✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
زن منتظر و منتظر پروری


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



 

پادشاه قدرتمند و توانایی, روزی برای شکار با درباریان خود به صحرا رفت, در راه کنیزک زیبایی دید و عاشق او شد. پول فراوان داد و دخترک را از اربابش خرید. پس از مدتی که با کنیزک بود، کنیزک بیمار شد و شاه بسیار غمناک گردید. از سراسر کشور, پزشکان ماهر را برای درمان او به دربار فرا خواند. پزشکان هر چه کردند, فایده نداشت. دخترک از شدت بیماری مثل موی, باریک و لاغر شده بود.شاه از پزشکان ناامید شد و پای برهنه به مسجد رفت و از جان و دل دعا کرد. ناگهان دریای بخشش و لطف خداوند جوشید. شاه در میان گریه به خواب رفت. در خواب دید که یک پیرمرد زیبا و نورانی به او می گوید: ای شاه مُژده بده که خداوند دعایت را قبول کرد, فردا مرد ناشناسی به دربار می آید. او پزشک دانایی است. درمان هر دردی را می داند, صادق است و قدرت خدا در روح اوست. منتظر او باش.
فردا صبح هنگام طلوع خورشید, شاه بر بالای قصر خود منتظر نشسته بود, ناگهان مرد دانای خوش سیما از دور پیدا شد. شاه به استقبال رفت. اگر چه آن مرد غیبی را ندیده بود اما بسیار آشنا به نظر می آمد.
شاه از شادی, در پوست نمی گنجید. آنگاه مهمان را بوسید و دستش را گرفت و با احترام بسیار به بالای قصر برد. پس از صرف غذا و رفع خستگی راه, شاه پزشک را پیش کنیزک برد و قصه بیماری او را گفت: حکیم، دخترک را معاینه کرد. و آزمایش های لازم را انجام داد. و گفت: همه داروهای آن پزشکان بی فایده بوده و حال مریض را بدتر کرده, آنها از حالِ دختر بی خبر بودند و معالجه تن می کردند. حکیم بیماری دخترک را کشف کرد, امّا به شاه نگفت. او فهمید دختر بیمار دل است. تنش خوش است و گرفتار دل است.

عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل

علت عاشق ز علتها جداست
عشق اضطرلاب اسرار خداست

حکیم به شاه گفت: خانه را خلوت کن! همه بروند بیرون، حتی خود شاه. من می خواهم از این دخترک چیزهایی بپرسم. همه رفتند، حکیم ماند و دخترک. حکیم نبض دختر را گرفته بود و می پرسید و دختر جواب می داد. از شهرها و مردمان مختلف پرسید،نبض آرام بود، تا به شهر سمرقند رسید، ناگهان نبض دختر تند شد و صورتش سرخ شد. حکیم از محله های شهر سمر قند پرسید. نام کوچة غاتْفَر، نبض را شدیدتر کرد. حکیم فهمید که دخترک با این کوچه دلبستگی خاصی دارد. پرسید و پرسید تا به نام جوان زرگر در آن کوچه رسید، رنگ دختر زرد شد، حکیم گفت: بیماریت را شناختم، بزودی تو را درمان می کنم. این راز را با کسی نگویی. حکیم پیش شاه آمد و شاه را از کار دختر آگاه کرد و گفت: چاره درد دختر آن است که جوان زرگر را از سمرقند به اینجا بیاوری و با زر و پول و او را فریب دهی تا دختر از دیدن او بهتر شود. شاه دو نفر دانای کار دان را به دنبال زرگر فرستاد. زرگر جوان، گول مال و زر را خورد و شهر و خانواده اش را رها کرد و شادمان به راه افتاد.در تمام راه خیال مال و زر در سر داشت. وقتی به دربار رسیدند حکیم او را به گرمی استقبال کرد و پیش شاه برد، شاه او را گرامی داشت و خزانه های طلا را به او سپرد و او را سرپرست خزانه کرد. حکیم گفت: ای شاه اکنون باید کنیزک را به این جوان بدهی تا بیماریش خوب شود. به دستور شاه کنیزک با جوان زرگر ازدواج کردند و شش ماه در خوبی و خوشی گذراندند تا حال دخترک خوبِ خوب شد. آنگاه حکیم دارویی ساخت و به زرگر داد. جوان روز بروز ضعیف می شد. پس از یکماه زشت و مریض و زرد شد و زیبایی و شادابی او از بین رفت و عشق او در دل دخترک سرد شد.
زرگر جوان از دو چشم خون می گریست. روی زیبا دشمن جانش بود. زرگر آنگاه لب فروبست و جان داد. کنیزک از عشق او خلاص شد.

عشق زنده در روان و در بصر
هر دمی باشد ز غنچه تازه‌تر

 

عشق آن زنده گزین کو باقیست
کز شراب جان‌فزایت ساقیست

 

 


#مثنوی_معنوی

 

موضوعات: داستان  لینک ثابت




ایا ماهی قرمز از چین به ایران آمده؟
خیر. ایرانیان چند هزار سال است
که ماهی قرمز را می‌شناسند و این نکته را اسناد معتبر تاریخی که امروزه در موزه‌های بزرگ دنیا هست، تائید می‌کند. برای نمونه مجسمه‌های کوچک ماهی قرمز از دوره هخامنشی و قبل از آن و یا نقش ماهی قرمز بر ظروف دوره ساسانی گواه این موضوع هستند. به احتمال زیاد گونه‌هایی از این ماهی‌ها از ایران و بین‌النهرین به چین و سایر نقاط دنیا برده شدند و البته چینی‌ها نیز در اصلاح‌نژاد ماهی قرمز و تولید ماهی‌های قرمز زینتی پیشتاز بوده‌اند.

 فلسفه گذاشتن ماهی قرمز بر سفره هفت سین چیست؟
ماهی ‌قرمز نماد برج «حوت» یا «برج ماهی» در « گاهشماری شمسی بُرجی» است که سال ها در ایران رواج داشت. در برخی ار کتاب‌های ایران باستان مثل کتاب پهلوی «بندهش» نام پهلوی این برج‌های دوازه‌گانه آمده و نام برج دوازدهم سال «ماهی» یا «دو‌ماهی» نوشته شده است. در فرهنگ ایران «ماهی قرمز» به عنوان نشانه‌ای از «برج حوت» بر روی بسیاری از آثار برجامانده از دوره‌های مختلف تاریخی مثل دوره ساسانی در ارتباط با نوروز و سال نو دیده می‌شود. ایرانیان ماهی را هنگام حلول سال نو بر سر سفره هفت‌‌سین می گذارند تا سال از «برج حوت» به «برج حمل» تحویل شود. البته نمونه قرمز رنگ این ماهی در چند دهه اخیر به خاطر اصلاح‌نژاد فراوان شده و به نشانه مهر، پیروزی، شادی، سرزندگی و برکت معنا می‌یابد

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




چرچیل سیاستمدار بزرگ انگلیسی
در کتاب خاطرات خود مینویسد:
زمانیکه پسر بچه ای یازده ساله بودم
روزی سه نفر از بچه های قلدر مدرسه
جلو من را گرفتند و کتک مفصلی به من زدند
و پول من را هم به زور از من گرفتند
وقتی به خانه رفتم با چشمانی گریان
قضیه را برای پدرم شرح دادم
پدرم نگاهی تحقیر آمیز به من کرد و
گفت:
‘’من از تو بیشتر از اینها انتظار داشتم
واقعا که مایه ی شرم است که از سه پسر بچه ی پاپتی و نادان کتک بخوری
فکر میکردم پسر من باید زرنگ تر از اینها باشد
ولی ظاهرا اشتباه میکردم
بعد هم سری تکان داد و گفت این مشکل خودته باید خودت حلش کنی'’
چرچیل می نویسد
وقتی پدرم حمایتش را از من دریغ کرد
تصمیم گرفتم خودم راهی پیدا کنم
اول گفتم یکی یکی میتوانم از پس شان بر بیایم
آنها را تنها گیر می آورم و حسابشان را میرسم
اما بعد گفتم نه
آنها دوباره با هم متحد میشوند و باز من را کتک می زنند
ناگهان فکری به خاطرم رسید
سه بسته شکلات خریدم و با خودم به مدرسه بردم
وقتی مدرسه تعطیل شد به آرامی پشت سر آنها حرکت کردم
آنها متوجه من نبودند
سر یک کوچه ی خلوت صدا زدم
‘’ هی بچه ها صبر کنید'’ بعد رفتم کنار آنها ایستادم و شکلاتها را از جیبم بیرون آوردم و به هر کدام یک بسته دادم
آنها اول با تردید به من نگاه کردند و بعد شکلاتها را از من گرفتند
و تشکر کردند
من گفتم چطور ست با هم دوست باشیم
بعد قدم زنان با هم به طرف خانه رفتیم
معلوم بود که کار من آنها را خجالت زده کرده
پس از آن ما هر روز با هم به مدرسه میرفتیم و با هم برمی گشتیم
به واسطه ی دوستی من و آنها
تا پایان سال همه از من حساب می بردند و از ترس دوستهای قلدرم هیچکس جرات نمی کرد با من بحث کند
روزی قضیه را به پدرم گفتم
پدرم لبخندی زد و دست من را به گرمی فشرد و گفت:
‘’آفرین نظرم نسبت به تو عوض شد
اگر آن روز من به تو کمک کرده بودم
تو چه داشتی؟
یک پدر پیر غمگین و سه تا دشمن جوان
عصبانی و انتقام جو
اما امروز تو چه داری؟!
یک پدر پیر خوشحال و سه تا دوست
جوان و قدرتمند
دوستانت را نزدیک خودت نگه دار و دشمنانت را نزدیکتر .

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




بعضی از آدم ها لیوانند!
هر کاری کنی در تصور آنها
کج و کوله ای . .
تاری . .
بعضی هم سماورند!
نزدیکشان که می شوی
تو را به خودت زشت نشان می دهند!
انگار در جنب و جوش تخریب تو اند
بعضی از آدم ها هم
حوضی وسط خانه ای قدیمی
نه خود برکه اند
زلال و با وقار
با سنگ هم بزنیشان
دلشان برای تو می لرزد
تو را دعوت به رقص می کنند
و کمی بعد محو تماشای تو
آرام می گیرند. . .
از تو زخم خورده اند اما
باز صبورانه تو را صاف نشان می دهند
آن قدر صاف که از تو ماهی هم می گذرد. . .

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




ﻗﻠﻤﯽ ﺍﺯ ﻗﻠﻤﺪﺍﻥ ﻗﺎﺿﯽ ﺍﻓﺘﺎد
ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﻔﺖ :
ﺟﻨﺎﺏ ﻗﺎﺿﯽ ﮐﻠﻨﮓ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﺪ
ﻗﺎﺿﯽ ﺧﺸﻤﮕﯿنانه ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ :
ﻣﺮﺩﮎ ﺍﯾﻦ ﻗﻠﻢ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﮐﻠﻨﮓ
ﺗﻮ ﻫﻨﻮﺯ ﮐﻠﻨﮓ ﻭ ﻗﻠﻢ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﻫﻢ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ؟!
ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ :
ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﺑﺎﺷﺪ ،
ﺗﻮ ﺧﺎﻧﻪ ی ﻣﺮﺍ
ﺑﺎ ﺁﻥ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩﯼ ..

(مراقب قضاوتها،نوشته ها وگفته هاي خود باشيم )

” #عبيد_زاكاني “

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




خدايا ممنون براى تمام خنده هاى امسالم
ممنون براى تمام اَشكهاى امسالم
ممنون از درس هاى بزرگ زندگى امسالم
ممنون از اينكه يادم دادى خودم باشم بيشتر از هميشه …
و خدايا قسم به تمام شكوفه هاى اين بهار آرزو مى كنم

خنده هاى سال جدید از ته دل
گريه هایی از سر شوق
آرامشى به قشنگى رنگين كمان
دانايى ، بينايى و مَنِشى به وُسعت هر دو جهان
و خلوت هايى كه با قشنگترينها پر بشه
و خدايا خدایا هرگز نگویم دستم بگیر ؛
عمری است گرفته ای ، رهایش مکن !
خدایا من قدرت آن را ندارم تا قلب آنها که دوستشان دارم را شاد کنم ؛
از تو میخواهم در این روزهای پایانی سال ، مشکلاتشان را آسان ، دعاهایشان را مستجاب و دلشان را شاد گردانی … آمین

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی, نجواهای من  لینک ثابت




ببخش چون:

 تا وقتى نبخشيده اى انرژى
حياتى ات را صرف آن اتفاق مى كنى.

 تا وقتى به آن فكر مى كنى، در جايى از وجودت نيرويى تورا بسته است كه امكان حركت را از تو مى گيرد.

 وقتى نمى بخشى لياقت دريافت خودت را از هستى پايين مياورى.

 وقتى نبخشيده اى، نمى توانى گذر كنى و در همانجا كه هستى باقى مى مانى.

 ببخش تا آزاد شوى.

 هيچجا ارزش ماندن ندارد. همه جا فقط مكانى براى گذر است تا رسيدن به لا مكان.

 به خاطر خودت ببخش نه هيچكس ديگر. چون مى خواهى خودت را دوست داشته باشى و نهايت خودت را ببينى.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

از خردمندی سؤال کردند که: می توانی بگویی زندگی آدمیان مانند چیست؟

وی در جوابشان گفت: زندگی مردم مانند الاکلنگی است، که از یک طرفش سن آنها بالا می رود و از طرف دیگر زندگی آنها پائین می آید!…

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم