✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
ﺑﺎ ﺍﺫﺍﻥ ﺣﺮﻣﺖ ﺍﺷﮏ ﭼﮑﯿﺪﻥ ﺩﺍﺭﺩ...


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



با سلام

دوستان که مایل هستند از مطالب مذهبی و عرفانی و بیانات معنوی بزرگان استفاده نمایند . برای دستیابی به این مطالب کانال  نجوای عارفانه را در شبکه اجتماعی تلگرام راه اندازی نموده ایم. کسانی که مایل هستند می توانند با لینک زیر در گروه نجوای عارفانه عضو شوند.

ضمنا قابل ذکر است که در طول این ایام محرم هر شب یک مجلس کامل روضه خوانی به صورت متن برای دوستان گذاشته می شود که با توجه به مناسبت روز بعد برای مجالس خود از آن استفاده نمایند.

https://telegram.me/najvayearefaneh



موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




با بادها آرام و نامحسوس می آید

بوی خوشی از سمت و سوی طوس می آید

هنگام تطهیر است و باید دل به دریا زد

مرداب تا آغوش اقیانوس می آید

خورشید در دست از حریمت باز می گردد

آنکه به پابوس تو با فانوس می آید

تیر و کمان از دست هر صیاد می افتد

تا بچه آهویی به سوی طوس می آید

خورشید، سر در پیرهن، از سمت «پایین پا»

هر شب سلامی می دهد، پابوس می آید

تسبیح در دست از دل «صحن عتیق» ات ماه

هر صبح با «یا نور و یا قدوس» می آید

این زاغکی که شد دخیل پنجره فولاد

نقاره بردارید که طاووس می آید

دل کندن از دامان تو سخت است و زائر، باز

از شهر تو با اشک و با افسوس می آید.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




خواجه عبدالله انصاری

«الهی! دانایی ده که از راه نیفتیم و بینایی ده که در چاه نیفتیم.»
«الهی! آفریدی رایگان و روزی دادی رایگان، بیامرز رایگان که تو خدایی نه بازرگان.»
«الهی! بنیاد توحید ما خراب مکن و باغ امید ما بی‌آب مکن.»
«الهی! می‌بینی و می‌دانی و برآوردن می‌توانی.»
«الهی! بود و نابود من تو را یکسان، از غم مرا به‌شادی رسان.»
«الهی! حاضری چه جویم، ناظری چه گویم.»

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت






شیطان در مورد ظلمهای دیگران درگذشته ممکن است در ما کدورتی نسبت به ایشان ایجاد کند و اگر ذره ای کینه و کدورت در کسی باشد امکان رشد نخواهد داشت.

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

خداوند به موسی علیه السلام وحی فرستاد که این مرتبه برای مناجات که آمدی کسی همراه خود بیاور که تو از وی بهتر باشی. موسی برای پیدا کردن چنین شخصی تفحص کرد و نیافت؛ زیرا به هر که می گذشت جرأت نمی کرد که بگوید من از او بهترم.

خواست از حیوانات فردی را ببرد، به سگی که مریض بود برخورد کرد. با خود گفت: این را همراه خود خواهم برد، ریسمان به گردن وی انداخت و مقداری او را آورد بعد پشیمان شد و او را رها کرد.

تنها به دربار پروردگار آمد. خطاب رسید فرمانی که به تو دادم چرا نیاوردی؟ عرض کرد: پروردگارا نیافتم کسی را که از خودم پست تر باشد. خطاب رسید: به عزت و جلالم اگر کسی را می آوردی که او را پست تر از خود می داشتی هر آینه نام ترا از طومار انبیاء محو می کردم.1

1. نمونه معارف ۲/۶۷۶- لئالی الاخبار ص ۱۹۷.

منبع : یکصد موضوع ۵۰۰ داستان ، ج۱ ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر ناصر

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




عمرو بن نعمان جُعفی گفت: امام صادق (ع)را دوستی بود که هر جا حضرت می رفت از او جدا نمی شد.وقتی حضرت به محلی به نام حذائین می رفتند، او و غلامش دنبال حضرت می آمدند.آن شخص دید غلامش دنبالش نیست. تا سه بار توجه کرد او را ندید. مرتبه چهارم او را دید و گفت: ای پسر زن بدکار کجا بودی؟!

امام با شنیدن این کلمه دست مبارکش را بر پیشانی زد و فرمود: سبحان الله، به مادرش اسناد بد دادی، من ترا با ورع می پنداشتم، اکنون می بینم ورعی نداری.عرض کرد: فدایت شوم، مادرش سندیّه و مشترک است *مانعی از این اسناد ندارد* فرمود: آیا نمی دانی که هر امتی را نکاحی هست از من دور شو!! راوی حدیث گوید:

دیگر او را ندیدم با حضرت راه برود، تا اینکه مردن بین ایشان جدایی افکند.1

۱. کیفر کردار ۱/۴۸۲- تنبیه الخواطر ص ۵۲۶

منبع : یکصد موضوع ۵۰۰ داستان ، ج۱ ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر ناصر

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




آیت الله جوادی آملی می فرمایند:

” حرمت زن
نه اختصاص به خود زن دارد
نه مال شوهر
و نه ویژه برادران
و فرزندانش می باشد
.
همه ی اینها اگر رضایت بدهند
قرآن راضی نخواهد بود
چون حرمت زن و حیثیت زن به عنوان حق الله مطرح است .
.
حجاب زن حقی است الهی ٬
عصمت زن “حق الله” است ٬
زن به عنوان امین حق الله از نظر قران مطرح است. .
.
زن باید این مسئله را درک کند که حجاب او تنها مربوط به خود او نیست تا بگوید من از حق خودم صرف نظر کردم.
.
حجاب زن مربوط به مرد نیست تا مرد بگوید من راضیم .
.
حجاب زن مال خانواده نیست تا اعضای خانواده رضایت دهند .
.
حجاب زن حقی الهی است.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




آیت الله بهجت
هرروز سعی کنید یک حدیث از کتاب جهادالنفس«وسایل الشیعه»را مطالعه کنید

وسعی نمایید به آن عمل کنیدبعد از یک سال خواهید دید که حتما عوض شده اید مانند دارویی که انسان مصرف کند وبعد از مدتی احساس بهبودی میکند.

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




من مست جام باقی‌ام، دارم هوای عاشقی
حیران روی ساقی‌ام، دارم هوای عاشقی


ای جان و ای جانان من، دارم هوای عاشقی
ای وصل و ای هجران من، دارم هوای عاشقی


جان در بر جانانه شد، دل بر سر پیمانه شد
تن ساکن میخانه شد، دارم هوای عاشقی


گه نور و گه نار آمدم، گه گل، گهی خار آمدم
گه مست و هشیار آمدم، دارم هوای عاشقی


ای شاه، درویشت منم، درویش دل ریشت منم
بیگانه و خویشت منم، دارم هوای عاشقی


دیوانه رویت منم، آشفته مویت منم
سرگشته کویت منم، دارم هوای عاشقی

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




- امام هادى عليه السلام:
اَلسَّهَرُ اَلَذُّ لِلمَنامِ وَ الجوعُ يَزيدُ فى طيبِ الطَّعامِ؛
شب‏زنده دارى، خواب را شيرين‏تر و گرسنگى، غذا را لذت بخش‏تر مى‏ كند.
(تنبيه الخواطر، ص 141، ح 18)
———————-
2- پيامبر صلى الله عليه و آله:
نَحْنُ قَوْمٌ لا نَأكُلُ حَتّى نَجوعَ وَ اِذا اَكَلْنا لا نَشْبَعُ؛
ما قومى هستيم كه تا گرسنه نشويم غذا نمى‏خوريم و تا سير نشده‏ايم دست از غذا مى‏كشيم.
(سنن النبى، ص 226)
———————-
3- پيامبر صلى الله عليه و آله:
أفضَلُكُم مَنزِلَةً عندَ اللّه تعالى أطوَلُكُم جُوعا و تَفَكُّرا، و أبغَضُكُم إلَى اللّه تعالى كُلُّ نَؤومٍ و أكُولٍ و شَروبٍ؛
بلند پايه‏ترين شما نزد خداوند متعال كسى است كه مدتهاى طولانى‏ترى گرسنگى بكشد و به تفكّر بپردازد و منفورترين شما نزد خداوند متعال هر آن كسى است، كه پرخواب و پرخور و پرنوش باشد.
(تنبيه الخواطر، ج1، ص 100 - منتخب ميزان الحكمة، ص 448)
طوبى لِمَن طَوى وجاعَ، اُولئِكَ الَّذينَ يَشبَعونَ يَومَ القِيامَةِ؛
خوشا به حال آنان كه شكم، تهى مى‏دارند و گرسنگى مى‏كشند. آنان كسانى اند كه در روز قيامت، سير مى ‏شوند.
(الجعفريّات، ص 165)

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




ایت الله بهجت

يكي ازدوستان شيخ به قصد زيارت شيخ از منزل خارج مي شود . در بين راه انديشه گناهي به سرش مي زند . به منزل شيخ كه مي رسد و مي نشيند ، شيخ مي گويد :فلاني ! در چهره توچه چيزي مي بينم ؟
دردل مي گويد:// يا ستار العيوب !//
شيخ مي خندد و مي پرسد : چه كار كردي آنچه مي ديدم محو و ناپديد شد.؟

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




پارسايی را ديدم بر کنار دريا که زخم پلنگ داشت و به هيچ دارو به(مداوا) نمی شد.
مدتها در آن رنجور بود و شکر خدای عز وجل علی الدوام گفتی .
پرسيدندش که شکر چه می گويی ؟
گفت : شکر آنکه به مصيبتی گرفتارم نه به معصيتی.
گلستان سعدی
جملاتي كوچك، مفاهيمي بزرگ:
آنقدر خوب باشيد که ببخشيد، امّا
آنقدر ساده نباشيد که دوباره اعتماد کنید!
اگر احساس افسردگی دارید، درگير گذشته هستید.
اگر اضطراب دارید، درگير آینده!
و اگر آرامش دارید، در زمان حال به سر مي بريد.
پس در لحظه زندگی کنید…!
قدر لحظه ها را بدانيد!
زمانی می رسد که دیگر شما نمی توانید بگویید جبران می کنم.
از کسی که به شما دروغ گفته نپرسيد: چرا؟
چون سعي مي كند با دروغ هاي پي در پي، شما را قانع كند!
هیچ بوسه ای جای زخم زبان را خوب نمی کند!
پس مراقب گفتارتان باشيد…
جاده زندگي نبايد صاف و هموار باشد
وگرنه خوابمان مي برد!
دست اندازها نعمت بزرگي هستند..
و نكته آخر:
هيچ وقت فراموش نكنيد كه:
“دنيا تكرار نمي شود..!”
دستهاي خدا باش، براي برآوردن روياي انسان ديگري
بي تفاوت نباش
اگر ديدي كسي گره اي دارد و تو راهش را مي داني سكوت نكن؛
دريغ نكن؛
معجزه زندگي ديگران كه باشي، بي شك كسي معجزه زندگي تو خواهد بود …
كمي آهسته تر از كنار هم عبور كنيم…

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




کسی گناهکاری را که مرده بود در خواب دید ، پرسید خداوند با تو چه معامله ای کرد ؟
گفت : بدیها و نیکیهای مرا با ترازوی عدل سنجیدند و بدی بر خوبی چربید . ناگهان از آسمان کیسه ای در کپۀ سنگ ترازو افتاد و خوبیها بر بدیها برتری و بیشتری یافت . وقتی آن کیسه را باز کردم در آن مشتی خاک بود که بر گور مسلمانی ریخته بودم !
بزرگ است خدای مهربان و با گذشت …

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




خداوند بندگان را به آداب عشرت و صحبت تعلیم می دهد که هر که آراستۀ ادب نباشد شایستۀ صحبت نبود و آداب صحبت بر سه گونه است :
یکی صحبت با حق است به ادب موافقت . دوم صحبت با خلق است به ادب مناصحت و سوم صحبت با نفس است به ادب مخالفت و هرکس که پروردۀ این آداب نیست ، وی را با راه حق هیچ کار نیست و در درگاه پروردگار او را قدر و شأن نیست !

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





ا مام على عليه السلام:
وَيحُ النّائِمِ ما اَخسَرَهُ! قَصُرَ عُمرُهُ وَ قَلَّ اَجرُهُ؛
واى بر آن‏كه در خواب (غفلت) است! چه زيانكار است! عمر او كوتاه شده است و پاداش او كم.
(عيون الحكم والمواعظ، ص 504، ح 9239)
———————-
2- امام على عليه السلام:
إِنَّ الْمُؤْمِنَ… إذا سَكَتَ فَكَّرَ… وَالْمُنافِقُ إِذا سَكَتَ سَها؛
سكوت مؤمن تفكر و سكوت منافق غفلت است.
(تحف العقول، ص212)
———————-
3- امام على عليه السلام:
مَن نامَ عَن عَدوّه إنتَبَهتَهُ المکائِدُ؛
هر کس از دشمن خود غافل شود دسیسه ها او را به خود آورد
(غررالحکم ص33)
———————-
4- امام صادق عليه السلام:
ذِكرُ المَوتِ يُميتُ الشَّهَواتِ في النَّفسِ، ويَقلَعُ مَنابِتَ الغَفلَةِ، ويُقَوّي القلبَ بمَواعِدِ اللّه، ويُرِقُّ الطَّبعَ، ويَكسِرُ أعلامَ الهَوى ويُطفِئُ نارَ الحِرصِ، ويُحَقِّرُ الدُّنيا؛
ياد مرگ، خواهش‏هاى نفس را مى‏ميراند و رويشگاه‏هاى غفلت را ريشه كن مى‏كند و دل را با وعده‏هاى خدا نيرو مى‏بخشد و طبع را نازك مى‏سازد و پرچم‏هاى هوس را درهم مى‏شكند و آتش حرص را خاموش مى‏سازد و دنيا را در نظر كوچك مى‏كند.
(بحار الأنوار، ج 6، ص 133، ح 32 - منتخب ميزان الحكمة، ص 518)

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





مرحوم شیخ خود نقل فرموده بود: شب ها برای عبادات سحری مرا صدا می زنند.یک شب می گویند : مرتضی بر خیز! یک شب دیگر می گویند: شیخ مرتضی، و بالاخره یک شب صدا می زنند: آقا شیخ مرتضی، و من وقتی دقت می کنم می بینم این ها به روز من بستگی دارد. هر روز که من در رفتار و اعمالم دقت بیشتری می کنم، زیاد تر مواظب هستم در بیدار شدن با احترام بیشتری رو به رو هستم.
بار دیگری گفته بودند: مرا شب ها با کوبیدن کوبه ی در بیدار می کنند. صدای کوبه ی در بسیار شدید است، و من به سرعت بیدار شده و از جا برمی خیزم؛ اما این صدا با همه ی شدت، هیچ کس دیگری را بیدار نمی کند.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





 
نكته ۱ : اگر به قدر ترسيدن از يك عقرب، از عِقاب خدا بترسيم، عالَم اصلاح مي شود.
 
نكته ۲ : تو براي خدا باش، خدا و همه ملائكه اش براي تو خواهند بود. «مَن كانَ لله، كان الله لَه»
 
نكته ۳ : سعي كنيد صفات خدايي در شما زنده شود؛ خداوند كريم است، شما هم كريم باشيد. رحيم است، رحيم باشيد. ستاّر است، ستار باشيد…
 
نكته ۴: دل جاي خداست، صاحب اين خانه خداست. آن را اجاره ندهيد.
 
نكته ۵ : كار را فقط براي رضاي خدا انجام دهيد، نه براي ثواب يا ترس از جهنّم.
 

نكته ۶ : اگر انسان علاقه اي به غير خدا نداشته باشد، نفس و شيطان زورشان به او نمي رسد.
 
نكته ۷ : اگر كسي براي خدا كار كند، چشم دلش باز مي شود.
 
نكته ۸: اگر مواظب دلتان باشيد و غير خدا را در آن راه ندهيد، آنچه را ديگران نمي بينند شما مي بينيد. و آنچه ديگران نمي شنوند، شما مي شنويد.
 

نكته ۹: هركاري مي كنيد نگوييد: “من كردم"، بگوييد: «لطف خداست». همه را از خدا بدانيد.


استاد جاودان

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





شترسواری
اسلام تمرین كارهایى را كه دانستن و مهارت در آنها براى سربازان ضرورت دارد سنت كرده است
مسلمانان به مسابقات اسب دوانى و شتردوانى و تیراندازى و امثال اینها خیلى‏ علاقه نشان مى‏دادند، زیرا اسلام تمرین كارهایى را كه دانستن و مهارت در آنها براى سربازان ضرورت دارد سنت كرده است. بعلاوه خود رسول اكرم كه رهبر جامعه اسلامى بود، عملا در این گونه مسابقات شركت مى‏كرد و این بهترین تشویق‏ مسلمانان خصوصا جوانان براى یاد گرفتن فنون سربازى بود.
تا وقتى كه این سنت‏ معمول بود و پیشوایان اسلام عملا مسلمانان را در این امور تشویق مى‏كردند، روح‏ شهامت و شجاعت و سربازى در جامعه اسلام محفوظ بود.
رسول اكرم گاهى اسب و گاهى شتر سوار مى‏شد و شخصا با مسابقه دهندگان مسابقه مى‏داد. رسول اكرم شترى داشت كه به دوندگى معروف بود، با هر شترى كه مسابقه داده‏ بود برنده شده بود.
كم كم این فكر در برخى ساده لوحان پیدا شد كه شاید این شتر از آن جهت كه به رسول اكرم تعلق دارد از همه جلو مى‏زند. بنابراین ممكن نیست در دنیا شترى پیدا شود كه با این شتر برابرى كند.
تا آنكه روزى یك اعرابى بادیه نشین با شترش به مدینه آمد و مدعى شد، حاضرم با شتر پیغمبر مسابقه بدهم. اصحاب پیغمبر با اطمینان كامل براى تماشاى این مسابقه جالب، مخصوصا از آن جهت كه رسول اكرم شخصا متعهد سوارى شتر خویش شد، از شهر بیرون دویدند. رسول اكرم و اعرابى روانه شدند و از نقطه‏اى كه قرار بود مسابقه از آنجا شروع شود شتران را به طرف تماشاچیان به حركت درآوردند.
هیجان عجیبى در تماشاچیان پیدا شده بود. اما برخلاف انتظار مردم، شتر اعرابى،‏ شتر پیغمبر را پشت سر گذاشت. آن دسته از مسلمانان كه درباره شتر پیغمبر عقاید خاصى پیدا كرده بودند، از این‏ پیشامد بسیار ناراحت شدند؛ خیلى خلاف انتظارشان بود.
قیافه هاشان در هم شد. رسول اكرم به آنها فرمود: «اینكه ناراحتى ندارد، شتر من از همه شتران جلو مى‏افتاد، به خود بالید و مغرور شد، پیش خود گفت من بالا دست ندارم. اما سنت‏ الهى است كه روى هر دستى دستى دیگر پیدا شود، و پس از هر فرازى، نشیبى برسد، و هر غرورى در هم شكسته شود.» به این ترتیب رسول اكرم، ضمن بیان حكمتى آموزنده، آنها را به اشتباهشان‏ واقف ساخت.‏ (1)

(1) .وسائل‏،ج 2/ص 274.

موضوعات: حکایات مذهبی  لینک ثابت





26 سال تمرین سکوت

آیت الله سید محمد حسینی همدانی صاحب تفسیر «انوار درخشان» می فرمود: « در مدرسه قوام حجره داشتم، مطلع شدم مرحوم آقای قاضی تبریزی در گوشه تنگ مدرسه حجره کوچکی اختیار کرده و من از این کار تعجب کردم، بعد معلوم شد ایشان به علت تنگ بودن منزلشان و نیز کثرت عیال و اولاد، فراغت بال برای تهجد و عبادت و خلوت نداشتند؛ در طول دوران تحصیل در مدرسه قوام، شبی را ندیدم که مرحوم قاضی به آرامش و خواب و استراحت بگذارند و شبی را بدون ناله و گریه به سر بیاورد. در این مدت نزدیکی با مرحوم قاضی، حالات و جریاناتی از ایشان می دیدم که در عمرم جز در مرحوم نائینی و اصفهانی، در شخص دیگری ندیده بودم. او را چنین یافتم که در تمام رفتار و اخلاق اجتماعی و خانوادگی و تحصیلی خود غیر از همه کسانی بود که من از نزدیک در درس آنها و یا در کنار آنان تحصیل می کردم. مخصوصاً او را دائم السکوت و الصمت می یافتم. احیاناً از دادن پاسخ نیز طفره می رفت و گاهی احساس می کردم که برای او پاسخ دادن بسیار سخت است تا اینکه تصادفاً به نکته ای برخوردم که بسیار توجه مرا جلب کرد و آن هم این بود که داخل دهان مرحوم قاضی کبود رنگ بود، از استاد پرسیدم علت چیست؟
ایشان مدتها پاسخم نداد بعدها که خیلی اصرار کردم و عرض کردم که به جهت تعلیم می پرسم و قصد دیگری ندارم،باز به من چیزی نفرمود تا اینکه روزی در جلسه خلوتی فرمودند: آقا سید محمد! برای طی مسیر طولانی سیر وسلوک، سختی های فراوانی را باید تحمل کرد و از مطالب زیادی نیز باید گذشت؛ آقا سید محمد! من در آغاز این راه در دوران جوانی برای اینکه جلوی افسار گسیختگی زبانم را بگیرم و توانائی بازداری آن را داشته باشم 26 سال ریگ در دهان گذارده بودم که از صحبت و سخن فرسایی خودداری کنم، اینها اثرات آن دوران است! »
آیت الله علامه قاضی

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




- پيامبر صلى الله عليه و آله:
أَ لَا أُنَبِّئُكُمْ بِخِيارِكُمْ؟ قَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَحْسَنُكُمْ أَخْلَاقاً الْمُوَطَّئُونَ أَكْنَافاً الَّذِينَ يَأْلَفُونَ وَ يُؤْلَفُون‏

آيا شما را از بهترين افرادتان خبر ندهم؟ عرض كردند: چرا، اى رسول خدا. حضرت فرمودند: خوش اخلاق ترين شما، آنان كه نرمخو و بى آزارند، با ديگران انس می گيرند و ديگران نيز با آنان انس و الفت مى گيرند.
زهد ص 30 ، ح 75

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





دکتر الهی قمشه ای:
دعوا کن ، ولی با کاغذت ، اگر از کسی ناراحتی یک کاغذ بردار و یک مداد هر چه خواستی به او بگویی روی کاغذ بنویس خواستی هم داد بکشی ، تنها سایز کلماتت را بزرگ کن نه صدایت را . آرام که شدی برگرد و کاغذت را نگاه کن. آنوقت خودت قضاوت کن . حالا میتوانی تمام خشم نوشته هایت را با پاک کن عزیزت پاک کنی . دلی را هم نشکانده ای و وجدانت را هم نیازرده ای …
خرجش همان مداد و پاک کن بود، نه بغض و پشیمانی .
گاهی میتوان از کوره خشم پخته بیرون امد

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




قال َحُسَیْنِ بن علی علیه السلام:
مَنْ لَبِسَ ثَوْباً یُشْهِرُهُ کَساهُ اللهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ ثَوْباً مِنَ النّارِ.
فرمود: هرکس لباس شهرت - و انگشت نما از هر جهت - بپوشد، خداوند او را در روز قیامت لباسى از آتش مى پوشاند.

کافى: ج 6، ص 445، ح 4.

 

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




زلیخا گفت : ای یوسف ، نیکو موئی داری ! گفت : اول چیزی که در خاک ریزد مو باشد .
زلیخا گفت : ای یوسف ، نیکو رویی داری ! گفت : نگاریدۀ حق در رحم مادر است .
گفت : صورت زیبای تو تنم را بگداخت . گفت : شیطانت مدد می دهد و می فریبد .
گفت : آتشی به جانم افروختی ، شرر آن بنشان . گفت : اگر بنشانم خود در آن سوزم .
گفت : تشنه را آب ده که از تشنگی خشک شده . گفت : کلید به دست باغبان و باغبان سزاوارتر بدان .
گفت : ای یوسف خانه آراسته و خلوت ساخته ام ، خیز و تماشا کن . گفت : از تماشای جاودانی و سرای پیروزی باز مانم .
گفت : ای یوسف ، دستی بر این دل غمناک نه و این خسته عشق را مرهمی بنه . گفت :بّه آقای خود خیانت نکنم و حرمت بر ندارم .

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




قـالَ النّبِيّ صلي الله عليه و آله: اِنَّ مِنْ اَشْراطِ القِيامَةِ اِضاعَةُ الصَّلاةِ وَ اتِّباعُ الشَّهَواتِ وَالْمَيْلُ مَعَ الاَهْواءِ وَ تَعْظيمُ الْمالِ وَ بَيْعُ الدُّنيا بِالدّينِ، فَعِنْدَها يُذابُ قَلْبُ المُؤمِنِ فِى‏جَوفِهِ كَما يُذابُ الْمِلْحُ فِى الماءِ مِمّا يَرى مِنَ الْمُنْكَرِ فَلا يَسْتَطيعُ اَنْ يُغَيِّرَهُ.


پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در سخنرانى خويش در حجّه‏ الوداع، فرمود:
از نشانه‏ هاى فرا رسيدن و نزديک شدن قيامت، تباه ساختن نماز، پيروى از شهوت ها، تمايل به هوس ها، بزرگداشت ثروت و فروختن دين به دنياست. در آن شرايط، همچنان كه نمک در آب حل مى ‏شود، قلب مؤمن در درونش آب مى‏شود، به خاطر منكراتى كه مى‏ بيند و توانِ تغيير دادن ندارد.
وسائل الشيعه، ج 11 ص 276

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

خواب دیدم با خدا گفتگویی داشتم

خدا گفت: پس میخواهی با من گفتگو کنی؟

گفتم: اگر وقت داشته باشید

خدا لبخند زد و گفت:

وقت من ابدی است

چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی بپرسی؟

پرسیدم :چه چیز بیشتر از همه شما را در مورد انسان متعجب میکند؟

خدا پاسخ داد…

این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند

عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند

و دیگراین که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول میکنند

و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی میکنند.

ونیز

این که با نگرانی نسبت به آینده فکر میکنن

زمان حال فراموش شان می شود

آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند و نه در حال

این که چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد.

و آنچنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند

خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم

بعد پرسیدم….

به عنوان خالق انسان ها میخواهید آنها چه درس هایی از زندگی را یاد بگیرند؟

خدا دوباره با لبخند پاسخ داد

یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد

اما می توان محبوب دیگران شد

یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند

یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد

بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد

یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوستشان داریم ایجاد کنیم

و سال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد

با بخشیدن، بخشش یاد بگیرند

یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقأ دوست دارند

اما بلد نیستند احساس شان را ابراز یا نشان دهند

یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند

یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند

بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند

و یاد بگیرند که من اینجا هستم

همیشه

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




ارزش توبه در جوانی

روزی پیر مردی نزد شیخ شاه ابادی رضوان الله تعالی علیه امد.به شیخ عرض کرد:شیخ!من اومدم محضر شما توبه کنم.
شیخ فرمود:از چی میخوای توبه کنی؟چکاره بودی؟
گفت:من مطرب بودم. شیخ فرمود:خب چی میزدی؟تمبک میزدی؟،نی میزدی؟ویالون میزدی؟چی میزدی ؟
گفت:آقا من تار میزدم. شیخ فرمود:تارتو داری؟
گفت:بله آقا
.فرمود:تارتو بیار.
وقتی تارش رو آورد گفت حالا بزن.
پیرمرد کمانچه را دستش گرفت که بزنه دستش میلرزید.پیر شده بود.
شیخ گفت:حالا که پیرشدی نمیتونی بزنی اومدی توبه کنی؟
نه که خدا توبه رو قبول نکنه ها
!حدیث داریم که تا نفس به حنجره میرسد راه توبه باز است.لذا قابض الارواح وقتی میاد از پایین پا شروع به قبض رو میکند.چند لحظه ای که فرصت داری بگی
“استغفرالله ربی و اتوب الیه”
خدا می آمرزتت.البته!اینم بگم که خدا توفیقشو به همه نمیده.همه هم مهلت پیدا…نمیکنند.
حدیث داریم که سوال میشه از معصوم(ع)که بعضیا میمیرند و چشم هاشون بازه.
آقا چرا چشم هاشون بازه؟
میفرماید:اجل مهلت نداد چشمشو ببنده.بخاطر همین چشم هایش باز است.

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




ﺍﮔـﺮ ﺑـﺮﺍﯼ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﭘــﻮﻝ ﻣﺠﺒــﻮﺭﯼ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﮕــﻮﺋﯽ ﻭ ﻓﺮﯾﺒﮑـﺎﺭﯼ ﮐﻨﯽ ، ﺗﻬﯿــﺪﺳـﺖ ﺑﻤـﺎﻥ !
ﺍﮔـﺮ ﺑـﺮﺍﯼ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺟــﺎﻩ ﻭ ﻣﻘــﺎﻣﯽ ﺑـﺎﯾـﺪ ﭼـﺎﭘﻠـﻮﺳﯽ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺗﻤﻠّــﻖ ﺑﮕــﻮﺋﯽ ، ﺍﺯ ﺁﻥ ﭼﺸـﻢ
ﺑﭙــﻮﺵ !
ﺍﮔـﺮ ﺑـﺮﺍﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﺸﻬــﻮﺭ ﺷـﻮﯼ ، ﻣﺠﺒــﻮﺭ ﻣﯽ ﺷــﻮﯼ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺩﯾﮕــﺮﺍﻥ ﺧﯿــﺎﻧـﺖ ﮐﻨﯽ ، ﺩﺭ
ﮔﻤﻨــﺎﻣﯽ ﺯﻧـﺪﮔــﯽ ﮐﻦ !
ﺑﮕــﺬﺍﺭ ﺩﯾﮕــﺮﺍﻥ ﭘﯿـﺶ ﭼﺸــﻢ ﺗـﻮ ﺑـﺎ ﺩﺭﻭﻍ ﻭ ﻓــﺮﯾـﺐ ﺛـﺮﻭﺗﻤﻨــﺪ ﺷﻮﻧـﺪ ، ﺑـﺎ ﺗﻤﻠّــﻖ ﻭ ﭼـﺎﭘﻠـﻮﺳﯽ
ﺷﻐﻞ ﻫﺎﯼ ﺑـﺰﺭﮔـﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳـﺖ ﺁﻭﺭﻧـﺪ ﻭ ﺑـﺎ ﺧﯿــﺎﻧـﺖ ﻭ ﻧـﺎﺩﺭﺳﺘـﯽ ﺷﻬــﺮﺕ ﭘﯿــﺪﺍ ﮐﻨﻨـﺪ ، ﺗـﻮ
ﮔﻤﻨــﺎﻡ ﻭ ﺗﻬﯿــﺪﺳـﺖ ﻭ ﻗـــﺎﻧـﻊ ﺑــﺎﺵ ! ، ﺯﯾـﺮﺍ ﺍﮔـﺮ ﭼﻨﯿــﻦ ﮐﻨﯽ ﺗـﻮ ﺳـﺮﻣـﺎﯾـﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺁﻧﻬـﺎ ﺍﺯ
ﺩﺳـﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧـﺪ ، ﺑﻪ ﺩﺳـﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯼ ﻭ ﺁﻥ ﺷـــﺮﺍﻓـﺖ ﺍﺳﺖ

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﭼﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﻧﺪ !
ﭼﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺩﻭﺳﺘﻨﺪ …
ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﺴﺎﺯ …!
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺵ
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ ﻭ ﺭﻓﺘﯽ؛
ﺩﺭ ﮐﻨﺞ ﻗﻠﺒﺸﺎﻥ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺎﺷﺪ،
ﺗﺎ ﻫﺮﺯﮔﺎﻫﯽ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﮐﺎﺵ ﺑﻮﺩ؛
ﻫﺮﺯﮔﺎﻫﯽ ﺩﺳﺖ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺎﺷﯽ؛
ﻫﺮﺯﮔﺎﻫﯽ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺷﻮﻧﺪ…
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ
ﻭﻟﯽ …!
ﺗﻮ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺵ ﺣﺘﯽ ﺑﺎ ﺍﻧﮑﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﺪ ﮐﺮﺩ،
ﺭﻭﺯﯼ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﮐﻢ ﻧﺒﻮﺩ…

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




همیشه برای غذا دادن به او مشکل داشتیم .اصلا اوخجالت می کشید بگوید من گرسنه ام یا برایم غذا تهیه کنید. غذا هم همیشه نبود.
آن روز بعدازظهر بود که وارد پادگان مریوان شد وبعد از حال واحوال سراغ کارهایش رفت.نزدیک های غروب، دیدم صورت دکتر سیاه شده وتب و لرز هم دارد.گفتم:(چی شده دکتر؟خدای ناکرده مریضید؟ )گفت:چیزی نیست . بیمارستان دور بود واگر می خواستیم به آنجا برویم،باید با گارد می رفتیم و می آمدیم. گفتم:"بفرستم بروند دکتری، چیزی بیاورند؟"گفت :(نه،نه عزیزم .فقط گرسنه ام ). گفتم:از کی؟گفت :فکرکنم سه روزی می شه.
رفتم تمام پادگان را گشتم غذایی پیدا نکردم شهر هم در محاصره بود و نمی شد بیرون رفت. روزها می شد اما شب ها نه.
هرچه گشتم حتی یک دانه خرما یا قندی که بشود چای را با آن شیرین کنم،پیدا نکردم . خجالت کشیدم برگردم.رفتم به خانمش که او هم آنجا بود،گفتم :"به دکتر بگو چیزی پیدا نکردم،اگر اجازه می ده بریم توی شهر براش خرید کنیم. “
گفته بود نه لازم نیست. بگردین نان خشک های ته سفره ی بچه ها رو برام بیارین.
رفتم نان خشک هایی را که که کپک نزده بود سوا کردم،آب زدم وبا شرمندگی گذاشتم جلوی او و گفتم خجالت می کشم بگم نوش جان.
تکه ای نان برداشت، گذاشت توی دهانش، چشم هایش را مانند کسی که مشغول خوردن بهترین غذاهاست بست و شروع به جویدن نان کرد.
بعد خندید و گفت “اگه می دونستی همین نان خشک چه طعمی داره،هیچ وقت به خودت اجازه نمی دادی همچین حرفی بزنی؟” وبعد با خونسردی ولذت نان خشک ها را خورد.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





يا صاحب الزمان(عج)

من دل شکسته ام تو چرا گریه میکنی؟
داری کدام بغض مرا گریه میکنی؟

گریان غروب ها به کجا خیره میشوی؟
هر روز صبح زود چرا گریه میکنی؟

دارم برای غربت تو گریه میکنم
داری برای غربت ما گریه میکنی؟

عمری ست ازتو غافلم و تو برای من
شبهای جمعه پیش خدا گریه میکنی

دلشوره های امشب من بی دلیل نیست
سربر کدام خاک؟کجا گریه میکنی؟

این ابرها همیشه که باران نمیشوند
شاید تو بغض کرده ای یا گریه میکنی

برگشته ایم خسته، شرمنده،فقیر…
یا ایها العزیز…چراگریه میکنی؟

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

عبدالله بن مبارک در سالی اراده رفتن به مکه داشت. روزی از کوچه ای عبور می نمود، ناگهان زنی را دید که مرغی مرده و گندیده از زمین برگرفت و در زیر چادر خود پنهان نمود.!

عبدالله گفت: ای زن این مرغ مردار را چرا برداشتی؟ زن گفت: نیازمندی و احتیاج مرا وادار کرد تا این کار را کنم! عبدالله چون این بشنید، زن را به منزل خود برد و پانصد دینار را که تهیه کرده بود به سفر حج برود به آن زن فقیر داد.

آن سال به حج نرفت. هنگامیکه حاجی ها برگشتند، او به استقبال آنها رفت. آنان می گفتند: ما ترا در سفر حج در عرفات و منی و جاهای دیگر دیده ایم.عبدالله نزد امام شرفیاب شد و ماجرای خود را نقل کرد، امام فرمود: آری خداوند بشکل تو ملکی را آفرید که زیارت خانه خدا کند.)۲)

۲. نمونه معارف ۲/۴۱۳- لئالی الاخبار ص ۲۵۳

منبع : یکصد موضوع ۵۰۰ داستان ، ج۱ ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر ناصر

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





امام باقر (ع) به مردی از اهل آفریقا فرمود: حال راشد چه طور است؟ عرض کرد: وقتی که از وطنم آمدم، تندرست و زنده بود و بر شما سلام فرستاد.

فرمود: خدا او را رحمت کند! عرض کرد: راشد مرد؟ فرمود: آری.

گفت: در چه زمان؟ فرمود: دو روز بعد از آمدن تو از وطن. عرض کرد: به خدا سوگند مرضی نداشت! فرمود: مگر هر کس می میرد، به سبب مرض می میرد. ابوبصیر گوید: به امام عرض کردم: راشد کیست؟ فرمود: مردی از موالیان و محبّان ما بود، پس فرمود:

هر گاه چنان دانستید که از برای ما چشمهایی که ناظر بر شما باشد، و گوشهایی که شنونده ی آوازهای شما باشد، نیست، پس بد چیزی دانسته اید. به خدا سوگند بر ما چیزی از اعمال شما پوشیده نیست؛ ما را جمیعاً حاضر بدانید و خویشتن را عادت به خیر بدهید و از اهل خیر باشید که به آن معروف باشید؛ به درستی که من شیعه و اولاد خود را به این مطلب امر می کنم.)۱)

۱. منتهی الامال ۲/۹۶

منبع :۴۰۰ موضوع ۲۰۰۰ داستان ،ج۲ ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر تهذیب

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

مرحوم علامه طباطبایی فرمودند: در زمان عارف کامل آخوند ملا حسینقلی همدانی، شخصی به نام٬ عبد فرار ٬ که آدم بدی بود، در نجف بود. او وقتی در صحن وارد می شد، از بدیش بعضی ها می ترسیدند.

مرحوم آخوند به او برخورد کردند و از او پرسیدند: اسمت چیست؟ او گفت: مرا نمی شناسی؟ من عبد فرار هستم.بعد با خود گفت که آیا من٬ از خدا فرار کرده ام یا از رسولش؟! صبح جان به جان آفرین داد و مرد.وقتی صبح، آخوند نزد شاگردانش آمدند، فرمود: یکی از اولیای خدا وفات کرده است، به خانه اش برویم. آمدند خانه ی آدم لات یعنی عبدالفرار، و همه تعجب کردند.

آخوند در تدفین و تشییع جنازه شرکت کردند. بعد فرمودند: او وقتی بد بود که توبه نکرده بود. حال عبد فرار نصف شب توانست با توبه، همه ی گذشته ی خود را جبران کند.(۱)

۱. تربیت فرزندان ص ۴۲۱- استاد حسین مظاهری

منبع :۴۰۰ موضوع ۲۰۰۰ داستان ،ج۲ ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر تهذیب

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




روزی پیامبر (ص) به مسجد آمدند و دو دسته را مشاهده کردند. گروه اوّل درباره تفّقه در مسائل دین مشغول بودند و گروه دوم، مجلس دعا بود و خدا را می خواندند و از او طلب و سؤال می کردند.
پیامبر (ص) فرمود: هر دو مجلس، نزدم خیر است؛ اما آن گروه که دانش را تعلیم می دهند و نادانان را می آموزند، برترند؛ زیرا که من برای آموزش علم دین مبعوث شدم و سپس با آن گروه نشست.()

۱. منیة المرید شهید ثانی

منبع : یکصد موضوع ۵۰۰ داستان ، ج۳ ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر تولی

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




ای کاش به کلام این علامه عمل کنیم :
علامه حسن زاده آملی میفرمودند:

اگر به صحرایی بروی که مار افعی آنجا باشد ،فرار میکنی تا افعی تو را نزند، حالا اگر کسی نامردانه پای تو را ببندد ، نمیتوانی فرارکنی، افعی تو را میزند و میکشد و ایشان میفرمودند:

وقتی گناه میکنی ، جوری گناه نکن که گناه پای شما را ببندد،
که نتوانی فرارکنی،
حداقل دورکعت نماز شب بخوان ، مناجاتی بخوان ،
سعی کن در بن بست گیر نکنی
که نتوانی فرار کنی .
بعضی ها آنقدر گناه میکنند که خودشان را ضایع میکنند،
عزیزان من گناه نکنید ،ازدست میروید
گنهکاران درقیامت به خداوند میگویند :
ما دردنیا چیزهایی شنیده بودیم ، پشیمانیم ،
میخواهیم برگردیم
و اطاعت کنیم ،
خدا میگوید: کجا برگردی؟
دنیا را جمع کردم !
زمین و آسمان را جمع کردم !

حواستان باشد ،
یک روزی این جهان جمع میشود ،
انسان دوباره برنمیگردد

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




كسى نزد اميرمؤ منان على (عليه السلام) از عدم استجابت دعايش شكايت كرد و گفت با اينكه خداوند فرموده دعا كنيد من اجابت مى كنم ، چرا ما دعا مى كنيم و به اجابت نمى رسد ؟!

امام در پاسخ فرمود: قلب و فكر شما در هشت چيز خيانت كرده لذا دعايتان مستجاب نمى شود:

1- شما خدا را شناخته ايد اما حق او را ادا نكرده ايد، بهمين دليل شناخت شما سودى بحالتان نداشته.

2- شما به فرستاده او ايمان آورده ايد سپس با سنتش به مخالفت برخاسته ايد ثمره ايمان شما كجا است؟

3- كتاب او را خوانده ايد ولى به آن عمل نكرده ايد، گفتيد شنيديم و اطاعت كرديم سپس به مخالفت برخاستيد.

4- شما مى گوئيد از مجازات و كيفر خدا مى ترسيد، اما همواره كارهائى مى كنيد كه شما را به آن نزديك مى سازد …

5- مى گوئيد به پاداش الهى علاقه داريد اما همواره كارى انجام مى دهيد كه شما را از آن دور مى سازد …

6- نعمت خدا را مى خوريد و حق شكر او را ادا نمى كنيد.

7- به شما دستور داده دشمن شيطان باشيد (و شما طرح دوستى با او مى ريزيد) ادعاى دشمنى با شيطان داريد اما عملا با او مخالفت نمى كنيد.

8- شما عيوب مردم را نصب العين خود ساخته و عيوب خود را پشت سر افكنده ايد .. . با اين حال چگونه انتظار داريد دعايتان به اجابت برسد؟ در حالى كه خودتان درهاى آنرا بسته ايد؟ تقوا پيشه كنيد، اعمال خويش را اصلاح نمائيد امر به معروف و نهى از منكر كنيد تا دعاى شما به اجابت برسد.

اميرمؤ منان على (عليه السلام) : دعا كننده بدون عمل و تلاش مانند تيرانداز بدون زه است.

(نهج البلاغه حكمت 337)

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




در کتاب فیه ما فیه مولانا داستان بسیار تامل برانگیزی به صورت شعر درباره ی جوان عاشقی ست که به عشق دیدن معشوقه اش هر شب از این طرف دریا به آن طرف دریا می رفته و سحرگاهان باز میگشته و تلاطم ها و امواج خروشان دریا او را از این کار منع نمی کرد .
دوستان و آشنایان همیشه او را مورد ملامت قرار میدادند و او را از این سرزنش میکردند . اما آن جوان عاشق هرگز گوش به حرف آن ها نمیداد و دیدار معشوق آنقدر برای او انگیزه بوجود می آورد که تمام سختی ها و ناملایمات را بجان میخرید .
شبی از شبها جوان عاشق مثل تمامی شب ها از دریا گذشت و به معشوق رسید .
همینکه معشوقه خود را دید با کمال تعجب پرسید ;
چرا این چنین خالی در چهره ی خود داری !!!
معشوقه او گفت ؛ این خال از روز اول در چهره من بوده و من در عجبم که تو چگونه متوجه نشده ای .
جوان عاشق گفت ؛ خیر ، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن را ندیده بودم .
لحظه ای دیگر جوان عاشق باز هم با تعجب پرسد . چه شده که در گوشه صورت تو جای خراش و جراحت است; ؟
معشوقه ی او گفت ؛ این جراحت از روز اول آشنایی من با تو در چهره ام وجود داشته و مربوط به دوران کودکی ست و من در تعجبم که تو چطور متوجه نشدی .
جوان عاشق میگوید ؛ خیر ، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن جراحت را ندیده بودم .
لحظه ای بعد آن جوان عاشق باز پرسید ; چه بر سر دندان پیشین تو آمده !!! گویی شکسته است .
و معشوقه او جواب میدهد ؛ شکستگی دندان پیشین من از اتفاقی در دوران کودکی ام رخ داده و از روز اول آشنایی ما بوده و من نمیدانم چرا متوجه نشده بودی !!!!
جوان عاشق باز هم همان پاسخ را می دهد .
آن جوان ایرادات دیگری از چهره معشوقه اش می بیند و بازگو میکند و معشوقه نیز همان جواب ها را می گوید .
به هر حال هر دو آنها شب را با هم به سحر میرسانند و مثل تمام سحر های پیشیین آن جوان عاشق از معشوقه خداحافظی میکند تا از مسیر دریا باز گردد .
معشوقه اش می گوید ; اینبار باز نگرد ، دریا بسیار پر تلاطم و طوفانی ست !!!
جوان عاشق با لبخندی می گوید ; دریا از این خروشانتر بوده و من آمده ام ، این تلاطم ها نمیتواند مانع من شود .
معشوقه اش می گوید ؛ آن زمان که دریا طوفانی بود و می آمدی … عاشق بودی … و این عشق نمی گذاشت هیچ اتفاقی برای تو بیافتد . اما دیشب بخاطر هوس آمدی ، به همین خاطر تمام بدی ها و ایرادات من را دیدی . از تو درخواست میکنم برنگردی ، زیرا در دریا غرق می شوی .
جوان عاشق قبول نمیکند و باز میگردد و در دریا غرق میشود ….

مولانا پس از این داستان در چندین صفحه به تفسیر می پردازد .
مولانا میگوید ; تمام زندگی شما مانند این داستان است . زندگی شما را نوع نگاه شما به پیرامونتان شکل میدهد . اگر نگاهتان ، مانند نگاه یک عاشق باشد ، همه چیز را عاشقانه می بینید . اگر نگاهتان منفی باشد همه چیز را منفی میبینید ، دیگر آدم های خوب و مثبت را در زندگی پیدا نخواهید کرد و نخواهید دید . دیگر اتفاقات خوب و مثبت در زندگی شما رخ نخواهد داد و نگاه منفیتان اجازه نخواهد داد چیزهای خوب را متوجه شوید . اگر نگاه عاشقانه از ذهنتان دور شود تمام بدی ها را خواهید دید و خوبی ها را متوجه نخواهید شد . نگاهتان اگر عاشقانه باشد بدی ها را میتوانید به خوبی تبدیل کنید .
اگر نگاهتان را تغیبر ندهید دیگر نخواهید توانست انسانهای خوب و مثبت در پیرامون زندگی خود پیدا کنید . روز به روز افسرده تر میشوید و لحظه به لحظه در زندگی خود بیشتر ناامید میشوید و در نهایت در دریای پر تلاطم و طوفانی افکار منفی خویش غرق میشوید .
اگر میخواهید در زندگی موفق باشید و به آرامش برسید تنها کافیست نگاه خود را تعییر دهید .

“عاشق باشید و به همه چیز و همه کس عاشقانه نگاه کنید.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





معرفت نفس طريق معرفت رب است كه از سيد انبياء (ص ) و هم از سيد اوصياء (ع ) ماءثور است :

من عرف نفسه فقد عرف ربه هر كس در خويشتن بيانديشد و در خلقت خود تفكر و تاءمل كند ، دريابد كه اين شخص محير العقول ، واجب بالغير است .

حسن زاده آملی

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





دستوراتي كه در نماز به جا آورده شود و گفته شود ، بندبند آن همه آموزنده است ، وهر بند آن راه و رشته اي در خداشناسي است ، و آيين و روش آموزش زندگي و بندگي است .

حسسن زاده آملی

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




آن خالقي که بر تن بي روح جان دهد
مهر تو رايگان به دل خاکيان دهد

شخص کريم، جودِ بلاشرط مي کند
آري خدا هر آنچه دهد رايگان دهد

هر نعمتي که داد خدا، بي سوال داد
وصل تو را که خواسته ام بي گمان دهد

از خلقت تو خواست خداوند لامکان
ما را کنار رحمت عامش مکان دهد

گر جان دهم به يک نگهت سود با من است
کالاي خويش را که بدين حد گران دهد؟

بي امتحان مرا به غلامي قبول کن
رسوا شوم اگر دل من امتحان دهد

دارم اميد لطف تو گيرد چو دست من
دامان پر ز گرد گناهم تکان دهد

می خواست گر خدای که نبخشد گناه ما
ما را چرا امام چنين مهربان دهد؟

آن پرچمي که بر سر بام حريم توست
راه بهشت را به محبان نشان دهد

قلب"حسان” به ياد تو از غصه فارغ است
در انتظار اين که به پاي تو جان دهد

روز جزا که در صف قرآن و عترتيم
ما را امام ثامن ضامن امان دهد

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




پیامبر اسلام ( صلى الله علیه و آله ) مى‏ فرماید :


کربلا پاک ترین بقعه روى زمین و از نظر احترام بزرگترین بقعه ‏ها است و الحق که کربلا از بساط هاى بهشت است .


منبع : کتاب بحار الانوار ، ج ۹۸، ص ۱۱۵ و نیز کتاب کامل الزیارات ، ص ۲۶۴

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

و ابن بابویه از ابوحمزه روایت کرده است که از امام جعفر صادق پرسیدم که چگونه صلوات فرستم بر محمد و آل محمد؟ …

فرمود: که می‌گویید: صَلَواتُ اللهِ وَ صَلَواتُ مَلائِکَتِهِ وَ أنْبِیائِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جَمیعِ خَلْقِهِ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ السَّلامِ عَلَیْهِ وَ رَحَمهُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ عرض کردم چه خواهد بود ثواب آن؟

فرمودند : به خدا قسم از گناهان بیرون می‌آیی، مانند روزی که از مادر متولد شده ای.

منبع:گنج های معنوی

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





*ائمه علیهم السلام*فرموده اند: شما خود را اصلاح کنید، ما خودمان به سراغ شما می آییم و لازم نیست شما به دنبال ما باشید!
تا رابطۀ ما با ولیّ امر: امام زمان عج قوی نشود، کار ما درست نخواهد شد. و قوّت رابطۀ ما با ولیّ امر )عج( هم در اصلاح نفس است.
روایت دارد که در آخر الزّمان همه هلاک می شوند به جز کسی که برای فرج دعا می کند. گویا همین دعا برای فرج، یک امیدواری است و یک ارتباط روحی با صاحب دعا است. همین، مرتبه ای از فرج است.
چه قدر بگوییم که حضرت صاحب عج در دل هر شیعه ای یک مسجد دارد!
هر کدام در فکر حوایج شخصی خود هستیم، و به فکر آن حضرت *امام زمان علیه السلام*– که نفعش به همه برمی گردد و از اهمّ ضروریّات است – نیستیم!
از گناه ما و به خاطر اعمال ما است که حضرت حجّت )علیه السلام(٬ هزار سال در بیابان ها در به در و خائف است!

منبع : به امام زمانت عشق بورز پرتال پایگاه تخصصی تبیان مهدویت

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

من وشماهم ميتونيم ادعای برادری داشته باشیم؟

ابو بصیر و او از امام محمد باقر علیه السّلام‏ روایت نموده که پیغمبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله روزى در جمعى از اصحاب خود دو بار فرمود: خداوندا! برادران مرا به من بنمایان. اصحاب عرض کردند: یا رسول اللَّه! مگر ما برادران شما نیستیم؟ فرمود: نه! شما اصحاب من می باشید، برادران من مردمى در آخر الزمان هستند که به من ایمان مى‏ آورند، با این که مرا ندیده ‏اند. خداوند آنها را با نام و نام پدرانشان، پیش از آن که از صلب پدران و رحم مادرانشان بیرون بیایند، به من شناسانده است. ثابت ماندن یکى از آنها بر دین خود، از صاف کردن درخت خاردار (قتاد) با دست در شب ظلمانى، دشوارتر است. و یا مانند کسى است که پاره ‏اى از آتش چوب درخت «غضا» را در دست نگاه دارد. آنها چراغ هاى شب تار می باشند، پروردگار آنان را از هر فتنه تیره و تارى نجات می دهد.

بحار الأنوار ، علامه مجلسی ، ج ۵۲ ، ص ۱۲۴

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) فرمود
که یک روز در ایام تحصیل در نجف اشرف ،
پس از اقامه نماز پشت سر آیت الله مدنی (ره) ،
دیدم ایشان شدیدا گریه می کنند و شانه هایشان از شدت گریه تکان می خورد؛
رفتم پیش آیت الله مدنی و گفتم :
ببخشید ، اتفاقی افتاده که اینطور شما به گریه افتادید ؟
ایشان فرمودند:
یک لحظه ، امام زمان (عج) را دیدم که به پشت سر من اشاره نمودند و فرمودند : (( آقای مدنی ! نگاه کن ! شیعیان من بعد از نماز ، سریع می روند دنبال کار خودشان و هیچکدام برای فرج من دعا نمی کنند .
انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است!)) و من از گلایه امام زمان به گریه افتادم

منابع:
1.کتاب مهربان‌تر از مادر ص74 – انتشارات مسجد مقدس جمکران

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




خدايا : من گمشده ي درياي متلاطم روزگارم و تو بزرگواري !

پس اي خدا! هيچ مي داني که بزرگوار آن است که گمشده اي را به

مقصد برساند ؟ تا ابد محتاج ياري تو ، رحمت تو ، توجه تو ، عشق تو ،

گذشت تو ، عفو تو ، مهرباني تو ، و در يک کلام … محتاج توام


موضوعات: مناجات  لینک ثابت




 

1.هرگاه زنی برای مرتب کردن خانه چیزی را از جایی به جای دیگر ببرد خداوند به او نظر رحمت میکند.پیامبر اکرم (ص)

2.در هربار شیر مکیدن نوزاد خداوند ثواب آزاد کردن یک بنده را به زن میدهد.پیامبر اکرم ( ص )

3.جهاد زن خوب شوهرداری کردن است.امام علی (ع)

4.بهترین زنان زنی است که برای شوهرش خوشبو باشد.امام صادق ( ع)

5.چند گروه از زنان با حضرت زهرا در قیامت محشور میشوند.یکی از انان زنانی هستند که بر بداخلاقی شوهر خود صبر میکنند.امام صادق (ع)

6.هیچ چیز برای زن در شب اول قبر بهتر از رضایت شوهرش نیست.امام محمد باقر (ع)

7.یک لیوان آب دست شوهر دادن بهتر از یک سال نماز شب خواندن و روزه گرفتن است.پیامبر اکرم (ص)

8.چون زنی به شوهر خود آب گوارایی دهد خداوند 60 گناه او را میبخشد.پیامر اکرم (ص)

9.هیچ زنی نیست که دیگ غذایش را بشوید مگر آنکه خدواند او را از گناهان وخطا ها می شوید. فاطمه(س)

10.هیچ زنی نیست که هنگام نان پختن عرق کند مگر آنکه خداوند بین او و جهنم هفت خندق قرار دهد. فاطمه(س)

11.هیچ زنی نیست که لباس ببافد (بدوزد) مگر آنکه خداوند برای هر نخی صد حسنه می نویسد وصد گناه محو می کند. فاطمه(س)

12.هیچ زنی نیست موی فرزندان خود شانه بزند ولباس آنان را بشوید ، مگر آنکه خداوند برای هر مویی حسنه ای بنویسد و برای هر موی گناهی را پاک کند واو رادر چشم مردم زینت دهد.فاطمه(س)

13.بهتر وبرتر از همه اینها رضای خدا ورضای مرد از همسرش است .رضای همسر رضای خدا وغضب همسر غضب خدا می باشد.فاطمه(س)

14.هیچ زنی نیست که با اطاعت همسرش بمیرد مگر آنکه بهشت بر او واجب میشود.فاطمه(س)

15.هيچ زنى نيست که شوهرش را يکبار آب دهد (يک ليوان) مگر اينکه اين رفتار براى او از عبادت يک سال که روزهايش را روزه بگيرد وشبهایش به شب زنده دارى مشغول باشد بهتر است وخداوند در عوض هر بار که شوهرش را آب دهد ، شهرى در بهشت براى او بنا مى کند وشصت گناه از او می آمرزد.امام صادق (ص)

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





 مهربـونی خـدا رو همـه حـس کـرديم،
ما بدی می‌کنيم، خدا خوبی می‌کنه. ما گناه می‌کنيم، خدا گذشت می‌کنه. ما کوتاهی می کنيم، خدا می‌بخشه. اگه خيلی آدم خوبی باشيم حداقل روزی يه گناه می‌کنيم. يعنی در طول عمرمون حدود بيست هزار تا گناه! با اين همه خدا می‌گه بنده من اگه توبه کنی می‌بخشمت. کاش می‌شد جلوی اين مهربون حتی اون يک گناه هم نکنيم. خود ما اگه کسی بيست هزار تا خطا کنه چه معامله ای باهاش می‌کنيم؟

⇦او خود در حدیثی قدسی می‌فرماید: اگر کسانی که از من روی برمی‌گردانند، بدانند چقدر به آنها علاقه دارم، هر آینه از شوق جان می‌سپردند.
این حدیث به خوبی نشان می‌دهد که خدا چقدر نسبت به بندگان گناهکار خود رئوف است و چقدر به آنها علاقه دارد…

«مگر کسانی که توبه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند ، که خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدّل می کند و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده است!»
(ســــوره فرقـان آیـه ۷۰)

⇦ای کاش کمی از محـبت خـداوند رو درک کنـیم و سـعی کنیم کـمتر گـناه کنیـم…

 ایـن در گـه ما درگـه نومیـدی نـیـــــست
صـــــد بـار اگـر تـوبه شـکســــتی بـاز آی…

 

موضوعات: مناجات  لینک ثابت




چرا «روز جمعه» نامیده شده؟
پرسشی که به ذهن انسان تداعی می کند، این است که: چرا جمعه را جمعه نامیده اند؟ پاسخ را در روایات جستجو می کنیم.
ابوحمزه نقل نموده که مردی به محضر امام باقر (علیه السلام) رسید و عرض کرد: چگونه (و چرا این روز) جمعه نامیده شده؟ حضرت فرمود: «لانّ الله عزّوجلّ جمع فیها خلقه لولایة محمّدٍ و وصیّه فی المیثاق فسمّاه یوم الجمعة لجمعه فیه خلقه؛(1) برای این که خداوند عزیز و جلیل در آن روز خَلقَش را بر ولایت محمد و وصی او (علی(علیه السلام)) در پیمان گرفتن جمع کرد. پس جمعه نامیده شد به خاطر جمع نمودن خداوند مردم را در این روز [بر ولایت محمّد و آل محمد (صلّی الله علیه و آله)]؛ یعنی جمعه از جَمع شدن گرفته شده است».
و امام صادق (علیه السلام) فرمود: «سمّیت الجمعة جمعةً، لانّ الله جمع الخلق لولایة محمد و اهل بیته (صلوات الله علیهم) … سمّیت الجمعة جمعةً، لانّ الله جمع للنّبی (صلّی الله علیه و آله) امره؛ (2) جمعه را جمعه نامیده اند، به این جهت که خداوند مخلوقات خود را [در آن روز] بر ولایت محمد و اهل بیت او جمع نمود. (همچنین فرمود) جمعه، جمعه نامیده شده است، چون خداوند امر [و کار] پیامبر را در آن روز جمع نمود».

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺩﻓﺘﺮ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻣﺎ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﻭﺑﺎﺭ ‏,ﺯﯾﺮ ﻧﮕﺎﻩ ﻏﺮﯾﺒﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﻭﺭﻕ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ…
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺳﺎﻟﯽ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﯽ ﺍﺑﺪﯼ…

ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﭼﻪ ﺑﺮ ﺩﻝ ﻣﺤﻨﺖ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﺕ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺩ ﺑﻤﺎﻧﺪ…
ﺍﻣﺎ ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻗﺼﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﺖ…
ﺗﻮ ﭘﺴﺮ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﺎﺩﺭﯼ !
ﻫﻤﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﻟﮕﻮﯾﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ…
ﻫﻤﺎﻥ ﮐﻪ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺑﯿﭽﺎﺭﮔﺎﻥ ﻭ ﺩﺭﺩﻣﻨﺪﺍﻥ ﻭ ﺭﺍﻩ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﻫﺎ ﺩﻋﺎ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ.
ﻣِﻬﺮِ ﺗﻮ ، ﺧﯿﻠﯽ ﭘﺪﺭﺍﻧﻪ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﺳﺖ….
ﺧﻮﺩﺕ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎﺷﺪ …
ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺑﯽ ﺑﯽ ، ﺯﻭﺩ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺩﻋﺎﯾﻢ ﮐﻨﯽ … ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻃﻠﺐ ﺍﺳﺘﻐﻔﺎﺭ ﮐﻨﯽ ؛
ﭼﻮﻥ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﺩﻓﺘﺮ ﺍﻋﻤﺎﻟﻢ ﻣﻮﺝ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ.
ﭼﻮﻥ ﺣﺎﻝ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺧﺮﺍﺑﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ؛
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﺩﻋﺎﯾﻢ
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﻋﺎﯾﺖ ﻧﺒﺎﺷﺪ ، ﺯﻣﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﻫﻢ ﻣﯽ ﭘﯿﭽﺪ ﻣﺮﺍ

می داﻧﯽ ﺟﺰ ﺗﻮ ﮐﺴﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ …

ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏ ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ(ارواحنا فداه)

دل خوشم ب سلامی ک جوابش واجب است آقا جانم…..

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

امروز هم شهدا خودشان را نشان ندادند» اين جمله ي تأسف بار بر و بچه هاي تفحص لشگر 14 امام حسين (ع) بود كه در غروب آخرين روز از جست و جوي طاقت فرسا و بي نتيجه ي خود، با صد اندوه بر زبان مي آوردند.
آنان اميدوار بودند كه پس از يك هفته تلاش، آقا، امروز ديگر حتماً به آن ها عيدي مي دهد. چرا كه عيد شعبان بود و روز ولادت آقا، اما دريغ و حيف، باز هم دست خالي.
در ميان اين جمع غم زده، بيش از همه چهره ي خسته و خاك آلود علي رضا به چشم مي آمد. هم او كه با هزار اصرار توانسته بود اجازه ي تفحص محدود يك هفته اي را در منطقه ي عملياتي محرم بگيرد.
قرارگاه با او مخالفت مي كرد چون اعتقاد بر اين بود كه در منطقه ي مد نظر علي رضا (منطقه ي شرهاني) شهيدي بر جاي نمانده، اما او دست بردار نبود و آن قدر پافشاري كرد تا توانست جواز كار را بگيرد، جوازي كه به او فقط يك هفته اجازه ي تفحص مي داد و امروز آخرين روز آن بود. يك هفته تلاش و جست وجو، شكافتن و جابه جا كردن خروارها خاك هيچ نتيجه اي عايد نكرده بود.
علي رضا سر را ميان دو دست خود گرفت، آرنج ها را بر زانوان خود تكيه داد و با نگاهي حسرت بار به دشت مملو از لاله و شقايق منطقه شرهاني چشم دوخته بود.
آفتاب در حال غروب كردن است.
مطابق رسم معمول اهل تفحص، در پايان هر عمليات بچه ها يك يادگاري از منطقه ي تفحص شده براي خود برمي دارند.
يكي پوكه، يكي فشنگ، يكي خشاب، يكي.. اما علي رضا فقط به دشت خيره شده، چشمه ي چشمان او خاك هاي پهن دشت صورتش را شسته بود.
كم كم او نيز خود را آماده مي كرد تا مانند ديگران بپذيرد كه در اين دشت قامت هيچ سروي نياراميده است. با خود گفت اين بار به جاي يادگاري هاي مرسوم گلي را برمي دارم. در فاصله چند متري شقايقي را نشان كرد به نظر مي رسد كه با ديگر هم جنسان خود تفاوتي آشكار دارد. خوشرنگ تر و زيباتر، باشكوه تر است و سرفراز تر، بلند شد نزديك رفت هنگامي كه قصد چيدن آن را كرد، حالت خاصي به او دست داد منصرف شد و تصميم گرفت اين گل زيبا را با ريشه درآورد و در ظرفي بگذارد و با خود ببرد. آهسته آهسته خاك ها را كنار زد هرچه پايين تر رفت تپش قلبش شديد تر شد كم كم به ريشه رسيد خواست كه ريشه را با خاك بيشتري درآورد اما نتوانست. دستانش به جسم سختي خود گويا سنگ بود اما نه سر انگشتانش به او گفتند كه جنس اين جسم آشناست.
او اين جنس را بارها و بارها لمس كرده، مطمئن نبود، باقيمانده خاك ها را كنار زد به ناگه جمجمه اي در پيش چشمش آشكار گرديد، خدايا چه مي بينم…..
شقايق از وسط پيشاني شهيدي از خاك سر بيرون آورده، چشمان خود را لمس كرد تا مطمئن شود كه خواب نمي بيند.
هفت روز تلاش پيگير و طاقت فرساي او و بچه ها نتيجه داده بود، فرياد برآورد يا حسين (ع)، يا زهرا (س)، يا حسين (ع)، همه جمع شدند پلاك را برداشتند مشخصات پلاك نشان از رزمندگان ما داشت. علي رضا از خود بيخود شده بود آن ها عيدي شان را از آقا گرفتند.
پلاك شهيد به مركز برده شد و نام او استعلام گرديد صاحب پلاك شهيدي بود بزرگوار از لشگر 14 امام حسين (ع) شهيد مهدي منتظرالقائم!

راوي : سيد عباس دانش گر

 

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




 

شاید مثل دوست داشتن ما، مثل دوست داشتن خاله خرسه است! دوستِ دوستیم ها، ولی شعور دوست داشتنمان در این حد است که آخرش، مغز دوستمان را به هوای کشتن یک پشه، با سنگ متلاشی کنیم!
نه این که بلد نباشیم بگوییم «دوستت دارم»؛ نه! اتفاقاً زیاد هم می گوییم. دوست هم داریم؛ برای همین بلند بلند فریادش می کنیم. از این نظر ما شبیه «گاو دو من شیر ده» هستیم. بعد از آنکه دو سطل شیر مفید دادیم، لگد حماقت می زنیم به سطلها و انگار نه انگار! شیرها روی زمین جاری می شود و صاحبمان هنوز هم دست خالی است. منظورم این است که دوست داشتن، باید نتیجه اش بشود «مفید» شدن، والّا می شود دوستی خاله خرسه.
با دعای فرج، عاشقی می کنیم.
دوست داشتن خالی، هیچ فایده ای ندارد. نه عاشق را به جایی می رساند نه معشوق را. این وسط باید ابراز عشقی وجود داشته باشد. این را همه می دانند. وقتی حرف عشق و عاشقی می شود، کسی از کوه کندن فرهاد تعجب نمی کند؛ یا حتی بیابان نشینی مجنون. حتی کسی از اینکه رمئو و ژولیت خودشان را برای همدیگر کشتند هم تعجب نمی کند. امّا همین که بحث جان بازی برای امام پیش می آید، سگرمه ها توی هم می رود و می گویند: «چرا؟!» انگار این وسط تنها کسی که ابراز عشق به او مایه ی تعجب بعضی ها می شود، آقای ماست!
حتی وقتی پیشنهاد می دهیم که در شهر و محله و کوچه و خانه ی خودمان، بگوییم شیعه ایم و نام امام مظلوممان را تبلیغ کنیم، پُرپرش می گویند: «چه لزومی دارد؟»
این جور وقت ها، من در دلم می ماند که بگویم از دعا کردن برای آمدن حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه) بگیر، تا جان دادن در راهش، همه عاشقی است! زبانِ عشق نفهم!
اصلاً اگر این ابراز عشق، لزومی نداشت که امام صادق (علیه السلام) نمی فرمود: «اگر کسی را دوست داشتی، او را از این امر، مطلع ساز که دوستی بین شما را محکم تر می گرداند.» (1)
وقتی دعا می کنیم، تازه اعلام کرده ایم که «می خواهیمت!». وقتی دعا نکنیم، یعنی از خدا امام را نمی خواهیم، وقتی او را نخواهیم، می توانیم بگوییم عاشقیم؟ آخر کدام عقل سلیمی از ما می پذیرد که عاشقانه کسی را «از راه دور» دوست داشته باشیم؟!
تازه این خواستن و دعا کردن برای آمدن امام، اول راه است. وقتی فرهاد، صدای شیرین را شنید و عاشق شد، با پس زدن شیرین، پس نرفت! تازه رفت دنبال ثابت کردن عشقش با کندن چهره ی شیرین در کوه! اگر عاشقیم، وقتی که فریاد زدیم: «دوستت دارم» بعد باید ادامه دهیم: «بهایش هر چه باشد، باشد!». برای رفتن تا آخر دوستی با امام، شاید کار به جایی برسد که لازم باشد، جانمان را سپر امام کنیم. حالا، ما این اینقدر عاشق هستیم؟
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
لب کلام اینکه: دوست داشتن، نتیجه اش می شود دوست داشتن بیشتر. وقتی محبتی باشد، دعایی هم هست. دعا برای سلامتی محبوب مان، دعا برای آمدنش، برای خلاصی اش از غیبت، برای خلاصی دوستانش از قتل عام، دعا برای نابودی دشمنانش. نتیجه ی این دعا، می شود قدم های بعدی: اول دعا، بعد حرکت، و بعد جان بازی!
عاشقی، با دعای فرج آغاز می شود.

پی نوشت:
1. کافي: 644:2؛ اصفهانی، محمد تقی، مکیال المکارم، ج 1، ذیل نتایج دعا: اظهار محبت قلبی


 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




دل من خون شد ازین غم، تو كجایی؟
و ای كاش كه این جمعه بیایی!
دل من تاب ندارد،
“همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟ … تو کجایی؟ تو کجایی…” ۱»

و تو انگار به قلبم بنویسی:
كه چرا هیچ نگویند
مگر این رهبر دلسوز، طرفدار ندارد، كه غریب است؟

و عجیب است

كه پس از قرن و هزاره

هنوزم كه هنوز است

دو چشمش

به راه است

و مگر سیصد و اندی نفر از شیفتگانش

زیاد است

كه گویند
به اندازه یك « بدر » علمدار ندارد!

و گویند چرا این همه مشتاق، ولی او سپهش یار ندارد!

تو خودت! مدعی دوستی و مهر شدیدی!
كه به هر شعر جدیدی،
ز هجران و غمم ناله سرایی، تو كجایی؟

تو كه یك عمر سرودی «تو كجایی؟» تو كجایی؟

باز گویی كه مگر كاستی ای بُد ز امامت،
ز هدایت،
ز محبت،
ز غمخوارگی و مهر و عطوفت ۲

تو پنداشته ای هیچ كسی دل نگران تو نبوده؟
چه كسی قلب تو را سوی خدای تو كشانده؟
چه كسی در پی هر غصه ی تو اشك چكانده؟
چه كسی دست تو را در پس هر رنج گرفته؟
چه كسی راه به روی تو گشوده؟ ۳

چه خطرها به دعایم ز كنار تو گذر كرد،
چه زمان ها كه تو غافل شدی و یار به قلب تو نظر كرد…

و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی كجایی!؟
و ای كاش بیایی!

****
هر زمان خواهش دل با نظر یار یكی بود، تو بودی …
هر زمان بود تفاوت، تو رفتی، تو نماندی.
خواهش نفس شده یار و خدایت،
و همین است كه تاثیر نبخشند به دعایت،
و به افاق نبردند صدایت،
و غریب است امامت.

من كه هستم،
تو كجایی؟
تو خودت! كاش بیایی.
به خودت كاش بیایی.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




تا دلم غافل ز آقا می شود!

پای من سوی گنه وا می شود….


تا مرا نفسم به ذلت می کشد!

مهدی زهرا خجالت می کشد……


کار من تنها دل آزردن شده……

کار مولا خون دل خوردن شده…….


روز و شب گویم به خود با واهمه !!


موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




خانه‌های آن کسانی می‌خورد در، بیشتر
که به سائل می‌دهند از هرچه بهتر بیشتر

عرض حاجت می‌کنم آن‌جا که صاحب‌خانه‌اش
پاسخ یک می‌دهد با ده برابر بیشتر

گاه‌گاهی که به درگاه کریمی می‌روم
راه می‌پویم نه با پا، بلکه با سر، بیشتر

زیر دِین چارده معصومم اما گردنم
زیر دِین حضرت موسَی‌بن‌جعفر بیشتر

گردنم در زیر دیِن آن امامی هست که
داده در ایران ما طوبای او بر، بیشتر

آن امامی که «فداکِ» گفتنش رو به قم است
با سلامش می‌کند قم را معطر بیشتر

قم همان شهری که هم یک ماه دارد بر زمین
همچنین از آسمان دارد چل اختر بیشتر

قصد این بار قصیده از برادر گفتن است
ورنه می‌گفتم از این معصومه‌ خواهر بیشتر

من برایش مصرعی می‌گویم و رد می‌شوم
لطف باباهاست معمولاً به دختر بیشتر

عازم مشهد شدم تا با تو درد دل کنم
بودنم را می‌کنم این‌گونه باور بیشتر

مرقدت ضرب‌المثل‌های مرا تغییر داد
هرکه بامش بیش، برفش… نه! کبوتر، بیشتر

چار فصل مشهد از عطر گلاب آکنده است
این چنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر

پیش تو شاه و گدا یکسان‌ترند از هر کجا
این حرم دیگر ندارد حرف کمتر، بیشتر

ای که راه انداختی امروز و فردای مرا!
چشم‌ بر راه تو هستم روز آخر بیشتر

از غلامان شما هم می‌شود دنیا گرفت
من نیازت دارم آقا روز محشر بیشتر

بر تمام اهل بیت خویش حسّاسی ولی
جان زهرا(س) چون شنیدم که به مادر بیشتر.

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




چشم آلوده کجا، دیدن دلدار کجا؟

دل سرگشته کجا، وصف رخ یار کجا؟

قصه عشق من و زلف تو، گفتن دارد

نرگس مست کجا، همدمی خار کجا؟

سرِّ عاشق شدنم لطف طبیبانه توست

ورنه عشق تو کجا، این دل بیمار کجا؟

هر که را تو بپسندی بشود خادم تو

خدمت عشق کجا، نوکر سربار کجا؟

کاش در نافله ات نام مرا هم ببری

که دعای تو کجا، عبد گنه کار کجا؟

اللهم عجل لمولانا المظلوم المهدی

موضوعات: ادبیات انتظار  لینک ثابت




بگو دل شکسته را کجا دوا کنم حسین
برای رفع حاجتم کجا دعا کنم حسین

امید بسته چشم من به گنبد طلای تو
برای دیدن حرم، خدا خدا کنم حسین

غریق محض محض من ، و کشتی نجات تو
مرا پناه می دهی اگر خطا کنم حسین

تمام هست و نیستم ، برای تو ، به نام تو
اگر چه نیست قابلت ، ولی فدا کنم حسین

وضوی من ! اذان من ! صلات من ! صیام من !
تمام کار من شده ، تو را صدا کنم حسین

منم کبوتری که عاشقانه هست حاجتش
کنار قبرت آشیانه دست و پا کنم حسین

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





روزی پیغمبر خدا حضرت محمد(ص) از یه قبرستانی داشت عبور،،، میکرد یه وقت دید از داخلو یکی از قبرها صدای نعره ای میامد امد بالای سر قبر پاش رو محکم زد رو زمین و فرمودند:ای بنده ی خدا پاشو وایسا.
قبر شکافته شد یه جوانی از تو قبر اومد بیرون
از تمام بدن این جوان آتش میزد بیرون،
رسول خدا فرمودند:ای جوان تواز امت کدام پیامبری که اینقدر عذاب میکشی؟
عرض کرد یا رسوالله از امت شما
پیامبر خیلی دلش به حال جوان سوخت
پیامبر فرمود:تارک الصلات بودی؟
جوان گفت:نه یارسولله من پنج وعده نمازم رو به شما اقتدا میکردم
پیامبر:روزه نگرفتی؟
جوان: یارسولله نه فقط رمضان بلکه رجب و شعبان و رمضان رو هم روزه میگرفتم.
پیامبر فرمودند:ای جوان حج نرفتی؟
گفت:مستطیع نشدم
پیامبر فرمود:جهاد نکردی؟
جوان گفت:چرا جانباز یکی از جنگ ها هستم
پیامبر اکرم سرشو بالا گرفت و فرمود:خدایا من نمیتونم عذاب کشیدن امتم را ببینم به من بگو این جوان چرا ایقدر عذاب میکشه،،،؟
خطاب رسید یا رسوالله حقت سلام میرساند و میفرماید این جوان آق مادر شده تا مادرش رضایت نده عذاب همینه.
پیامبر به سلمان، ابوذر و مقداد مفرماید برید مادر این جوان رو پیدا کنید.
رفتند مادرشو پیدا کردند.یه پیرزن ضعیف و رنجور ومریض احوال بودند.
رسول خدا باز امر کرد قبر شکافته شد جوان از قبر امد بیرون.
پیامبر فرمودند:مادر ببین پسرت چطور داره عذاب میکشه.بیا از سر تقصیر پسرت بگذر و حلالش کن.
مادر جوان:سرشو بالا گرفت و گفت:ای خدا اگر حق مادری بر گردن این پسر دارم لحظه ب لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن!!!
تمام بدن این جوان آتش گرفت
رسول خدا فرمودند:آخه زن این بچه مگه در حق تو چه بدی کرده ک تو لحظه ب لحظه داری نفرینش میکنی؟
عرض کرد یا رسولله من با زنش یه روز تو خونه مشاجره کردم، دعوامون شد،از راه رسید از من نپرسید همینجوری منو هل داد تو تنور آتش سینه ام سوخت،موهام سوخت، قسمتی از بدنم سوخت، زن ها منو از تو آتش کشیدن بیرون لباسهام رو عوض کردند.
همون سینه سوختمو دردست گرفتم در حق پسرم نفرین کردم سه روز بعد مرد.
رسول خدا فرمودند:ای زن میدونی که من پیغمبر رحمتم به خاطر من بیا از تقصیر جوانت بگذر.
سرشو بالا گرفت و گفت:ای خدا به حق این پیغمیر رحمتت قسم میدهم ک لحظه ب لحظه عذابو ب پسرم زیاد کن ک کم نکن!!!
رسول خدا به سلمان فرمودند:سلمان برو به فاطمه ام بگو تنها نه علی هم بیاره، حسن و حسین رو هم بیاره.
سلمان رفت درخانه به فاطمه(س) گفت:پیامبر پیغام داده سریع بیایید.
مادر ما زهرا(س) آمد، علی(ع) ،حسن(ع) و حسین(ع) هم اومدند.
اول مادر ما حضرت زهرا(س) رفت جلو فرمودند:ای زن میدانی من فاطمه حبیبه ی خدا هستم
گفت:آره
فرمود:ای زن به خاطر من فاطمه بیا از سر تقصیر جوانت بگذر.
زن سرشو گرفت بالا صدا زد:خدایا به حق حبیبه ات فاطمه قسم میدهم لحظه ب لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن.
دوباره آتش از بدن جوان زد بیرون.
این بار امیرالمومنین علی(ع) رفت جلو و فرمودند:ای زن به خاطر من بیا از سر تقصیر پسرت بگذر.
زن گفت:خدایا به حق علی(ع) قسم میدم لحظه ب لحظه عذاب پسرم را زیاد کن……….
نوبت رسید به اقامون امام حسن(ع).اومد جلو وفرمودند:ای زن بخاطر من بیا از سر تقصیر پسرت بگذر.
زن گفت:خدایا به این غریب مظلوم تورو قسم میدم لحظه به لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن.
نوبت رسید به آقای ما حسین(ع)
اومد مقابل این زن ایستاد،ایشان خردسال بود چون دامن زن رو گرفته بود و سرشو گرفته بود بالا و فرمودند:ای زن به خاطر من بیا از سر تقصیر جوانت بگذر.
زن سرشو گرفت بالا یهو دیدند رنگ از رخسار این زن پرید به دست وپای حسین(ع) افتاد و عرض کرد:خدایا پسرمو به حسین بخشیده ام.
پیغمبر خدا(ص)فرمودند: که ای زن چی شد؟ من،فاطمه ،علی،حسن خواستیم قبول نکردی چی شد که حسین؟
عرض کرد:یا رسوالله سرمو گرفتم بالا در حق جوانم نفرین بکنم دیدم فرشتگان در آسمان میگن ای زن مبادا دل حسین رو بشکنی،،،،،

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




مردی از یاران امیرالمؤمنین‏ علیه السلام در جریان جنگ جمل سخت در تردید قرار گرفته بود.
او دو طرف را می‏نگریست، از یک طرف حضرت امیرالمؤمنین علی‏ علیه السلام را می‏دید و شخصیت‏های بزرگ اسلامی را که در رکاب امام علی‏ علیه السلام شمشیر می‏زدند.
و از طرفی همسر نبی اکرم‏ صلی الله علیه وآله وسلم، عایشه را می‏دید که قرآن درباره زوجات آن حضرت می‏فرماید:
وَ اَزْواجُهُ اُمُّهاتهُم [1] .
(همسران او مادران امّتند.)
و در رکاب عایشه، طلحه را می‏دید از پیشتازان در اسلام، مرد خوش سابقه و تیرانداز ماهر میدان جنگهای اسلامی و مردی که به اسلام خدمتهای ارزنده ای کرده است.
و باز زبیر را می‏دید، خوش سابقه‏ تر از طلحه، آنکه حتّی در روز سقیفه از جمله متحصّنین در خانه علی‏ علیه السلام بود.
این مرد در حیرتی عجیب افتاده بود که یعنی چه!؟
آخر علی‏ علیه السلام و طلحه و زبیر از پیشتازان اسلام و فداکاران سخت ترین دژهای اسلامند، اکنون رو در رو قرار گرفته‏ اند؟ کدامیک به حقّ نزدیکترند؟ در این گیرو دار چه باید کرد؟! سرانجام محضر امیرالمؤمنین‏ علیه السلام شرفیاب شد و گفت:
اَیمکِنُ اَنْ یجْتَمِعَ زُبیرٌ وَ طَلْحَةٌ و عائِشَةٌ عَلَی باطِلٍ؟
(آیا ممکن است طلحه و زبیر و عایشه بر باطل اجتماع کنند؟)
شخصیت‏هایی مانند آنان از بزرگان صحابه رسول اللَّه چگونه اشتباه می‏کنند و راه باطل را می‏پیمایند، آیا ممکن است؟
امام علی‏ علیه السلام در جواب او سخنی دارد که دکتر طه حسین دانشمند و نویسنده مصر می‏گوید:
«سخنی محکمتر و بالاتر از این یافت نمی‏شود. بعد از آنکه وحی خاموش شد و ندای آسمانی منقطع شد، سخنی به این بزرگی شنیده نشده است.» [2] .
فرمود:
اِنَّکَ لَمَلْبُوسٌ عَلَیکَ، اِنَّ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ لا یعارَفانِ بِاَقْدارِ الرِّجالِ، اِعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِف اَهْلَهُ، وَ اعْرِفِ الْباطِلَ تَعْرِفْ اَهْلَهُ.
«حقیقت بر تو مشتبه شده. حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمی‏ شود شناخت.
این صحیح نیست که تو اوّل شخصیت‏هائی را مقیاس قرار دهی و بعد حق و باطل را با این مقیاس‏ها بسنجی، اشخاص نباید مقیاس حقّ و باطل قرار گیرند.
این حقّ و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشند.»

پی نوشت ها:
[1] سوره احزاب آیه 6.
[2] علی و بنوه ص 40.

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




روزی شیخ جعفر شوشتری را دیدند که در کنار جویی نشسته و بلند بلند گریه می‌کند. شاگردان شیخ، با دیدن این اوضاع نگران شدند و پرسیدند:
استاد، چه شده كه این‌گونه اشك می‌ريزيد؟ آيا کسی به شما چیزی گفته؟
شیخ جعفر در میان گریه‌ها گفت: آری… یکی از لات‌های این اطراف حرفی به من زده که پریشانم کرد.
همه با نگرانی پرسیدند: مگر چه گفت؟

شیخ در جواب می‌گويد: او به من گفت: شیخ جعفر، من همانی هستم که همه می‌گویند،
آیا تو هم همانی هستی که همه می‌گویند؟!
و اين سؤال حالم را عجيب دگرگون كرد.

بياييد ما نيز این سؤال را از خودمان بپرسیم: آیا ما، همانی هستیم که همه می گویند..؟

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




به چه دليل اين زمان، آخرالزمان است؟ :::.

در روايات اسلامي براي دوره آخرالزمان علايم ونشانه‏هايي ذكر شده كه با تحقق اين علايم ونشانه‏ها، پي مي‏بريم كه هم اكنون در دوره آخرالزمان قرار داريم. اينك به برخي از اين علايم ونشانه‏ها اشاره مي‏كنيم:

1- جنگ وكشتار امام رضا (ع) فرمود: پيش از ظهور امام زمان (ع) كشتارهاي پياپي وبي‏وقفه رخ خواهد داد.(الغيبة، نعماني، ص 271)

2- مرگ‏هاي ناگهاني پيامبر اكرم (ص) فرمود: قيامت برپا نمي‏گردد، تا اينكه مرگ سفيد ظاهر شود. گفتند: اي رسول خدا! مرگ سفيد چيست؟ فرمود: مرگ ناگهاني.(الفائق، ج 1، ص 141)

3- آرزوي كمي فرزندپيامبر اسلام (ص) فرمود: رستاخيز بر پا نمي‏شود تا آنكه كه كسي پنج فرزند دارد آرزوي چهار فرزند كند. وآنكه چهار فرزند دارد مي‏گويد: كاش سه فرزند داشتم، وصاحب سه فرزند آرزوي دو فرزند دارد. وآنكه دو فرزند دارد، آرزوي يك فرزند بنمايد. وكسي كه يك فرزند دارد آرزو كند كه كاش فرزندي نداشت.(فردوس الاخبار، ج 5، ص 227)

4- سردي عواطف انسانيرسول گرامي اسلام(ص) در اين باره مي‏فرمايد: در آن روزگار، بزرگترها به زيردستان وكوچكترها ترحّم نمي‏كنند وقوي بر ضعيف ترحّم نمي‏نمايد. در آن هنگام خداوند به او [مهدي (ع)] اذن قيام وظهور مي‏دهد.(همان، ج 52، ص 380)

5- گسترش ترس و نا امنيامام باقر (ع) مي‏فرمايد: حضرت قائم(ع) قيام نمي‏كند مگر در دوراني پر از بيم وهراس.(الغيبة، نعماني، ص 235)
ونيز فرمود: مهدي(ع) هنگامي قيام مي‏كند كه زمام كارهاي جامعه در دست ستمكاران باشد.
(ملاحم، ابن طاووس، ص 77)

6- گسترش فساد اخلاقيمحمد بن مسلم مي‏گويد: به امام باقر (ع) عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! قائم شما چه وقت ظهور خواهد كرد؟ امام فرمود: هنگامي كه مردها خود را شبيه زنان و زنان خود را شبيه مردان كنند. آنگاه كه مردان به مردان اكتفا كرده وزنان به زنان اكتفا كنند.(كمال الدين، ج 1، ص 331)

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

آنگاه که تنها شدی ودر جست وجوی یک تکیه گاه مطمئن هستی؛ برمن توکل نما
نمل(79)

آنگاه که سرمست زندگانی دنیا و مغرور به آن شدی؛ به یاد قیامت باش
فاطر(5)

آنگاه که دوس داری به آرزوهایت برسی؛به درگاهم دعا کن تا اجابت نمایم
غافر(6)

آنگاه که دوس داری کسی همواره به یادت باشد؛ به یاد من باش که من همواره به یاد تو هستم
بقره(152)

آنگاه که شیطان همواره در پی وسوسه توست؛ به من پناه ببر
مؤمنون(97)

آنگاه که لغزش ها روحت را آزرده ساخت؛ در توبه به رویت باز است
قصص(67)

آنگاه که دوس داری با من هم صحبت شوی؛نماز را به یاد من بخوان
طه(14)

 

موضوعات: قرآن کریم  لینک ثابت




” ﺷﯿﺦ ﺑﻬﺎﯾﯽ “

خود گنه کاریم و از دنیا شکایت می کنيم!
غافل از خود،دیگری را هم قضاوت می کنيم!

کودکی جان می دهد از درد فقر و ما هنوز…
چشم می بندیم و هرشب خواب راحت می کنيم!

عمر کوتاه است و دنیا فانی و با این وجود…
ما به این دنیای فانی زود عادت می کنيم!

ما که بردیم آبرو از عشق، پس دیگر چرا…
عشق را با واژه هامان بی شرافت می کنيم؟

کاش پاسخ داشت این پرسش که ما در زندگی…
با همیم اما چرا احساس غربت می کنيم؟

من به این مصرع یقین دارم که روزی میرسد!
سوره ای از عشق را با هم قرائت می کنیم…

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




مرحوم آیت الله سید علی مجتهد سیستانی- پدربزرگ آیت الله العظمی حاج سید علی سیستانی دامت برکاته- در مشهد مقدس برای آنکه به حضور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شرفیاب شود، ختم زیارت عاشورا را چهل جمعه، هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز می کند.

ایشان می فرمود: در یکی از جمعه های آخر، ناگهان شعاع نوری را مشاهده کردم که از خانه ای نزدیک به آن مسجدی که من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم، می تابید.

حال عجیبی به من دست داد و از جای برخواستم و به دنبال آن نور به در آن خانه رفتم. خانه کوچک و فقیرانه ای بود که از درون آن نور عجیبی می تابید. در زدم، وقتی در را باز کردند مشاهده کردم که حضرت ولی عصر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در یکی از اتاقهای آن خانه تشریف دارند و در آن اتاق جنازه ای را مشاهده کردم که پارچه ای سفید روی آن کشیده بودند.

وقتی که من وارد شدم و اشک ریزان سلام کردم، حضرت به من فرمودند: چرا این گونه به دنبال من می گردی و این رنج ها را متحمل می شوی؟ مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من به دنبال شما بیایم! بعد فرمود: این بانویی است که در دوره بی حجابی، هفت سال از خانه بیرون نیامد؛ تا مبادا نامحرم او را ببیند!!

آن طلبه با نهایت ناراحتی می گوید آقا فرمود: لازم نیست ما چند دقیقه به شما وقت ملاقات بدهیم، شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما می آیم

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت




 

ملاقات در گرای ۴۰ درجه (شرح دیدار با خواهر شهید ابراهیم مقصودی)

زنی از جنس دا
اربعین بود. پیش از ظهر در گلستان شهداء؛ با اینکه مراسم اربعین حسینی در منطقه دیگری از شهر متمرکز شده بود، قشرهای مختلف مردم با طمأنینه و آرامش خاصی بین مزار قطعه بندی شده شهیدان عملیات‌های مختلف، پراکنده بودند. من هم طبق عادت بعد از زیارت قبور حاج حسین خرازی و حاج احمد کاظمی‌بسمت مزار شهید شاهزیدی که در قطعه شهدای تازه تدفین شده قرار داشت و در اردوی جهادی سال ۸۷ حین خدمت برای محرومیت زدایی از مناطق دورافتاده پر کشیده بود، به راه افتادم. فاتحه را که خواندم نیم خیز شده بودم که در یک ردیف جلوتر چشمم به مادر شهیدی افتاد که روی صندلی تاشوی کوچکش و کنار قبر پسرش نشسته بود. ناخودآگاه برای عرض تسلیت و تسلی دلش خودم را کنار مزار فرزند شهیدش رساندم.

دستی بر سنگ زدم و ایستادم و فاتحه ای خواندم. پشت سرم هم خانمی‌مسن که آثار شکستگی به وضوح در چهره اش نمایان بود با ادب خاصی ایستاده بود (بعدا فهمیدم خواهر شهید است)، سینی سیبی را تعارف کرد سیب زردی برداشتم و قصد رفتن کردم اما همینطور که سیب را در دستم می‌چرخاندم نمی‌دانم چه شد که پاهایم برای رفتن یاریم نمی‌کردند.

در این حالت گذار و بینابینی بودم که خواهر بزرگوار شهید ابراهیم مقصودی، قدمی‌جلو گذاشت و شروع به گفتن از ابراهیم کرد. چند لحظه ای از شرح زندگی ابراهیم نگذشته بود که فهمیدم ابراهیم بیش از یک برادر برای او یک \"الگو\"ست.

آنچنان با حرارت و منسجم، سخن می‌گفت که خودم را کنار ابراهیم احساس می‌کردم البته خاطره گویی‌ها که جلوتر رفت معلوم شد خود ایشان هم در وسط معرکه جنگ بوده اند و در نهایت به این جمع بندی رسیدم که خود ایشان هم دست کمی‌از روای کتاب دا ندارند…

شیرزنی از سرزمینی پُر دا

 

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




کـــدام جــمـعـه‌ مـــوعـــود می‌زنـی لـبـخـنـد
در اضطراب چه شب‌ها که صبح شان گم شد
.
چـه روزهـا کــــه گـرفـتـــــار روز هـفــــتـم شد
.
چه قدر هفته پر از شنبه شد، به جمعه رسید
و جـمـعــــه روز تـفــــرّج بـــــرای مـــــردم شـد!
.
چه قــدر شنبـه و یـک شنبـه و دوشنـبه رسید
ولی همـیشه و هـر هـفـتـه جـمـعـه ‌هـا گم شد
.
چه هفته‌ها که رسید و چه هفته‌ها که گذشت
شمـارشی کــه خلاصـه بـه چـنـد و چـنـدم شد
.
و هـفـتـه‌ای که فـقـط ریـشه در گذشتن داشت
بـرای شعـله کـشیـدن بـه خـویـش هـیـزم شد
.
نـه شنـبـه و نـه بـه جـمـعـه، نـه هیـچ روز دگر
در انتــظار تـو قـلـبـی پـــر از تـلاطـــــم شد !؟
.
کـــدام جــمـعـه‌ مـــوعـــود می‌زنـی لـبـخـنـد
بـه این جـهـان کـه پـر از قـحطی تبسم شد؟
.
بــرای آمــدنـت جـــمــعــه‌ای مـعـــیــن کـــن
کـه هـفتـه‌ها همـه‌شـان خـالی از تـرنـم شد …
.

موضوعات: ادبیات انتظار  لینک ثابت




مولای من
یوسف زیبای زهرا
شنیده‌ام از ما دلتنگ تری برای آمدنت!
شنیده ام دل نگرانِ مایی…
شنیده‌ام گریه می‌کنی برای ما…
کی تمام می‌شود؟!
غروب هایی که “دلِ” ما “گیرِ” دلتنگی‌ات است آقا؟!
تسبیحی بافته ام،
نه از سنگ
نه از چوب
نه از مرواریـد
من
بلور اشکـهایم
را به نخ کشیده‌ام
تا برای ظهورتان دعا کنم…

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




یاامام رضا « ع »

قطره قطره ،،اشکهایم را تو دقت میکنی…
بی نهایت بر گدای خودمحبت میکنی

آن قدر من آمدم پابوسی باب الجواد…
گوییا بر زائرت داری تو عادت میکنی…

من کجا و پنجره فولاد آقایم رضا …
بی لیاقت را همیشه بالیاقت میکنی …

من که بااعمال خود خارو ذلیل عالمم
این تویی باجود خودازمن حمایت میکنی…

باگدایت باغلامت خو گرفتی از ازل…
تاابد داری مرا غرق خجالت میکنی …

کوروکر ،، بهرشفاآید سراغت باامید
بازهم مثل همیشه ،،توعنایت میکنی …

من یقین دارم که قبل از اربعین آقای من
از نجف تا کربلا ما را تو دعوت میکنی …

تو همیشه یاور تنهایی من بوده ای ….
بین قبر من می آیی و وساطت میکنی …

روز محشر من ندارم ترسی از آتش رضا …
مطمئنم نوکر خود راشفاعت میکنی …

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




بده در راه خدا، من به خدا محتاجم
من به بخشندگی آل عبا محتاجم

از قنوت سحر مادرتان جا ماندم
پسر حضرت زهرا به دعا محتاجم

مهربان، کاش زهیری بغلم می کردی
من به آغوش پُر از مِهر شما محتاجم

فطرس نفس مرا گوشه ی چشمی کافیست
با پر و بال شکسته به شفا محتاجم

شوق پرواز بده روح زمین گیر مرا
به جنون سر ایوان طلا محتاجم

دود این شهر مرا از نفس انداخته است
به هوای حرم کرب و بلا محتاجم

چه قدر گریه کنم تا نبری از یادم؟!
در سراشیبی قبرم به شما محتاجم

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




السلام علیک یا ابا صالح المهدی. .
……….
شرمنده ی نگاه تو هستم نگاه کن”

یک بار هم نگاه به اعماق چاه کن”

ما غرق در«گناه» شدیم و نیامدی”

آقا؛ بیا دوباره مرا «بی گناه» کن”

آقا؛ مراکنارخودت جای می دهی؟

لطفی بزرگ درحقّ این روسیاه کن”

یک روز،نه،ثانیه ایی،لحظه ایی فقط”

چَشم مرا «مسیر قدم هایِ ماه» کن”

آقا؛ زمین شلوغ شده؛گُم شدم؛ بیا”

فکری به حال گمشده ی بی پناه کن”

آقا؛ فدای چَشم تو چَشمان خیس من”

شرمنده ی نگاه تو هستم نگاه کن…”

اَللّهُمَّ عَرِّفْنی حُجَّتَک..َ

موضوعات: ادبیات انتظار  لینک ثابت





1. الله الله فی القرآن فلا یسبقنّکم إلی العمل به غیرکم… الله الله في الصلاة فإنّها خیر العمل إنّها عماد دینکم… الله الله في الفقراء و المساکین فشارکوهم في معائشکم الله الله من ذرية نبیکم لا تظلمنّ بین أظهرکم و أننتم تقدرون علی المنع عنهم.

خدا ر خد را در قرآن، پس در عمل کردن به آن دیگران از شما سبقت نگیرند. خدا را خدا را در نماز، پس به درستی که آن بهترین عمل هاست و آن ستون دین شماست. خدا را خدا را در فقیران و تهی دستان، پس مشارکت دهید آنها را در درآمد خود. خدا را خدا را در هل بیت پیامبر اکرم، کسی در مقابل شما به آنان ظلم نکند در حالی که می توانید از آن جلوگیری کنید.

2. کثرة العلم و العمل به مصلحة للدین و سبب إلی الجنة.

زیادی در علم و عمل کردن به آن موجب اصلاح دین و رفتن به بهشت می شود.

3. عنوان صحیفة المؤمن حسن خلقه.

سرآغاز نامه ی انسان مؤمن خوش اخلاقی اوست.

4. قیمة کل امریء ما یحسن.

ارزش هر شخص به اندازه ی احسان و نیکی اوست. و فرمودند هیچ سرمایه ای همچون عقل و هیچ فقری بالاتر از جهل نیست.

5. عجب لأقوم یحتمون الطعام مخافة الأذی کیف لا یحتمون الذنوب مخافة النار.

تعجب می کنم از مردمی که اهتمام می ورزند به غذا ز ترس اذیت شدن و چگونه اهتمام نمی ورزند به گناه از ترس آتش.

6. إذا أردت أن تعرف الخیر فاعمل الخیر تعرف أهله و إذا أردت أن تعرف الشر فاعمل الشر تعرف أهله.

اگر خواستی خوبی را بشناسی آن خیر را انجام بده اهلش را می شناسی و اگر خواستی بدی را بشناسی آن بدی را انجام بده اهلش را می شناسی.

7. العلم ثلاثة: الفقه للأدیان و الطب للأبدان و النحو للّسان.

علم سه دسته است: تفقه در دین، طبابت بدن، لغات زبان.

8. أیها الناس إیّاکم و حب الدنیا فإنها رأس کل خطیئة.

ای مردم بر حذر باشید از دوستی دنی چرا که دوستی آن سرآغاز هر اشتباهی است.

9. لا تغضبوا و لا تغضبوا، افشوا السلام و أطیبوا الکلام.

عصبانی نشوید و کسی ر عصبانی نکنید و واضح و بلند سلام کنید و زیبا سخن بگوئید.

10. ینبغي للمسلم أن یجتنب مؤاخاة ثلاثة: الفاجر، و الأحمق و الکذّاب، فأما الفاجر فیزّین لک فعله یحب أنک مثله، و أما الأحمق فإنه لا یشیر علیک بخیر و ربما أراد نفعک فضرّک و أما الکذّاب فإنه لا یهنئوک معه عیش…

سزاوار است برای مسلمان که دوری کند از دوستی با سه نفر: گناهکار، احمق، دروغگو. اما انسان گناهکار عمل خود را برای تو زینت می دهد و تو دوست داری مثل او شوی و اما احمق تو را به خیر سوق نمی دهد پس هر گاه قصد خیر رساندن به تو را کند به تو ضرر می زند و اما دروغگو زندگی با او لذت بخش نیست.

موضوعات: روایات  لینک ثابت




خدایم …
حقیقتم…
نان حیاتم …
چه کسی میتواند تو را انکار کند وقتی نور تو ،همه هستی را فراگرفته ؟
کافیست لبه پرتگاه بایستیم تا دست هایت را روی سرمان ببینیم …
انگاه که پر میشویم از ذات تو، شاهرگ حیاتمان ،به اراده تو میتپد…
و لحظه ای که روح تو مثل باران بهاری بر ما میریزد ما به سوی ملکوت تو ریشه میدوانیم …
تو در هستی و شاه کلید تمام مشکلات …
نمی هراسم حتی اگر اسمان دلم طوفانی شود..

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




علامه مجلسی (ع) می فرماید:
مرد شریف و صالحی را می شناسم به نام امیر اسحاق استرآبادی او چهل بار با پای پیاده به حجّ مشرف شده است، و در میان مردم مشهور است كه طی الارض دارد. او یك سال به اصفهان آمد، من حضوراً با او ملاقات كردم تا حقیقت موضوع را از او جویا شوم.
او گفت: یك سال با كاروانی به طرف مكه به راه افتادم. حدود هفت یا نه منزل بیش تر به مكه نمانده بود كه برای انجام كاری تعلل كرده ، از قافله عقب افتادم. وقتی به خود آمدم، دیدم كاروان حركت كرده و هیچ اثری از آن دیده نمی شد، راه را گم كردم، حیران و سرگردان وامانده بودم، از طرفی تشنگی آن چنان بر من غالب شد كه از زندگی ناامید شده آماده مرگ بودم.
[ ناگهان به یاد منجی بشریت امام زمان (ع) افتادم و] فریاد زدم: یا ابا صالح! یا ابا صالح! راه را به من نشان بده! خدا تو را رحمت كند!
درهمین حال، از دور شبحی به نظرم رسید، به او خیره شدم و با كمال ناباوری دیدم كه آن مسیر طولانی را در یك چشم به هم زدن پیمود و در كنارم ایستاد، جوانی بود گندم گون و زیبا با لباسی پاكیزه بر شتری سوار بود و مشك آبی با خود داشت.
سلام كردم. او نیز پاسخ مرا به نیكی ادا نمود.
فرمود: تشنه ای؟
گفتم: آری. اگر امكان دارد، كمی آب از آن مشك مرحمت بفرمایید!
او مشك آب را به من داد و من آب نوشیدم.
آنگاه فرمود: می خواهی به قافله برسی؟
گفتم: آری.
او نیز مرا بر ترك شتر خویش سوار نمود و به طرف مكه به راه افتاد. من عادت داشتم كه هر روز دعای” حرز یمانی” را قرائت كنم. مشغول قرائت دعا شدم. در حین دعا گاهی به طرف من بر می گشت و می فرمود: این طور بخوان!
چیزی نگذشت كه به من فرمود: این جا را می شناسی؟
نگاه كردم، دیدم در حومه شهر مكه هستم، گفتم: آری می شناسم.
فرمود : پس پیاده شو!
من پیاده شدم برگشتم او را ببینم ناگاه از نظرم ناپدید شد، متوجه شدم كه او قائم آل محمد(ص) است. از گذشته خود پشیمان شدم، و از اینكه او را نشناختم و از او جدا شده بودم، بسیار متاسف و ناراحت بودم.
پس از هفت روز، كاروان ما به مكه رسید، وقتی مرا دیدند، تعجب نمودند. زیرا یقین كرده بودند كه من جان سالم به در نخواهم برد. به همین خاطر بین مردم مشهور شد كه من طی الارض دارم.
منبع:
بحار الانوار، ج 52، صص 175 و 176.

موضوعات: حکایات مذهبی  لینک ثابت




يا رَبِّ اِنَّ لَنا فيكَ اَمَلاً طَويلاً كَثيراً اِنَّ لَنا فيكَ رَجآءً عَظيماً عَصَيْناكَ وَنَحْنُ نَرْجوُ اَنْ تَسْتُرَ عَلَيْنا وَدَعَوْناكَ وَنَحْنُ نَرْجوُ اَنْ تَسْتَجيبَ لَنا فَحَقِّقْ رَجآئَنا مَولانا

خدایا براستی ما درباره ی تو آرزوهای دراز و بسیار داریم
براستی ما نسبت به تو امیدهای بزرگ و زیادی داریم
تو را نافرمانی کردیم ولی امیدواریم که بر ما بپوشانی
و تو را خواندیم و امیدواریم که ما را اجابت کنی
پس امید ما را تحقق ببخش ای مولای ما

دعای ابوحمزه ثمالی

موضوعات: مناجات  لینک ثابت




ﻣﯿﺎن اﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻏﻮﻏﺎ،ﻣﯿﺎن ﺻﺤﻦ و ﺳﺮاﯾﺖ
ﺑﮕﻮﮐﻪ ﻣﯽ رﺳﺪ آﯾﺎ ﺻﺪای ﻣﻦ ﺑﻪ ﺻﺪاﯾﺖ؟
ﻣﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﺎز ﺑﺮآﻧﻢ ﮐﻪ دﻋﺒﻼﻧﻪ ﺑﺮاﯾﺖ
ﻏﺰل ﺗﺮاﻧﻪ ﺑﺨﻮاﻧﻢ در آرزوی ﻋﺒﺎﯾﺖ
ﻣﻦ و ﻋﺒﺎی ﺷﻤﺎ ؟ ﻧﻪ ﻣﻦ از ﺧﻮدم ﮔﻠﻪ دارم
ﻣﻦ از ﺧﻮدم ﮐﻪ ﺷﻤﺎﯾﯽ ﭼﻘﺪر ﻓﺎﺻﻠﻪ دارم
ﻫﻨﻮزﺷﻌﺮ ﻧﮕﻔﺘﻪ ﺗﻮﻗﻊ ﺻﻠﻪ دارم
ﻣﻨﯽ ﮐﻪ ﺷﻌﺮ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﻟﻄﻒ دﻋﺎﯾﺖ
ﭼﻘﺪرﺧﻮب ﺷﺪ آری،ﻧﮕﺎﻫﺘﺎن ﺑﻪ ﻣﻦ اﻓﺘﺎد
ﻫﻤﺎن دﻗﯿﻘﻪ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﻢ درﺳﺖ ﮐﻨﺞ ﮔﻬﺮﺷﺎد
ﺑﺪون وﻗﻔﻪ ﺑﻪ ﺑﺎران اﻣﺎن ﮔﺮﯾﻪ ﻧﻤﯽ داد
ﻫﺰارﺗﮑﻪ ﺷﺪ اﯾﻦ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻟﻄﻒ آﯾﻨﻪ ﻫﺎﯾﺖ
ﭼﻨﺎن ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ و ﺷﺎﯾﺪ ﻏﺰل ﻏﺰل ﻧﺸﺪم ﻣﺴﺖ
ﮐﻪ دﺳﺖ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺿﺮﯾﺤﺖ در اﯾﻦ ﺳﻔﺮ ﻧﺮﺳﯿﺪه است
ﻣﻦ اﯾﻦ ﻧﮕﺎه ﻋﻮاﻣﺎﻧﻪ را ﻧﻤﯽ دﻫﻢ از دﺳﺖ
اﺟﺎزه ﻫﺴﺖ ﺑﯿﻔﺘﻢ ﺷﺒﯿﻪ ﺳﺎﯾﻪ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺖ؟
دوﺑﺎره اﺷﮏ ﺧﺪاﺣﺎﻓﻈﯽ رﺳﯿﺪه ﺑﻪ داﻣﻦ
دوﺑﺎره ﻟﺤﻈﻪء ﺗﺮدﯾﺪ ﺑﯿﻦ ﻣﺎﻧﺪن و رﻓﺘﻦ
وﺑﺎز ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ در آﺳﺘﺎﻧﻪء در ﻣﻦ ـ
ﮐﺒﻮﺗﺮاﻧﻪ زﻣﯿﻦ ﮔﯿﺮ ﻣﯽ ﺷﻮم ﺑﻪ ﻫﻮاﯾﺖ
***
ﺳﮑﻮت ﮐﺮده دوﺑﺎره ﺟﻬﺎن ﺑﺮای ﻣﻦ و ﺗﻮ
ﻧﺒﻮدو ﻧﯿﺴﺖ ﺻﺪاﯾﯽ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺻﺪای ﻣﻦ و ﺗﻮ
وﻣﯽ روم ﺑﻪ اﻣﯿﺪ دوﺑﺎره ﻫﺎی ﻣﻦ و ﺗﻮ
ﻣﯿﺎن اﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻏﻮﻏﺎ ﻣﯿﺎن ﺻﺤﻦ و ﺳﺮاﯾﺖ
ﺳﯿﺪ ﺣﻤﯿﺪرﺿﺎ ﺑﺮﻗﻌﯽ

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد

پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟

با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره
چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد

خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟

خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد

دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما
دست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد

شعله ور میشود این داغ دوباره وقتی
شیر در سینه بی کودک مادر برسد

زیر خورشید نشسته ، به خودش میگوید
تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد ……

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




شاد کن دلی را که گرفته و دلتنگ است
بی نیاز کن کسی را که به درگاهت نیازمند است


امیدوار کن کسی را که به آستانت ناامید است
بگیر دستانی که اکنون به سوی تو بلند است


مستجاب کن دعای کسی که با اشک هایش تو را صدا میزند
حامی آن دلی باش که تنها شده
دستگیر کسی باش که درمانده است و به آسمانت رو کرده …



 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





 استاد بزرگوار حاج شیخ عبد القائم شوشتری می فرمودند:

آخر الامر گره ی کار به دست خود امام زمان(عج) باز خواهد شد و در آخرین شب غیبت کبری،حضرت مهدی(عج) پس از اقامه ی نماز عشاء درکنار خانه ی کعبه ،سر به سجده می گذارند و تا صبح ذکر «أمَن یُجیبُ المُضظَرّ إذا دَعاهُ وَ یَکشِفَ السّوء»[1] را به طور مستمر می خواند.

گویا قلب مبارک حضرت از این غیبت طولانی گرفته که تا اذان صبح این آیه شریفه را می خواند؛چرا که مضطر واقعی خود اوست.
هنگام اذان صبح جبرئیل به خدمت حضرت می آید و سر مبارک حضرت را از سجده بر می دارد و می گوید:«ای حجت خدا،از این حالت ملائکه ی الهی به گریه افتادند،برخیز که خداوند دعایت را مستجاب و فرج را امضاء نمود.»[2]

مولا بخوان تو آیه ی «أمَن یُجیب» را
زیرا که می رسد به اجابت دعای تو……

منابع:
1. نمل/ نوائب الدهور،

موضوعات: بیانات معنوی  لینک ثابت




وقتی هارون الرشید به سر وقتِ بهلول رسید. دید که در سایه گوری نشسته و چوبی در دست گرفته و کلّه آدمی در پیش نهاده، هارون پرسید که: ای دیوانه! در چه کاری؟ گفت: درین کلّه می نگرم. فرق نمی توانم کرد که کلّه هم چون من گداییست یا کلّه هم چون تو فرمانْ روایی. هارون گفت:

این چوب چیست؟ گفت: زمین را قسمت می کنم و عرصه خاک را می پیمایم. هارون پرسید که چون یافتی؟ گفت: قسمتی تو راست و بخشی مراست. مرا سه گز رسید با گدایی، و تو را نیز سه گز رسید با پادشاهی

موضوعات: حکایات بهلول  لینک ثابت





از کتاب مناجات نامه چوپان معاصر نوشته رضا احسان پور

خدایا!
مرا به خاطر
همه‌ی مورچه‌هایی که کشته‌ام
ببخش

خدایا!
ممنونم که فقط یکی هستی
چینی‌ها عمراً بتوانند تقلبی‌ات را بسازند

خدایا!
مرا ببخش که بعضی وقت‌ها با تو
شبیه کت و شلوار پلوخوری رفتار کرده‌ام!
یعنی فقط زمانی سراغت آمد‌ه‌ام که
احتیاجت داشته‌ام

خدایا!
من از اختیارهایم می‌ترسم
فردا، پس‌فردا، خودت به خاطر همه‌ی آن‌ها
یقه‌ام را می‌گیری

خدایا!
من اگر بسوزم
بوی گند می‌دهم!
خود دانی، می‌خواهی بیندازی جهنم، بینداز!

خدایا!
گوش‌هایم دراز شده است
کی وقت داری بیایم برایم کوتاهش کنی؟

خدایا!
حیف نیست
بهشت به این قشنگی ساخته‌ای،
آن وقت به همه نشانش ندهی؟

خدایا!
کاش بیمارستان‌ها
بخش کودکان سرطانی نداشت

خدایا!
شش روز طول کشید
تا دنیای ما را بسازی
آن وقت ما در یک چشم بهم زدن
آن را خراب می‌کنیم!
ببخشید!

خدایا!
من فقط یک «مسکن مهر» سراغ دارم
آن‌هم خانه‌ی تو است

خدایا!
آسایش دو گیتی
تفسیر این سه حرف است:
۱- خدا ۲- را ۳- شکر

خدایا!
تو خوب‌تر از آن هستی
که مرا تنها بگذاری

خدایا!
به یک نفر می‌گویند: «یک دروغ بگو»
می‌گوید: «خدا نمی‌بخشد»

خدایا!
توی «اِنّا لِلّه و اِنّا اِلیهِ راجعون»
«اِلیهِ راجعون» یعنی پیش خودت؛ درست است؟
پیش خودت که جهنم نمی‌شود! می‌شود؟

خدایا!
من مثل آن بت‌پرست نیستم
که اگر تو را نداشته باشم
خدای سنگ و چوبی داشته باشم
من اگر تو را نداشته باشم، چیزی ندارم

خدایا!
دیوار خانه‌ی مرا در بهشت
کاهگلی بساز
می‌خواهم هر روز عصر با شلنگ
به دیوار آب بپاشم
و نفس عمیق بکشم

خدایا!
اشک‌هایم را با دست پاک می‌کنم
تا دستانم بوی تو را بگیرد

خدایا!
خودت به کسی که دوستش دارم بگو
که من دلم نمی‌خواست خلق بشوم
و فقط و فقط برای اینکه او تنها نباشد
قبول کردم که بیایم دنیا
تا شاید دوستم داشته باشد

خدایا!
دوستت دارم
حتّی توی جهنّم

خدایا!
خودت که بهتر می‌دانی
ما آدم‌ها مثل دانه‌های انار هستیم
زیاد به ما فشار نیاور!

خدایا!
کاش یک مُهر «شکستنی است، با احتیاط حمل شود»
روی دلم زده بودی!

خدایا!
دست ما را بگیر
و ما را از اتوبان زندگی
رد کن!

خدایا!
آخر زندگی من
یک «ادامه دارد» بنویس!

موضوعات: مناجات  لینک ثابت





روزی همه فضایل و تباهی ها دور هم جمع شدند.
آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند.
خسته تر وکسل تر از همیشه.
ناگهان “ذکاوت” ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.
مثلا” قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند
“دیوانگی” فورا فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم.
و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد
و به دنبال آنها بگردد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به
شمردن ….یک…دو…سه…چهار…
همه رفتند تا جایی پنهان شوند؛
“لطافت” خود را به شاخ ماه آویزان کرد؛
“خیانت” داخل انبوهی از زباله پنهان شد؛
“اصالت” در میان ابرها مخفی گشت؛
“هوس” به مرکز زمین رفت؛
“دروغ” گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت؛
“طمع” داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد.
و دیوانگی مشغول شمردن بود. هفتاد و نه…هشتاد…هشتاد و یک…
همه پنهان شده بودند به جز “عشق” که همواره مردد بود و نمیتوانست تصمیم بگیرد. و جای
تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است.
در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید.
نود و ینج …نود و شش…نود و هفت… هنگامیکه دیوانگی به صد رسید, عشق پرید و در بوته
گل رز پنهان شد.
دیوانگی فریاد زد دارم میام دارم میام.
اولین کسی را که پیدا کرد “تنبلی” بود؛ زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود
و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.
دروغ ته چاه؛ هوس در مرکز زمین؛ یکی یکی همه را پیدا کرد جز عشق.
او از یافتن عشق ناامید شده بود.
“حسادت” در گوشهایش زمزمه کرد؛ تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او پشت بوته گل رز است.
دیوانگی شاخه ی چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد آن را در بوته گل رز فرو
کرد.
دوباره و دوباره این کار را تکرار کرد تا اینکه با صدای ناله ای متوقف شد .
عشق از پشت بوته بیرون آمد ، اما با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش
قطرات خون بیرون می زد.
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند.
او کور شده بود.
دیوانگی گفت « من چه کردم؛ من چه کردم؛ چگونه می تواتم تو را درمان کنم.
عشق یاسخ داد: تو نمی توانی مرا درمان کنی، اما اگر می خواهی کاری بکنی؛ راهنمای من شو.
و اینگونه شد که از آن روز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار اوست.

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

می گویند زمانی که سورنا سردار شجاع سپاه امپراتور ایران (( ارد دوم )) از جنگ بر می گشت به پیرزنی برخورد.
پیرزن به او گفت وقتی به جنگ می رفتی به چه دلبسته بودی؟
گفت به هیچ ! تنها اندیشه ام نجات کشورم بود.
پیرزن گفت و اکنون به چه چیز؟
سورنا پاسخ داد به ادامه نگاهبانی از ایران زمین.
پیرزن با نگاهی مهربانانه از او پرسید: آیا کسی هست که بخواهی بخاطرش جان دهی؟
سورنا گفت: برای شاهنشاه ایران حاضرم هر کاری بکنم.
پیرزن گفت: آنانی را که شکست دادی برای آیندگان خواهند نوشت کسی که جانت را برایش میدهی تو را کشته است و فرزندان سرزمینت از تو به بزرگی یاد می کنند و از او به بدی!
سورنا پاسخ داد: ما فدایی این آب و خاکیم. مهم اینست که همه قلبمان برای ایران می تپد. من سربازی بیش نیستم و رشادت سرباز را به شجاعت فرمانده سپاه می شناسند و آن من نیستم.
پیرزن گفت: وقتی پادشاه نیک ایران زمین از اینجا می گذشت همین سخن را به او گفتم و او گفت پیروزی سپاه در دست سربازان شجاع ایران زمین است نه فرمان من.
اشک در دیدگان سورنا گرد آمد.
بر اسب نشست.
سپاهش به سوی کاخ فرمانروایی ایران روان شد.
ارد دوم، سورنا و همه میهن پرستان ایران هیچگاه به خود فکر نکردند آنها به سربلندی نام ایران اندیشیدند و در این راه از پای ننشستند.

 

موضوعات: حکایات تاریخی  لینک ثابت





خورشید در میانه آسمان بود که سپاهیان نادرشاه افشار وارد دهلی شدند به پادشاه ایران زمین گفتند اجازه می دهید وارد قصر پادشاه هند محمد گورکانی شویم؟
نادرشاه گفت اینجا نیامده ایم پی تخت و تاخ ، بگردید و مزدوران اشرف افغان را بیابید.
هشتصد مزدور اشرف، که بیست سال ایران را ویران ساخته بودند را گرفتند. نادر رو به آنها کرد و گفت: چگونه بیست سال در ایران خون ریختید و به ناموس کسی رحم نکردید؟! آیا فکر نمی کردید روزی به این درد گرفتار آیید؟
مزدوری گفت می پنداشتیم همه مردان ایران ، شاه سلطان حسین هستند و ما همواره با مشتی ترسوی صفوی روبروییم.
از میان سپاه ایران فریادی برخواست که ما همه نادریم ! و مردان سپاه بارها این سخن را از ته حنجره فریاد کشیدند.

” ما همه نادریم “

موضوعات: حکایات تاریخی  لینک ثابت




در سال 794 تیمور لنگ به قصد تصرف شیراز و برانداختن سلسله آل مظفر راهی آن شهر گردید و شاه منصور مظفری ابتدا می خواست كه با جنگ و گریز سپاهیان او را نابود سازد. اما هنگام خروج از شهر نگاه پیر زنی به او افتاد، پس با صدای بلند به سرزنش او پرداخت و گفت: ببینید این نمك به حرام را، كه اموال ما را ربوده و به خون ما دست گشوده و اكنون ما را بینواتر از آنكه بودیم، در چنگال دشمن رها می كند. شاه منصور از این سخن یكه خورد و در درونش آتش گرفت. با بی اختیاری عنان اسب را باز گردانید و سوگند یاد كرد كه جز جنگ رویاروی با تیمور نكند. بدین ترتیب از نقشه جنگی ارزنده ای كه پیش از این طرح كرده بود منصرف شده و به جمع آوری سپاه برای جنگ با دشمن غدار پرداخت.
شاه منصور در اولین حمله شخص تیمور را هدف قرار داد و با شمشیر برهنه به سوی او حمله كرد. تیمور كه جان خود را در خطر دید، گریخت جامه ای بر سر افكنده و خود را به درون سراپرده زنان، انداخت، زنان به سوی شاه منصور شتافتند و گفتند: اینجا سراپرده زنان است. آنگاه انبوه لشكر را به او نشان دادند و گفتند: كسی را كه تو می خواهی در میان زنان است و شاه منصور به آنسوی منحرف شد.

 

موضوعات: حکایات تاریخی  لینک ثابت





پادشاه ایران زمین پاکور (دوم) فرزند بلاش یکم و بیست و سومین پادشاه اشکانی
به تندی با ارتشدار خود برخورد کرد و گفت: چرا به یکی از مخالفین روم
(نرون قیام کننده در امپراتوری روم) اجازه ورود به ایران و تیسفون
( پایتخت ایران زمین ) را دادید؟
من و رومی ها با هم پیمان بسته ایم که به مخالفین هم پناه ندهیم.
ارتشدار گفت: اما آنها به مخالفین ما کمک می کنند.
پاکور در حالی که برافروخته بود گفت:
آنها پستی خویش را به نمایش می گذارند،
اما پیمان یک اشک (لقب پادشاهان اشکانی) نباید به ننگ کشیده شود.
شما باید به آن فرد مخالف کشور روم، در مرز می گفتید به جای دیگری برود.
اما امروز مجبورم به خاطر شرافتمان این مخالف دولت روم را به کشورش برگردانم.
ارتشدار گفت: اما امپراتوری روم به خون ما تشنه است…
پادشاه ایران زمین گفت:
ما ایرانی ها تشنه امنیت، راستی و درستی هستیم
و بر پیمانهای خویش استوار خواهیم بود.
ما ترسی از امپراتوری روم نداریم و می توانیم همانند همیشه شکستشان دهیم
اما این راهکار کشورداری نیست ما باید امنیت را تقویت کنیم
نه دست اندازی و دشمنی را. ..
شاید برای ارتشدار، سخنان پاکور امپراتور کشورمان چندان هوشیارانه نبود،
اما پاکور به ارزش پیمان خویش باور داشت.
ارد بزرگ اندیشمند برجسته کشورمان می گوید:
(برای آنکه روانت را بپروری، ابتدا با خود یکی شو).
و براستی پاکور نماد چنین فرهمندی بود.
در طی سی سال پادشاهی پاکور دوم بر امپراتوری ایران زمین
جنگی بین ایران و روم رخ نداد
و مردم در شادی و امنیت زیستند

 

موضوعات: حکایات تاریخی  لینک ثابت




یکی از عارفان بزرگ گوید :خواهان استقامت باش نه خواهان کرامت ! چه که نفس تو خواهان کرامت است ولی خداوند از تو خواهان استقامت است .

معنی استقامت همواره بودن بی تلوّن است و هرکس از مقام تلوّن به هیئت تمکین رسد ، مقام استقامت او درست گردد و این استقامت هم در کار و هم در خوی باید باشد .

در کار آن است که ظاهر بر موافقت داری و باطن در مخالفت ، و در خوی آن است که جفا شنوی و عذر دهی ، و اگر آزار بینی شکر کنی .

موضوعات: بیانات معنوی  لینک ثابت




ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭﻱ ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ!
ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ…
ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ…
ﻳﻜﻲ ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩﻱ…
ﻳﻜﻲ ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩﻱ…
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩﻱ…
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ…
ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ…
ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ…
ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ…
ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ…
ﭼﻪ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ…
ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ…
ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پایین…
ﭼﻪ ﺍﺳﻔﻠﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﻠﻴﺎ…
ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ
ﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ!

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





لطفا با من بازی کنید

باور کنید می­دانم که دنیای بزرگترها پر از استرس و کار و گرفتاری است اما هر شب که شما به خانه می­آیید ته دلم آرزو دارم کمی با من بازی کنید. نیازی نیست که ساعت­ها برای من وقت بگذارید، من تنها به ده دقیقه زمان احتیاج دارم تا بتوانم به کمک بازی، نقاشی یا درد دل کردن حرف­ها، ترس ها، نگرانی ها و شادمانی­های کودکانه­ام را به شما بگویم. اگر باورنمی­کنید از همین امشب شروع کنید و فقط شبی ده دقیقه با من بازی کنید. بعد از چند روز خودتان از نتیجه کار شگفت زده می­شوید. البته یادتان نرود که هر شب به یادم باشید. من دلم می­خواهد در هر شبانه روز ده دقیقه از وقت پدر و مادرم فقط به من اختصاص داشته باشد.

خواهش می­کنم این قدر به من دستور ندهید

“لباس­هایت را آن جا بگذار"، “غذایت را نریز"، “خوب رفتار کن"، “آرام باش” و…. فکر می­کنید این جملات را من روزی چند بار می شنوم؟ من که خیلی خوب نمی­توانم بشمارم اما شما که ریا ضی­تان خوب است یک روز، فقط یک روز، تمام دستوراتی را که به من می دهید بشمارید. بعد با خودتان فکر کنید اگر رئیس­تان هر روز این قدر به شما دستور می­داد حاضر بودید برایش کار کنید؟ می توانستید دوستش داشته باشید؟ اعصاب­تان خرد نمی شد؟ باور کنید من با شنیدن این همه دستور چیزی یاد نمی­گیرم. اگر رفتارهای من را دوست ندارید به جای هزاران دستور، الگوی مناسبی برای من باشید و زمانی که کاری را درست انجام می­دهم تشویقم کنید. خودتان می­بینید که چقدر زود همان کارهایی را انجام می­دهم که شما دوست دارید و رابطه­ام با شما عالی می­شود.

من را با هیچ کس مقایسه نکنید

به جای این که در نوجوانی و جوانی افسوس بخورید که چرا من این قدر اعتماد به نفسم پایین است، غمگین و خجالتی هستم یا نمی توانم روی پای خودم بایستم امروز به فکر من باشید. می­دانستید که پایه­های اعتماد به نفس من از دوران نوزادی بنا می شود؟ پس از همین لحظه با اجتناب از مقایسه کردن من با کودکی خودتان، خواهر و برادرهایم یا بچه­های فامیل به من کمک کنید تا شخصیت منحصر به فرد خودم را بشناسم و دوست بدارم. هیچ آدمی نباید و نمی­تواند شبیه دیگران باشد. مگرخود شما دقیقا مثل خواهر یا برادرتان هستید؟ به جای مقایسه کردن، لطفا با جملاتی ساده ویژگی­های مثبت من را به خودم بگویید و به خاطر آن­ها تشویقم کنید. به علاوه کمکم کنید تا رفتارهای ناخوشایندم را تغییر بدهم.

به من نگویید که دوستم ندارید

من فقط یک لیوان آب را روی میز ریختم و شما به من می گوید: “دیگر دوستت ندارم"! اگر کسی این حرف را به شما بزند چه احساسی خواهید داشت؟ اگر آن فرد مهم­ترین آدم زندگی­تان باشد چه حالی پیدا می­کنید؟ اگر ضعیف و ناتوان باشید و به خاطر کاری که انجام داده­اید خیلی هم خجالت بکشید با شنیدن این جمله چکار می­کنید؟ آرزوی من این است که یک روز بتوانم به خوبی شما همه کارها را انجام دهم و رفتارهای مناسبی داشته باشم. باور کنید تمام سعیم را می­کنم، اما تا آن زمان به کمک شما احتیاج دارم. اگر به جای این جمله به من بگویید که “این رفتارت خوب نیست” و به من آموزش بدهید که آن کار را چطور انجام دهم یا چگونه رفتار خوبی داشته باشم، قلب کوچک من را نمی­شکنید.

در تربیت من هماهنگ باشید

والدین عزیزم! اگر دستوراتی که به من می­دهید متفاوت باشند نه تنها چیزی یاد نمی­گیرم بلکه سردرگم و گیج هم می­شوم. دنیا برای من مکان بزرگ و ناشناخته­ای است که می خواهم با کمک­تان آن را بشناسم. اگر یکی از شما به من بگوید نمی­توانم تا دیروقت بیدار بمانم اما دیگری بگوید می­توانم هر کاری دلم می خواهد بکنم من فقط متعجب و مردد می شوم و نمی­دانم باید چه کنم. لطفا کمی وقت بگذارید و روش­های تربیتی­تان را با هم هماهنگ کنید، بعد آن را در مورد من اجرا نمایید. این طوری همه­مان راحت­تر خواهیم بود و زودتر به نتیجه می­رسیم. به علاوه من هم این قدر گیج و هراسان نمی­شوم.

فرزندپروری سخت ترین کار دنیاست

در نهایت متشکرم که نامه من را خواندید. امیدوارم مطالب آن به کارتان بیاید. فقط می خواستم یادآوری کنم که فرزندپروری دشوارترین کار دنیاست. اگر برای شغل خود روزی 8 ساعت وقت می­گذارید یادتان باشد که کار مهم­تری در منزل دارید و آن تربیت من است. آیا برای پرورش من هم به اندازه کارتان وقت و انرژی می­گذارید؟ در ضمن به خاطر داشته باشید که همه والدین در این راه خطاهایی را مرتکب می­شوند و گاهی با فرزندان­شان بدرفتاری می­کنند اما ما کودکان به والدین­مان امیدواریم. می­دانیم که شما تلاش می­کنید تا با روش­های بهتری عشق خود را به ما اثبات کنید و ما هم قول می دهیم این عشق را به فرزندان­مان منتقل کنیم.

به امید دنیایی شادتر

با تشکر

فرزند شما
مصاحبه روزنامه جام جم با دکتر اسما عاقبتی (روانشناس کودک و نوجوان)

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




آيت الله بهجت

تکان میخوری بگو یا صاحب الزمان،

می نشینی بگو یا صاحب الزمان،

برمیخیزی بگو یا صاحب الزمان،

صبح که از خواب بیدار میشوی مؤدب بایست و صبحت را با سلام به امام زمانت شروع کن و بگو آقا جان دستم به دامانت خودت یاری ام کن،

شب که میخواهی بخوابی اول دست به سینه بگذار و بگو"السلام علیک یا صاحب الزمان"بعد بخواب.

شب و روزت را به یاد محبوب سر کن که اگر اینطور شد,شیطان دیگر در زندگی تو جایگاهی ندارد،دیگر نمیتوانی گناه کنی،دیگر تمام وقت بیمه امام زمانی…

و خود امیرالمؤمنین(ع) فرموده است: که در حیرت دوران غیبت فقط کسانی بر دین خود ثابت قدم می مانند که با روح یقین مباشر و با مولا و صاحب خود مأنوس باشن.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

یك روز مهمان مقام معظم رهبری بودم. فرزند ایشان آقا مصطفی نیز نشسته بود كه سفره گسترده شد،آیت الله خامنه ای به وی نگاهی كرد و فرمود: شما به منزل بروید. من خدمت ایشان عرض كردم: اجازه بفرمایید آقازاده هم باشند، من از وی درخواست كرده ام كه باهم باشیم.

آقا فرمودند: این غذا از بیت المال است، شما هم مهمان بیت المال هستید. برای بچه ها جایز نیست كه بر سر این سفره بنشینند. ایشان به منزل بروند و از غذای خانه میل كنند. من در آن لحظه فهمیدم كه خداوند چرا این همه عزت به حضرت آقا عطا فرموده است.

(حضرت آیت الله جوادی آملی)

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




سينه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشي بود در اين خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوري دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بين که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
آشنايي نه غريب است که دلسوز من است
چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخت
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه عقل مرا آتش ميخانه بسوخت
چون پياله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بي مي و خمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت

(الهم عجل لولیک الفرج)

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




سلام آقا…

“این الغریب… این الحبیب”

صدایت میکنم آقا…
همین جایم…خودم…تنها…
از این پایین به آن بالا…صدایم می رسد آقا…؟!
نگاهم در زمین گیر است…خودم هم خوب میدانم…
بســـــــی دیر است…
بســــــی دیر است برای پر زدن اما؛
امیدم را نگیر آقا…
از این سقف گناهانم دعا بالا نمی آید…
دعا آنجا نمی آید…
دعایم را ببر بالا…شفاعت کن مرا آقـــــــــــا…
شما را میدهم سوگند…
 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

از مترسکی سوال کردم،
آیا از ماندن در مزرعه بیزار نشده ای؟
پاسخم داد و گفت:
در ترساندن و آزار دیگران لذتی به یاد ماندنی است.
پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمی شوم !

اندکی اندیشیدم و سپس گفتم:
راست گفتی من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم !
گفت:
تو اشتباه می کنی، زیرا کسی نمی تواند چنین لذتی را ببرد،
“مگر آن که درونش از کاه پر شده باشد …”

جبران خلیل جبران

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




قسم به فیض شهادت قسم به سرخی خون
به خیبرو نی و هور و جزیره مجنون
قسم به روح خمینی قسم به سید علی
به امر رهبرو فرموده های ولی
قسم به عارف جبهه به مصطفی چمران
به گریه در دل سنگر تلاوت قرآن
قسم به ترکش و قطع نخاع و جانبازی
قنوت ودست جدای حسین خرازی
قسم به جو خه ی اعدام وسینه ی نواب
به عالمان شهید فتاده در محراب
به انتهای افق.سرگذشت حاج احمد
خوراک کوسه شدن در تلاطم اروند
قسم به پیکر بی سر قسم به حاج همت
به چادر وبه حجاب زنان با عفت
به صبحگاه دوکوهه به دردو صبر از رنج
غروب دشت شلمچه به کربلای پنج
قسم به سید حسن شیرمرد حزب الله
به جنگ سی وسه روزه نبرد حزب الله
قسم به باکری وباقری و زین الدین
به غرش نهم دی به فتنه ی رنگین
قسم به قدرت خون در برابر شمشیر
به یک پدر که نیامد پسر و اوشده پیر
به مادرسه شهیدی که خم نکرد ابرو
به تکه تکه شدن در مصاف رو در رو
به دست خالی رزمنده ای که می جنگید
به آن جنازه که باچشم باز می خندید
قسم به خون خلیلی شهید راه حیا
به ندبه و به کمیل وزیارت عاشورا
که تا رمق به تنم هست مکتبی هستم??
حسینی ام حسنی ام و زینبی هستم

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




من خودم با ياعلى هايى كه ميگويم مُدام/
يك مفاتيح الجنانم يااميرالمؤمنين/

حُبّ تو معيار اصليّ حلال است و حرام/
با تو كردند امتحانم يا اميرالمؤمنين/

“اَشْهَدٌ اَنّ عليّاً حُجّةُ الله"ام تويى/
دراقامه،دراذانم يااميرالمؤمنين/

مثل قالي هاي صحنت با دم “نادعلي"/
گَردْ از دل مى تكانم يا اميرالمؤمنين/

بى تو اصلاً بي هُويّت، بى تو مَهدورالدَّمَم/
بى تو مَجهول المكانم يا اميرالمؤمنين/

بعد مرگم سوى واديّ السّلامم ميبري؟/
در نجف خُلدْ آشيانم يا اميرالمؤمنين؟

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




داخل سجاده ام یک یاس کم دارم بیا
روبه سوی قبله ام،احساس کم دارم بیا

لایق نام سرود انتظارت نیستم!
باهمه شرمندگی شاید که یارت نیستم!

دارم امید که در خیل دعایت جا شوم
کاش من هم جزء بعضی ها شوم

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


...


یکی از بچه های تفحص نقل می کرد :
یه روز که دوستانش داشتن توی نی زار ها دنبال پیکر شهدا میگشتن،مشاهده میکنن که یه جمجمه روی یکی از نی ها هست …یعنی نی رشد کرده و جمجمه رو هم با خودش بالا آورده…
متوجه میشن که حتما زیر این نی باید پیکر یکی از شهدا باشه…وقتی پیکر رو پیدا میکنن توی وصیت نامه این شهید بزرگوار جمله ای نوشته بود و اون جمله این بود:
دوست دارم مثل امام حسین(ع) سرم روی نی رود……….

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




شهید صدیقی:عجیبترین چیزی که من تا به حال دیده ام این بوده که چرا بعضی ها اینقدر دیر دلشان برای امام زمان(ع) تنگ میشود.

سردار شهید مهدی زین الدین:در زمان غیبت امام زمان (عج) چشم و گوشتان به ولی فقیه باشد تا ببینید از آن کانون فرماندهی چه دستوری صادر می‌شود.

شهید محمد کریمی: شهید را به خاک نسپارید ، بلکه بر یادها بسپارید

شهید هادی علی دوستای جوانان نکند در رختخواب ذلت بمیرید که حضرت علی علیه السلام در محراب عبادت شهید شد. ای جوانان مبادا که در غفلت بمیرید که امام حسین علیه السلام در میدان نبرد شهید شد. ای جوانان ، مبادا که در حال بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر در راه حسین علیه السلام و با هدف شهید شد

شهید مهدی باکری:ای عزیزان بدانید ماندنمان در گرو رفتنمان است

شهید حاج شیخ عبدالله میثمی:خدا می داند اگر پیام شهدا و حماسه های انها را به پشت جبهه منتقل نکنیم گنهکاریم.

شهید محمد ابراهیم همت:یاد خدا را فراموش نکنید . مرتب بسم الله بگویید . با یاد و ذکر خدا و عمل برای رضای خدا خیلی از مسائل حل میشود.
حاج حسین خرازی:
همواره سعی‌مان این باشد که خاطره شهدا را در ذهن‌مان زنده نگه داریم و شهدا را به عنوان یک الگو در نظر داشته باشیم،
که شهدا راه‌شان، راه انبیاست و پاسداران واقعی هستند که در این راه شهید شدند…
ما لشکر امام حسینیم، حسین‌وار هم باید بجنگیم
اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حسین را در آغوش بگیریم، جز این نباید کلامی و دعایی داشته باشیم که «الّهُمَّ اجعل مَحیایَ، مَحیا محمدّ و آلِ محمد و مَماتی، مَماتَ محمّد وَ آلِ محمد»

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




وقتی میمیری تو را به اسمت صدا نمیکنند و درباره تو میگویند: جسد کجاست؟
و بعد از غسل دادنت میگویند: جنازه کجاست؟
و بعد از خاکسپاریت میگویند: قبر میت کجاست؟
همه لقب ها و پست هایی که در دنیا داشتی بعد از مرگت فراموش ميشه.
مدير، مهندس، مسئول، دکتر، بازرس…
پس فروتن و متواضع باشیم ، نه مغرور و متكبر…

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





خداوند متعال : اگر بنده گان گناهکارم میدانستند که چقدر مشتاق توبه و بازگشت آنان هستم از شدت شوق میمردنند .
[ میزان الحکمه / ج4/ص2797 - المحجه البیضا/ ج7/ ص62]

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت
1 2