✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
چفیه می گیو...


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



داستان آهنگر

 

آورده اند که ( ابوالفرج جوزی ) نقل میکند که یکی از مردان صالح این چنین گفت : من در مصر آهنگری دیدم که دست در کوره آهنگری می برد و آهن را با دست خود می گرفت و بیرون می کشید و روی سندان می گذاشت ولی آتش به دست او اثر نمی کرد .

 

با خود گفتم : این از عجایب است ! آتش باید بسوزاند ! حالا که نمی سوازند ، حتما رازی در کار است . نزدیک او رفتم و سلام کردم و گفتم : ای مرد ! تو از مردان خوب روزگاری ، دعایی در حق من بفرما . گفت : من آنچنان که تو خیال میکنی نیستم .

 

گفتم : چرا تو از مردان مستحاب الدعوه نباشی و حال اینکه آهن گداخته ، دستت را نمی سوزاند ؟ در جواب داستان عجیبی نقل کرد :

 

روزی من در همین دکان نشسته بودم که ناگاه زنی بسیار زیبا که تا آن روز زنی به آن زیبایی ندیده بودم نزد من آمد و گفت : ای برادر ! آیا در راه خدا کمکی به من می کنی ؟

 

من که عاشق جمال و زیبایی او شده بودم گفتم : اگر حاضر باشی با من به خانه بیایی و خواسته مرا استجابت کنی ، در مقابل هر چه بخواهی به شما خواهم داد . زن با ناراحتی گفت : به خدا من زنی نیستم که به این کار زشت رضایت دهم . گفتم : در این صورت برخیز و از نزد من برو .

 

او برخاست و رفت . پس از چندی دوباره نزد من آمد و عرض حاجت کرد . من دوباره همان جواب را به او دادم . قدری فکر کرد و گفت : آنچنان تنگدست و فقیرم که چاره ای جزء تسلیم در برابر گناه ندارم . من فورا در دکان را بستم و با آن زن به خانه رفتیم . او گفت : چون بچه های من گرسنه اند مقداری از غذا به من بده تا به آنها برسانم ، قول میدم که زود برگردم . من هم از او عهد و پیمان گرفتم و به او پول و غذا دادم .

 

او رفت و پس از ساعتی بازگشت . من در خانه را قفل کردم . زن پرسید چرا چنین کردی ؟

 

گفتم از ترس مردم .

 

زن گفت : چرا از خدای مردم نمی ترسی ؟ !!!

 

در پاسخ گفتم : خداوند آمرزنده است .!!!

 

این سخن را گفتم و به سوی او رفتم . ولی دیدم مضطرب است و سیلاب اشک بر دیدگانش جاری است . زن گفت :

 

از خدا وحشت دارم . ای مرد ! تو را به خدا دست از سر من بردار ، که اگر از من دست برداری ، ضمانت می کنم که خدا در دنیا و آخرت تو را نسوزاند . من وقتی حالت اضطراب او را مشاهده کردم از جای برخاستم و هر چه داشتم به او دادم و گفتم : به خاطر ترس از خدا ، از تو گذشتم .

 

او خوشحال شد و رفت . من هم در همان حال کم کم خوابیدم . در عالم خواب بانویی را دیدم که تاجی از یاقوت بر سر داشت و به نزد من آمد و گفت : ای مرد ، خدا به تو پاداش خیر بدهد . پرسیدم شما کیستید ؟

 

 فرمود : من مادر همان زنی هستم که به نزد تو آمده بود و تو ، به خاطر خدا از او گذشتی و دامن او را آلوده نساختی ; خدا در دنیا و آخرت تو را نسوزاند . پرسیدم آن زن از کدام خاندان بود ؟ فرمود : از ذریه و نسل رسول خدا بود . من که این مطلب را شنیدم خیلی خوشحال شدم و خدا را شکر کردم که به من توفیق داد تا از گناه برکنار باشم .

 

به دنبال این جریان وقتی از خواب بیدار شدم ، از آن روز به حال آتش دنیا مرا نمی سوزاند ،  امیدوارم آتش آخرت نیز مرا نسوزاند .

 

امیدوارم این داستان مورد استفاده همتون قرار گرفته باشه و با خواندن این داستان آموزنده ، تکانی در درون خود انجام داده و خودمان را از آتش جهنم دور کنیم و در آخر حدیثی از پیامبر (ص) بیان میکنم  که آن حضرت فرمود : کسی که از تعرض به ناموس و آبروی مردم خویشتنداری کند ، خداوند روز قیامت گناهان او را می بخشد

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


...


 دل من گم شد،اگر پیدا شد

 سپارید امانات رضا(ع)

 واگراز تپش افتاد دلم

 ببریدش به ملاقات رضا(ع)

 از رضاخواسته ام تاشاید،

 بگذارد که غلامش بشوم

 همه گفتند محال است ولی

 دلخوشم من به محالات رضا(ع)

 

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 حجله دامادی…

 

 سعید قنبری که به جبهه رفت، نامزدش همکار ما در واحد تعاون سپاه پاسداران بود و هر روز به همراه چند تن از خواهرها به خانه ی شهدا می رفتند تا با خانواده ها دیدار داشته باشند.

 

 تا اینکه یک روز از قم زنگ زدند و آمار شهدا را برای ما ارسال کردند، لیست را که دریافت کردیم، اسم سعید قنبری هم جزو شهدا بود .

این در حالی بود که نامزد ایشان هم مرتب وضعیت سعید را از بچه ها سؤال می کرد، ولی هیچکس جرأت بروز آن را نداشت، چرا که این دو، تازه نامزد شده و علاقه ی شدید هم به یکدیگر داشتند و قرار بود پس از بازگشت سعید از جبهه، مقدمات عروسی شان فراهم شود.

 

 اما سرانجام گفتن موضوع به نامزد سعید گفته شد و زمان تشییع جنازه ایشان فرا رسید.

 

 آن روز ما رفتیم ماشین پدر بزرگوار شهیدان مافی را امانت گرفته و آن را تزئین کردیم و از جلوی تشییع کنندگان پیکر شهید سعید قنبری حرکت دادیم.

 

 هدف ما از این کار اثبات عشق و علاقه جوانان به پاسداری از دست آوردهای انقلاب اسلامی و مقاومت در مقابل متجاوزان بعثی بود و اینکه هستند جوانانی که در حساسترین موقعیت های زندگی، از همه چیز خود می گذرند تا اسلام سرافراز بماند.

 

 آن روز نوشته هایی روی ماشین نصب شده بود که توجه خیلی ها را به خود جلب کرده بود، از جمله: 

 نقل عروسی ام رگبار گلوله ها، اسلحه دسته گل دامادی ام و حجله دامادی ام، سنگر من!

 

 خط سرخ

#عکس_های_ماندگار

 

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

  ثوابی بالاتر از ثواب زیارت امام حسین (ع) 

 

◀️ شیخ صدوق رضوان الله علیه در روایتی صحیح به نقل از على بن مهزيار  اهوازی (رحمة الله) می نویسد :

 

عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع يَعْنِي مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ الرِّضَا ع جُعِلْتُ فِدَاكَ زِيَارَةُ الرِّضَا ع أَفْضَلُ أَمْ زِيَارَةُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنِ ع فَقَالَ زِيَارَةُ أَبِي ع أَفْضَلُ وَ ذَلِكَ أَنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَزُورُهُ كُلُّ النَّاسِ وَ أَبِي ع لَا يَزُورُهُ إِلَّا الْخَوَاصُّ مِنَ الشِّيعَةِ .

 

از على بن مهزيار روایت است كه گفت به حضرت ابى جعفر يعنى محمد بن على الرضا (جواد) (ع) عرض كردم فداى وجودت شوم زيارت حضرت رضا (ع) افضل است يا زيارت حضرت ابى عبد الله الحسين؟ امام فرمود زيارت پدر بزرگوارم افضل است و اين بدان جهت است كه حضرت ابا عبد الله الحسين (ع) را جميع مردم زيارت ميكنند و پدر بزرگوارم را زيارت نميكنند مگر خواص از شيعيان.

 

  عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج ‏2، ص 292 .

 

 

  سند روایت هم کاملا معتبر هست :

 

  بررسی سند :

 

  1 ) محمد بن موسى بن المتوكل‏ :

الخلاصة للحلي / ص ‏149 : ثقة .

 

  2 ) علي بن إبراهيم بن هاشم‏ :

رجال ‏النجاشي / ص ‏260 : ثقة في الحديث ثبت معتمد صحيح المذهب .

 

  3 ) إبراهيم بن هاشم القمي‏ :

أقول: لا ينبغي الشك في وثاقة إبراهيم بن هاشم ..

من (آیت الله خوئی) مي‌ گويم: شايسته نيست که در وثاقت ابراهيم بن هاشم ترديد شود.

معجم رجال الحديث ، ج 1 ، ص 291 .

 

  4 )  العباس بن معروف‏ :

رجال ‏النجاشي / ص ‏281 : ثقة .

رجال ‏الطوسي / ص ‏361 : ثقة صحيح .

 

  5 ) علي بن مهزيار :

رجال‏ الطوسي / ص ‏360 : ثقة صحيح .

علي بن مهزيار الاهوازي … وكان ثقة في روايته لا يطعن عليه، صحيحا اعتقاده.

رجال النجاشي  جلد : 1  صفحه : 253 .

 

 

 

  صلّي الله عليــــــــك يـــــا علي بن مـوســـــي الـــرّضا

السّلام عليك ايّها الامام الرّئوف . 

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

 اگر همیشه فکر فنای دنیا با شما باشد، یاد خدا هم همیشه با شماست

 

 همیشه فنای دنیا در نظرتان باشد و این موضوع، جزء برنامه های زندگیتان باشد که یک ساعتی می‌آید و وقتش هم معلوم نیست، که نیستیم.

 

 این فکر که با شما آمد، یاد خدا همیشه با شما است.

 

 چون بازگشت همه ما به سوی خدا است: «اِنّا لله وَ اِنّا اِلیهِ راجِعون»(بقره:156)

 

 برگرفته از سخنرانی مرحوم صنوبری(شاگرد مرحوم شیخ رجبعلی خیاط)، 13آذر1366

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




مزرعه ذهن انسان بهترین بستر برای رشد علف هرز است و خطر علف هرز این است که محصول اصلی را نابود می کند. این نابودی گاهی انحراف فکری ایجاد می کند و گاهی فرد را به مهمل گویی خارج از کنترل او دچار می کند.

بنابراین , نه تنها باید مراقب مزرعه ذهن خود بود, بلکه باید از گفتن عبارات و جملات هجو و بی فایده پرهیز کرد و حساب شده سخن گفت و به یاد داشت که:

” از کوزه همان برون تراود که در اوست".

خطر علف هرز در دنیای عرفان بسیار جدی تر است. به طور عمده, منظور از علف هرز در عرفان, بینش های غلطی است که می تواند به بینش های صحیح آسیب برساند و انسان را از مسیر کمال منحرف کند. این اتفاق می تواند در اثر جهل یا غفلت باشد. اگر فرد, معیار لازم برای تشخیص آگاهی های مثبت و منفی را نداشته باشد و نتواند آگاهی های منفی را تفکیک کند و کنار بگذارد, این آگاهی ها در نقش علف هرز, نتایج آگاهی های مثبت را به تباهی می کشند. تفسیر و تعبیر غلط آگاهی های مثبت نیز به همین صورت, خطرآفرین است. بنابراین در مسیر عرفان, مراقبت از مزرعه ذهن ضروری تر است. به این منظور باید توجه داشت:

۱- هیچ نوع سهل انگاری در مورد تجزیه و تحلیل دریافت های مثبت و استفاده از آنها جایز نیست.

۲- در هر مرحله از مسیر باید تحولات درونی خود را بازنگری کرد تا نقایص ظرفیتی و بینشی و اشکالات شخصیتی شناسایی و برطرف شوند.

۳- نمی توان از ترفندهای شیطان که با ظرافت وارد عمل می شود, غافل شد.

 

 

 "قانون علف هرز” کتاب بینش انسان

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




داستان عارف تبریزی ک حمال (باربر) بود↔

 

یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند. صدایی توجه اش را جلب می کند؛ می بیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا می کند که ورجه وورجه نکن، می افتی، در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر می خورد و به پایین پرت می شود. مادر جیغی می کشد و مردم خیره می مانند. حمال پیر فریاد می زند “""” ساخلیان ساخلا"""  جمله ترکی ب معنای “نگهدارنده نگهش دار !"،  کودک میان آسمان و زمین معلق می ماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل می دهد.

 

جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی می پرسد: یکی می گوید تو امام زمانی، دیگری می گوید حضرت خضر است، کسانی هم می گویند جادوگری بلد است و سحر کرده.

 

حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد، خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کند، به آرامی و خونسردی می گوید: ” خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر، من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است در این بازار می شناسید. من کار خارق العاده ای نکردم ، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد.”

روحش شاد و یادش گرامی

 

به  تبريز  يکي  مـرد  حمال  بـود

کـه از مـال دنيـا سـبک بـال بود

يکي روز مي رفت بارش به دوش

به سوي خيابان پر جنب و جوش

نظـر کـرد  ديدي  به بـالاي  بـام

نگون بخت  طفلي  به  بازي  مدام

به  پايين  چنان  برده  از  بام  سر

که  جـلب  نظر   کـرده  بر  رهـگذر

گروهي به فرياد بر آن طفل صغير

کـه مي افتـي ز بـام آخـر به زيـر

نظاره گرش ديده‌ي خـاص و عـام

که  ناگه نگون گشت کـودک ز بـام

بـزد  مـرد  حمـال  بانـگي  که هاي

بگـيرش، گـر افـتد نخـيزد ز جـاي

چنـان  طـفل  ساکـن شد اندر هـوا

کـه   آهسته   بـر   راه   بنـهاد   پا

بگفتند اين  مـرد  جـادوگـر  اسـت

و  يـا  وارث  عـلم  پيغـمـبر  است

هـمه جمـع  بـر  گـرد  حمـال  پـير

که برگو، که را گفتي که او را بگير؟

تبسم  نمود  آن  نکو  با ر بر

بگفتا  که  اي از  خدا  بي خبر

همه  عمر  فرمان  او  برده ام

اطاعت  ز  احکام  او  کرده ام

هـنر نيست از بهر جانان من

به يک دفعه گر برد فرمان من

تو کـن بندگي  خـداوند خـويش

که او را بود لطف ز اندازه بيش

شده قبر حمال تبريزيان

محل دعا بهـر درماندگان

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




دست خالی هیچ کسی از در خونت نمیره

یا رضا رضا میگم تا قلبم آروم بگیره

 

دل تنهامو آوردم با یه دنیا دلخوشی

کمتر از آهو که نیستم میشه ضامنم بشی

 

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت