✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
زن منتظر و منتظر پروری


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



سروده ای از سیده فاطمه میر عمادی(فرزند شهید)

بدون او نگاهم همیشه برگریز است

رق سکوت بودم

فرشته ای صدا کرد

دل شکسته ام را

با دلش آشنا کرد

مثال خیالی نشست

توی قاب نگاهم

دوباره جان گرفتند

شکوفه های آهم

چقدر خاطراتش

برای من عزیز است

بدون او نگاهم

همیشه برگریز است

دلم می خواد که یک شب

پلاکش رو بیارم

اونو مثل ستاره

توی دلم بکارم

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت


...



نمی دونم تقصیر حاج آقای مسجد بود که نمازو خیلی سریع شروع میکرد و بچه ها مجبور بودند
با سر و صورتی خیس درحالی که بغل دستی هاشونو را خیس میکردند، خودشونو به نماز برسونن
یا
اشکال از بچه ها بود که وضو را میذاشتند دم آخر و تند تند یا الله می گفتند و به آقا اقتدا می کردند
و مکبّر مجبور بود پشت سر هم یا الله بگه و
اِنَّ الله معَ الصّابرین… بنده خدا حاج آقا…
هر ذکر و آیه ای بلد بود میخووند تا کسی از جماعت محروم نشه

مکبّر هم کوتاهی نمیکرد ، چشماشو دوخته بود به ته سالن تا اگر کسی وارد شد
به جای او یا الله بگه و رکوع رو کش بده

یبار
بعد از چند نفر برای لحظاتی کسی وارد نشد، ظاهراً مکبر بنا به عادت شغلی اش بلند گفت:
یاالله نبود … ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حاج آقا بریم…
..
نمی دونم چند نفر توی نماز زدند زیر خنده
ولی بنده خدا حاج آقا رو دیدم که شانه هایش حسابی افتاده بودند به تکون خوردن.

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت





هی می شنیدم که تو جبهه امداد غیبی بیداد میکند و حرف و حدیث های فراوان راجع به این قضیه شنیده بودم. خیلی دوست داشتم جبهه بروم و سر از امداد غیبی در بیاورم. تا این که پام به جبهه باز شد و مدتی بعد قرار شد راهی عملیات شویم . بچه ها از دستم ذله شده بودند ، بس که هی از معجزات و امداد های غیبی پرسیده بودم

یکی از بچه ها ، عقب ماشین که سوار بودیم، گفت: میخواهی بدانی امداد غیبی یعنی چه? با خوشحالی گفتم: خب معلومه! ناغافل نمیدانم از کجا قابلمه ای درآورد و محکم کرد تو سرم. تا چانه رفتم تو قابلمه. سرم تو قابلمه کیپ کیپ شد. آنها میخندیدند و من گریه میکردم.

ناگهان زمین و زمان به هم ریخت و صدای انفجار و شلیک گلوله بلند شد. دیگر باقی اش را یادم نیست. وقتی به خودم آمدم که دیدم افتادم گوشه ای و دو سه نفر دارند به زور قابلمه را از سرم بیرون ميکشند. لحظه ای بعد قابلمه از سرم درآمد و نفس راحتی کشیدم. یکی از آنها گفت: پسر عجب شانسی آوردی. تمام آنهایی که تو ماشین بودند شهید شدند جز تو. ببین ترکش به قابلمه هم خورده!
آنجا بود که فهمیدم امداد غیبی یعنی چه??!!

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




 

دیر که می شد خیلی ها عزا می گرفتند . لابد می پرسید چرا…؟
به همین سادگی که چند تا از بچه ها با هم قرار می گذاشتند
به یکی بگویند سید …البته کار که به همین جا ختم نمی شد .
ایستاده بودیم بیرون چادر یک دفعه دیدیدم چند نفر دارند
دنبال یکی از برادر ها می دوند .
می گفتند:(( وایــــســــــا ســـید علی کاریت نداریم!))
و او مرتب قسم می خورد که ((من سید نیستم ولم کنید))
تا بالاخره می گرفتندش و می پریدند به سر و کله اش
و به بهانه بوسیدنش آش و لاشش می کردند .
بعد هم هر چی داشت ،از انگشتر و تسبیح ،پول ،مهر نماز تا چفیه و گاهی هم لباس ،
همه را می گرفتند و از تنش به بهانه متبرک بودن می آوردند …
جالب اینجاست که به قدری جدی می گفتند سید
که خود طرف هم بعد که ولش می کردند
شک می کردو می گفت:
((راستی راستی نکند ما هم سید هستیم و خودمان خبر نداریم))
گاهی اوقات کسی هم پا پیش می گذاشت و ضمانتش را می کرد:
((قول می دهد وقتی آمد تو چادر ،عیدی بچه ها یادش نرود؛ حتی اگر سکه 20 ریالی باشد))
و او هم سکه را می داد و
غر می زد که: ((عجب گیری افتادیم ،بابا ما به کی بگیم ما سید نیستیم …؟))

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




 

مجالس مهمونی یکی از جاهائیه که بستر برای حرف زدن از دیگران آماده آماده است.

توی یکی از همین مهمونی ها، منم مثل بقیه شروع کردم به حرف زدن در مورد یکی از آشناها.

وقتی از مجلس برگشتیم، محمد گفت: «می دونی غیبت کردی! حالا باید بریم در خونه شون تا بگی پشت سرش چی گفتی.»

گفتم: «اینطوری که پاک آبروم میره.»

با خنده گفت: «تو که از بنده خدا این قدر می ترسی، چرا از خود خدا نمی ترسی؟!»

همین یه جمله برام کافی بود تا دیگه نه غیبت کننده باشم و نه شنونده غیبت.

شهید محمد گرامی

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت


...


دریغا که یک جان بیشتر ندارم و آن را بی ادعا در این راه تقدیم اسلام و امام و مردم می کنم، زیرا برای رضا خداوند و یاری دادن اسلام و قرآن به جبهه آمده ام و هدفی جز الله ندارم.
دانشجوی شهید، وحید رضا احتشامی

منبع: کتاب «سرخ سیمایان سبز» تألیف محمد رضا بینش برهمند، چاپ دوم، 1386، صفحه 20

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




ما که برای جنگ می رویم…

اگر خدا بخواهد و نیتمان را پاک گرداند نه برای زنده ماندن می رویم و نه برای کشته شدن،

بلکه هدفمان دفاع از ارزشهای اسلامی و انسانی و برقراری روابطی صحیح بین انسانها می باشد.

شهید عبدالرضا مهاجری مقدم

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




چند سال پیش مادر شهید کارکوب زاده اومد کانال!

پسرش از مفقودین کانال حنظله هستش!

کار ما بکجا کشیده که مادر شهید اومد ایستاد پشت سیم خاردارها گریه کرد و خطاب به بچه اش گفت

پسرم دیگه نمیخوام برگردی!
پسرم برگردی تو شهرها چی رو ببینی !؟
دیگه این شهرها بوی شهدا رو نمیده
دیگه کسی بیاد شما ها نیست
دیگه کسی سراغ شما رو نمیگیره
دیگه خبری از فاطمیه نیست
فضای شهرها رو گناه آلوده کرده

پسرم اگر یه روزی خواستی برگردی با امام زمان برگرد!
مادر این حرف هارو زد رفت….

آهای رفقا کار ما به کجا رسیده که مادر شهید شکایت مارو داره به پسرش میکنه ..

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت