✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
"چادرت" ؛ به اندازه کافی مظلوم هست پس مظلوم ترش نکن...


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



"چادرت" ؛ به اندازه کافی مظلوم هست پس مظلوم ترش نکن...

چادرت” ؛ به اندازه کافی مظلوم هست پس مظلوم ترش نکن. “چادر” ؛ یا بی چادر؛ فرقی ندارد اگر وقارت را حفظ نکند!
“چادر” ؛ یا بی چادر؛ فرقی ندارد اگر قهقهه های بلند خیابانت را مانع نشود !
اگر درمیان سیاهی اش رنگ جیغ لاک هایت خودنمایی بکند !
اگر آرایش صورتت را پاک نکند…
خلاصه بگویم :
آهای خانم چادری :
“چادرت” با تمام سختی هایش فرقی ندارد
اگر…
حرمتش را حفظ نکنی…
“چادرت” ؛ به اندازه کافی مظلوم هست پس مظلوم ترش نکن…
کمی حرمت نگه دار…
و این را بدان رفتار دیگران با تو موشکافانه تر است…
شاید با کارهای تو “چادر” زیر سوال رود…خیلی فرق ندارد چادری باشی یانه اما همینکه رفتارت عطر حیا و ریحانه بودن را بیاد همه میآورد در مکتب زهرایی…خیلی فرق نمیکند چند وقت است صدف ارزشمند وجودت را در حصار زیباترین چتر خدا” چادر” پوشانده ای… مهم اینست ک حریمش را نگه داری با تمام وجود…همچون بانوی دو عالم ک پهلویش رفت ولی چادرش نه…محسن رفت ولی چادرش نه…چادر ارثیه مادر سادات است ب دختران…کاش وارثان لایقی باشیم
.
من چادرم را دوست دارم…. .
چادری که به اختیار خود سر کردم .
و از انتخاب خود خوشحالم کار های خوب وقتی زیباست که به اختیار باشد نه اجبار…

موضوعات: حجاب  لینک ثابت




( علامه طباطبایی ) رحمه الله علیه می گوید : یکی از دوستان چنین نقل کرد که در ماشین نشسته بودیم از ایران به سفر کربلای معلا حرکت می کردیم در نزدیکی صندلی من جوانی ریش تراشیده و فرنگی مآب نشسته بود به این جهت سخنی بین من و او رد و بدل نمی شد .
ناگهان صدای این جوان یک دفعه به زاری و گریه بلند شد . بسیار تعجب کردم پرسیدم ؛ سبب گریه چیست ؟
گفت : ( اگر به شما نگویم به چه کسی بگویم من مهندس راه و ساختمان هستم از دوران کودکی تربیت من طوری بود که لامذهب بار آمده و طبیعی بودم و مبداء و معاد را قبول نداشتم فقط در دل خود محبتی به مردم دیندار احساس می کردم خواه مسلمان باشند یا مسیحی یا یهودی ، شبی در محفل دوستان که بسیاری از آنها بهایی بودند حاضر شدم و تا ساعتی چند به لهو و لعب و رقص و مانند آنها اشتغال داشتم پس از گذشت زمانی در خود احساس شرمندگی نمودم و از کارهای خودم خیلی نادم بودم و بدم آمد . ناچار از اطاق خارج شده به طبقه بالا رفتم و در آنجا مدتی گریه کردم ناچار از اطاق خارج شده به طبقه بالا رفتم و در آنجا مدتی گریه کردم و چنین گفتم :
ای آن که اگر خدایی هست آن تو هستی ، مرا دریاب !
پس از لحظه ای پایین آمدم شب به پایان رسید و ما از هم جدا شدیم فردای آن شب اتفاقاً رئیس قطار و چند نفر از بزرگان برای ماءموریت فنی خود عازم مسافرت به مقصدی بودیم ، ناگهان دیدم از دور سیدی نورانی نزدیک من آمده به من سلام کرد و فرمود : با شما کاری دارم ، وعده کردم فردا بعد از ظهر با او دیدار کنم .
اتفاقاً پس از رفتن او بعضی گفتند : این بزرگوار است چرا با بی اعتنایی جواب سلام او را دادی ؟ چون وقتی آن سید به من سلام کرد گمان کردم او احتیاجی دارد و برای این منظور این جا پیش من آمده است . از روی تصادف رئیس قطار فرمان داد که فردا بعد از ظهر که کاملا تطبیق با همان وقت معهود می کرد باید فلان مکان بوده و دستوراتی داد که باید عمل کنم .
من با خود گفتم بنابراین نمی توانم به دیدن این سید بروم فردا وقتی که زمان کار محوله رئیس قطار نزدیک می شد در خود احساس کسالت کردم کم کم دچار تب شدیدی شدم به طوری که بستری شدم پزشک برای من آوردند و طبعاً از رفتن به ماءموریت معذور گردیدم پس از آن که فرستاده رئیس قطار بیرون رفت دیدم تب فرو نشست و حالم عادی شد خود را کاملاً خوب و سرحال دیدم ، دانستم باید در این میان سری باشد ازاین رو برخاسته به منزل آن سید رفتم به مجرد آن که نزد او نشستم فوراً یک دوره اصول اعتقادی با دلیل و برهان برایم گفت ، به طوری که من ایمان آوردم ، سپس دستوراتی به من داده فرمود : فردا نیز بیا؛ چند روزی همچنان نزد او رفتم . هنگامی که پیش روی او می نشستم هر حادثه ای که برای من رخ داده بود بدون ذره ای کم و بیش حکایت می کرد . و از افکار و نیت شخصی من که احدی جز من بر آنها اطلاع نداشت بیان می نمود . مدتی گذشت تا آن که شبی از روی ناچاری در مجلس دوستان شرکت کردم و مجبور شدم قمار بازی کنم ، فردا هنگامی که خدمت او رسیدم فوراً فرمود : آیا حیا نکردی که این گناه کبیره را مرتکب شدی ؟
اشک ندامت از دیدگان من سرازیر شده گفتم : غلط کردم ، توبه کردم ، فرمود : غسل کن و توبه کن دیگر چنین عملی را انجام مده . سپس دستوراتی دیگر فرمود خلاصه ، به طور کلی رشته کارم را عوض کرد و برنامه زندگی مرا تغییر داد؛ چون این قضیه در زنجان اتفاق افتاد وبعداً خواستم به تهران حرکت کنم . امر فرمود که بعضی از علما را در تهران زیارت کنم و بالاخره ماءمور شدم که برای زیارت اعتاب عالیات مسافرت کنم این سفر سفری است که به امر آن سید بزرگوار انجام می دهم .
دوست ما گفت : در نزدیکیهای عراق دوباره دیدم ناگهان صدای او به گریه بلند شد ، سبب را پرسیدم ، گفت : الان وارد خاک عراق شدیم ، چون حضرت ابا عبداللّه علیه السلام به من خیر مقدم فرمودند ) .
منظور آن که اگر کسی واقعاً از روی صدق و صفا قدم در راه نهد واز صمیم دل هدایت خود را از خداوند طلب نماید موفق به هدایت خواهد شد اگر چه در امر توحید نیز شک داشته باشد .

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت




 

براى امير المومنين عليه السلام نامه‏ اى از معاويه رسيد حضرت مهر نامه را شكست و قرائت كرد : ” از طرف امير المومنين و خليفة‏ المسلمين ، معاويه بن ابى سفيان براى على :‏
اى‏ على !
در جنگ جمل هر چه خواستى با ام المومنين‏ : عايشه و اصحاب رسول خدا : طلحه و زبير كردى‏ اكنون مهياى جنگ باش “
حضرت جواب نامه را اينگونه نوشت : از طرف عبدالله تو به رياست‏ مى نازى و من به بندگى خداوند من آماده جنگ‏ هستم به همان نشان كه ” انا قاتل جدك و عمك و خالك : من همان قاتل پدربزرگ و عمو و دايى تو هستم ” سپس نامه را مهر و امضاء فرمود و از شاگردانش كه در محضرش بودند ، پرسيد : كيست كه‏ اين نامه را به شام ببرد ؟
كسى جواب نداد
دوباره حضرت سوالش را تكرار فرمود و اين بار طرماح از ميان جمعيت برخاست و عرض كرد : على‏ جان ! من حاضرم‏ حضرت ضمن اينكه او را از متن‏ تند نامه آگاه كرد ، فرمود : طرماح !
به شام كه‏ رفتى مواظب آبروى على باش‏ طرماح گفت : سمعا و طاعة‏ آنگاه نامه را گرفت و بسوى شام حركت كرد معاويه در باغ قصرش بود كه عمرو عاص خبر رسيدن‏ يكى از شاگردان على را به او رساند
معاويه‏ فورا دستور داد كه بساطى رنگين پهن كنند تا شكوه آن طرماح را تحت تاثير قرار بدهد و او را به لكنت بيندازد دستور انجام شد طرماح وقتى‏ وارد شد و آن فرشهاى رنگين و بساط مفصل را ديد ، بى اعتناء با همان كفشهاى خاك آلوده اش قدمها را بر فرشها گذاشت ، خود را به معاويه رساند و همانطور كه او بر مسندش لميده بود ، طرماح نيز لم داد و پاهايش را دراز كرد
اطرافيان معاويه‏ به طرماح اعتراض كردند كه ” پاهايت را جمع كن ” اما او گفت : تا آن مردك ( معاويه ) پاهايش را جمع نكند ، من هم پاهايم را جمع نخواهم كرد عمرو عاص به معاويه در گوشى گفت : اين مردى‏ بيابانيست و كافيست كه تو سر كيسه ات را كمى شل‏ كنى تا او رام بشود و لحنش را هم عوض كند
معاويه ضمن اينكه دستور داد تا سى هزار درهم‏ پيش طرماح بگذارند ، از او پرسيد : از نزد كه‏ به خدمت كه آمده اى ؟
طرماح گفت : از طرف خليفه‏ برحق ، اسدالله ، عين الله ، اذن الله ، وجه‏ الله ، امير المومنين على بن ابيطالب نامه اى‏ دارم براى امير زنازاده فاسق فاجر ظالم خائن ، معاوية بن ابى سفيان‏ معاويه ناراحت از اينكه‏ سى هزار درهم نيز نتوانسته است كه اين شاگرد على عليه السلام را ساكت كند ، گفت : نامه را بده ببينم
، طرماح گفت : روى پاهايت مى ايستى ، دو دستت را دراز ميكنى تا من نامه على عليه‏ السلام را ببوسم و بتو بدهم‏
معاويه گفت : نامه‏ را به عمرو عاص بده‏ طرماح گفت : اميرى كه ظالم‏ است ، وزيرش هم خائن است و من نامه را به خائنى‏ چون او نميدهم‏ معاويه گفت : نامه را به يزيد بده‏ طرماح گفت : ما دل خوشى از شيطان نداريم‏ چه رسد به بچه اش‏ معاويه پرسيد : پس چه كنيم ؟
طرماح گفت : همانكه گفتم‏ بالاخره معاويه نامه‏ را گرفت و خواند بعد هم با ناراحتى تمام كاتبش‏ را احضار كرد تا جواب نامه را اينگونه بنويسد ” على ! عده لشكريان من به عدد ستارگان آسمان‏ است‏ مهياى نبرد باش ” طرماح برخاست و گفت : من خودم جواب نامه ات را مى دهم‏
على عليه‏ السلام خود به تنهايى خورشيديست كه ستارگان تو در برابرش نورى نخواهند داشت‏ سپس خواست برود كه معاويه گفت ” طرماح ! سى هزار درهمت را بردار و سپس برو “
، اما طرماح بى اعتناء به‏ حرف معاويه و بدون خداحافظى راه كوفه را در پيش‏ گرفت‏ معاويه رو به عمرو عاص كرد و گفت : حاضرم‏ تمام ثروتم را بدهم تا يكى از شما به اندازه‏ يكساعتى كه اين مرد از على طرفدارى كرد ، از من‏ طرفدارى كند عمرو عاص گفت : بخدا اگر على به‏ شام بيايد ، من كه عمرو عاصم نمازم را پشت سر او ميخوانم اما غذايم را سر سفره تو ميخورم
‏ ( الأختصاص ص ١٣٨)

 

موضوعات: حضرت فاطمه زهرا(س) و امام علی(ع)  لینک ثابت




نرفتم کربلا اما
شنیدم عالمی داره
منو مهمون کنه هرکی
از اون تربت کمی داره
سلام ارباب خوب من
دلم تنگه برای تو
برای گریه و مستی
میون روضه های تو
فقط از اشک تو روضت
اگه من آبرو دارم
بیا و کربلایی کن
که منم آرزو دارم
گرفتار غمت هستم
به گیسویت اسیرم کن
تو رو جون حبیب آقا
میون روضه پیرم کن
حسین ای جان شیرینم
حسین ای یار دیرینم
دوعالم را زکف دادم
فقط روی تورا بینم
چرا هرکی حرم رفته
نمیخواسته که بر گرده
چرا مجنون شده هرکی
اذون صبحو گوش کرده
میگن فرقی نداره که
غریب یا آشنا باشی
میگن مهمون آقایی
اگر پایین پا باشی…

 

موضوعات: شعر ادبی اهل بیت(ع)  لینک ثابت




( آخوند ملا محمد باقر مجلسی ) را بر اسلام ومسلمین حق بسیار است ، چه انتشار مذهب شیعه از برکت تألیفات آن بزرگوار است ، ( معروف است که چون کتاب ( حق الیقین ) او انتشار یافت ، تا به ولایت شام رسید در اطراف و توابع شامات هفتاد هزار نفر شیعه شدند ترجمه احادیث و اخبار و قصص و معجزات حضرات معصومین علیهم السّلام توسّط آنجناب باعث زیادتی و محکم شدن عقائد مسلمانان و شیعیان شد و قبل از او جماعت صوفیه در کثر و غلوّ بودند تمامی اصول آن شجره را قلع و قمع نمود و در امر بمعروف و نهی از منکر وترویج علم و تدریس و تاءلیف یگانه اهل زمان بود و امام جمعه و جماعت اصفهان بود ، شاه سلطان حسین سلطانی بود بی نظم ولیکن آخوند ملا محمد باقر تا زنده بود به واسطه وجود شریف او مملکت برقرار و منظم بود و چون آخوند از دنیا رفت ولایت قندهار از دست سلطان بیرون رفت ورخنه در مملکت افتاد تا آنکه از افغان به اصفهان آمدند و سلطان را کشتند . )
تالیفات او از زمان ولادت تا زمان وفات ، روزی هزار سطر است که هر سطری پنجاه حرف باشد واین ممکن نمی شود مگر به تاءیید خداوند ، یکی از تاءلیفات او کتاب گران قدر بحار الانوار است که مانندش نوشته نشده ، تاریخ ولادت آن بزرگوار را حساب کرده اند مطابق شده با جمله :

( جامع کتاب بحار الا نوار )

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت




یعقوب لیث سیستانی ؛ پادشاه سلسله صفاریان و نخستین شهریار ایرانی پس از اسلام .
شبی هر چه کرد ؛ خوابش نبرد ،
غلامان را گفت : حتما به کسی ظلم شده ؛ او را بیابید.
پس از کمی جست و جو ؛ غلامان باز گشتند و گفتند : سلطان به سلامت باشد ، دادخواهی نیافتیم .
اما سلطان را دوباره خواب نیامد ؛ پس خود برخواست و با جامه مبدل ، از قصر بیرون شد ؛
در پشت قصر خود ؛ ناله ای شنید که میگفت خدایا :
یعقوب هم اینک به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش اینچنین ستم میشود ؛
سلطان گفت : چه میگویی؟
من یعقوبم و از پی تو آمده ام ؛ بگو ماجرا چیست؟

آن مرد گفت : یکی از خواص تو که نامش را نمیدانم ؛ شبها به خانه من می آید و به زور ، زن من را مورد آزار و اذیت و تجاوز قرار میدهد .
سلطان گفت : اکنون کجاست؟
مرد گفت: شاید رفته باشد .
شاه گفت : هرگاه آمد ، مرا خبر کن ؛ و آن مرد را به نگهبان قصر معرفی کرد و گفت :
هر زمان این مرد ، مرا خواست ؛ به من برسانیدش حتی اگر در نماز باشم .

شب بعد ؛
باز همان سرهنگ به خانه آن مرد بینوا رفت ؛ مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت .

یعقوب لیث سیستانی؛ با شمشیر برهنه به راه افتاد ، در نزدیکی خانه صدای عیش مرد را شنید ؛
دستور داد تا چراغها و آتشدانها را خاموش کنند آنگاه ظالم را با شمشیر کشت .
پس از آن دستور داد تا چراغ افروزند و در صورت کشته نگریست ؛
پس ؛ در دم سر به سجده نهاد ،

آنگاه صاحب خانه را گفت قدری نان بیاورید که بسیار گرسنه ام .
صاحبخانه گفت : پادشاهی چون تو ؛ چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کردن؟
شاه گفت: هر چه هست ؛ بیاور .
مرد پاره ای نان آورد و از شاه سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید ؛

سلطان در جواب گفت:
آن شب که از ماجرای تو آگاه شدم ؛ با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من ؛ کسی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از فرزندانم ؛
پس گفتم چراغ را خاموش کن تا محبت پدری ؛ مانع اجرای عدالت نشود ؛
چراغ که روشن شد ؛ دیدم بیگانه است ؛
پس سجده شکر گذاشتم .
اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن شب که از چنین ظلمی در سرزمین خود آگاه شدم؛
با پروردگار خود پیمان بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم .
اکنون از آن ساعت تا به حال چیزی نخورده ام.

گر به دولت برسی ؛ مست نگردی ؛ مردی
گر به ذلت برسی ؛ پست نگردی ؛ مردی

اهل عالم همه بازیچه دست هوسند
گر تو بازیچه این دست نگردی ، مردی.

 

موضوعات: داستان  لینک ثابت




امام صادق (علیه السلام) می فرمایند :
هنگامی که گرفتاری بنی اسرائیل (غیبت حضرت موسی) طولانی شد و ظلم و ستم بر ایشان زیاد شد ، چهل روز روی به درگاه الهی آورده ، ضجّه و گریه ( آغار نموده و به دعا قیام کردند ) ، ( پس از آن دریای رحمت الهی با دعای بنی اسرائیل به جوشش در آمد ) و خداوند به حضرت موسی و هارون وحی فرستاد که با مدد غیبی ، بنی اسرائیل را از شر فرعون نجات بخشند و صد و هفتاد سال از گرفتاری آنها بخشیده شد .
(یعنی 170 سال در ظهور حضرت موسی تعجیل شد به خاطر دعای همگانی و خواست عمومی مردم)
.
.
سپس امام صادق (ع) فرمود :
شما شیعیان هم اگر مانند بنی اسرائیل ( با ضجه و گریه دعای همگانی کنید ) خداوند فرج ما را خواهد رساند. اما اگر چنین نکنید این سختی ، به نهایت مدّتش خواهد رسید(نهایت امر یعنی اوج شدت و سختی و ترس و فشار و بی دینی و ظلم و جنگ و نا امنی و فساد و … تا مردم بالاخره سرشان به سنگ بخورد و مجبور شوند از شدت اضطرار و بیچارگی و بدبختی به امام زمان روی اورند )

بحارالانوار ج52 ،ص131

موضوعات: روایات  لینک ثابت




سؤال:آيا رجعت صحيح است ؟ آيا بازگشت ائمه «عليهم السلام » بعد از شهيد شدن امام مهدي ( عج ) ميباشد ؟
جواب:
قبل از اينكه به پاسخ شما بپردازيم حديثي از امام عصر ( عج ) را نقل مي كنم امام مهدي (عج) نسبت به شيعيان خود مي فرمايد : ما در رعايت حال شما كوتاهي نمي كنيم و ياد شما را از خاطر نبرده ايم كه اگر جز اين بود گرفتاريها به شما رو مي آورد و دشمنان شما را ريشه كن مي كردند , از خدا بترسيد و ما را پشتيباني كنيد .
« بحار الانوار , ج 53 , ص 175 »
اما در مورد سوال شما نكات ذيل قابل ذكر است , در خواست مي گردد چون اين موضوع ا زمقوله هاي متفاوت كلامي , فلسفي , عقلي , روايي و نقلي مورد بحث قرار گرفته حتما براي اطلاعات بيشتر و تنوير ذهن مبارك كتب ارجاعي را مطالعه كنيد .
رجعت از اصول اعتقادي اختصاصي شيعه است و ساير فرق به آن اعتقادي ندارند .
رجعت جنبه عمومي و همگاني ندارد. بلكه در مورد ائمه اطهار «عليهم السلام » و مؤمنان خالص , كافران ستمگر اختصاص مي يابد .
بنا به فرمايش امام صادق «عليه السلام » در مورد موافقان چون در مسير آنان سد و موانعي ايجاد شده بود. لذا براي ادامه طريق كمال و براي مشركين خالص كه پست ترين درجه آنرا ندارند جهت رسيدن به مجازات رجعت صورت مي گيرد .
رجعت اختياري است و زمان آن نيز مانند ظهور حضرت مشخص نيست .
امام صادق «عليه السلام » مي فرمايند: كه تمامي پيامبران « عليهم السلام » در ركاب علي «عليه السلام » هنگام رجعت جنگ خواهند نمود .
اولين شخصي كه به دنيا رجعت مي كند به نقل از امام صادق « عليه السلام » امام شيعيان حضرت امام حسين «عليه السلام »مي باشد .
ابن خالد كابلي به نقل از امام سجاد «عليه السلام » در تفسير آيه { ان الذي فرض عليك القران لرادك الي معاد }يعني :آن كسي كه قرآن را برتو فرض كرد تو را به بازگشتگاه بر مي گرداند . مي نويسد : پيامبر و علي « عليهم السلام » و همه امامان به سوي شما باز مي گردند .
در ادعيه نيز به اين مسأله اشاره شده است .
در زيارت جامعه مي خوانيم { معترف بكم , مومن با يابكم , مصدق برجعتكم منتظرلامركم و مرتقب لدولتكم } يعني :« من به شما اعتراف مي كنم و ايمان به بازگشت شما دارم و رجعت شما را تصديق مي كنم و منتظر امر شما و چشم به راه دولت شما هستم . »
خداوند اگر مرگي كه بر همه بندگانت مسلم نموده اي ميان من و ظهور مولايم جدايي بينداز با قدرت بي نهايتت مرا از قبر بيرون بياور در حالي كه كفنم را به خودم پيچيده , شمشيرم را از غلاف در آورده , نيزه ام را بدست گرداندم تا دعوت كننده اي را كه در شهر و صحرا بانك بر مي آورد لبيك بگويم .
« آيات 83 ,سوره مباركه نمل , آيه 1, سوره مباركه مدثر , 36 سوره مباركه فجر , آيه شريفه 79 , سوره مباركه ص , 13 سوره مباركه ذاريات , 12 سوره مباركه , نازعات , 20 سوره مباركه مائده , 39 سوره مباركه يونس , 124 سوره مباركه طه , 95 سوره مباركه انبياء نيز به مورد رجعت اشاره كرده اند .
د رانتها به روايتي از امام رضا « عليه السلام » در اين مورد مي پردازيم :حسن بن جهم گويد روزي مأمون به امام رضا «عليه السلام » عرضه داشت اي ابا الحسن نظر شما در مورد رجعت چيست ؟ حضرت فرمودند : اعتقاد صحيحي است و اين رجعت در امتهاي گذشته بوده و قرآن هم در مورد آن سخن گفته است ( مثل قصه عزير : هنگامي كه از ترس مرگ از خانه هايشان فرار كردند ……)
و گوش به گوش ( يعني دقيقا آنچه در امتهاي گذشته رخ داده در اين امت هم اتفاق مي افتد و يكي از آن موارد رجعت است .


منابع بيشتر براي مطالعه :
1-مهدي موعود , ج2, ترجمه و شرحي از بحار الانوار علامه مجلسي , انتشارات جمكران
2- رجعت بررسي جامع مفهوم رجعت از ديدگاه عقل و نقل , محمد رضا ضميري
3-الايقاظ من المجعه بالبرهان علي الرجعه , الحرالعاملي
4-رجعت يا دولت كريمه خاندان وحي , محمد خادمي شيرازي
5-رشحات البحار , شاه آبادي محمد علي
6-الشيعه و الرجعه الحيدريه , محمد رضا طبسي

موضوعات: پرسمان انتظار و مهدویت  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم