چفیه می گیو...
چفیه می گیو...
چفیه می گیو...

می پرسند که چرا پرفایلت را چفیه خاکی قرار دادی؟ و برخی به شوخی و برخی به تمسخر و طعنه از حاکی بودنش می پرسند.

از حاج آقای ماندگاری نقل است که از حضرت ماه پرسیدند:
فلسفه چفیه شما چیست؟
میگند در جواب فرمودند که: دوستان اگر میدانستند که دشمن چگونه آماده شده است برای زمین زدن نظام و امام، هیچگاه حالت رزم را از خودشان دور نمی کردند.

لذا به تاسی از امام خامنه ای روحی له الفدا در این عرصه جبهه و جنگ مجازی میخواهم همیشه همراهم باشد و خاکی بودنش هم بعلت همراهیم در میان خاکهای گرم و مقدس جنوب و گل ولای کوههای سربه فلک کشیده غرب میهن اسلامی ومقدسم میباشد ولذا خاکی بودنش را بخاطر متبرک بودن دوست دارم.

و اما این سوال را از خود چفیه می پرسم که خود را معرفی کند و بگوید که چرا امام خامنه ای روحی له الفدا آن را از خود دور نمیکند؟

چفیه میگوید :

چفیه میگوید : به خوبی یاد دارم آن روزها را که عرق از جبین کشاورزان نخلستان بر میگرفتم و گاه بر گرد کمر ماهی گیران بر روی دریای بی انتها روان میشدم …

چفیه میگوید : به یاد دارم آن زمان را که ترکش ، پای رزمنده ی بسیجی را دریده بود و او ، و او چنگ بر خاک میزد و من ، طاقتم بر سر می آمد و خود را به دور پای او می پیچیدم و سخت می فشردم ، آن قدر که خون بر پیکرش بر می گشت و من سر تا پا سرخ میشدم ، مانند شقایق …

چفیه میگوید : آنگاه که خورشید سوزان ، امان بچه ها را بریده بود ، دامن به آب داده و روی سوخته از آفتابشان را نوازش می کردم ، شاید که با خیسی تنم ، کمی از سوزش وجودشان بکاهم ….

چفیه میگوید : آن زمان که به نماز می ایستادند عبایشان می شدم و در دل شب تنها محرم رازشان … و من بودم که در توسل های پیش از عملیات ، صورت رزمندگان را می پوشاندم تا که هیچ کس جز محبوبشان اشکشان را نبیند من بودم” و چشم های ملتمس و خیس آنها ” و این آبروی من از همان اشک هاست …

چفیه میگوید : هرگاه که زمین به لرزه می افتاد و آسمان شب با منورها چراغانی می شد ، فریاد یا زهرا(س) در دشت می پیچید و رزم خون در میدان رزم بر پا بود ، به یاد دارم آن هنگام که رزمنده ای بسیجی در خون می غلتید ، من اولین کسی بودم که بر بالینش می نشستم ؛ او هفت آسمان را می نوردید و من ، با کوهی از غم فراق ، وجود نورانیش را در آغوش می گرفتم و آن قدر آن را می بوییدم تا تمام وجودم را خون زخم های پیکرش در بر میگرفت…

چفیه میگوید : شما ندیدید آن هنگام را که بچه ها دل به دریا زده بودند و تکه تکه ی بدن هایشان میدان رزم را گلگون میکرد ، رفیقانشان آن تکه ها را در بالینه من جمع می کردند و من همچون بقچه ای می شدم از گوشت و خون خوبان …

و آنگاه که نبرد به پایان میرسید ، اشک حسرت یاران خمینی(ره) ، تمام وجودم را در بر می گرفت چفیه شرح جان فشانی عشاق است ؛ چفیه معطر از عطر بسیجیان است …
چفیه منتظر است ، منتظر یاران امام عصر(عج) …
چفیه همراه بهشتیان است و ریسمان ولایت ، نشانه منزلت و پاکی است و یادگار جنگ …

خوشا به حال آنان که چفیه همراه زندگیشان است …..

موضوعات: سایر مطالب  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...