✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻣﮑﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﺑﺪﺭﺧﺸﻴﺪ


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



#مرد_خسیس

عربی در کنار آبی سفره باز کرده بود و نان و گوشت می خورد. در این هنگام گرسنه ای از بیابان به او رسید و در کنارش نشست. مرد عرب گفت: یا آخی! از کجا می آیی؟ گفت: از قبیله تو. پرسید: آیا خانه مرا دیدی؟ گفت: آری، خانه ای آباد و زیبا داری.
مرد عرب شادمان شد و پرسید: آیا سگ مرا هم دیدی؟ جواب داد: عجب پاسبانی برای گله گوسفندانت گذاشته ای که گرگ جرأت نمی کند نزدیک آنها شود! گفت: پسرم، خالد را دیدی؟ گفت: در مکتب خانه نشسته بود و قرآن می خواند. عرب پرسید: آیا مادر خالد را نیز دیدی؟ گفت: آری! مژده باد بر تو که بهترین زن عالم را داری!
مرد عرب دوباره پرسید: آیا شتر آبکش مرا هم دیدی؟ گفت: آری، بسیار سرحال و شاداب بود. گفت: قصر مرا دیدی؟ جواب داد: بسیار زیبا و باشکوه بود.
مرد عرب وقتی که از سلامت اهل خانه و سرمایه خود مطمئن شد، دوباره به خوردن پرداخت و هنگامی که سیر شد، سفره را جمع کرد تا برود. سگی به قصد خوردن استخوان نزد آنها آمد، مرد گرسنه که می دید، خوش آمد گویی اش هیچ سودی نبخشیده و هنوز بی نصیب مانده، گفت: ای مرد عرب! اگر سگ تو هم زنده بود، درست مانند همین سگ بود! عرب گفت: مگر سگ من مرده است؟
مرد گرسنه گفت: آری، از بس که گوشت شتر تو را خورد، کور شد و مرد! عرب گفت: شترم دیگر برای چه مرده بود؟ گفت: شترت را در مرگ مادر خالد کشتند. گفت: مگر مادر خالد مرده است؟ جواب داد: آری، از بس که در مرگ خالد گریه و زاری کرد، جان داد. عرب گفت: خالد چگونه مرد؟ گفت: قصری که ساخته بودی در اثر زلزله ویران شد و خالد در زیر آوار جان سپرد!
مرد عرب وقتی این خبرهای ناگوار و وحشتناک را شنید، سفره خود را بر زمین انداخت و با نوحه و زاری راه صحرا را در پیش گرفت. مرد گرسنه سفره را گشود و پس از خوردن باقی مانده نان و گوشت گفت: خداوند بینی همه آدم های خسیس و پست را به خاک بمالد!

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




مردی صبح از خواب بيدار شد و ديد تبرش ناپديد شده. شك كرد كه همسايه اش آن را دزديده باشد، برای همين، تمام روز او را زير نظر گرفت. متوجه شد كه همسايه اش در دزدی مهارت دارد، مثل يك دزد راه می رود، مثل دزدی كه می خواهد چيزی را پنهان كند، پچ پچ می كند.
آن قدر از شكش مطمئن شد كه تصميم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض كند، نزد قاضی برود و شكايت كند. اما همين كه وارد خانه شد، تبرش را پيدا كرد. زنش آن را جابه جا كرده بود. مرد از خانه بيرون رفت و دوباره همسايه اش را زير نظر گرفت و دريافت كه او مثل يك آدم شريف راه می رود ، حرف می زند، و رفتار می كند….! ” پائلو کوئیلو “
 همیشه این نکته را به یاد داشته باشیم که ما انسانها در هر موقعیتی معمولا آن چیزی را می بینیم که دوست داریم ببینیم…!
لطفا دیدمان را به زندگی عوض کنیم… آن وقت خواهیم دید که زندگیمان عوض می شود…!

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




ﯾﻪ ﺷﺐ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ﻣﯿﺸﻦ ﻭ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﯼ، ﺑﻪ ﺍﻋﺪﺍﻡ با ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺍﻟﮑﺘﺮﯾﮑﯽ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﻣﯿﺸﻦ…
ﻧﻮﺑﺖِ ﻧﻔﺮ ﺍﻭﻝ ﻣﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﺑﺸﯿﻨﻪ ﺭﻭﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ . ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺸﯿﻨﻪ
ﻣﯿﮕﻪ : ﻣﻦ ﺗﻮﯼ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ، ﺭﺷﺘﻪ ی ﺧﺪﺍﺷﻨﺎﺳﯽ ﺧﻮﻧﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺑﯽ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺩﺍﺭﻡ. ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺁﺩﻡ ﺑﯿﮕﻨﺎﻩ مجاﺯﺍﺕ ﺑﺸﻪ …!!
ﮐﻠﯿﺪ ﺑﺮﻕ ﺭﻭ ﻣﯿﺰﻧﻦ، ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ نمی افته ..!
ﺑﻪ ﺑﯽ ﮔﻨﺎﻫﯿﺶ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﯿﺎﺭﻥ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﺵ ﻣﯿﮑﻨﻦ …!
ﻧﻔﺮ ﺩﻭﻡ ﻣﯿﺸﯿﻨﻪ ﺭﻭﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ : ﻣﻦ ﺗﻮﯼ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺣﻘﻮﻕ ﺧﻮﻧﺪم.
ﺑﻪ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺁﺩﻡ ﺑﯽ ﮔﻨﺎﻩ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﻤﯿﻔﺘﻪ!
ﮐﻠﯿﺪ ﺑﺮﻕ ﺭﻭ ﻣﯿﺰﻧﻦ ﻭ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﻤﯿﻔﺘﻪ ….!
ﺑﻪ ﺑﯽ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﻣﯿﺎﺭﻥ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﺵ ﻣﯿﮑﻨﻦ ….!
ﻧﻔﺮ ﺳﻮﻡ ﻣﯿﺎﺩ ﺭﻭﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ : ﻣﻦ ﺗﻮﯼ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ، ﺭﺷﺘﻪ
ﻣﻬﻨﺪﺳﯽ ﺑﺮﻕ ﺧﻮﻧﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﯿﮕﻢ:تا ﻭﻗﺘﯽ که ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺗﺎ ﮐﺎﺑﻞ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻭﺻﻞ ﻧﺒﺎﺷﻦ، ﻫﯿﭻ ﺑﺮﻗﯽ به صندلی ﻭﺻﻞ ﻧﻤﯿﺸﻪ!
ﺧﻮﺏ، ﺑﻘﯿﻪ ی ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻫﻢ ﻣﺸﺨﺼﻪ…
ﻣﺴﻮﻭﻟﯿﻦ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﺸﮑﻞ ﺭﻭ
ﻣﯿﻔﻬﻤﻦ ﻭ ﻣﻮﻓﻖ ﺑﻪ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻓﺮﺩ ﻣﯿﺸﻦ!!
ﻧﺘﯿﺠﻪ ی ﺍﺧﻼﻗﯽ:
۱. ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ دانا ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺛﺎﺑﺖ کنید !!
۲. وقتی بیشتر از بقیه بفهمید، محکوم به نابودی هستید.
این حکایت بعضی جوامع هست…

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




اگر کسي تو را با تمام مهربانيت دوست نداشت …
دلگير مباش که نه تو گناهکاري نه او
آنگاه که مهر ميورزی
مهربانيت تو را زيباترين معصوم دنيا مي‌کند …
پس خود را گناهکار مبين
من عيسي نامي را مي شناسم که ده بيمار را در يک روز شفا داد …
و تنها يکي سپاسش گفت!!!
من خدايي مي شناسم كه ابر رحمتش به زمين و زمان باريده …
يکي سپاسش مي گويد و هزاران نفر کفر !!!
پس مپندار بهتر از آنچه عيسي و خدايش را سپاس گفتند …
از تو براي مهربانيت قدرداني مي کنند.
پس از ناسپاسي هايشان مرنج و در شاد کردن دلهايشان بکوش…
که اين روح توست كه با مهرباني آرام ميگيرد
تو با مهر ورزيدنت بال و پر ميگيري …
خوبي دليل جاودانگي تو خواهد شد …
پس به راهت ادامه بده
دوست بدار نه براي آنکه دوستت بدارند …
تو به پاس زيبايي عشق ،
عشق بورز و جاودانه باش…

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﻮﺳﯿﺪﻩ ﺩﺭ ﺍﺳﺎﺭﺕ ﺧﺎﮎ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﻭ ﻣﻐﺰﻫﺎﯼ ﭘﻮﺳﯿﺪﻩ ﺩﺭﺍﺳﺎﺭﺕ ﺧﺮﺍﻓﺎﺕ!
ﺳﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺩﻧﯿﺎ:
ﺁﺯﺍﺩ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺳﯿﺮﺍﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ” ﺯﻧﺠﯿﺮﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
ﻣﯽ ﭘﺮﺳﺘﻨﺪ “…
ﺳﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﺯﻧﺠﯿﺮﻫﺎ ، ﺯﻧﺠﯿﺮﻫﺎﯼ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪ ﺍﺳﺖ.
ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﺗﺎﻥ ﺁﺯﺍﺩ، ﺁﺭﺍﻣﺸﺘﺎﻥ ﭘﺎﯾﺪﺍﺭ
#سخنان_ناب #پند

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




همسر فرعون ” تصميم گرفت که عوض شود
و شُد یکی از زنان والای بهشتی….
پسر نوح تصميمي براي عوض شدن نداشت…
غرق شد و شُد درس عبرتی برای آیندگان…
اولي همسر يک طغيانگر بود
و دومي پسر يک پيامبر…!!!
براي عوض شدن هيچ بهانه ای قابل قبول نيست….
اين خودت هستي که تصميم مي گيري تا عوض شوي…

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




بازهم منتظرت می مانم تاکه از غصه ماکم کنی بازهم چشم به راه میدوزم تابیایی وجهان شاد کنی
بازهم منتظرت می مانم
بازهم العجل میگویم
بازهم می گویم میایی
بازهم می گویم می مانم
بازهم چشم به راهها دوختن
بازهم این جمعه ،شمع امیدی روشن
بازهم دست به دعا شب تا صبح
بازهم آهی بلند به دزازای وجودت تا من
بازهم قصه تکراریه من
بازهم منتظر توماندن
بازهم العجل ها گفتن
بازهم جمعه های دلتنگ
عاقبت می آیی
تو میایی زمانی که نه زود است ونه دیر
اما می ترسم که نبینم فجر ظهورت را من

الهم عجل لویڪ الفرج

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




دیگران را میبخشم …
اطرافم پراز ادم هاییست که تنها بظاهر نزدیکند
اما فرسنگ ها دورند …
کاش همه شبیه حرف هایشان بودند …
گاهی سکوت میکنم …
وتنها به این می اندیشم که چگونه میشود گاهی ادم ها خیره در چشمانت به چشم سفیدی خویش ادامه دهند …
تنها خیره میمانم
میبینم…
میشنوم …
اما تنها مینگرم…
لذتی دارد گوشه ای نشستن و به این ادمها نگاه کردن …
گاهی میخندم
نه از سرشوق …
از سر حیرت …
اینکه تا چه حد گاهی وقاحت بی پایان میشود …ادمها لالت میکنند سپس انتظار سخن دارند…!
کاش زبانمان در چشمانمان بود و فهم و شعورمان ٬گوش هایمان …
انوقت تغییر فراوان بود ..

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم