✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
گر بهای شیعه بودن سر جدا گردیدن است...


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



 

به حضرت داوود وحی آمد که : ای داوود خانه ای برای من پاکیزه کن تا بدان خانه آیم .
داوود گفت : بار خدایا کدام جا و چه خانه ای گنجایش تو را دارد ؟ که عظمت و جلال تو را شاید ؟

ندا آمد : آن دل بنده مومن است .
گفت خداوندا چگونه آنرا پاکیزه کنم و پاک گردانم ؟
پاسخ شنید : عشق در او بزن
….تا هر چه به ما نسبت ندارد سوخته گردد .

ای داوود از آن پس اگر سرگشته ای در راه طلب ما بینی آنجا نشان ده که بارگاه ما آنجاست .

کشف الاسرار

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

استاد رياضي داشتیم، در وقت خارج از درس، میگفت : اعداد کوچکتر از یک، خواص عجیبی دارند، شاید بتوان آنها را با انسانهای تنگ نظر مقایسه کرد. مثلا (0.2)

 وقتی در آنها ضرب میشوی یا میخواهی با آنها مشارکت کنی، تو را نیز کوچک میکنند.
3×0.2=0.6

وقتی میخواهی با آنها تقسیم شوی یا مشکلاتت را با آنها تقسیم کنی و بازگو کنی، مشکلاتت بزرگتر میشوند.
3÷0.2=15

وقتی با آنها جمع میشوی و در کنار آنها هستی مقدار زیادی به تو اضافه نمیشود و چیزی به تو نمی آموزند.
3+0.2=3.2

و اگر آنها را از زندگی کم کنی چیز زیادی از دست نداده ای !!!
3-0.2=2.8
زندگی ارزشمند خودتان را بخاطر آدمهای کوچک و حقیر ، بی ارزش نکنید و به بزرگی خودتان ایمان داشته باشید

 

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 
پرسيدن سؤالات تلخ ممنوع!

تا به حال شده است که با یک پرسش نامربوط از دهان یک آشنای دور یا حتي نزدیک، انقدر غمگین شوی که نتوانی تا چند دقیقه خودت را جمع و جور کنی؟!
راستی چرا مردم از هم اینهمه سئوال می پرسند؟

چرا مثلا می پرسند :روی صورتت جوش در آورده ای؟
چرا اینهمه لاغر شده ای؟
رنگت چرا این همه پریده؟!

اینها سئوال های تلخ خالی کننده ای هستند…
و بدتر از اینها اینکه بپرسی
فلانی کجاست؟ چند تا بچه داری؟ چرا بچه دار نشدی؟ چرا بچه ات اینهمه چاق است؟ چرا خانه ات این همه قدیمی است؟ خانهء قدیمت بهتر نبود؟

چرا از یکدیگر سئوال هایی می کنیم که ممکن است هم را مجروح کنیم؟!

چرا از هم نمی پرسیم که این روسری چه قدر به تو می آید از کجا خریدی اش…
یا چرا به هم نمی گوییم چه قدر چشمانت برق می زند…
چه قدر این رنگ مو به تو می آید…
چه قدر در کنارت از گذشته آرام ترم….
چه قدر دلتنگ بوده ام و چه خوب که بعد از این همه وقت دوباره دیدمت…

به موهای سفیدی که از حاشیه روسری دوستمان بیرون آمده چه کار داریم…
اگر بخواهد خودش درباره اش با ما حرف می زند…
به لکی که پیشانی اش بر داشته…
به لایه های چربی ای که ممکن است بر بدنش افزوده شده باشد…
یا به چین و چروک های صورتش….

این عبارت، چه قدر عبارت بی رحمانه ست و بی رحمانه تر اینکه از زبان یک دوست شنیده شود:
چه قدر خراب شده ای!!!
خراب شده ای یعنی چه؟!
یعنی اتفاقی ناگوار یا خستگی هایی بیشمار بر پشت و شانه های دوستمان، آشنایمان یا عزیزمان وارد آمده است و حالا که ما بعد مدت ها او را دیده ایم با گفتن این عبارت باید حتما به او بفهمانیم که تو خراب شده ای و من این را از پوستت، از صورتت، از لاغری ات و از گودی پای چشمانت فهمیده ام!! و من پتک محکم تری بر سرت فرو خواهم آورد تا تو خراب تر ازین که هستی شوی…

اصلا چرا از هم سئوال می کنیم…. چرا می پرسیم : این مدت که نبودی کجا بودی؟

یا چرا با طعنه می گوییم این همه مدت با کی بودی که یاد ما نمی کردی..!

چرا کلمات و جملاتمان را نمی سنجیم!
ممکن است واقعا کسی با یک جمله ی سادهء ما زخمی تر از آنچه هست شود…

اصلا به ما چه مربوط که دوستمان چرا ماشینش را فروخته!
چرا بچه هایش را به فلان مدرسه گذاشته!
چرا خانه اش را عوض کرده!
چرا از کارش بیرون آمده است!

مگر نه اینکه اگرخودش بخواهد به ما خواهد گفت… کمی درنگ کنیم در ابتدای دیدارها و هم دیگر را با سئوالهای عجولانه نیازاریم.

بگذاریم دوستمان نفسی تازه کند…
بگذاریم آشنایمان در کنارمان یک فنجان چای بنوشد بدون نگرانی، بدون دلهره، بدون اندوه…
او را به یاد لکه های صورتش، کج بودن قدم هایش و خالی های اطرافش نیاندازیم!

قطعا چیزهایی از زندگی اش کاسته شده است که حالا سعی می کند با ارتباط، با سلام های دوباره آنها را التیام دهد.

از کسی سراغی از متعلقات غایبش را نگیریم….
اگر باشد…
اگر هنوز در محدودهء زندگی اش حاضر باشد، خودش یا نامش به میان خواهد آمد.
کمی صبور باشیم…
کمی صبور در ابتدای دیدارها، وهمدیگر را با سئوالهای تاریک و غمگین کننده نیازاریم!

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

ابن جوزی یکی از خطبای معروف زمان خویش بود. بالای منبری رفته بود که سه پله داشت. برای مردم صحبت میکرد.
مردی از پایین منبر بلند شد و سوالی پرسید.

او گفت: نمیدانم.
مرد گفت تو که نمی‌دانی پس چرا سه پله از دیگران بالاتر نشسته‌ای؟

گفت: این سه پله را که من بالاتر نشسته‌ام به آن اندازه است که من می‌دانم و شما نمی‌دانید. به اندازه‌ی معلوماتم رفته‌ام بالا. اگر به اندازه‌ی مجهولاتم می‌خواستم بالا بروم، لازم بود که یک منبری درست کنم که تا فلک‌الافلاک بالا می‌رفت.

توضیح : ابن جوزی ، فقیه، محدث، متکلم و تاریخ‌نگار بغدادی بود

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




#داستان از تو حرکت ، از خدا برکت

شخص ساده‌لوحي مكرر شنيده بود كه خداوند متعال ضامن رزق بندگان است و به هر موجودي روزي رسان است.
به همين خاطر به اين فكر افتاد كه به گوشه مسجدي برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزي خود را بگيرد.

به اين قصد يك روز از سر صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد همين كه ظهر شد از خداوند طلب ناهار كرد. هرچه به انتظار نشست برايش ناهاري نرسيد تا اينكه شام شد و او باز از خدا طلب خوراكي براي شام كرد و چشم به راه ماند.

چند ساعتي از شب گذشته درويشي وارد مسجد شد و در پاي ستوني نشست و شمعي روشن كرد و از «دوپله» خود قدري خورش و چلو و نان بيرون آورد و شروع كرد به خوردن.

مردك كه از صبح با شكم گرسنه از خدا طلب روزي كرده بود و در تاريكي و به حسرت به خوراك درويش چشم دوخته بود، ديد درويش نيمي از غذا را خورد و عنقريب باقيش را هم مي‌خورد بي‌اختيار سرفه‌اي كرد.

درويش كه صداي سرفه را شنيد گفت: «هركه هستي بفرما پيش» مرد بينوا كه از گرسنگي داشت مي‌لرزيد پيش آمد و بر سر سفره درويش نشست و مشغول خوردن شد وقتي سير شد درويش شرح حالش را پرسيد و آن مرد هم حكايت خودش را تعريف كرد.
درويش به آن مرد گفت: «فكر كن اگر تو سرفه نكرده بودي من از كجا مي‌دانستم كه تو اينجايي تا به تو تعارف كنم و تو هم به روزي خودت برسي؟
شكي نيست كه خدا روزي رسان است اما يك سرفه ای هم بايد كرد!



موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




روزی جمعی از مردم از بزرگی خواستند که برایشان دعا کند و او اینگونه فرمود :
خداوندا ای بزرگ آفریننده این سرزمین بزرگ، سرزمینم و مردمم را از دروغ و دروغگویی به دور بدار…!

پس از اتمام نیایش عده ای در فکر فرو رفتند و از او پرسیدند که چرا این گونه نیایش نمودید؟!
فرمودند : چه باید می گفتم؟
یکی گفت : برای خشکسالی نیایش مینمودید !
فرمودند: برای جلو گیری از خشکسالی انبارهای آذوقه وغلات می سازیم…

دیگری اینگونه گفت : برای جلوگیری از هجوم بیگانگان نیایش می کردید !
پاسخ شنید : قوای نظامی را قوی میسازیم واز مرزها دفاع می کنیم…

عده ای دیگر گفتند : برای جلوگیری از سیلهای خروشان نیایش می کردید !
پاسخ دادند : نیرو بسیج میکنیم وسدهایی برای جلوگیری از هجوم سیل می سازیم…

وهمینگونه پرسیدند وبه همین ترتیب پاسخ شنیدند…
تا این که یکی پرسید : منظور شما از این گونه نیایش چه بود؟!

تبسمی نمود واین گونه پاسخ داد :
من برای هر پرسش شما ، پاسخی قانع کننده آوردم ولی اگر روزی یکی از شما نزد من آید و دروغی گوید که به ضرر سرزمینم باشد من چگونه از آن باخبر گردم واقدام نمایم؟!
پس بیاییم از کسانی شویم که به راست گویی روی آورند ودروغ را از سرزمینمان دور سازیم که هر عمل زشتی صورت گیرد ، اولین دلیل آن دروغ است.

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 #راه_حل   

️ قرار نیست زندگی بعد از ازدواج، مدینه فاضله‌ای باشد که تمام نیازهایتان را برآورده کند و شما را صددرصد خرسند و خوشحال کند. نه، این‌طور نیست. داشتن یک زندگی متاهلی خوب و موفق، مستلزم از خودگذشتگی، فداکاری، صبر، درک متقابل و بخشندگی است. .


اشکالی ندارد اگر در ماه‌های اول زندگی ناخواسته، اشتباهاتی از شما سربزند. اما سعی کنید هرچه زودتر از این شرایط بیرون بیایید و از اشتباهاتتان درس بگیرید و هرگز آنها را تکرار نکنید. عملکرد شما در سال پنجم و دهم ازدواج، باید متفاوت از سال اول باشد.
راه حل پیدا کنید نه تعویض. 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




صبح یک روز دل انگیز بهاری، در بلواز زیبایی که هتل بزرگ رامسر را به دریا وصل می کرد، با دوستی قدم میزدم. ناگهان گفت می ترسم ازدواج کنم. پرسیم چرا؟ گفت کسی را دوست دارم ول وقتی به زندگی مردم نگاه میکنم میترسم با او ازدواج کنم و این محبتش در دلم سرد شود. میتوانم مطمئن شوم که بعد از ازدواج هم او را دوست خواهم داشت؟
گفتم نمیدانم فقط چند پرسش را از خود بپرس و پاسخ صادقانه به خودت بده. نیازی هم نیست به پاسخ هایت را به من بگویی.

اول: از خودت بپرس چرا این فرد خاص را دوست داری؟ می توانی دقیق به خودت بگویی او را به خاطر این ویژگی ها دوست دارم؟ این ویژگیها او را از دیگران متمایز و برای من بی همتا کرده؟

دوم: بپرس آیا واقعا این ویژگیها را دارد یا من خودم آنها را به او نسبت داده ام. آیا خودش این ویژگیها را در خود میبیند؟ دیگرانی که چون من یا بهتر از من او را می شناسند این ویژگیها را در او می بینند؟

سوم: اگر این میدانم چرا او را دوست دارم و آنچه که مرا مجذوب او کرده واقعا در او هست، آیا این ویژگیها پایدارند یا ناپایدار؟ اگر این ویژگیها از دست بروند و او ا این جنبه ها تغییر کند از او را دوست خواهم داشت؟

چهارم: آیا من در آینده هم همین معیارها یا ویژگیهایی که مرا مجذوب او ساخته است، ارزشمند و دوست داشتنی خواهم دانست؟ یا شاید معیارها و ویژگیهای دیگری را در آینده دوست داشته باشم که در او نیست؟

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت