✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
ﺑﮕﺬﺭ ﺍﺯ ﻧﯽ!..


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 

...



روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد.
شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.
عارف به حضور شاه شرفیاب شد.
شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود.

استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: \"بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن.\”
شاهزاده با تمسخر گفت: \” من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم! \”

عارف اولین عروسک را برداشته و تکه نخی را از یکی از گوشهای آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد.
سپس دومین عروسک را برداشته و اینبار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد.
او سومین عروسک را امتحان نمود.
تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش میرفت، از هیچیک از دو عضو یادشده خارج نشد.

استاد بلافاصله گفت : \” جناب شاهزاده، اینان همگی دوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی نداشته، دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو خواهد کرد و سومی دوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته \”

شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت: \” پس بهترین دوستم همین نوع سومی است و منهم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود. \”

عارف پاسخ داد : \” نه \”
و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود و آنرا به شاهزاده داد و گفت: \” این دوستی است که باید بدنبالش بگردی \”

شاهزاده تکه نخ را بر گرفت و امتحان نمود.
با تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت : \” استاد اینکه نشد ! \”

عارف پیر پاسخ داد: \” حال مجددا امتحان کن \”
برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد.
شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقیماند

استاد رو به شاهزاده کرد و گفت: \” شخصی شایسته دوستی و مشورت توست که بداند کی حرف بزند، چه موقع به حرفهایت توجهی نکند و کی ساکت بماند \".

 

موضوعات: داستان  لینک ثابت





ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺩﻋﺎ ، ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ


ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻥ ، ﮔﻮﺵ ﮐﻦ


ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺧﺮﺝ ﮐﺮﺩﻥ ، ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭ


ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻧﻮﺷﺘﻦ ، ﻓﮑﺮ ﮐﻦ


ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﺪﻥ ، ﺗﻼﺵ ﮐﻦ


ﻭ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣُﺮﺩﻥ ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




 

مردی از زنادقه نزد حضرت رضا علیه‏ السلام آمد، آن مرد ‏پرسید که: چرا خدا از خلق پوشیده است؟
امام فرمود: «ان الاحتجاب عن الخلق لکثره ذنوبهم= گناهانشان حجابند.»

شیخ اجل سعدی گوید:
سعدی! حجاب نیست، تو آیینه پاک دار
زنگار خورده چون بنماید جمال دوست؟
 
حال بدان که گناه را مراتب است، از گناه پیش پا افتاده چون سرقت و کذب و قمار و نحوها، تا پله پله انسان به جایی می رسد که علم و عبادتش را گناه می بیند و بعد خودش را که «وجودک ذنب لا یقاس به ذنب.»…
 
برگرفته از هزار و یک نکته ص577، هزار و یک کلمه،ج3 ص238، علامه حسن زاده آملی.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




باران خوبی باریده بود و مردم دهکده‌ی شیوانا به شکرانه نعمت باران و حاصلخیزی مزارع، عصر یک روز آفتابی در دشت مقابل مدرسه شیوانا جمع شدند و به شادی پرداختند. تعدادی از شاگردان مدرسه شیوانا هم در کنار او به مردم پراکنده در دشت خیره شده بودند.
در گوشه‌ای دو زوج جوان کنار درختی نشسته بودند و آهسته با یکدیگر صحبت می‌کردند؛ آنقدر آهسته که فقط خودشان دو تا صدای هم را می‌شنیدند. در گوشه‌ای دیگر دو زوج پیر روبه‌روی هم نشسته بودند و در سکوت به هم خیره شده و مشغول نوشیدن چای بودند. در دوردست نیز زن و شوهری میانسال با صدای بلند با یکدیگر گفت‌وگو می‌کردند و حتی بعضی اوقات صدایشان آنقدر بلند و لحن صحبتشان به حدی ناپسند بود که موجب آزار اطرافیان می‌شد.
یکی از شاگردان از شیوانا پرسید: “آن دو نفر چرا با وجودی که فاصله بینشان کم است سر هم داد می‌زنند؟”
شیوانا پاسخ داد: “وقتی دل‌ آدم‌ها از یکدیگر دور می‌شود آنها برای اینکه حرف خود را به دیگری ثابت کنند مجبورند عصبانی شوند و سر هم داد بزنند. هرچه دل‌ها از هم دورتر باشد و روابط بین انسان‌ها سردتر باشد میزان داد و فریاد آنها روی سر هم بیشتر و بلندتر است. وقتی دل‌ها نزدیک هم باشد فقط با یک پچ‌پچ آهسته هم می‌توان هزاران جمله ناگفته را بیان کرد. درست مانند آن زوج جوان که کنار درخت با هم نجوا می‌کنند. اما وقتی دل‌ها با یکدیگر یکی می‌شود و هر دو نفر سمت نگاهشان یکی می‌شود، همین که به هم نگاه کنند یک دنیا جمله و عبارت محبت‌آمیز رد و بدل می‌شود و هیچ‌کس هم خبردار نمی‌شود. درست مثل آن دو زوج پیر که در سکوت از کنار هم بودن لذت می‌برند. هر وقت دیدید دو نفر سر هم داد می‌زنند بدانید که دل‌هایشان از هم دور شده است و بین خودشان فاصله زیادی می‌بینند که مجبور شده‌اند به داد و فریاد متوسل شوند.”

موضوعات: داستان  لینک ثابت




 

در سال ها پیش چهار دوست بودند که سه نفر از آنها قدرت ماوراالطبیعه داشتند ولی دوست چهارمی هیچ قدرتی نداشت روزی از روز ها این چهار دوست وارد جنگل شدند و متوجه استخوان های حیوانی شدند دوست اولی گفت اینها استخوان های شیر هستند

دوست دومی گفت چطور است این شیر را زنده کنیم

سه دوست معجزه گر قبول کردند اما دوست چهارم مخالفت کرد اما سه دوست دیگر هیچ توجهی به او نکردند یکی از دوست ها استخوان های شیر را کنار هم گذاشت دیگری گوشت و خون شیر را با آب و خاک و یک قطره خون به وجود آورد دوست سومی خواست که شیر را زنده کند که دوست چهارمی جلویش را گرفت و گفت صبر کن اگر این شیر را زنده کنی او همه ی ما را می خورد

اما باز هم دوستانش به او توجه نکردند دوست چهارم گفت خیلی خب پس صبر کنید تا من از اینجا دور شوم و بعد شیر را زنده کنید

بقیه هم موافقت کردند دوست چهارم تا می توانست از آنجا دور شد سه دوست دور هم جمع شدند و دوست چهارم با خواندن یک ورد شیر را زنده کرد شیر زنده شد نعره ای کشید و به طرف سه دوست حمله کرد و همه را تکه تکه کرد

#کلیله_و_دمنه

موضوعات: داستان  لینک ثابت




 

شخصی نزد همسایه اش رفت و گفت : گوش کن ! می خواهم چیزی برایت تعریف کنم . دوستی به تازگی در مورد تو می گفت . همسایه حرف او را قطع کرد و گفت : قبل از اینکه تعریف کنی ، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذرانده ای یا نه ؟

- کدام سه صافی ؟

- اول از میان صافی واقعیت . آیا مطمئنی چیزی که تعریف می کنی واقعیت دارد ؟

- نه من فقط آن را شنیده ام . شخصی آن را برایم تعریف کرده است .

- سری تکان داد و گفت : پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذرانده ای . مسلما چیزی که می خواهی تعریف کنی ، حتی اگر واقعیت نداشته باشد ، باعث خوشحالیم می شود .

- دوست عزیز فکر نکنم تو را خوشحال کند .

- پس اگر مرا خوشحال نمی کند حتما از صافی سوم ، یعنی فایده ، رد شده است . آیا چیزی که می خواهی تعریف کنی ، برایم مفید است و به دردم می خورد ؟

- نه ، به هیچ وجه !

- همسایه گفت : پس اگر این حرف ، نه واقعیت دارد ، نه خوشحال کننده است و نه مفید ، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی ! !

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




‌گویند: درویشی در كوچه و محله راه می‌رفت و می‌خواند: هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی.
زنی مكاره درویش را دید و خوب گوش داد كه ببیند چه می‌گوید؛ وقتی شعرش را شنید گفت: من پدر این درویش را در می‌آورم.
زن به خانه رفت و خمیر درست كرد و یك فتیر شیرین آغشته به زهر پخت و به درویش داد و رفت. به همسایه‌ها هم گفت: من به این درویش ثابت می‌كنم كه هرچه كنی به خود نمی‌كنی.
از قضا زن، یك پسر داشت كه هفت سال پیش گم شده بود؛ یك باره پسر پیدا شد و برخورد به درویش و سلامی كرد و گفت: من از راه دور آمده‌ام و گرسنه‌ام درویش هم همان فتیر را به او داد و گفت: زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور!
پسر فتیر را خورد و بدحال شد و به درویش گفت: درویش! این چه بود كه سوختم؟
درویش سریعا زن را خبر كرد. زن دوان‌دوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور كه توی سرش می‌زد و شیون می‌كرد، گفت: حقا كه تو راست گفتی؛ هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

 

 حاج عبدالکریم مجتهد شوشتری نقل می کند :
روزی از سر نیاز و حاجت فوق العاده به حرم حضرت عباس علیه السلام مشرف شده و عرض کردم :
یا ابا ابوالفضل من تو را وسیله قرار می دهم تا از خدا بخواهی سه حاجت و خواسته مرا لباس عمل بپوشاند:
1 - مبلغ دویست تومان بدهکارم، این مقدار را لطف کنید تا بوسیله آن قرضم را بدهم.
2 - مبلغی هم برای نیازمندیهای زندگی به من مرحمت فرمایید.
3 - حج خانه خدا برایم فراهم آید.
بامداد ملا عبدالرحمن که یکی از کارگزاران مرحوم شیخ بود نزد آقای شوشتری آمد و گفت:
 شیخ انصاری تو را احضار کرده است، مرحوم شوشتری می گوید به ملاقات شیخ انصاری رفتم.
پس از عرض سلام شیخ فرمود:
این دویست تومان را بگیر و قرضت را بپرداز و این مبلغ دیگر را در نیازمندیهای زندگی خود به مصرف برسان. فهمیدم که حواله ای از سوی مولایم خضرت عباس علیه السلام صادر شده و مقام محترم شیخ انصاری مأمور پرداخت آن گردیده است.
گفتم:
خواسته دیگری نیز داشتم و آن تشرف به مکه معظمه است.
فرمود: من طلاح نمی دانم فعلا” به این سفر مشرف شوی.
گفتم برای چه؟
 فرمود: خطری پیش بینی می شود. گفتم: استخاره نمایید بعد از استخاره این آیه آمد: ولله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا” …» یعنی « … هر کس که توانایی داشته باشد حج و زیارت خانه خدا بر او واجب می شود…»
گفتم: من عازم می شوم.
  فرمود: میل خودت است اینک هزینه سفر مکه را در بگیر و برو. به سوی مکه روانه شدم اما همانطوری که شیخ پیش بینی کرده بود گروهی راهزن مرا گرفتند و یکی از آنها مرا بر زمین زد و خنجر بر گلویم نهاد.
گفتم: اگر منظور شما پول است هر چه دارم بردارید و مرا نکشید آنقدر گریه و زاری و التماس کردم تا اینکه دست از سرم برداشت و مرا بدون پول و لباس در بیابان گذاشتند و رفتند با مشقت بسیار به نجف برگشتم و خدمت شیخ رسیدم و داستان را عرض کردم و فرمود: من به تو گفتم خطر در پیش است به هر حال از برکت لطف و کرم مولایم عباس علیه السلام حاجاتم تأمین شد. در ضمن فهمیدم که مرحوم شیخ انصاری تا چه اندازه مورد توجه پیشوایان و بزرگان مذهب و دارای موقعیتی حساس است.

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم