✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
یاد خدا در روایات


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 




ام قیان، زنی پاکدامن بود، او در زمان خلافت امیر مومنان علی علیه السلام زندگی می کرد. روزي مردي از اصحاب حضرت علی به نزد ام قیان رفته وي را افسرده خاطر دید، از او سبب پرسید؛ وي گفت: کنیزي آزاد شده داشته ام از دنیا رفته او را دفن نموده ام و زمین دوبار او را بیرون انداخته است. پس نزد امیرالمومنین علیه السلام رفته و او را از ماجرا خبر دادم. آن حضرت فرمود: زمین یهودي و نصرانی را در خود نگه می دارد چگونه آن زن را نمی پذیرد. علتی جز این ندارد که بندگان خدا را به عقوبت خداوند یعنی آتش عذاب نموده است. سپس فرمود:

اما اگر مقداري از خاك قبر مسلمانی در قبرش ریخته شود، آرام می گیرد، و چون چنین کردند قرار گرفت. ا مقیان می گوید: من از حال زن پرسش نمودم معلوم شد که او زنی بدکاره بوده و فرزندانی که از راه زنا زاییده در تنور آتش انداخته، سوزانده است.

 

موضوعات: قضاوت های امام علی علیه السلام  لینک ثابت





جوانی نزد عمر رفت و میراث پدر را از او طلب کرد و اظهار داشت که او هنگام فوت پدرش در مدینه کودکی بوده است. عمر بر او فریاد زد و او را دور نمود. جوان از نزد عمر بیرون رفت و از دست او تظلم می کرد. اتفاقا حضرت امیر علیه السلام به جوان رسید و چون از قضیه آگاه شد به همراهان خود فرمود: جوان را به مسجد جامع بیاورید تا خودم در ماجرایش تحقیق کنم.

جوان را به مسجد بردند. علی علیه السلام از او سوالاتی کرد و آنگاه فرمود: چنان درباره شما حکم کنم که خداوند بزرگ به آن حکم نموده و تنها، برگزیدگان او بدان حکم می کنند سپس بعضی از اصحاب خود را طلبیده به آنان فرمود: بیایید و بیلی نیز همراه بیاورید، می خواهیم به طرف قبر پدر این کودك برویم. چون رفتند، آن حضرت به قبري اشاره کرد و فرمود: این قبر را حفر کنید و ضلعی از اضلاع بدن میت را برایم بیاورید، و چون آوردند حضرت آن را به دست کودك داد و به وي فرمود: این استخوان را بو کن. کودك از استخوان بو کشید، ناگهان خون از دو سوراخ بینی او جاري شد، علی علیه السلام به کودك فرمود: تو پسر این میت هستی.

عمر گفت: یا علی! با جاري شدن خون، مال را به او تسلیم می کنی؟

حضرت فرمود: این کودك سزاوارترست به این مال از تو و از سایر مردم و آنگاه به حاضران دستور داد استخوان را بو کنند، و چون بو کشیدند، هیچ گونه تاثیري در آنها نگذاشت و دوباره کودك از آن بو کشید و خون زیادي از بینی او خارج شد، پس مال را به کودك تسلیم نمود و فرمود: به خدا سوگند نه من دروغگو هستم و نه آن کسی که این اسرار را به من آموخته است.

 

موضوعات: قضاوت های امام علی علیه السلام  لینک ثابت





پیرمردي از بکر بن وائل نقل می کند: در جنگ صفین با حضرت علی علیه السلام بودم عمروبن عاص را دیدم که از میان لشکر دشمن پارچه سیاهی بر سر نیز هاي کرده و آن را بلند نمود. گروهی از مردم گفتند: این پرچمی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله براي عمرو بسته (یعنی او بر حق است)، این گفتار بین مردم پیچید تا به گوش حضرت علی علیه السلام رسید. آن حضرت به مردم فرمود: می دانید داستان

این پرچم چیست؟ داستانش این است که رسول خدا آن را براي عمرو بست، و آنگاه فرمود: کیست که این پرچم را بگیرد و به شرایطش عمل نماید. عمرو پرسید؛ شرایطش چیست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: یک شرطش این است که با آن به جنگ مسلمانان نروي، و دیگر آن که از جهاد با کفار فرار نکنی. عمرو آن را گرفت و به هیچ کدام از آن دو شرط عمل نکرد به خدا سوگند هم با آن از جنگ مشرکین گریخت، و هم امروز به جنگ مسلمانان آمد، قسم به خدائی که مردم را آفریده، و دانه را شکافته، این گروه هرگز اسلام نیاورده اند،
ولیکن بناچار اسلام را بر زبان جاري نموده و کفر را پنهان کرده اند و هر وقت که یارانی براي خود بیابند باز همان دشمنی که با ما داشته اند
اظهار خواهند نمود الا اینکه آنان در صورت ظاهر، نماز را ترك نکرده اند.

موضوعات: قضاوت های امام علی علیه السلام  لینک ثابت





مردي با جویریه بن عمر بر سر ماده اسبی با هم نزاع می کردند، هر کدام، آن را از خود می دانست.علی علیه السلام فرمود: گواه بیاورید؟

گفتند: نه. پس به جویریه فرمود: اسب را به این مرد بده!

جویریه گفت: یا امیرالمومنین! بدون گواه؟

علی علیه السلام فرمود: من به تو از خودت آگاهترم، آیا فراموش کرده اي رفتار جاهلانه ات را در عصر جاهلیت. و حضرت او را از کردارش خبر

داد. (بحار، ج 41 ، ص 288 . گرچه اخبار این فصل مرسله هستند، ولی تعجب ندارد که آن اعمال حیرت آور از آن شخصیت نامتناهی سر

زده باشد، و به همین جهت بوده که پاره اي از مردم آن حضرت را خداي خود دانسته اند. و خود آن حضرت آنان را با آتش سوزانده است)

دختری که به زنا متهم شد
در خرائج راوندي است که نه یا ده برادر در قبیله اي عرب زندگی می کردند و تنها یک خواهر داشتند که بسیار به او علاقه مند بودند، آنان

به خواهر گفتند: هر چه خداوند به ما روزي می دهد نزد تو می سپاریم و تو ازدواج نکن؛ زیرا به غیرت ما نمی گنجد که تو ازدواج نمایی،

خواهر با آنان موافقت کرد و به خدمتگزاري آنان پرداخت. برادران نیز خواهر را گرامی می داشتند، تا این که روزي خواهر پس از پاکی از

عادات ماهیانه براي غسل نمودن بر سر چشمه آبی رفت و در میان آب نشست، اتفاقا زالویی در جوف او داخل شد و پس از مدتی زالو بزرگ

شده و شکم زن بالا آمد، برادران پنداشتند که خواهر آبستن شده و به آنان خیانت کرده است، تصمیم گرفتند او را بکشند، ولی بعضی از

آنان ممانعت کرده، گفتند: او را نزد علی بن ابیطالب می بریم، خواهر را نزد علی علیه السلام برده و ماجرا را شرح دادند.

امیرالمومنین: طشتی پر از لجن برایم بیاورید! و به زن دستور داد میان طشت بنشیند و در آن حال زالو از جوف زن بیرون آمد و در میان

طشت قرار گرفت. برادران چون این تدبیر و علاج حیرت آور بدیدند، گفتند: یا علی! تو پروردگار ما هستی و تو غیب می دانی! امیرالمومنین

علیه السلام آنان را از این گفتار، منع نموده و به آنها فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله از طرف خداوند به من خبر داده که این قضیه در

این ماه و در این روز و در این ساعت، واقع خواهد شد.

سرزمین کربلا
ابوجحیفه، می گوید: عروه بارقی نزد سعید بن وهب آمد و از او جریانی را که دیده بود سوال نمود و من گفتارشان را می شنیدم، سعید گفت:

مخنف بن سلیم مرا به نزد علی علیه السلام فرستاد و من در کربلا خدمت آن حضرت رسیدم پس دیدم با دست به زمین کربلا اشاره نموده

و می فرماید: اینجاست، اینجاست.

مردي به آن حضرت گفت: یا امیرالمومنین اینجا چه می شود؟

فرمود: اینجا بارهاي آل محمد صلی الله علیه و آله فرود می آید، پس واي به حال ایشان از شما! و واي به حال شما از ایشان! مردي پرسید

مقصودتان چیست یا امیرالمومنین؟!

فرمود: واي به حال ایشان از شما که آنان را می کشید، و واي بر شما از ایشان که خداوند شما را به سبب کشتن آنان به دوزخ می برد.

 

موضوعات: قضاوت های امام علی علیه السلام  لینک ثابت





روزی دو نفر برای طرح دعوا وحل اختلاف نزد ( ابن ابی لیلی ) قاضی معروف آمدند ، یکی از آنها دیگری را نشان داده و گفت : این مرد کنیزی به من فروخته است که پاهایش فاقد مو می باشد ومن گمان می کنم از روز اول بدن او مو نداشته است و این موضوع مرا نگران کرده است . آیا این عیب است و من می توانم بخاطر آن معامله را فسخ کنم ؟
( ابن ابی لیلی ) که تا آن موقع با چنین مساءله ای روبرو نشده بود و حکم آن را نمی دانست بهانه ای پیش کشیده گفت : مهم نیست مردم معمولا موهای بدن را برای پاکیزگی و نظافت می گیرند بنابراین عاملی برای ناراحتی شما وجود ندارد .
مدعی که احتمال می داد آقای قاضی از حکم اصلی مساءله بی خبر است و به همین جهت طفره می رود ، گفت : من کار با این حرفها ندارم بالاخره این موضوع عیب محسوب می شود یا نه ؟ و اگر عیب است ، بفرمائید ، وگرنه مرخص می شوم .
در این موقع قاضی دست خود را روی شکم گذارده گفت : فعلا دچار درد شدم اجازه بفرمائید لحظه ای دیگر بر می گردم . بلافاصله از جا حرکت نمود از در دیگری بیرون رفت و خود را به عالم بزرگوار ( محمد بن مسلم ) رساند و گفت : راءی امام درباره چنین مساءله چیست ؟
محمد بن مسلم گفت : عین این مساءله را نمی دانم ولی از امام باقر علیه السلام شنیدم که فرمود : ( هر چیز طبیعی که کم یا زیاد شود عیب محسوب می شود . ) ابن ابی لیلی گفت : همین بس است . و بی درنگ به محکمه برگشت وبه طرفین شکایت اعلام کرد که اگر مشتری مایل باشد می تواند معامله را به واسطه عیبی که در کنیز است فسخ نماید .


محمد بن مسلم با توجه به شخصیت ارزنده علمی و معنوی که داشت ، فوق العاده مورد توجه و علاقه پیشوای ششم بود و همواره از حمایت و پشتیبانی کامل آن امام بزرگ برخوردار بود .
روزی به امام صادق علیه السلام گزارش رسید که ( ابن ابی لیلی ) در یک جریان قضائی شهادت محمد بن مسلم را رد نموده است و گواهی او را نپذیرفته است .
این موضوع برای امام گران آمد و سخت ناراحت شد ( ابوکهمش ) می گوید : به محضر امام صادق علیه السلام شرفیاب شدم ، فرمود : شنیده ام محمد ابن مسلم نزد ابن ابی لیلی شهادت داده واو شهادت محمد بن مسلم را رد کرده است ؟
گفتم : بلی . فرمود : وقتی که به کوفه رفتی نزد ابن ابی لیلی برو و بگو سه مساءله از تو می پرسم پاسخ آنها را از تو می خواهم ولی به شرط آن که جواب مساءله را با قیاس ویا نقل از قول فقها و محدثان ندهی . آنگاه سه مساءله زیر را از او بپرس . هنگامی ابن ابی لیلی از پاسخ مسائل عاجز ماند چنین بگو :
جعفر بن محمد می گوید : ( به چه علت شهادت شخصی را که به احکام خدا و روش و دستور صلی الله علیه و آله از تو داناتر وعالم است رد کرده ای ؟ )
( ابوکهمش ) می گوید : وقتی وارد کوفه شدم پیش از آنکه به خانه ام بروم نزد ( ابن ابی لیلی ) رفتم و گفتگوی زیر بین من و او رد و بدل شد .
گفتم سه سؤ ال از تو دارم ولی خواهش می کنم پاسخ مرا با قیاس یا از زبان فقها و محدثانند ندهی بلکه راءی و نظر خود را بگو .
سؤ ال اول : بگو راءی شما درباره شخصی که در دو رکعت اول نماز واجب شک کرده است چیست ؟
ابن ابی لیلی مدتی سر به پائین انداخت آنگاه سر بلند کرده گفت : عقیده فقها در این باره گفتم از اول با تو شرط کردم که پاسخ مرا از قول دیگران نقل نکنی گفت : من خودم در این باره چیزی نمی دانم .
گفتم : خیلی خوب پاسخ سؤ ال دوم را بگو؛ کسی که بدن یا لباسش با بول نجس شده ، لباس و بدن خود را چگونه باید بشوید ؟
وی مدتی به فکر فرو رفت و پس از مدتی سر برداشت و گفت : فقهای ما در این باره فرموده اند . . .
گفتم : من با شما شرط کردم قول دیگران را نقل نکنی نظر و راءی خود را بگویی .
گفت : من شخصاً در این باره چیزی نمی دانم .
گفتم : اشکالی ندارد سؤ ال سوم را پاسخ بده ؛ شخصی هنگام ( رمی جمره ) به جای هفت سنگ شش سنگ زده و سنگ هفتم به هدف اصابت نکرده است تکلیف این شخص چیست ؟
قاضی باز به فکر فرو رفت آنگاه سر برداشت و خواست بگوید فقهای ما . . . گفتم : شرط خود را فراموش مکن . گفت متاءسفانه در این باره چیزی نمی دانم . من که منتظر چنین جوابی و اعترافی بودم گفتم : ( جعفر بن محمد صلی الله علیه و آله به وسیله من به تو پیغام داده که شهادت شخصی را که به احکام خدا و روش و دستور پیامبر از تو داناتر و آگاه تر و عالم تر است چرا رد کرده ای ؟ ) گفت : کدام شخص ؟
گفتم : محمد بن مسلم .
گفت : شما را به خدا سوگند این سخن جعفر بن محمد است ؟
گفتم : به خدا سوگند این عین سخن جعفر بن محمد صلی الله علیه و آله است .
( ابن ابی لیلی ) وقتی این سخن را شنید فردی را به سراغ محمد بن مسلم فرستاد واو را به دادگاه دعوت کرد و پس از ادای مجدد شهادت گواهی او را پذیرفت .

 

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت




یکی از علمای تهران با اتوبوس به یکی از شهرهای اطراف تهران مسافرت می کرد و تصادفاً با جوان ژیگول به ظاهر آراسته ای ( که در همان شهری که آن عالم به آنجا مسافرت می کرد ساکن بود و شغل او هم تجارت میوه بود ) در یک صندلی نشسته بود ، در بین راه آن جوان از آن عالم می پرسد که ( خدمات روحانیت به جامعه چیست ؟ )
آن عالم در پاسخ او مقداری صحبت می کند ، در اثنای صحبت باربند اتوبوس پاره می شود جعبه های زیادی که پر از میوه بودند و متعلق به آن جوان بود که از تهران خریده و برای فروش به محل خود می برد از بالای اتوبوس به روی زمین افتادند ؛ البته پیداست که تمام جعبه ها شکسته و میوه ها در وسط بیابان پراکنده شده است .
اتوبوس توقف نمود آن جوان بیچاره که با دیدن این منظره خود را باخته بود و گویا تمام سرمایه کارش همان میوه ها بوده ، فوراً از ماشین پیاده شد تا میوه ها را جمع آوری کند ولی آن همه میوه که در آن بیابان پراکنده شده بود حداقل نصف روز وقت لازم دارد که تا یک نفر بتواند آنها را جمع آوری کند اما در عین حال آنچه که آن جوان را شدیداً متاءثر کرده بود این بود که دید مسافرین اتوبوس از زن ومرد برای خوردن آن میوه ها مثل ملخهای گرسنه هجوم آوردند و آنچه آن جوان بیچاره فریاد زد که بر من ترحم کنید این میوه ها تمام هستی و سرمایه من است ، ابداً در مسافرین اثر نکرد .
آن عالم و دانشمند با دیدن این منظره از ماشین پیاده شد و با عجله خود را به جلو جمعیت رسانید و با صدای رسا ، رو به مسافرین کرده فریاد زد؛ مردم شما مسلمانید خوردن این مال حرام است با خوردن این میوه ها این جوان را از هستی ساقط نکنید از خدا شرم نمایید و از روز حساب و قیامت بترسید .
خلاصه آن مرد عالم پس از آنکه مختصری آثار شوم خوردن مال حرام را از نظر دین مقدس اسلام بیان نمود مسافرین را از آن عمل منصرف کرد و همگی با کمال شرمندگی به عقب برگشتند ، آن مرد عالم فریاد زد مردم خدمت به مسلمان نزد خداوند اجر و ثواب دارد ، که کمتر عمل مستحبی از نظر ارزش به پایه آن می رسد ، بیایید برای خدا همگی به این جوان کمک کنید و میوه های پراکنده او را از بیابان جمع آوری کنیم .
به دنبال این سخن تمام مسافرین با کمال مراقبت مشغول جمع آوری میوه های پراکنده شدند و پس از چند دقیقه تمام میوه ها جمع آوری گردید و در میان جعبه ها پر شد و در جعبه ها را بستند و به روی اتوبوس قرار دادند سپس مسافرین هر کس روی صندلی خود قرار گرفته ماشین حرکت کرد .
پس از مقداری راه پیمودن آن عالم روحانی به جوانی که صاحب میوه بود و در کنار همان عالم نشسته بود ، رو کرد و گفت : ( رفیق یک قسمت از خدمات روحانیت به اجتماع از همین قبیل است که الان مشاهده کردی که نه تنها این جانب مسافرین را از خوردن میوه ها منصرف کردم بلکه آنها را واداشتم تا در جمع آوری آن هم به شما کمک کنند ) ، آن جوان با شنیدن این سخن از سؤ ال و پرسش قبلی پشیمان شد واز عمل آن مرد عالم صمیمانه تشکر کرد .

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت





( احمد بن داوود ) در علم ( فقه ) و ( کلام ) و ( ادبیات ) سرآمد دانایان وعلماء عصر خود بود چون در سال 204 ه ق ( ماءموران ) به بغداد آمد ، به ( یحیی بن اکثم ) قاضی گفت : چند تن از فضلای معاصر را در نظر بگیر و انتخاب کن که مصاحب و همنشین من باشند ، یحیی بیست تن را در نظر گرفت ؛ که ابن ابی داود هم از آنها بود . ماءمون گفت : این عده زیاد است ، یحیی ده تن از آنها را انتخاب کرد .
ماءمون گفت : پنج تن را انتخاب کن ، یحیی ده تن از آنها را انتخاب کرد که ابن داود از آنها بود خلیفه پس از آنکه به مراتب عقل و فضل و علم احمد پی برد ، به برادرش ( معتصم ) وصیت کرد که پس از من احمد را از دست مده و از راءی او در کارهای ظاهر و باطن خود سر مپیچ ؛ بنابراین معتصم در زمان خود او را قاضی القضات و یحیی را معزول نمود .
احمد بن ابی داود به اندازه ای در وجود معتصم نفوذ داشت و دخیل کارهای او و محرم بود که بارها از روی خوش نفسی و قانون شناسی از اجرای اوامر و احکام ناروای معتصم جلوگیری کرد .
( ابن خلکان ) می گوید : مردی را پیش معتصم آوردند نخست او را عتاب کرد سپس امر کرد سفره خون ( نطع ) را گسترده تا سر او را ببرند احمد بن ابی داود گفت : یا امیر ! حجت برای کشتن این مرد تمام نیست در کشتن او شتاب مکن ؛ زیرا که مظلوم است . معتصم تاءمل کرد . ابن ابی داود می گوید : در آن حال من از نگاهداری بول در زحمت و فشار بودم ، لیکن دیدم اگر آنی غفلت کنم و غیبت نمایم آن بیچاره را خواهند کشت . ناچار حرکت نکردم ولی لباسهای خود را زیر پا جمع کردم و خود را از آن زحمت و رنج خلاص دادم و آن مرد از خطر مرگ رهایی یافت و سفره را برچیدند . برخواستم که بروم خلیفه گفت : مگر به روی آب نشسته بودی چرا لباسهایت تر شده ؟ !
ماجرا را گفتم معتصم خندیده گفت : احسنت بارک اللّه علیک ؛ سپس خلعتی با صد هزار درهم به من انعام ک

 

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت





خواص رازیانه را میشناسید؟

- ﺍﺛﺮ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﯼ ﺷﯿﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻧﺎﻥ ﺷﯿﺮﺩﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﺪﯾﻦ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﺩﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﯼ ﺭﺍﺯﯾﺎﻧﻪ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩ.
- ﻧﻔﺦ ﻭ ﮔﺎﺯ ﻣﻌﺪﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻣﯽ ﺑﺮد.
- مفید برای اختلالات پریود و پریود دردناک
- ﺍﯾﻦ ﮔﯿﺎﻩ ﮐﻪ ﺍﺩﺭﺍﺭﺁﻭﺭ ﺍﺳﺖ، ﺑﺎ ﺗﮑﺮﺭ ﺍﺩﺭﺍﺭ ﺳﻤﻮﻡ ﺑﺪﻥ ﺭﺍ ﺩﻓﻊ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
-اثرات خوبی روی شادابی و شفافیت و از بین بردن لکه های پوستی دارد.
-در رفع چین و چروک بسیار موثر است.
-مفید برای عفونت های زنان،سوزش و…
- ﺭﺍﺯﯾﺎﻧﻪ ﻣﻐﺰ ﺭﺍ ﻓﻌﺎﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ .
- ﺭﯾﺸﻪ ﺭﺍﺯﯾﺎﻧﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﮐﻮﻣﺎﺭﯾﻦ Coumarin ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ . ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺩﻩ ﺭﻗﯿﻖ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺧﻮﻥ ﺍﺳﺖ ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺒﺘﻼ‌ ﺑﻪ ﺗﺼﻠﺐ ﺷﺮﺍﺋﯿﻦ ﯾﺎ ﺍﻧﺴﺪﺍﺩ ﺭﮔﻬﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﺯ ﺟﻮﺷﺎﻧﺪﻩ ﺭﯾﺸﻪ ﺭﺍﺯﯾﺎﻧﻪ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﻨﺪ - ﺩﺭﺩﻫﺎﯼ ﻣﻔﺎﺻﻞ ﺭﺍ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ -ﻣﺼﺮﻑ ﺭﺍﺯﯾﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﻏﺬﺍ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﻟﺘﻬﺎﺏ، ﺍﺧﺘﻼ‌ﻻ‌ﺕ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﺳﻦ ﻭ ﭘﯿﺮﯼ ﭼﺸﻢ ﻣﺤﺎﻓﻈﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
-موها را تقویت میکند،مانع ریزش مو میشود،به بدن آرامش میدهد و حافظه را تقویت میکند.
طرز استفاده از رازیانه:
دم کرده:یک قاشق چایخوری رازیانه را کوبیده+یک لیوان آب جوش/10مین دم کنید.
دم کرده برگ رازیانه:
30گرم برگ رازیانه+یک لیتر آب جوش/10مین دم کنید -مقوی اعصاب بوده و هضم غذا را سریع میکند.
ﻫﺸﺪﺍﺭﻫﺎ :ﺭﺍﺯﯾﺎﻧﻪ ﭼﻮﻥ ﮔﺮﻡ ﺍﺳﺖ ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﻡ ﻣﺰﺍﺟﻬﺎ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﺎ ﺳﮑﻨﺠﺒﯿﻦ ﻣﯿﻞ ﮐﻨﻨﺪ.ﺯﯾﺎﺩﻩ ﺭﻭﯼ ﺩﺭ ﻣﺼﺮﻑ ﺭﺍﺯﯾﺎﻧﻪ ﻣﻌﺪﻩ ﺭﺍ ﺳﺴﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺗﺸﻨﺞ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ.

موضوعات: خواص میوه ها و اسرار خوراکی ها  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم