✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
سبک زندگی


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



امام علی (ع) :


پشت مرا دو مرد شکستند :
1.مرد عالم زبان باز
2.مرد جاهلی که میخواهد زاهد باشد .
اولی با زبانش فسق خود را می پوشاند ،
و دومی با زهد خود نادانی اش را .
پس از عالم فاسق و مقدس جاهل هر دو پرهیز کنید که مایه فریب هر فریب خوارند.
الحیاه جلد 2 صفحه 290

موضوعات: روایات  لینک ثابت




معنا و مفهوم حسنات الابرار سیئات المقربین :

مثالی که خودم احساس کردم شبیه به این مفهوم میتونه باشه:
وقتی که یک کودک براتون یک سیب میاره و اون سیب ممکنه نشسته باشه و به احتمال زیاد در ظرفی نیست و بدون کارد و چنگال هست …اما ما انتظارمون از کودک به اندازه همینه و تشویق هم میشه به خاطر این عملش…
اما اگه یک فرد بالغ این کار رو انجام بده ناراحت میشیم و میگیم کارش اشتباهه و حتی بی احترامی محسوب میشه …
بنابراین کارهاییی که ما انجام میدیم ممکنه حسنه باشه اما برای نزدیکان خداوند و امامان این طور نیست…
سخنانی از امام خمینی (ره):
در معرفت بعض مراتب و درجات توکل است
… و چون مرتبه ایمان به حد طمانینه و اطمینان رسید تزلزل و اضطراب به کلی ساقط شود و دل سکونت به حق و تصرف حق پیدا کند و تا انسان در این حدود است در مقام کثرت واقع است و از برای غیر حق تصرفی قائل است.
پس چون از این مقام گذشت ، به نور معرفت جلوه ای از جلوات توحید فعلی را دریابد و تصرف دیگر موجودات را ساقط کند و چشم دلش از دیگر موجودات به کلی کور شود و به کلی حق جل و علا روشن شود.
و چون از این مقام گذشت به مشاهده حضوریه جلوه توحید را شهود کند و علل توکل را دریابد زیرا که توکل اثبات امور است برای خود ، و وکیل خواستن حق است در اموری که راجع به خود است . پس در این مقام ترک توکل گوید و امور را به حق راجع کند و توکیل و توکل و وکالت را نقص و شرک انگارد که ( حسنات الابرار سیئات المقربین).
در جاییی دیگر فرموده اند:
برای هر یک از صفات نفسانیه چه ملکات حسنه و چه ملکات سیئه ، مراتبی است بسیار کثیر . بسا باشد که یک مرتبه از اتصاف به آن در حسنات و تنزیه آن در سیئات از مختصات عرفا بالله یا اولیا خدا باشد و سایر مردم بر حسب مقامی که دارند آن صفت برای دسته اول نقص است و برای آنها نقص نباشد بلکه به یک معنی کمال هم باشد

منابع : کتاب چهل حدیث و جنود عقل و جهل

موضوعات: دینی و مذهبی  لینک ثابت




هفت مروارید ناب، از اقیانوس کلام امیرالمومنین علی علیه السلام”


1. در حضور فقیر، دم از مال و منالت نزن.
2.در حضور بیمار ،سلامتی ات را به رخش نکش.
3.در حضور ناتوان ، قدرت نمایی نکن.
4.در برابر غصه دار،خوشحالی نکن.
5.در برابر زندانی،آزادی ات را جلوه نمایی نکن.
6.در حضور افراد بی بچه، از بچه هایت تعریف نکن.
7.در برابر یتیم از پدر و مادرت نگو.
چون سوز دل به این زودی سرد نمیشود.

موضوعات: روایات  لینک ثابت




 

در عصر نبی گر بشکستند همه عهد علی را

گر خانه نشین کرد عدو از ستم خویش ولی را

ما درس گرفتیم در این نهضت اسلامی ایران

تنها نگذاریم دمی رهبر خود سیدعلی را

 

موضوعات: رهبرم  لینک ثابت




شک نکن درجگر و غیرت ایرانی ها

نبریمت سر بازار ، چوکنعانی ها

 

نگذاریم بنی ساعده تکرارشود

باز تکرار همان بی سر و سامانی ها

 

کاش قدری محک تجربه آید به میان

تا سیه روز شوند این عربستانی ها

 

خواب ازچشم پر از ترس شما میگیرد

مالک اشتری از نسل سلیمانی ها

 

یا علی گفتم و از نام علی میترسند

خیل وهابی وتکفیری و سفیانی ها

 

شاعران ، شعر حماسی و ولایی بدهید

به کریمی و مطیعی و نریمانی ها

 

ذکر سربند من امروز فقط خامنه ایست

نام زیبای توشد زینت پیشانی ها

 

باید عمار شویم ، حادثه ها در راهند

تا کنیم دور از او ، گرد پریشانی ها

 

مهدیا…ما همه ازطایفه سلمانیم

هرچه خواهد بشود….پای علی میمانیم

موضوعات: شعر ادبی اهل بیت(ع)  لینک ثابت




امام سجاد عليه السلام در دعاي خود از ((حسد اهل بغي)) سخن مي گويد و از خداوند متعال مي خواهد كه دل حسودان ظالم را به دوستي اش متمايل سازد. زيرا امام سجاد عليه السلام در افكار عمومي مسلمانان و همچنين در انديشه و فكر زمامداران اموي آنقدر از نعمت تكريم و احترام برخوردار بود كه جاه طلبان ظالم ، به آن همه محبوبيت رشك مي بردند و چون اهل بغي و ستم بودند، آرام نمي گرفتند و ممكن بود با افترا و تهمت ، هتك و اهانت ، آزار و اذيت و خلاصه از هر راهي كه ميسر باشد، دست به ظلم و ستم بگشايند تا ارزش معنوي امام و عظمت روحاني آن حضرت را كاهش دهند يا به كلي از ميان ببرند.
براي آن كه خوانندگان محترم به ارزش و احترام امام عليه السلام و سبب حسادت اهل بغي ، هر چه بهتر و بيشتر توجه نمايند، در اين جا به طور شاهد، دو مورد از آثار محبوبيت امام عليه السلام ذكر مي شود.
حج هشام بن عبدالملك في زمن عبدالملك فطاف بالبيت فحيد اءن يصل الي الحجر فيستلمه فلم يقدر عليه فنصب له منبر و جلس عليه ينظر الي الناس و معه اءهل الشام اذ اءقبل علي بن الحسين بن ابي طالب عليه السلام من اءحسن الناس وجها و اءطيبهم اءرجا فطاف بالبيت فلما بلغ الي الحجر تنحي الناس حتي يستلمه فقال رجل من اءهل الشام من هذا الذي هابه الناس هذه الهيبة فقال هشام لا اءعرفه مخافة اءن يرغب فيه اءهل الشام و كان الفرزدق حاضرا فقال لكني اءعرفه فقال الشامي من هو يا اءبافراس فقال :
هذا الذي تعرف البطحاء وطاءته
و البيت يعرفه و الحل و الحرم(1)
هشام بن عبدالملك در زمان حيات پدرش ، خليفه مقتدر وقت ، براي حج بيت الله الحرام به مكه آمد و طواف بيت الله را انجام داد و كوشش كرد كه استلام حجر نمايد ولي نتوانست ، زيرا مردم او را راه ندادند. گويي فشار مردم آنقدر شديد بود كه براي مصونيت هشام منبري آوردند، او را روي منبر نشاندند و طواف و استلام مردم را نگاه مي كرد و كساني از اهل شام با او بودند و گرد منبرش حضور داشتند.
در اين ميان حضرت سيد الساجدين ، زين العابدين ، علي بن الحسين عليهماالسلام وارد مسجدالحرام شد. لباسي بلند بر تن و عبايي بر دوش داشت . صورتش از زيباترين صورت هاي مردم و بوي عطرش بسيار مطبوع بود. طواف خانه را آغاز نمود. وقتي به حجرالاسود رسيد، مردم دور شدند و راه دادند تا حضرت استلام حجر نمايد. در طواف هاي بعد هم مطلب به همين منوال بود و مردم براي آن حضرت راه باز مي كردند.
يكي از شاميان كه در كنار منبر هشام بن عبدالملك بود و از مشاهده اين وضع به شگفت آمده بود، از هشام پرسيد: ((اين كيست كه در نزد مردم اين قدر ابهت و عظمت دارد؟))
هشام گفت : ((او را نمي شناسم !))؛ زيرا مي ترسيد كه اگر آن حضرت را معرفي كند، شاميان به او متمايل شوند و علاقه مند گردند.
فرزدق شاعر در آن جا حاضر بود. وقتي هشام گفت : ((نمي شناسم)) فرزدق گفت : ((من او را مي شناسم .))
شخص شامي گفت : ((او كيست ؟)) فرزدق شعر معروف خود را خواند كه در بيت اول گفته بود: ((اين مرد كسي است كه مكه او را مي شناسد. اين مرد كسي است كه حرم خدا او را مي شناسد، اين مرد كسي است كه تمام مردم از حل و حرم او را مي شناسد و هويت او بر همه مشهود است .))
اين يك نمونه از نعمت محبوبيت امام سجاد عليه السلام نزد مسلمانان بود كه عرض شد.
نمونه ديگر عظمتي است كه امام سجاد عليه السلام نزد خليفه وقت داشت و او صريحا به زبان آورده است .
عن الزهريّ قال دخلت مع علي بن الحسين عليه السلام علي عبد الملك بن مروان قال فاستعظم عبدالملك ما راءي من اءثر السجود بين عيني علي بن الحسين عليه السلام فقال يا ابامحمد لقد بين عليك الاجتهاد و لقد سبق لك من الله الحسني و اءنت بضعة من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قريب النسب و كيد السبب و انك لذوفضل عظيم علي اهل بيتك و ذوي عصرك و لقد اءُوتيت من الفضل و العلم و الدين و الورع ما لم يؤ ته اءخذ مثلك و لا قبلك الا من مضي من سلفك و اءقبل يثني عليه و يطريه قال فقال علي بن الحسين عليه السلام كل ما ذكرته و وصفته من فضل الله سبحانه و تاءييده و توفيقه فاءين شكره علي ما اءنعم ؛(2)
زهري مي گويد: من در معيت امام سجاد عليه السلام به مجلس عبدالملك مروان رفتم . عبدالملك با مشاهده اثر سجود ما بين دو چشم امام ، حضرتش را در كمال بزرگي و عظمت تلقي نمود. عرض كرد: مجاهدت شما در پيشگاه الهي مشهود است و كارهاي نيك شما نزد باريتعالي سابقه دارد. تو پاره تن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هستي ، از جهت نسبت به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نزديك هستي و از نظر سبب ، بسيار محكم و موثقي ! شما فضيلت و برتري عظيمي بر اهل بيت خودت و بر مردم زمانت داري ! از مدارج فضيلت و علم و از مراتب دين و تقوي آن قدر بهره مند هستي كه جز پيشينيان و پدران بزرگوار خودت ، احدي نه امروز و نه در گذشته واجد آن نبوده است .))
خلاصه عبدالملك از حضرت علي بن الحسين عليه السلام بسيار تمجيد نمود. زهري مي گويد: امام سجاد عليه السلام فرمود: آنچه را كه گفتي و توصيف نمودي ، از فضل الهي و تاييد و توفيق باريتعالي است . شكر اين همه نعمت ، وظيفه است و چگونه مي توان اين وظيفه بزرگ و سنگين را به درستي و شايستگي انجام داد؟
آن محبوبيت عظيم امام سجاد عليه السلام نزد مسلمانان و اين همه تكريم و احترام از ناحيه خليفه مقتدر زمان ، امري ساده و عادي نيست و قطعا در ضمير ديگران به طور متفاوت اثر مي گذارد. دوستان واقعي و شيعيان حقيقي امام عليه السلام در باطن از عظمت پيشواي خود بسيار مسرورند و براي خود از خداوند آن نعمت ها را درخواست مي كنند و به قدر يك صد هزارم از آن نعمت ، نسبت به امام عليه السلام حسد مي برد و در ضمير خويش ناراحت و بيقرارند. اما به عمل ناروايي دست نمي زنند. ولي ستمكاران و اهل بغي از مشاهده آن همه نعمت خشمگين و ناراحتند و نسبت به امام عليه السلام دشمني و كينه مي ورزند و ممكن است عملا به افترا و تهمت يا هتك و اهانت متوسل شوند تا از محبوبيت و عظمت امام بكاهند.(3)

 

1- سفينة البحار، ج 2، ص 355.
2- مستدرك الوسايل ، ج 1، ص 126.
3- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 1، ص 337.

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




براي آن كه نيت رشيد و مصون ماندن از شك ، هر چه بهتر و بيشتر براي خوانندگان محترم روشن گردد، در اين جا به طور نمونه بحث و گفت وگوهايي كه بين منصور بن حازم و جمعي از مخالفين در مورد علي عليه السلام و لزوم پيروي از آن حضرت رد و بدل گرديده است ، ذكر مي شود.
منصور بن حازم از اصحاب امام صادق عليه السلام است . مشكل بزرگ در آن زمان براي اصحاب و دوستان آن حضرت مسئله امامت بود. شيعيان و دوستداران اهل بيت عليه السلام و گروه مخالفين در اصل ايمان به خدا و توحيد و همچنين درباره رسالت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم متفق القول بودند و همه عقيده داشتند به اين كه قرآن شريف ، وحي حضرت رب العالمين است و به عنوان كتاب آسماني اسلام نازل شده و مردم بايد از آن تبعيت نمايند. همه مي دانستند كه قرآن حاوي بعضي از مجملات است و براي اين كه آن مجملات تبيين شود و واضح گردد، خداوند تبيين آيات را به عهده نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم گذارد:
و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزّل اليهم و لعلهم يتفكرون ؛(1)
((ما قرآن را بر تو نازل نموديم تا براي مردم ، آن را كه بر آنها فرو فرستاديم ، بيان كني .))
((منصور بن حازم)) اين زمينه مورد قبول تمام مسلمين را پايگاه اساسي بحث خود قرار داد، با آنان سخناني را رد و بدل نمود و موقعي كه شرفياب محضر امام صادق عليه السلام گرديد، خلاصه مطالب خود را به عرض مقدس آن حضرت رساند.
قلت انّ من عرف اءنّ له ربّا فقد ينبغي له اءن يعرف اءن لذلك الرب رضا و سخطا و اءنّه لا يعرف رضاه و سخطه الا بوحي اءو رسول فمن لم ياءته الوحي فينبغي له اءن يطلب الرسل فاذا لقيهم عرف اءنّهم الحجّة و اءنّ لهم الطاعة المفترضة (2)
((گفتم : كسي كه دانست او را خالق و مالكي است سزاوار است كه بداند براي آن مالك ، خشنودي و خشمي است و بداند كه خشنودي و خشمش جز از راه وحي يا به وسيله فرستاده او شناخته نمي شود.
كسي كه بر وي مستقيما وحي نازل نمي شود، شايسته است كه از پي رسولان خدا برود و موقعي كه آنان را ملاقات كند، از راه شواهد و دلايل متوجه مي شود كه اينان حجت الهي هستند و اطاعتشان بر مردم واجب است .))
و قلت للناس تعلمون اءن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كان هو الحجة من الله علي خلقه قالوا بلي قلت فحين مضي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم من كان الحجة علي خلقه فقالوا القرآن فنظرت في القرآن فاذا هو يخاصم به المرجي و القدري و الزنديق الذي لا يؤ من به حتي يغلب الرجال بخصومته فعرفت اءنّ القرآن لا يكون حجة الا بقيّم فما قال فيه من شي ء كان حقا(3)
((به آنان گفتم : مي دانيد كه رسول گرامي صلي الله عليه و آله و سلم ، حجت خدا بر مردم بود؟ گفتند: بلي ! گفتم : موقعي كه آن حضرت از دنيا رفت ، حجت الهي بر مردم كيست ؟
پاسخ دادند: ((قرآن شريف)). من در قرآن نظر نمودم ، ديدم آن كتابي است كه فرقه گمراه مرجئه و گروه قدري و حتي افراد زنديق كه اصلا ايمان ندارند، به آن استدلال مي كنند تا در بحث خود بر خصم خويش غلبه نمايند و او را شكست دهند. با توجه به اين نكته دانستم كه قرآن شريف به تنهايي حجت خدا نيست ، مگر آن كه در كنار قرآن ، قيمي عالم و آگاه به تمام دقايق باشد و رموز آن را بيان كند كه هرچه درباره آن آيات مي گويد بر وفق حق و مطابق با واقع باشد.
فقلت لهم من قيّم القرآن فقالوا ابن مسعود قد كان يعلم و عمر يعلم و حذيفة يعلم قلت كلّه قالوا لا فلم اءجد اءحدا يقال انه يعرف ذلك كلّه الا عليا عليه السلام و اذا كان الشي ء بين القوم فقال هذا لا اءدري و قال هذا لا اءدري و قال هذا لا اءدري و قال هذا اءنا اءدري فاءشهد اءن عليا عليه السلام كان قيّم القرآن و كانت طاعته مفترضة و كان الحجة علي الناس بعد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و اءنّ ما قال في القرآن فهو حق فقال رحمك الله .(4)
((از آنان پرسيدم : قيم قرآن كيست ؟
گفتند: ((ابن مسعود)) قرآن را مي داند، عمر مي داند، حذيفه مي داند.
گفتم : اينان تمام قرآن را مي دانند؟
در پاسخ گفتند: ((نه ! پس نمي يابيم احدي را كه درباره اش گفته شود، ((تمام قرآن را مي داند))، جز حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام !
پس اگر چيزي مبتلا به مردم شود و ابن مسعود بگويد: ((نمي دانم ،)) عمر بگويد: ((نمي دانم ،)) حذيفه بگويد: ((نمي دانم ،)) و علي عليه السلام بگويد: ((مي دانم ،)) شهادت مي دهم كه اميرالمومنين علي عليه السلام قيم قرآن است و طاعتش بر مردم واجب است و او بعد از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ، حجت خداوند بر مردم است و آنچه درباره قرآن بگويد، حق است .))
امام صادق عليه السلام سخنان او را شنيد و تاييد فرمود و درباره اش دعا كرد و فرمود: ((خداوند تو را مشمول رحمت و عنايت خودش قرار دهد.))
از سخنان منصور بن حازم برمي آيد كه او شخصي عالم و آگاه است و گفته هايش متكي به دليل و برهان است . او از سخنان پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم درباره علي عليه السلام آگاهي كامل داشت ، ولي به آن روايت استدلال نكرد، زيرا مخالفين هر جا ببينند كه حديثي به ضرر آنان و به نفع شيعيان است ، آن را نفي مي كنند و مي گويند: رسول گرامي صلي الله عليه و آله و سلم چنين سخني نفرموده است . از هم اكنون مدتي است در تجديد چاپ بعضي از كتب علماي عامه ، احاديثي را كه به نفع علي عليه السلام است ، از آن كتب حذف مي نمايند كه نسل بعد، از آن اخبار بي خبر باشد.
((منصور بن حازم)) به همين جهت در مقام استدلال ، به روايات پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم تكيه نكرد و كلام خود را متكي به احاطه دانش و سلطه علمي علي عليه السلام بر قرآن شريف قرار داد و اين مطلبي نبود كه آنان بتوانند تكذيب كنند. لذا كلام منصور بن حازم بي جواب ماند و آنان با سكوت خود در واقع اعتراف كردند كه قيم لايق و شايسته كه جامع جميع جهات و واقف به كليه نكات قرآن باشد و بتواند نيازهاي مسلمين را در هر موقع و مقام پاسخ دهد و حوايج آنان را از نظر ديني برآورده سازد، شخص علي بن ابي طالب عليه السلام است .
منصور بن حازم با اين بحث علمي و استدلالي خود اثبات نمود كه داراي نيت رشيد است و آنقدر در عقيده خود قوي است و آنقدر نيتش مسبوق به علم و آگاهي است كه وقتي به علي عليه السلام اقتدا مي كند و از گفتار و رفتار آن حضرت پيروي مي نمايد، كمترين شك و ترديدي در خلال علمش پيدا نمي شود و اطمينان دارد راهي را كه مي پيمايد، راه حق و حقيقت و بر وفق رضاي حضرت باريتعالي است .
زماني كه مردم در امر خلافت با علي عليه السلام بيعت نمودند و زمام امور كشور را به آن حضرت سپردند، افرادي در گوشه و كنار وجود داشتند كه مي خواستند علي عليه السلام در راءس كشور قرار گيرد، زيرا آگاه بودند كه عمل آن جناب بر اساس عدل و دادگري خواهد بود و اين كار بر وفق ميل آنان نبود، چون مي خواستند از شرايط محيط به نفع خود استفاده ها كنند و مقاماتي را به دست بگيرند و به منويات نارواي خود جامه عمل بپوشانند و علي عليه السلام شخصي نبود كه به اين كارها تن در دهد و اعمال نارواي آنان را بپذيرد. لذا بر ضد آن حضرت دسته بندي آغاز شد و در پس پرده توطئه هاي خائنانه شروع گرديد و اولين اثر سوئي كه از آن خيانت ها پديد آمد، اين بود كه جنگ بصره را براي علي عليه السلام ايجاد كردند و آن صحنه دردناك را به وجود آوردند و عده زيادي از مسلمانان اغفال شده را گرد هم آوردند و بر اثر آن ، ((جنگ ناكثين)) را راه انداختند.
امام علي عليه السلام كه واقف به تعاليم قرآن شريف و مقررات اسلامي بود، از اتمام حجت دست نكشيد و گاهي به طور خصوصي با افراد اخلالگر مذاكره مي كرد و تذكرات لازم را بيان نمود و گاه در مقابل جمعيت بسيار سخنراني كرد و شنوندگان را از انحراف فكري آنان آگاه مي ساخت .
متاءسفانه تذكرات حكيمانه و بيانات عالمانه امام علي عليه السلام ، لشكريان عايشه و طلحه و زبير در مقابل امام عليه السلام ايستادند و علي عليه السلام براي آخرين بار و به منظور اتمام حجت ، جوان لايقي را برگزيد و به او فرمود: قرآن را به مقابل مردم ببر و از قول من بگو: ((علي عليه السلام مي گويد، بياييد جنگ را كنار بگذاريم و حاكم بين ما و شما قرآن باشد.))
آن جوان رفت . اما اينان نه تنها اعتنا نكردند، بلكه دست هاي او را قطع كردند و او را كشتند و ديگر از نظر شرعي ، مطلب براي علي عليه السلام تمام شد و لذا جنگ را با عزمي ثابت و اراده اي جدي آغاز نمود و بدون شك و ترديد به آنان حمله كرد و قضاياي سنگين اتفاق افتاد و عده كثيري به خون غلطيدند.
نيت علي عليه السلام در حمله به آنان كه در صحنه ((جنگ جمل)) گرد آمده بودند، نيتي رشيد و مسبوق به علم و آگاهي بود، نيتي بر وفق حق و حقيقت بود و خلاصه نيتي بود كه در آن كمترين شك و ترديد وجود نداشت . از اين رو علي عليه السلام در كمال قوت نفس و قدرت اراده به عمل خويش ادامه داد و به صحنه اخلالگري آن مردم خائن كه بر ضداسلام پايه گذاري شده بود، پايان بخشيد.(5)

 

1- سوره مباركه نحل ، آيه 44.
2- الكافي ، ج 1، ص 167.
3- الكافي ، ج 1، ص 169.
4- الكافي ، ج 1، ص 169.
5- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 1، ص 266.

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت





آزار و اذيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم

براي حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله مكرر موارد ناامني و نگران كننده اي پيش آمده و ايشان به منظور رفع خطر و حل مشكل ، دست دعا به پيشگاه الهي برداشته و از ذات اقدسش استمداد نموده اند و خداوند خطر را برطرف ساخته است .
در اين جا به ذكر يك مورد اكتفا مي شود.
موقعي كه ابوطالب از دنيا رفت ، قريش در ايذاء و اذيت خود نسبت به رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم افزودند و به كارهايي دست زدند كه در حيات ابوطالب مرتكب نمي شدند. حضرت تصميم گرفت مدتي مكه را ترك گويد و به تنهايي به طائف برود تا از محيط خطر دور باشد و در ضمن ترويج اسلام را در آن منطقه آغاز نمايد. در آن موقع سه برادر از شخصيت هاي بزرگ طائف بودند. حضرت وقتي وارد طائف شد به ملاقاتشان رفت و دعوت خود را با آنان در ميان گذاشت . هر يك از آن سه نفر پاسخ نامناسب به دعوت آن حضرت دادند و رسالتش را با بي اعتنايي تلقي نمودند.
رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از جا برخاست در حالي كه از آنان ماءيوس شده بود، از آنان خواست كه اين جلسه را مكتوم نگه دارند و به كسي نگويند.
آن سه نفر نه تنها خواسته آن حضرت را اجابت ننمودند و جلسه را پنهان نداشتند، بلكه جهال و بردگان قوم خود را تحريك نمودند تا آن حضرت را آزار نمايند. گردش جمع شدند، دشنام گفتند، فرياد كشيدند، مردم در اطراف آن حضرت اجتماع كردند، پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم را ملجاء نمودند كه از رهگذر خارج شود و به محوطه باغ انگور كه متعلق به دو نفر از اهل آن شهر بود، پناهنده شود. دو نفر صاحبان باغ خودشان در باغ بودند. حضرت كه وارد آن باغ شد، آنان كه دشمن حضرت بودند و همراهانشان پراكنده شدند.
حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم رفت و در سايه درخت انگوري نشست و دو مالك باغ ، آن حضرت را مشاهده مي كردند و ديدند نادان هاي طائف با او چه كردند.
وقتي حضرت در جايگاه خود قرار گرفت ، با اين كه اضطراب دروني خويش را فرونشاند و با خارج شدن از باغ انگور دوباره گرفتار جهال و بردگان نشود، لب به دعا گشود و در پيشگاه خداوند عرض كرد: بار الها! از نيروي كم توانم و قلت چاره جويي ام و تحقيري كه مردم نسبت به من معمول مي دارند به تو شكايت مي كنم . به تو اي مهربان ترين مهربانان ! تو مالك مستضعفين و مالك من هستي ! مرا به چه كسي حواله مي دهي ؟ به آن كس كه از حقيقت دور است و با ديدن من روي درهم مي كشد يا كارم را به دشمنم محول مي فرمايي ؟
بار الها! اگر تو به من خشمگين نيستي ، باكي از بي مهري مردم ندارم . دفاع تو براي من بسيار وسيع تر و گسترده تر است . پناه مي برم به نور رويت كه تيرگي ها از آن برطرف مي شود و امر دنيا و آخرت از آن به صلاح مي گرايد.
پناه مي برم به نرو رويت از اين كه غضب تو بر من نازل شود، يا سخط تو مرا فراگيرد. شايستگي مؤ اخذه براي توست تا راضي شوي . هيچ حركت و قدرتي نيست مگر به حمايت و دلالت ذات اقدس تو.))
رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم براي رفع ترس و ناامني محيط طائف از احدي ياري نخواست ، فقط از پيشگاه الهي نصرت طلبيد. خداوند دعاي او را مستجاب فرمود و خوف را از پيشگاه و از ضميرش برطرف ساخت و به وي آرامش و اطمينان قلب عطا فرموده و بدون احساس خطر و اضطراب از طائف خارج شد.(1)


1- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 2، ص 328.

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم