✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
روزی به قصد دانستن جای تو از همه پرسیدم: کجاست؟


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



تا سال 1954 باور تمام دنيا بر این بود که یک انسان نمی تواند یک مایل را زیر ۴ دقیقه بدود .


آنها باور داشتند که انسان محدودیتهای فیزیکی دارد که هیچگاه نخواهد توانست یک مایل را زیر چهار دقیقه بدود!


تا اینکه سر و کله راجر بنستر پیدا شد و در یک مسابقه یک مایل را در کمتر از ۴ دقیقه دوید .


از آن به بعد در یکسال حدود بیست هزارنفر این رکورد را زدند و کم کم این کار به سطح دبیرستانها کشیده شد!!
چه چیزی فرق کرد ؟ درعرض یکسال؟


هیچ چیز فقط یک کلمه : “باور”


باورهاتون رو تغيير دهيد تا زندگيتون تغيير كند.

 

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




از جمله کارهایی که قند در دل پدر و مادرتان آب می کند، نصب کردن عکس آن‌ها در اتاق‌تان است با این کار آن‌ها متوجه می‌شوند که دوستشان دارید .

همین امروز دست به کار شوید اگر عکس مناسبی از پدر و مادرتان ندارید یک عکس خوب ازشان بگیرید و قاب کنید و به دیوار اتاقتان بیاویزید.

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




 

صدفی به صدف مجاورش گفت:
در درونم درد بزرگی احساس میکنم ،
دردی سنگین که سخت مرا می رنجاند.
صدف دیگر با راحتی و تکبر گفت:
ستایش از آن آسمان ها و دریاهاست.
من در درونم هیچ دردی احساس نمیکنم.
ظاهر و باطنم خوب و سلامت است.
در همان لحظه خرچنگ آبی از کنارشان عبور کرد و سخنانشان را شنید.
به آن که ظاهر و باطنش خوب و سلامت بود گفت:
آری ! تو خوب و سلامت هستی اما دردی که همسایه ات در درونش احساس میکند مرواریدی است که زیبایی آن بی حد و اندازه است.

برگرفته از: کتاب سرگشته
جبران_خلیل_جبران

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




پیرمرد هر بار که می خواست اجرت پسرک واکسی کر و لال را بدهد، جمله ای را برای خنداندن او بر روی اسکناس می نوشت. این بار هم همین کار را کرد.

پسرک با اشتیاق پول را گرفت و جمله ای را که پیرمرد نوشته بود، خواند. روی اسکناس نوشته شده بود:
وقتی خیلی پولدار شدی به پشت این اسکناس نگاه کن.
پسر با تعجب و کنجکاوی اسکناس را برگرداند تا به پشت آن نگاه کند.
پشت اسکناس نوشته شده بود: کلک، تو که هنوز پولدار نشدی!
پسرک خندید با صدای بلند؛ هرچند صدای خنده خود را نمی شنید.
لبخند بهترین هدیه ایه که میتونیم به عزیزانمون بدیم

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت






محمد علي كلي(قهرمان بوکس جهان) دخترش را اينگونه به داشتن حجاب تشویق کرد
هانا، دختر محمد علی کلی، در مورد یکی از نصایح پدرش این گونه حرف می‌زند:
بعد از مدتها قرار بود پدرم را ببینیم.. به علت شرکت در مسابقات از خانواده دور
بود.زمانی که به محل اقامت پدرم رسیدیم، من (هانا) و خواهر کوچک‌ترم، با اسکورت یک محافظ به سویش رفتیم.من و خواهرم لباس نامناسبی پوشیده بودیم که قسمت عمده‌ی بدنمان لخت بود. پدرم مثل همیشه خود را قایم کرده بود
تا ما را بترساند و با ما شوخی کند. وقتی همدیگر را دیدیم، به شدت یکدیگر را در آغوش گرفتیم و پدرم ما را، و ما پدررا بوسیدیم. پدرم کمی ما را برانداز کرد و
سپس مرا در آغوش خود گرفت و چیزی گفت که هرگز از یادم نمی‌رود!
چشمانش را به چشمانم دوخت و گفت:
هانای عزیزم! همه‌ی چیزهای با ارزش در این دنیا، توسط خداوند با چیزهای مختلفی پوشیده شده و پنهان‌اند.
گفت:
– کجا می‌توانی الماس به دست بیاری؟ بدون شک در اعماق زمین که زیر خروارها
خاک پنهان شده است.
– کجا می‌توانی مروارید به دست بیاوری؟ در اعماق دریاها و درون پوسته‌ی سخت صدف‌ها.
– کجا می‌توانی طلا به دست بیاوری؟
در اعماق معادن، که زیر لایه‌هایی از سنگ و خاک قرار گرفته و برای به دست آوردنش باید زحمت زیادی متحمل شوی.
سپس با نگاهی تیز و گیرا به چشمانم زل زد و گفت:
دختر عزیزم! بدن تو ارزشمند است؛
بسیار با ارزش‌تر از چیزهایی که برایت مثال زدم … اگر آن چیزهایی که ارزششان از تو کم‌تر است، آن‌گونه پوشیده بودند، پس تو هم باید خودت را بپوشانی (تا به آسانی در دست دیگران قرارنگيري و ارزشت کم نشود)

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




ﺧﺪﺍ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺳﺨﺖ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ
ﻭﻟﯽ ﺗﻘﻠﺐ ﻫﻢ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯿﺮﺳﺎﻧﺪ،
ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﻫﻤﻪ …


ﻣﻦ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺍنه
ﺑﻪ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﯾﮏ ﺍﻗﯿﺎﻧﻮﺱ
ﺑﻪ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﯾﮏ ﻣﺎﺩﺭ
ﺑﻪ ﺑﯽ ﺗﻮﻗﻌﯽ ﯾﮏ ﭘﺪﺭ
ﺧﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﻮﺍﻟﯽ است…
ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ قلبم…

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




 

روزی یک کشتی پراز عسل در ساحل لنگر انداخت وعسلها درون بشکه بود وپیرزنی آمد که ظرف کوچکی ..  همراهش بود
و به بازرگان گفت :
از تو میخواهم که این ظرف را پر از عسل کنی که تاجر نپذیرفت وپیرزن رفت ..
سپس تاجر به معاونش سپردکه آدرس آن خانم را پیدا کند وبرایش یک بشکه عسل ببرد …
آن مرد تعجب کرد وگفت
ازتو مقدار کمی درخواست کرد نپذیرفتی والان یک بشکه کامل به او میدهی .
تاجر جواب داد :
ای جوان او به اندازه خودش در خواست میکند ومن در حد و اندازه خودم به او میدهم ..
اگر کسی که صدقه میداد به خوبی میدانست ومجسم میکرد که صدقه ی او پیش از دست نیازمند در دست خدا قرار می گیرد …
هراینه لذت دهنده بیش از لذت گیرنده بود

این یک معامله با خداست.

 

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




پدرم دلواپس آینده برادرم است،

اما حتی یک بار هم اتفاق نیفتاده که باهم به کافی شاپ بروند،
در خیابان قدم بزنند و گاهی بلند بلند بخندند.

برادرم نگران فشار کاری پدرم است،
اما حتی یکبار هم نشده خواسته هایش را
به تعویق بیندازد تا پدر برای مدتی احساس راحتی کند.

مادرم با فکر خوشبختی من خوابش نمیبرداما حتی یکبار هم نشده که بامن در مورد خوشبختی ام صحبت کند و بپرسد:
فرزندم چه چیزی تو را خوشحال میکند؟

من با فکر رنج و سختی مادرم از خواب بیدار میشوم،اما حتی یکبار نشده که دستش را بگیرم ،با او به سینما بروم،باهم تخمه بشکنیم ،فیلم ببینیم و کمی به او آرامش بدهم.

ما از نسل آدم های بلاتکلیف هستیم.

ازیک طرف در خلوت خود،
دلمان برای این و آن تنگ می شود،
از طرف دیگر وقتی به هم میرسیم
لال مانی میگیریم!
انگار نیرویی نامرئی،
فراتر از ما وجود دارد که دهانمان را بسته
تا مبادا چیزی در مورد دلتنگی مان بگوییم
 
تکلیفمان را با خودمان روشن نمیکنیم .

یکدیگررادوست میداریم
اماآنقدر شهامت نداریم که
دوست داشتن مان راابراز کنیم.
ما آدم های بیچاره ای هستیم.

آنقدر دربیان احساساتمان حقیر و ناچیزیم
که صبر میکنیم تاوقتی عزیزی را از دست دادیم ،
تا آخر عمر برایش شعر بگوییم.

از یک جا به بعد باید این سکوت خطرناک را شکست و راه افتاد.
از یک جا به بعد باید
پدربه پسرش بگوید که چقدر دوستش دارد.

از یک جا به بعد باید پسر دست پدر را بگیرد و باهم قدم بزنند.

از یک جا به بعد باید مادر پسرش را به یک شام دونفره دعوت کند.

از یک جا به بعد باید پسر در گوش مادرش بگوید: چقدر خوب است که تورا دارم.

و چه خوب است از یک جا به بعد همینجا باشد،
از همین جا که این نوشته تمام شد…

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت