✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
زنان بايد احساس مسؤوليّت كنند


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



 

پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز٬ انگشت خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را می‌طلبید٬ وزیرش گفت: «هیچ کار خداوند بی‌حکمت نیست.»
پادشاه از شنیدن این حرف ناراحت‌تر شد و فریاد کشید: «در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟» و دستور داد وزیر را زندانی کنند.
روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیله‌ای وحشی تنها یافت. آنان پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند. اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت. در حالی که به سخن وزیر می‌اندیشید دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر به خدمت شاه رسید٬ شاه گفت: «درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایده‌ای داشته؟»
وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد: «برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم.»
ای کاش از الطاف پنهان حق سر در می‌آوردیم که این گونه ناسپاس خدا نباشیم

موضوعات: داستان  لینک ثابت




ما شیعه ایم اما فقط ..
در ثبت احوال؛

آقای من امشب غزل
تغییر کرده
شعرم فضای تازه ای
تصویر کرده
شعرم همیشه گفتن «آقابیا» بود
ذکر قنوتم خواندن «آقا بیا» بود
امشب، ولی دیدم که اینجا جای تو نیست
بین تمام قال ها، آوای
تو نیست
دیگر میا اینجا کسی
در فکرتان نیست
اصلا نیاز هیچ کس،
صاحب زمان نیست
زنها گرفتار اصول
خاله بازی
مردان پی راهی برای
پول سازی
در اولویت کسب و کار ست و تجارت
حالا اگر فرصت زیاد آمد، عبادت
روزی هزار و خورده ای دعوا سرِ پول
اصلا تمام حرص و جوش ما سر پول
این سینما هم که طرفدارش زیاد ست
بیچاره مأمور بلیط
کارش زیاد ست
یا “مش ماشالا” یا “وفا”
یا “کیفر” و “آل”
این تازه بحث سینما، منهای فوتبال
هی اِل کلاسیکو، پلی آف، لیگ برتر
یک جمعه ی حساس و شهرآورد دیگر
کنسرت موسیقی پاپ و رپ، کلاسیک
میز و موبایل و ماشین و ویلا و پیک نیک
جشن تولد، سیسمونی، عقد و عروسی
آهنگ تازه، تیپ نو، موی تیفوسی
شیطان ملعون لشکری کرده مهیّا
ذهن من و امثال من درگیر اینها
حالا تو اصلا جای من، با این مشقت
وقت دعای ندبه می ماند برایت؟!
جمعه که تعطیل ست و دائم خواب ماندیم
خیلی هنر کردیم اگر یک عهد خواندیم!
ما شیعه ایم اما فقط در ثبت احوال
ما بی بخاریم و گرفتاریم و بی حال
ما را هوای نفسمان بیچاره کرده
با هر گناهی بینمان افتاده پرده
عیسی نفس! جانی بده این مرده ها را
لطفی کن و دستی بکش روی دل ما
آقای من بیدارمان کن این چه حالیست؟
ولله در افکارمان جای تو خالی است!
مردیم از بس حرص و جوش پول خوردیم!
از تو جدا ماندیم و آخر گول خوردیم
آقا ببخشم جان تو! جان عمویت!
شرمنده از روی توأم، قربان رویت
پایان شعرم را عوض کردم دوباره
از شعرهای قبلی ام خواندم دوباره
«دق کردم از بس گریه کردم کی میایی؟»
امّیدوارم که این جمعه بیایی!

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




بارالها…
نمي دانم روحم اكنون در كدامين قطعه از الحمد تو گير كرده
و نمي دانم كه آيا نفسم به مالك يوم الدينــي تو ايمان دارد يا نه ، نمي دانم

خداي من ،
من نمي دانم كه آيا اياك نعبدهايم به اياك نستعينــهاي نمازم مي رسند يا نه
و نمي دانم تاكيدهاي اياك اياك هايم ، آخر به نعبد و نستعين ختم خواهند شد يا نه
و نمي دانم كه مرا در بحبوحه ي راه هاي پر پيچ و خم دنيا ، به صراط مستقيمـت هدايتم خواهي كرد يا نه
زيباي من ،
من نمي دانم اين روزها پايم در ركاب الذين انعمت عليهمِ تو ، سوار بر اسب توحيدم ، مي تازد يا نه
و نمي دانم كه مرا از مغضوبان و ضالين درگاهت سوا كرده اي يا نه …
و زندگي ام ،
و زندگي ام پر است ، از نمي دانم هايي كه در گوشه اتاقمان ،
گاهي هم در باغچه ي مادرم،
كنار گل هاي محمدي ،
منتظرند تا شايد معشوقشان ،
بويِ عطرِ نشاطِ جنت المأوي را برايشان به ارمغان آورند.
خداي زيباي رحمان و رحيمم ،
نمي دانم هايم را هدايت كن به مستقيم ترين صراط خودت…
آمین یا رب العالمین…

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




تو حالا همان خورشیدی که

خدا چراغی به او داد …

روز قسمت بود.

خدا هستی را قسمت می کرد.

خدا گفت: «چیزی از من بخواهید، هر چه که باشد، شما را خواهم داد. سهمتان را از هستی طلب کنید، زیرا خدا بسیار بخشنده است.»

و هر که آمد چیزی خواست.

یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن.

یکی جثه ای بزرگ خواست و دیگری چشمانی تیز.

یکی دریا را انتخاب کرد ودیگری آسمان را.
در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت: خدایا من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم. نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ، نه بالی نه پایی، نه آسمان نه دریا، تنها کمی از خودت تنها کمی از خودت به من بده.

و خدا کمی نور به او داد. نام او کرم شب تاب شد.

خدا گفت: آن که نوری با خود دارد بزرگ است. حتی اگر به قدر ذره ای باشد. تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی.
و خطاب به دیگران گفت: کاش می دانستید که این کرم کوچک، بهترین را خواست. زیرا که از خدا جز خدا نباید خواست.

 

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




 

انسان کامل یعنی انسان نمونه، انسان اعلی‌ یا انسان والا. انسان مانند بسیاری از چیزهای دیگر، کامل و غیرکامل دارد و بلکه معیوب و سالم دارد و انسان سالم هم دو قسم است: انسان سالم کامل و انسان سالم غیرکامل.

شناختن انسان کامل یا انسان نمونه از دیدگاه اسلام، از آن نظر برای ما مسلمین واجب است که حکم مدل و الگو و سرمشق را دارد؛ یعنی اگر بخواهیم یک مسلمان کامل باشیم- چون اسلام می‌خواهد انسان کامل بسازد- و تحت تربیت و تعلیم اسلامی به کمال انسانی خود برسیم، باید بدانیم که انسان کامل چگونه است

انسان کامل،ص 11.شهید مطهری(ره)

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




بر زمین لجبازی پای مفشار ، که سخت لغزنده است . . . . . .

گذشته را با خود داشته باش ، اما در آن زندگی مکن و فقط تجربه بگیر . . . . . .

هر کسی به میزانی که تنهایی نیاز دارد ، عظمت دارد و بی نیاز است . . . . . .

آدمی را آدمیت لازم است ، عود را گر بو نباشد ، هیزم است . . . . . .

جملات کوتاه پند آموز پاکدل باش ، تا دلها را پروانه خود سازی . . . . . .

هر رنگی زیباست ، غیر از دو رنگی . . . . . .

با عبرت از شکست های گذشته ، کمر شکست های آینده را بشکن . . . . . .

هیچ میدانی فرصتی که از آن بهره نمیگیری ، آرزوی دیگران است . . . ؟ . . .

همیشه رفیق پا برهنه ها باش ، چون هیچ ریگی به کفششان نیست . . . . . .

همیشه آغاز راه دشوار است ، عقاب در آغاز پر کشیدن ، پر میریزد ولی در اوج حتی از بال زدن هم بی نیاز است . . . . . .

چه زیباست هنگامی که در اوج نشاط و بی نیازی هستی و دست دعا به درگاه خداوند برداری . . . . . . با تمام فقر ، هرگز محبت را گدایی مکن و با نمام ثروت هرگز عشق را خریداری نکن . . . . . .

با طلوع هر صبح فکر کن تازه به دنیا آمدی و مهربان باش و دوست بدار ، شاید فردایی نباشد . . . . . .

جملات ناب و زیبا پرواز اعتماد را با یکدیگر تجربه کنیم تا نشکنیم بال های دوستیمان را . . . . . .

هرگز فراموش نکن که شانس تو همان تفکر توست . . . . . . هر کس ساز خودش را می زند، اما مهم شما هستید که به هر سازی نر قصید . . . . . .

عفو و بخشیدن دیگران آسان است . طلب عفو کردن مشکل است . . . . . .

قلاب ها علامت کدامین سوالند که ماهیان اینگونه جوابشان میشوند . . . ؟ . . . فاصله بین داشتن و نداشتن صرف فعل خواستن است . . . . . .

مردی که کوه را از میان برداشت کسی بود که شروع به برداشتن سنگ ریزه ها کرد . . . . . .

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




 

روزى حضرت امير (ع) به خانه آمد و ديد زهرا (س) بيمار شده است. چون شدت بيمارى و تب آن بانو را ديد، سرش را به دامن گرفت و بر رخسارش نظر كرد و گريست و فرمود: يا فاطمه! چه ميل دارى؟ از من بخواه. آن معدن حيا و عفت عرض كرد: پسر عمو! چيزى از شما نمى خواهم.

على (ع) دوباره اصرار نمود. آن بانوى معظمه قبول نكرد، به سبب آنكه رسول خدا (ص) به وی فرموده بود: از شوهرت على هرگز خواهش مكن، مبادا خجالت بكشد. حضرت فرمود: اى فاطمه! به جان من، آنچه ميل دارى بگو. عرض كرد: حال كه قسم دادى، چنانچه در اين حالت انارى باشد، خوب است.

على (ع) بيرون رفت و از اصحاب جوياى انار شد. عرض كردند: فصل آن گذشته، مگر آن كه چند دانه انار نزد شمعون باشد. حضرت خود را به در خانه شمعون رسانيد و دق الباب نمود. شمعون بيرون آمد، ديد اسدالله الغالب بر در است. عرض كرد: چه باعث شد كه خانه مرا روشن نمودى؟

حضرت فرمود: شنيده ام كه از طايف براى تو انارى آورده اند. اگر چيزى از آن باقى مانده، يك دانه به من بفروش كه مى خواهم براى بيمار عزيزى ببرم. عرض كرد: فداى تو شوم، آن چه بود مدتى است فروخته ام. آن حضرت به فراست علم امامت دانست كه يكى باقى مانده، فرمود: جويا شو، شايد دانه اى باقى مانده و تو بى خبر باشى. عرض كرد: از خانه خود باخبرم.

همسرش پشت در ايستاده بود و گفتگو را مى شنيد. گفت: شمعون! يك انار در زير برگ ها ذخيره و پنهان كرده ام. و انار را خدمت حضرت آورد. حضرت چهار درهم داد. شمعون گفت: يا على! قيمت اين انار نيم درهم است. حضرت فرمود: همسرت آن را براى خود ذخيره كرده بود. اضافه پول براى او باشد.

آن را گرفت و به شتاب روانه خانه شد، اما در راه صداى ضعيف و ناله غريبى شنيد. از پى آن رفت تا داخل خرابه شد، ديد شخصى بيمار و غريب و تنها به خاك افتاده و از شدت ضعف و مرض مى نالد. امام بر بالين او نشست و سر او را در كنار گرفت و پرسيد: اى مرد! چند روز است بيمار شده اى؟

عرض كرد: اى جوان صالح! من از اهل مداين هستم. قرض زيادى داشتم. مدتى است به كشتى سوار و به اين ديار آمده ام كه شايد خدمت امیرالمومنین برسم تا علاجى در قرض من نمايد. در اين حال مريض شدم و ناچار گرديدم.

آن جناب فرمود: يك انار در اين شهر بود كه براى بيمار عزيزى آن را به دست آوردم، اما نمى توانم تو را محروم كنم. نصف آن را به تو مى دهم و نصف ديگر آن را براى او نگه مى دارم. آن گاه انار را دو قسمت كرد و به دهان آن مريض گذاشت تا نصف تمام شد، آن گاه فرمود: هنوز ميل دارى؟ عرض كرد: بسيار دلم بى قرار است، اگر نصف ديگر را احسان نمايى، كمال امتنان است.

آن جناب سر خود را به زير افكند و به نفس خود خطاب نمود: يا على! اين مريض در اين خرابه غريب افتاده، از اين جهت به رعايت سزاوار است. شايد براى فاطمه وسيله ديگر فراهم شود.
پس نیم دیگر انار را نیز به او دادند. چون تمام شد،آن بیمار دعا کرد.
حضرت با دست تهی،متفکر ومتحیر از اینکه چه جوابی به حضرت زهرا(س)بگوید از خرابه بیرون آمد.آهسته آهسته آمد تا به در خانه رسید.در حالیکه از داخل شدن در خانه شرم داشت،سر مبارك را از در خانه پیش برد تا بنگرد آن بانو در خواب است یا بیدار دید آن بانوی معظمه نشسته و طبقی از انار نزد آن بانو است که از جنس انار دنیا نیست و تناول می فرماید. خوشحال گشت وداخل خانه شد واز واقعه جویا شد ؛

فاطمه (س)عرض کرد: یا علی،زمانی که رفتید چیزی نگذشت که بهبودی در من پیدا شد وناگاه دق الباب شد.فضه رفت ودید شخصی طبق انار آورده،که آنرا جناب امیرالمؤمنین داده که برای سیده زنان، فاطمه کبری(س)بیاورم.

داستان فضایل وکمالات فاطمه زهرا (س) (ص148_146)

موضوعات: حضرت فاطمه زهرا(س) و امام علی(ع)  لینک ثابت




در زمان تدريس در دانشگاه پرينستون، دکتر حسابي تصميم مي گيرند سفره ي هفت سيني براي انيشتين و جمعي از بزرگترين دانشمندان دنيا از جمله “بور"، “فرمي"، “شوريندگر” و “ديراگ” و ديگر استادان دانشگاه بچينند و ايشان را براي سال نو دعوت کنند…

آقاي دکتر خودشان کارت هاي دعوت را طراحي مي کنند و حاشيه ي آن را با گل هاي نيلوفر که زير ستون هاي تخت جمشيد هست (لوتوس) تزئين مي کنند و منشا و مفهوم اين گل ها را هم توضيح مي دهند.
چون مي دانستند وقتي ريشه مشخص شود براي طرف مقابل دلدادگي ايجاد مي کند.

دکتر مي گفت:
“براي همه کارت دعوت فرستادم و چون مي دانستم انيشتين بدون ويالونش جايي نمي رود، تاکيد کردم که سازش را هم با خود بياورد.
همه سر وقت آمدند اما انيشتين 20دقيقه ديرتر آمد و گفت:
چون خواهرم را خيلي دوست دارم خواستم او هم جشن سال نو ايرانيان را ببيند.
من فورا يک شمع به شمع هاي روشن اضافه کردم و براي انيشتين توضيح دادم که ما در آغاز سال نو به تعداد اعضاي خانواده شمع روشن مي کنيم و اين شمع را هم براي خواهر شما اضافه کردم.

به هر حال بعد از يک سري صحبت هاي عمومي، انيشتين از من خواست که با دميدن و خاموش کردن شمع ها جشن را شروع کنم.

من در پاسخ او گفتم:
ايراني ها در طول تمدن 10هزار ساله شان حرمت نور و روشنايي را نگه داشته اند و از آن پاسداري کرده اند.

براي ما ايراني ها شمع نماد زندگيست و ما معتقديم که زندگي در دست خداست و تنها او مي تواند اين شعله را خاموش کند يا روشن نگه دارد.”

آقاي دکتر مي خواست اتصال به اين تمدن را حفظ کند و مي گفت بعدها انيشتين به من گفت: “وقتي برمي گشتيم به خواهرم گفتم حالا مي فهمم معني يک تمدن 10هزارساله چيست.
ما براي کريسمس به جنگل مي رويم درخت قطع مي کنيم و بعد با گلهاي مصنوعي آن را زينت مي دهيم اما وقتي از جشن سال نو ايراني ها برمي گرديم همه درخت ها سبزند و در کنار خيابان گل و سبزه روييده است.”

بالاخره آقاي دکتر جشن نوروز را با خواندن دعاي تحويل سال آغاز مي کنند و بعد اين دعا را برای مهمانان تحليل و تفسير مي کنند…

به گفته ي ايشان همه در آن جلسه از معاني اين دعا و معاني ارزشمندي که در تعاليم مذهبي ماست شگفت زده شده بودند.

بعد با شيريني هاي محلي از مهمانان پذيرايي مي کنند و کوک ويلون انيشتين را عوض مي کنند و يک آهنگ ايراني مي نوازند.

همه از اين آوا متعجب مي شوند و از آقاي دکتر توضيح مي خواهند.

ايشان پاسخ می دهند که موسيقي ايراني يک فلسفه، يک طرز تفکر و بيان اميد و آرزوست.
انيشتين از آقاي دکتر مي خواهند که قطعه ي ديگري بنوازند.

پس از پايان اين قطعه که عمدأ بلندتر انتخاب شده بود انيشتين که چشم هايش را بسته بود چشم هايش را باز کرد و گفت:
“دقيقا من هم همين را برداشت کردم و بعد بلند شد تا سفره ی هفت سين را ببيند…”

آقاي دکتر تمام وسايل آزمايشگاه فيزيک را که نام آنها با “س” شروع مي شد توي سفره چيده بود و يک تکه چمن هم از باغبان دانشگاه پرينستون گرفته بود.

بعد توضيح مي دهد که اين در واقع هفت چين يعني 7 انتخاب بوده است.

تنها سبزه با “س” شروع مي شود به نشانه ي رويش…

ماهي با “م” به نشانه ي جنبش،

آينه با “آ” به نشانه ي يکرنگي،

شمع با “ش” به نشانه ي فروغ زندگي و …

همه متعجب مي شوند و انيشتين مي گويد آداب و سنن شما چه چيزهايي را از دوستي، احترام و حقوق بشر و حفظ محيط زيست به شما ياد مي دهد.

آن هم در زماني که دنيا هنوز اين حرف ها را نمي زد و نخبگاني مثل انيشتين، بور، فرمي و ديراک اين مفاهيم عميق را درک مي کردند.

يک کاسه آب هم روي ميز گذاشته بودند و يک نارنج داخل آب قرار داده بودند.

آقاي دکتر براي مهمانان توضيح مي دهند که فلسفه ی اين کاسه 10هزارسال قدمت دارد.

آب نشانه ي فضاست و نارنج نشانه ي کره ي زمين است و اين بيانگر تعليق کره زمين در فضاست.

انيشتين رنگش مي پرد عقب عقب مي رود و روي صندلي مي افتد و حالش بد مي شود.

از او مي پرسند که چه اتفاقي افتاده؟
مي گويد:
“ما در مملکت خودمان 200 سال پيش دانشمندي داشتيم که وقتي اين حرف را زد کليسا او را به مرگ محکوم کرد اما شما از 10هزار سال پيش اين مطلب را به زيبايي به فرزندانتان آموزش مي دهيد.
علم شما کجا و علم ما کجا؟!”

خيلي جالب است که آدم به بهانه ي نوروز يا هر بهانه ي خوب ديگر، فرهنگ و اعتبار ملي خودش را به جهانيان معرفي کند.

“خاطرات مهندس ايرج حسابي”

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم