سیم خاردارها گریه کرد و خطاب به بچه اش گفت

پسرم دیگه نمیخوام برگردی!
پسرم برگردی تو شهرها چی رو ببینی !؟
دیگه این شهرها بوی شهدا رو نمیده
دیگه کسی بیاد شما ها نیست
دیگه کسی سراغ شما رو نمیگیره
دیگه خبری از فاطمیه نیست
فضای شهرها رو گناه آلوده کرده

پسرم اگر یه روزی خواستی برگردی با امام زمان برگرد!
مادر این حرف هارو زد رفت….

آهای رفقا کار ما به کجا رسیده که مادر شهید شکایت مارو داره به پسرش میکنه …

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




هوای امام رضـــا رو کرده بودم.
اصرار روی اصرار کہ ســـید بیا بریم مشهد پابوس امام رضا.
یہ نگـــاه بهم کرد و گفت؛
"خیلے دوست دارم بیام،
ولے همون سفر قبلے هم کہ قسمت شد خدارو شــــکر،
این بار قصد کردم برم کــــربلا زیارت امام حســـین …"
وقتے شهـــید شد هنوز یاد حرفش بودم
غصہ ام بود کہ نتونست بره کربلا ،
اما وقتے وصیت نامـــہ ش رو دیدم دلم آروم گرفت.
توی وصیت نامــــہ ش نوشتہ بود:
موفق نشدم قبر شش گــوشہ آقا را زیارت کنم؛
اما توفیق نصیبم شد کہ خــــود آقا اباعبـــداللہ را زیارت کنم.
شهید سید زین العابدین نبوی

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




داشتم تو جاده می رفتم دیدم یه بسیجی کنار جاده داره میره ، زدم کنار سوار شد
سلام و علیک و راه افتادیم
داشتم می رفتم با دنده سه و سرعت ۸۵ تا
بهم گفت: اخوی شنیدی فرمانده لشکرت گفته ماشینا حق ندارن از ۸۰ تا بیشتر برن؟؟!!!
یه نگاه بهش کردم و زدم دنده چهار و گفتم اینم به عشق فرمانده لشکر
تو راه که میرفتیم چند تا کادری ستادی رو سوار کردم دیدم خیلی تحویلش می گیرن
می خواست پیاده بشه بهش گفتم اخوی خیلی برات در نوشابه باز می کنن لا اقل یه اسم و آدرس بهم بده شاید بدردت خوردم؟؟!!!
یه لبخندی زد و گفت :
همون که به عشقش زدی دنده چهار

شهید مهندس مهدی باکری فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




ای شهدا چه گذشت بر شما….. من خودم وقتی این متن رو خوندم متاثر شدم……….شهدا شرمنده ایم….ببینید و بخوانید و بدانید که شهدا چه کشیده اند….

شهدایی که در فاضلاب انداخته شده بودند

در یکی از زندان‌های عراق، دو شهید را در فاضلاب زندان پیدا کردیم که در اثر بیماری، جراحت یا شکنجه به شهادت رسیده بودند. آن‌ها را بدون این‌ که تحویل صلیب سرخ داده شوند، شبانه تحویل یکی از ستادها داده بودند و آن‌ها هم در فاضلاب همان زندان رهایشان کرده بودند.

شهدایی که با شکنجه، زنده به گور شدند

حدود شش ماه پیش در حوالی دریاچه «ماهی» بیست‌وپنج شهید پیدا کردیم که با شکنجه، زنده به گور شده بودند. این شهدا را پنج تا پنج تا با سیم خاردار به هم بسته بودند و زنده ‌زنده دفن کرده بودند. پنج شهید دیگر را هم پیدا کردیم که آن‌ها را مثل دوستانشان نبسته بودند، ولی در گودال دیگری زنده به گور کرده بودند.

این شهدا بند انگشت نداشتند. زمانی که خاک به روی آن‌ها ریخته می‌شد، برای این‌که بتوانند از گودال بیرون بیایند، آن ‌قدر چنگ به خاک می‌انداختند که ناخن‌هایشان جدا می‌شد. طبق نظر پزشکی قانونی 65 درصد بدن‌هایشان سالم بود. این خبر در منطقه خوزستان پیچید و اصلاً سابقه نداشت که پس از بیست‌وپنج‌، سی سال این‌ گونه جنازه‌ها سالم بمانند.

عراقی‌ها به نحوی شهدا را زنده ‌به ‌گور می‌کردند که پس از پیدا شدن، موجب شوکه شدن مردم ایران شوند؛ در کنار دیوارهای زندان، مناطق باتلاقی و…

هفت شهیدی که با قیچی‌های بزرگ فولادی از وسط جدا شده بودند

یک بار هم هفت شهید را پیدا کردیم که از ستون فقرات از وسط جدا شده بودند. هفت سر جدا، پاها جدا، دست‌ها جدا. پس از بررسی متوجه شدیم این‌ها که بچه‌های بسیجی بین دوازده تا هجده سال بوده‌اند، با قیچی‌های بزرگ فولادی که مخصوص تانک است و بیش‌تر در توپ خانه‌ها استفاده می‌شود، یکی‌یکی جلوی چشم هم ‌دیگر قطعه‌قطعه شده‌اند.

نحوه پیدا شدن بیست‌وپنج شهید

پس از یک ماه تلاش بی ‌ثمر گروه تفحص، یکی از بچه‌های تفحص که سید هم هست، گوشه‌ای نشسته بود و زارزار گریه می‌کرد. یک دفعه بلند شد و گفت: «سید! نوری دیدم فوق‌العاده زیبا. تا به حال همچین نوری ندیده بودم.»

شروع کردیم به جست‌وجو و پس از پیداکردن تکه‌ای از یک پیراهن و جست ‌وجوی بیش‌تر، بیست‌وپنج شهید را با بدن سالم پیدا کردیم. سالم بودن بدن این شهیدان حامل پیامی برای جامعه و جوان‌های ما بود. بنده عاجزم از بیان آن، باید به اهل آن مراجعه کرد و گمان نکنید با یک یا دو سال به دست می‌آید، نه! رازش دست امام زمان(عج) است.

پس از شش ساعت، شهیدش را آورد و گفت: «این مال شما!»

دنبال سه شهید بودیم که پس از یک هفته تجسس پیدایشان کردیم. آن‌ها را داخل پارچه‌های سفید گذاشتیم و آوردیم مقر تا شناسایی شوند. به پدر و مادرهایشان اطلاع داده بودند که فرزندانشان پیدا شده‌اند.

مادری آمده بود و طوری زجه می‌زد که تا به حال در عمر چهل ‌وشش‌ ساله‌ام ندیده بودم. دخترش می‌گفت: «مادرم از زمانی که فرزندش مفقود شده، بیست‌وپنج سال است که حالش همین‌ طور است.»

ناگهان رفت داخل اتاق و روبه‌روی سه شهید ایستاد. به بچه‌ها گفتم: « کاری نداشته باشید.»

رفتیم و دوربین آوردیم. این مادر، یک شهید را بغل کرد و دوید سمت مسجد. به بچه‌ها گفتم: «بگذارید ببرد.»

هنوز اطلاع دقیقی از هویت سه شهید نداشتیم. نمی‌دانستیم اصلاً همان سه نفر هستند یا نه؟ نامشان چیست؟…

آن مادر بر جنازه شهید نماز خواند و شروع کرد به صحبت کردن با او. دل ‌تنگی‌های بیست‌ وپنج ‌ساله‌اش را گفت؛ از تنهایی‌هایش، از این‌ که پدرش فوت کرده، خواهر و برادرانش ازدواج کرده‌اند و سختی‌هایی که کشیده بودند. گفت: «می‌خواستند تو را به ما بفروشند به یک‌ میلیون، دو میلیون تومان. می‌آمدند به ما می‌گفتند، ماشین می‌خواهید، خانه می‌خواهید یا زمین؟»

پس از شش ساعت شهیدش را آورد و گفت: «این مال شما!»

بهش گفتم: «مادر چه ‌طوری فهمیدی این بچه شماست.»

گفت: «همان موقع که رفتم و در را باز کردم، دیدم پسرم با همان چهره بیست ‌و ‌پنج سال پیش، که فرستاده بودمش منطقه، با همان تیپ و همان وضعیت بلند شد و به من سلام کرد و گفت، مادر منتظرت بودم…»

همه این‌ها را ضبط کردیم و نوار ویدیوئی‌اش موجود است.

صبح روز بعد، وقت نماز مادر دق کرد و از دنیا رفت. پس از فوت مادر شهید، رفتیم و شناسایی کردیم. پلاک شهید را در قفسه سینه‌اش یافتیم. تا اطلاعات را وارد رایانه کردیم، دیدیم که شهید، پسر خودش است.

شما اگر می‌خواهید بدانید شهدا چه‌ طور و با چه وضعیتی پیدا می‌شوند، بیایید توی گروه تفحص، در منطقه شلمچه تا چیزهایی ببینید که تا به حال ندیده‌اید. جبهه عالمی داشت، آمدن اسرا خودش دنیایی بود. پیدا کردن شهدا هم عالمی دارد و همه این‌ها از لطف خدا،

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت