✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻣﮑﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﺑﺪﺭﺧﺸﻴﺪ


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 




بعد از خوردن غذا بیل گیتس 5 دلار به عنوان انعام به پیش خدمت دادپیشخدمت ناراحت شد بیل گیتس متوجه ناراحتی پیشخدمت شد و سوال کرد : چه اتفاقی افتاده؟ پیشخدمت : من متعجب شدم …. بخاطر اینکه در میز کناری پسر شما 50 دلار به من انعام داد در درحالی که شما که پدر او هستید و پولدار ترین انسان روی زمین هستید فقط 5دلار انعام می دهید ! گیتس خندید و جواب معنا داری گفت : او پسر پولدار ترین مرد روی زمینه و من پسر یک نجار ساده ام

موضوعات: داستان  لینک ثابت





انسانیت، ساده یا پیچیده!
چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , 3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود ,, ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم , بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و … بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم ,, به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده ,, خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش , اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد , ,,, خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود , اما اونجایی خیلی تعجب کردم که دیشب با دوستام رفتیم سینما که تو صف برای گرفتن بلیط ایستاده بودیم , ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختر بچه 4-5 ساله ایستاده بود تو صف ,,, از دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو بابا خطاب میکنه ,, دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم , دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش ,, به محض اینکه برگشت من رو شناخت , یه ذره رنگ و روش پرید ,, اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم , ماشالله از 2-3 هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده ,, همینطور که داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم گفت ,, داداش او جریان یه دروغ بود , یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم,, دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت ,,,,, اون روز وقتی وارد رستوران شدم دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم ,, همینطور که داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم البته اونا نمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن , پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم ,, الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم ,,, پیر مرده در جوابش گفت , ببین امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود ,, من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه 18 هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده ,, همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن او کسی که سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین ,, پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد , پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار ,, من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور اب باز بود و داشت هدر میرفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم ,, رو کردم به اسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن ,, بعد امدم بیرون یه جوری فیلم بازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین ,, ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماهاکه دیگه احتیاج نداشتیم ,, گفت داداشمی ,, پول غذای شما که سهل بود من حاضرم دنیای خودم و بچم رو بدم ولی ابروی یه انسان رو تحقیر نکنم ,, این و گفت و رفت ,, یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه , ولی یادمه که چند ساعت روی جدول نشسته بودم و به درودیوار نگاه میکردم و مبهوت بودم ,,,, واقعا راسته که خدا از روح خودش تو بدن انسان دمید.

 

موضوعات: داستان  لینک ثابت




تحسين به موقع يكي از بهترين وسايل مسرور كردن كودك است .
اين امر در نظر اسلام ، صرف نظر از فوايد تربيتي ، باعث نيل به اجر اخروي و پاداش الهي است . اولياي گرامي اسلام عملا به اين اصل بزرگ تربيتي ، توجه كامل داشته اند و اطفال خود را در مقابل كارهاي پسنديده و سخنان خوب ، مورد تحسين و محبت هاي مخصوص خود قرار مي دادند.
روزي علي عليه السلام در منزل نشسته و دو طفل خردسال آن حضرت ، ((عباس بن علي و زينب عليهماالسلام)) در طرف راست و چپ آن حضرت نشسته بودند.
علي عليه السلام به عباس فرمود: بگو يك !
گفت : يك !
فرمود: بگو دو!
عرض كرد: حيا مي كنم با زباني كه يك گفته ام ، دو بگويم .
علي عليه السلام به منظور تشويق و تحسين كودك ، چشم هاي فرزند خود را بوسيد. و اين خود اشاره به يك لطيفه توحيدي است . يعني موحدين و يكتاپرستان هرگز به شرك و دوپرستي نمي گرايند.
سپس علي عليه السلام به حضرت زينب عليهاالسلام ، كه در طرف چپ نشسته بود، توجه فرمود. در اين موقع زينب عليهاالسلام عرض كرد:
((پدر جان ! آيا ما را دوست داري ؟))
حضرت فرمود: ((بلي ! فرزندان ما پاره هاي جگر ما هستند.))
عرض كرد: ((دو محبت در دل مردان با ايمان نمي گنجد؛ حب خدا و حب اولاد، ناچار بايد گفت نسبت به ما شفقت و مهرباني است و محبت خالص ، مخصوص ذات لايزال الهي است .))
اين جمله توحيدي از زبان حضرت زينب عليهاالسلام دختر خردسال آن حضرت نيز شايان تحسين و تمجيد بود. در آن موقع ، علي عليه السلام نسبت به اين كودك ، ابراز مهر و محبت بيشتري فرمود و در واقع تشديد محبت و عطوفت خود را پاداش آن دو طفل قرار داد و بدين وسيله آنان را تحسين و تمجيد فرمود.(1)
مححيط خانه علي عليه السلام مالامال از توحيد و يكتاپرستي است ، مملو از مهر خداوند و عشق الهي است . اطفال آن خانواده نيز به همان روش تربيت شده اند و دلهاي كودكانه آنها مانند پدر بزرگوار خود لبريز از عشق به خداي يگانه و حب حضرت احديت است .(2)

1- مستدرك الوسايل ، ج 2، ص 635.
2- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج 2، ص 320.

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




يونس بن عمار از اصحاب امام صادق عليه السلام بود. زماني دچار بيماري برص شد و لكه هاي سفيدي بر صورتش آشكار گرديد. اين عارضه ، او را به سختي ملول و آزرده ساخت . به علاوه بر اثر اين عارضه كساني درباره اش سخناني ناروا مي گفتند و آن گفته ها قدر و منزلتش را در جامعه كاهش داد و نمي توانست مانند گذشته در مجامع عمومي حضور يابد و با مردم سخن بگويد.
تصميم گرفت حضور امام صصادق عليه السلام برود و اوضاع و احوال خود را به عرض آن جناب برساند و چاره جويي كند. شرفياب شد و توضيح داد كه از طرفي گرفتار بيماري برص هستم و از طرف ديگر سخنان دردناك بعضي از اشخاص به شدت مرا رنج مي دهد و سخت متاءثرم .
امام عليه السلام براي آن كه روحيه او را تقويت كند و مشكل اجتماعي اش را حل نمايد، به وي فرمود:
لقد كان مومن آل فرعون مكنّع الاءصابع فكان يقول هكذا و يمدّ يديه و يقول يا قوم اتبعوا المرسلين .(1)
دست مومن آل فرعون عيب مادرزادي داشت . انگشتانش خميده و به هم چسبيده بود. اما موقع سخن گفتن ، بدون احساس ضعف و انكسار، دست معيوب خود را به سوي مردم دراز مي كرد و مي فرمود:
((اي مردم ! از فرستادگان خدا پيروي كنيد.))
امام عليه السلام با اين بيان كوتاه هم جواب سخنان بي اساس مردم را مي داد و هم خاطرنشان مي كرد كه ممكن است يك نفر انسان شريف و پاكدل كه خدمتگزار دين خداست ، به عارضه اي مبتلا باشد، همانطور كه مومن آل فرعون دچار بود و از طرف ديگر هم با نقل قضيه مومن آل فرعون روحيه يونس را تقويت مي كرد و به وي مي فهماند كه به سبب عارضه لكه هاي صورت نبايد از مردم كناره گيري كني و اطمينان و شخصيت خويش را از دست بدهي ! و بايد همچنان با شهمات ، به انجام وظايف تبليغي خود مشغول باشي ، چنانكه مومن آل فرعون ، دست معيوب خود را به سوي مردم دراز مي كرد و آنان را به پيروي از انبياي الهي دعوت مي نمود، يعني همان طوري كه نقص عضو انگشتان دست ، اراده مومن آل فرعون را متزلزل نكرد و نتوانست شخصيت معنوي او را در هم بشكند، لكه هاي صورت نيز نبايد، اراده شما را تضعيف كند و از انجام وظايف اجتماعي بازدارد.
بيان امام صادق عليه السلام خاطر پريشان يونس بن عمار را آرام كرد و او را براي تجديد آميزش با مردم و سازش با محيط، تقويت و تشويق نمود و به شخصت تزلزل يافته اش قرار و استقرار بخشيد.
آري ! بيان نافذ مربيان بزرگ در جبران شكست هاي روحي افراد و تقويت شخصيت و اراده آنان اثر بسيار درخشان دارد.(2)

1- الكافي ، ج 2، ص 260.
2- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 1، ص 216.

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




ايحسب الانسان اءن يترك سدي ؛(1)
((آيا انسان تصور مي كند كه با وجود عقل و نيروي عمل ، خداوند او را مهمل و به حال خود مي گذارد و به اوامر و نواهي خود مكلفش نمي سازد؟))
كسي كه خود را آفريده خدا مي شناسد و بقاي خود را مرهون تدبير حكيمانه او مي داند، نمي تواند در مقابل اوامر پروردگار خود بي تفاوت باشد.
او با اين واقع بيني و انديشه نوراني ، جسم و جان خود، عقل و وجدان خود، غرايز و تمايلات حيواني خود و خلاصه تمام ذرات وجود خود را آفريده خداوند مي داند و معتقد است او خالق من و مالك واقعي من است .
چنين انساني ، بر خلاف دستور مالك حقيقي خويش قدم بر نمي دارد و به خود اجازه گناه نمي دهد و اگر چندي بر اثر غفلت به گناه آلوده شود، به محض آنكه فكر بندگي و عبوديت را در نهادش بيدار كنند و متذكرش سازند كه مملوك پروردگار است و بنده و مملوك حق ندارد از فرمان مولا و مالك خود سرپيچي نمايد، فورا متنبه مي شود، تغيير روش مي دهد و از گذشته خود پشيمان مي گردد. و در آتيه ، از گناه و مخالفت مولاي خويش باز مي ايستد.
((بشر بن حارث حافي)) از اهل مرو بود. مدتي از عمرش به گناهكاري و شهوات غير مشروع گذشت . روزي حضرت موسي بن جعفر عليه السلام از كوچه اي كه بشر در آن بود، عبور مي فرمود. موقعي كه به در خانه بشر رسيد، اتفاقا در باز شد، و يكي از كنيزكان بشر، از خانه بيرون آمد. كنيز حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را شناخت و آن حضرت نيز مي دانست كه اين خانه بشر است . از كنيز سوال كرد: ((آقاي تو آزاد است يا بنده ؟))
جواب داد: ((آزاد است .))
فرمود: ((چنين است كه گفتي ! زيرا اگر بنده مي بود، به شرايط بندگي عمل مي كرد و از آقاي خود اطاعت مي نمود.))
حضرت موسي بن جعفر عليه السلام اين سخن را فرمود و راه خود را در پيش گرفت . كنيز به خانه برگشت و گفته امام را براي بشر نقل كرد.
سخن حضرت در نهاد او طوفاني برپا كرد و سخت منقلبش نمود. به عجله از جا برخاست و با پاي برهنه از خانه بيرون دويد و خود را به حضرت موسي بن جعفر عليه السلام رساند. به دست امام عليه السلام توبه كرد، گناهان را ترك گفت و راه اطاعت الهي را در پيش گرفت . چون موقعي كه به حضور امام شرفياب شد و توبه كرد پابرهنه بود به احترام آن لحظه سعادت بخش ، تا پايان عمر، كفش نپوشيد و هميشه با پاي برهنه راه مي رفت . لذا معروف شد به بشر حافي ؛ يعني پابرهنه .(2)
بشر كه چندين سال با گناه و ناپاكي آلوده بود، با يك جمله كوتاه متنبه گرديد و چنان منقلب شد كه از گذشته خويش استغفار نمود و بقيه عمر را با پاكي و درستكاري گذراند.
او يك مرد الهي بود و به مالكيت خداوند اعتقاد داشت . موقعي كه امام عليه السلام انديشه مقدس و فكر ايماني اش را يادآور شد و متوجهش ساخت كه اگر خود را بنده و مملوك خدا مي داني ، بايد به شرايط بندگي عمل كني و ا ز اوامر ولايت سرپيچي ننمايي ، فورا اطاعت نمود و از رفتار ناپسند خود باز ايستاد.(3)

1- سوره مبارك قيامت ، آيه 36.
2- تتمة المنتهي ، ص 329.
3- آية الكرسي ، پيام آسماني توحيد، ص 187.

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




قال الصادق جعفر بن محمد عليه السلام ارج الله رجاء لا يجرّئك علي معصيته و خف الله خوفا لا يؤ يسك من رحمته .(1)
امام صادق عليه السلام فرمود:
((به خداوند اميدوار باش ، آنچنان اميدي كه تو را در معصيت او جري و جسور ننمايد و از خدا بترس آنچنان ترسي كه موجب نااميدي ات از فضل و رحمت او نشود.))
معيار فكر اسلامي و انديشه قرآني ، اميد به رحمت باريتعالي و ترس از قهر و عذاب اوست . وجود اين دو حالت در تمام موقع براي مسلمانان آنقدر مهم است كه اولياي دين نبودن هر يك از آن دو را گناهي بزرگ به حساب آورده اند.
عن عبدالله بن سنان قال : سمعت اباعبدالله عليه السلام يقول ان من الكبائر عقوق الوالدين و الياءس من روح الله و الاءمن لمكر الله .(2)
عبدالله بن سنان مي گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مي فرمود:
((از جمله گناهان كبيره تحقير و عصيان پدر و مادر است و همچنين از گناهان كبيره نااميدي از رحمت خداوند و احساس ايمني از مكر و عذاب اوست .))
نفس و بدن آدمي با هم متحدند و بر اساس اين اتحاد است كه همواره روح در بدن اثر مي گذارد و بدن از روح متاءثر مي شود. تمام حالات و ملكات نفساني ما از قبيل اميدواري يا نااميدي ، شجاعت يا ترس ، سخاوت يا بخل ، حسن نيت يا سوءنيت ، دوستي يا دشمني و خلاصه همه صفات روحي ما خواه پسنديده و خوب باشد و خواه ناپسند و بد، در بدن ما و چگونگي گفتار و رفتارمان اثر مي گذارند و كارهاي ما را متناسب و هماهنگ خود مي سازند.
همچنين اعمال بدني ما در روحمان مؤ ثر است و صورت نفساني ما را مي سازد. اگر ممارستمان در اعمال خوب و گفتار و رفتار سعادت بخش باشد، صورت نفساني ما انساني و نيكو مي شود و اقتضاي آن برخوردار شدن از پاداش الهي است و اگر كارهاي بدني ما بد و شقاوت زا باشد، صورت نفساني ما را غيرانساني و زشت مي سازند و اقتضاي آن كيفر الهي است .
به شرحي كه اشاره شد حبط و تكفير اعمال خوب و بدمان دو جريان مهم و پايدار در زندگي ماست كه قرآن شريف ما را آگاه نموده است و اين هر دو مي تواند مستند به تغيير نيت و دگرگون شدن رفتار و گفتارمان ناشي شود و مي تواند آميخته اي باشد از انديشه و عمل كه در مواردي نتيجه آن حبط اعمال خوب است و در مواردي تكفير اعمال بد.
در هر صورت اين قابليت تحول و تغيير تا آخرين روز زندگي دنيا كه دار تكليف و عمل است ، باقي و برقرار مي ماند.
ممكن است آدمي روز آخر عمر و حتي ساعت آخر حيات ، در ظاهر و باطن به سوي خدا بازگشت نمايد، توبه نصوح كند، روح و زبانش به حقيقت از پيشگاه الهي عذر بخواهد و بر اثر آن توبه واقعي ، خداوند او را ببخشد، گناهانش را تكفير نمايد و با سعادت از دنيا برود و از طرفي هم ممكن است در روز آخر عمر به كفر و الحاد گرايش يابد، از دين خدا روي گرداند، تمام اعمال خويش حبط شود و با شقاوت و سيه روزي دنيا را ترك گويد.
اين قبيل افراد سعيد و شقي در تاريخ بشر نظاير بسيار داشته اند.
ولي رستگاري و سعادتي كه در پايان زندگي نصيب شخص حر بن يزدي رياحي گرديد، كم نظير است .
زيرا عبيدالله بن زياد براي تثبيت حكومت ظالمانه يزيد، وي را در مسير خطري بزرگ و گناهي بس عظيم قرار داد.
او را ماءمور نمود با لشكريانش راه را بر حضر حسين عليه السلام ببندد و مانع بازگشت آن حضرت شود. اين كار را انجام داد و سپس ماءموريت يافت آن حضرت را در بيابان نگهدارد و نگذارد وارد كوفه شود. اين كار را نيز انجام داد و امام را در زمين كربلا متوقف نمود و زمينه قتل فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را فراهم آورد. اما خيلي زود به خود آمد و خويشتن را از اسارت بني اميه آزاد سازد و راه باطلي را كه در پيش گرفته است ترك گويد، و در فرصت مناسبي با قاطعيت تمام از مال و مقام ، زن و فرزند، حيات و زندگي و خلاصه جميع شؤ ون مادي و دنيوي خويش براي خدا چشم پوشيد و در پيشگاه الهي توبه كرد و به حضرت حسين عليه السلام پيوست و در ركاب آن حضرت به درجه شهادت نايل گرديد و به سعادت ابدي دست يافت .(3)

1- وسائل الشيعه ، ج 15، ص 217؛ مشكوة الانوار، ص 118.
2- الكافي ، ج 2، ص 278.
3- معاد از نظر روح و جسم ، ج 2، ص 285.

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




شبي مرد عربي در خارج شهر با زن جوان زيبايي برخورد نمود. از او خواست كه با وي بياميزد.
زن گفت : اگر در ضميرت واعظ ديني نداري ، آيا عقلت نمي تواند، تو را از اين كار زشت و نادرست باز دارد؟
مرد در جواب گفت : ((به خدا جز ستارگان آسمان كسي ما را نمي بيند.))
زن گفت : ((پس ستاره آفرين ، يعني خدا، كجاست ؟))
مرد از شنيدن اين سخن شرمسار شد و گفت توبه كردم و از اين كار منصرف شد.(1)
سخنان پاك و بي آلايش اين زن مسلمان ، روشنگر اين حقيقت است كه چگونه ايمان به خدا و اعتقاد به احاطه علمي پروردگار، ضامن اجراي قانون الهي است و مي تواند در شب تيره و در محيط خلوت بيابان ، يك فرد با ايمان را از عمل منافي با عفت بازدارد.(2)

1- المستطرف ، ج 2، ص 231.
2- آية الكرسي ، پيام آسماني توحيد، ص 300.

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




عن علي بن الحسين عليه السلام قال : مر موسي بن عمران علي نبينا و آله و عليه السلام برجل و هو رافع يده الي السماء يدعو الله فانطلق موسي في حاجته فغاب سبعة ايام ثم رجع اليه و هو رافع يده الي السماء فقال : يا رب هذا عبدك رافع يديه اليك يساءلك حاجته و يساءلك المغفرة منذ سبعة ايام لا تستجيب له قال فاءوحي الله اليه يا موسي لو دعاني حتي تسقط يداه اءو تنقطع يداه اءو ينقطع لسانه ما استجبت له حتي ياءتيني من الباب الذي اءمرته (1)
امام سجاد عليه السلام فرمود:
حضرت موسي بن عمران از رهگذري عبور مي كرد. مردي را ديد كه دست به سوي آسمان برداشته و خدا را مي خواند. موسي عليه السلام از پي كار خود رفت و پس از هفت روز مراجعت نمود. مشاهده كرد او همچنان دست به آسمان دارد و دعا مي كند.
موسي عليه السلام عرض كرد: ((بار الها! اين بنده هفت روز است كه دعا مي كند، حاجتش را برآوري و تو خواسته اش را اجابت ننموده اي .))
خداوند به موسي عليه السلام وحي فرستاد كه :
((اگر او مرا آنقدر بخواند كه دستش بيفتد و زانويش قطع شود، دعايش را مستجاب نمي كنم ، مگر از راهي كه مقرر داشته ام و به او امر كرده ام برود و مرا بخواهد.))
خداوند متعال در نظام تكوين ، وسايلي را مقرر فرموده است كه مجاري فيض اوست و افراد با ايمان ، عطاياي الهي را از راه آن مجاري طلب مي كنند.
روزي دهنده و رزاق ، ذات اقدس الهي است ، اما مجراي رزق ، كشاورزي و دامداري و پرورش درختان ميوه است .
كسي كه آب و خاك و قدرت كار دارد، بايد رزق خود را از مجاري تعيين شده به دست آورد. اگر چنين انساني وظيفه خود را انجام ندهند و بخواهد با دعا از خداوند رازق درخواست روزي نمايد، مطرود درگاه الهي خواهد بود و دعايش قابل استجابت نيست .(2)

1- بحارالانوار، ج 2، ص 263.
2- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 2، ص 283.

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم