✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
چفیه می گیو...


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



رفیقان ، دوستان ده ها گروهند
که هر یک در مسیر امتحانند
گروهی صورتک بر چهره دارند
به ظاهر دوست اما دشمنانند
گروهی وقت حاجت خاک بوسند
ولی هنگام خدمتها نهانند
گروهی خیر و شَر در فعلشان نیست
نه زحمت بخش و نه راحت رسانند
گروهی دیده نا پاکند هشدار
نگاه خود به هر سو می دوانند
بر این بی عصمتان ننگ جهان باد
که چون خوکند و بد ، بدتر ز آنند
ولی… ولی
ولی یاران همــدل از ره لطف
به هر حالت که باشند مهربانند
رفیقان را درون جان نگهدار
که آنها پُر بهاتر از جهانند

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




دلــــــــــم می خواهد از دید بعضی آدمــــــــــها پنهان بمانم…
آدمــــــــــهایی که مــــــــــدام توی زندگیت ســــــــــرک میکشند !
و با ژست صمیمیت…
داشته هایت را می شــــــــــمارند!
احساساتت را خط کشی میــــــــــکنند!
اشتباهاتتان را سر زنش میــــــــــکنند!
به چیزهایی که خود ندارند حســــــــــادت میکنند!
دست می گذارند روی نقطه ضعف هایت و آنها را بزرگــــــــــتر میکنند !
هر کاری که لازم باشد می کنند تا تو را کوچک و بی رنگ و کــــــــــدر نشــــــــــان دهند…
این آدمها آینه نیستند….
“خورده شیشه اند…!!!

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

اول اینکه :
در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
دوم اینکه : در بهترین بستر بخوابی!ش
سوم اینکه: در بهترین کاخها و خانه های دنیا زندگی کنی!
پسر لقمان گفت: ای پدر، ما یک خانواده فقیر هستیم. من چطور میتوانم این کارها را انجام دهم؟!
لقمان گفت: اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری، هر غذایی طعم بهترین غذای جهان را میدهد.
اگر بیشتر کار کنی و کمتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای، احساس میکنی بهترین خوابگاه جهان است.
و اگر با مردم دوستی کنی، در قلب آنها جای میگیری و آنوقت بهترین خانه های جهان، مال توست.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




پروردگارا

مرا بینشی عطا فرما تا تو را بشناسم

و دانش عطا فرما تا خود را بشناسم

مرا صحتی عطا فرما تا از كار لذت ببرم

و ثروتی عطا فرما تا محتاج نباشم

مرا نیرویی عطا فرما تا در نبرد زندگی فائق شوم

و همتی عطا فرما تا گناه نكنیم

مرا صبری عطا فرما تا سختی ها رو تحمل كنم

و طبعی عطا فرما كه با مردم بسازم

مرا بزرگواری عطا فرما كه با دشمنم مدارا كنم

و بینشی عطا فرما تا زیباییهای جهان را ببینم

مرا عشقی عطا فرما تا تو و همه را دوست بدارم

و سعادتی عطا فرما تا خدمتگذار دیگران باشم

مرا ایمانی عطا فرما تا اوامرت را اطاعت كنم

و امیدی عطا فرما تا از ترس و اضطراب بر كنار باشم

مرا عقلی عطا فرما تا از خود نگویم

و معنویتی عطا فرما تا زندگی معنی داشته باشد

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




حضرت داود عليه السلام عرض كرد:
پروردگارا! همنشينم را در بهشت به من معرفى كن و نشان بده كسى را كه مانند من از زندگى بهشتى بهره مند خواهد شد؟
خداوند فرمود:
همنشين تو در بهشت متّى پدر حضرت يونس است . داود اجازه خواست به ديدار متى برود خداوند هم اجازه داد. داود با فرزندش سليمان به محل زندگى او آمدند. خانه اى را ديدند كه از برگ خرما ساخته شده .
پرسيدند: متى كجاست ؟
در پاسخ گفتند: در بازار است .
هر دو به بازار آمدند و از محل متى پرسيدند.
در جواب گفتند:
او در بازار هيزم فروشان است . در بازار هيزم فروشان نيز سراغ او را گرفتند.
عده اى گفتند.
ما هم در انتظار او هستيم .
داود و سليمان به انتظار ديدار او نشستند. ناگاه متى ، در حالى كه پشته اى از هيزم بر سر گذاشته بود آمد.

مردم به احترام او برخواستند و پشته را از سر او گرفته ، بر زمين نهادند. متى پس از حمد خدا هيزم را در معرض فروش گذاشت و گفت :

چه كسى جنس حلالى را با پول حلال مى خرد؟
يكى از حاضران هيزم را خريد. در اين وقت داود و سليمان به او سلام دادند.
متى آنها را به منزل خود دعوت نمود و با پول هيزم مقدارى گندم خريد و به منزل آورد و آن را با آسياب آرد كرد و خمير نمود و آتش ‍ افروخت ، مشغول پختن نان شد.
در آن حال با داود و سليمان به گفتگو پرداخت تا نان پخته شد. مقدارى نان در ظرف چوبى گذاشت و بر آن كمى نمك پاشيد و ظرفى پر از آب هم در كنارش نهاد، آورد و به دو زانو نشست و مشغول خوردن شدند.
متى لقمه اى برداشت ، خواست در دهان بگذارد، گفت : بسم الله و خواست ببلعد گفت : الحمدالله و اين عمل را در لقمه دوم و سوم و… نيز انجام داد. آنگاه كمى از آب با نام خدا ميل كرد. هنگامى كه خواست آب را بر زمين بگذارد خدا را ستود، سپس چنين گفت :
الهى ! چه كسى را مانند من نعمت بخشيدى و درباره اش احسان نمودى ؟ چشم بينا و گوش شنوا و تن سالم به من عنايت كردى و نيرو دادى تا توانستم به نزد درختى كه آن را نه ، كاشته ام و نه ، در حفظ آن كوشش ‍ نموده ام ، بروم و آن را وسيله روزى من قرار دادى و كسى را فرستادى كه آن را از من خريد و با پول آن گندمى خريدم كه آن نان پخته و با ميل و رغبت آن را خوردم تا در عبادت و اطاعت تو نيرومند باشم ، خدايا تو را سپاسگزارم .
پس از آن متى گريست . در اين موقع داود به فرزندش سليمان فرمود:
فرزندم ! بلند شو برويم ، من هرگز بنده اى را مانند اين شخص نديده بودم كه
به پروردگار سپاسگزارتر و حق شناس تر باشد
بحار: ج 14، ص 402

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





روزي پلنگي وحشي به دهكده حمله كرده بود. مردی خردمند همراه با تعدادي ازجوانان براي شكار پلنگ به جنگل اطراف دهكده رفتند.
اما پلنگ خودش را نشان نمي داد و دائم از تله شكارچيان مي گريخت. سرانجام هوا تاريك شد و
يكي از جوانان دهكده با اظهار اينكه پلنگ داراي قدرت جادويي است و مقصود آنها را حدس مي زند،
خودش را ترساند و ترس شديدي را بر تيم حاكم كرد.

مرد خردمند با خوشحالي گفت كه زمان شكار پلنگ فرا رسيده است و امشب حتما پلنگ خودش را
نشان مي دهد. ازقضا پلنگ همان شب خودش را به گروه شكارچيان نشان داد و با زخمي كردن جواني
كه به شدت مي ترسيد، سرانجام با تيرهاي بقيه از پا افتاد.

يكي از جوانان از مرد خردمند پرسيد:"چه چيزي باعث شد شما رخ نمايي پلنگ را پيش بيني كنيد؟
در حالي كه شب هاي قبل چنين چيزي نمي گفتيد!؟”

مرد خردمند گفت:
” ترس جوان و باور او كه پلنگ داراي قدرت جادويي است، باعث شد پلنگ احساس قدرت كند و خود را شكست ناپذير حس كند. اين ترس ها و باورهاي ترس آور و فلج كننده ما هستند كه باعث قدرت گرفتن زورگويان و قدرت طلبان مي شوند. پلنگ اگر مي دانست كه در تيم شكارچيان كساني حضور دارند كه از او نمي ترسند هرگز خودش را نشان نمي داد!”

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




روزی ابوریحان درس به شاگردان می گفت که خونریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد . شاگردان با خشم به او می نگریستند و در دل هزار دشنام به او می دادند که چرا مزاحم آموختن آنها شده است . آن مرد رسوا روی به حکیم نموده چند سئوال ساده نمود و رفت .
فردای آن روز، شاعری مدیحه سرای دربار، پای به محل درس گذارده تا سئوالی از حکیم بپرسد شاگردان به احترامش برخواستند و او را مشایعت نموده تا به پای صندلی استاد برسد.
که دیدند از استاد خبری نیست هر طرف را نظر کردند اثری از استاد نبود .
یکی از شاگردان که از آغاز چشمش به استاد بود و او را دنبال می نمود در میانه کوچه جلوی استاد را گرفته و پرسید: چگونه است دیروز آدمکشی به دیدارتان آمد پاسخ پرسش هایش را گفتید و امروز شاعر و نویسنده ایی سرشناس آمده ، محل درس را رها نمودید ؟!
ابوریحان گفت: یک بزهکار تنها به خودش و معدودی لطمه میزند ، اما یک نویسنده و شاعر خود فروخته کشوری را به آتش می کشد.
شاگرد متحیر به چشمان استاد می نگریست که ابوریحان بیرونی از او دور شد .
ارد بزرگ اندیشمند یگانه کشورمان می گوید : هنرمند و نویسنده مزدور ، از هر کشنده ای زیانبارتر است .
ابوریحان بیرونی دانشمند آزاده ایی بود که هیچگاه کسب قدرت او را وسوسه ننمود و همواره عمر خویش را وقف ساختن ابوریحان های دیگرکرد.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





مدرسه ای اقدام به بردن دانش آموزانش به اردو میکنه، که در مسیر حرکت اتوبوس به یک تونل نزدیک می شوند که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده میشود که حداکثر ارتفاع سه متر، و ارتفاع اتوبوس هم سه متر.
ولی چون راننده قبلا این مسیر رو اومده بود با کمال اطمینان وارد تونل میشود و ولی سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده می شود و در اواسط تونل توقف میکند.
پس از آروم شدن اوضاع مسولین و راننده پیاده میشوند.
پس از بررسی اوضاع مشخص میشود که یک لایه آسفالت جدیدی روی جاده کشیده شده که باعث این اتفاق شده و همه به فکر چاره افتادند
یکی به کندن آسفالت و دیگری به بکسل کردن با ماشین سنگین دیگر و …
اما هیچکدام چاره ساز نبود.
پسر بچه ای از اتوبوس پیاده شده و گفت که راه حل این مشکل را من میدونم، که یکی از مسوولین اردو بهش گفت که برو بالا پیش بچه ها و و از دوستات جدا نشو!!
پسر بچه با اطمینان کامل گفت که به خاطر کوچکیم دست کمم نگیر و یادت باشه که سر سوزن به این کوچکی چه بلایی سر بادکنک بزرگ در می آره.
مرد از حاضر جوابی کودک تعجب کرد و راه حل از او خواست.
بچه گفت که پارسال در یک نمایشگاهی معلممان یادمان داد که از یک مسیر تنگ چه جوری عبور کنیم و گفت که برای اینکه دارای روح لطیف و حساسی باشیم باید درونمان را از هوای نفس و باد غرور و تکبر و طمع و حسادت خالی کنیم و در اینصورت می توانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به خدا برسیم.
مسوول به او گفت که بیشتر توضیح بده.
پسر بچه گفت : که اگر بخواهیم این مساله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیکهای اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند .
پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد.

خالی کردن درون از هوای کبر و غرور و نفاق و حسادت؛ رمز عبور از مسیرهای تنگ زندگی است .

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت