✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
بای ذنب قتلت....؟


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



يكى از شاهان با چند نفر از وزيران و ياران ويژه اش در فصل زمستان به بيابان براى شكار رفتند. از آبادى بسيار دور شدند تا اينكه شب فرا رسيد و هوا تاريك شد، آنها در بيابان، خانه كوچك كشاورزى را ديدند. شاه به همراهان گفت: شب به خانه آن كشاورز برويم، تا از سرماى بيابان خود را حفظ كنيم.

يكى از وزيران گفت: به خانه كشاورز ناچيزى پناه بردن شايسته مقام ارجمند شاه نيست، ما در همين بيابان خيمه اى برمی افروزيم و آتشى روشن می كنيم و امشب را بسر می آوريم.

كشاورز از ماجراى در بيابان ماندن شاه و همراهانش باخبر شد، نزد شاه آمد و پس از احترام شايان، گفت: از مقام شاه چيزى كاسته نمی شد، ولى نگذاشتند كه مقام كشاورز، بلند گردد.

اين سخن كشاورز، مورد پسند شاه واقع شد، همان شب با همراهان به خانه كشاورز رفتند و تا صبح آنجا بودند. صبح شاه جايزه و لباس و پول فراوانى به كشاورز داد.

  زبان خوش، مار را از سوراخ بیرون می کشد (با زبان خوش می توان دلهای سخت را نیز آرام کرد)

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﭼﻮﺏ کبریتهای ﺳﻮﺧﺘﻪ می مانند. ﺟﻤﻊ ﺁﻭﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﻮﯾﺶ. ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ می خواهی ﺑﮑﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻭﺷﻦ نمی شوند.

ﻓﻘﻂ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺁﻟﻮﺩﻩ می کند. ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻧﺴﻮﺯﺍﻥ، ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺷﺮوع کن

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت






روزی دو مرد جوان نزد شیوانا آمدند و از او پرسیدند: فاصله بین دچار مشکل شدن تا راه حل یافتن چقدر است؟ شیوانا اندکی تامل کرد و گفت: فاصله مشکل یک فرد و راه نجات او از آن مشکل برای هر شخصی به اندازه فاصله زانوی او تا زمین است.

آن دو مرد گیج و آشفته از نزد شیوانا بیرون آمدند و در بیرون مدرسه با هم به بحث و جدل پرداختند. اولی گفت: من مطمئنم منظور استاد معرفت این بوده است که باید به جای روی زمین نشستن از جا برخاست و شخصا برای مشکل راه حلی پیدا کرد. با یک جا نشستن و زانوی غم بغل گرفتن هیچ مشکلی حل نمی شود.

دومی کمی فکر کرد و گفت: اما اندرزهای پیران معرفت معمولا بار معنایی عمیق تری دارند و به این راحتی قابل بیان نیستند. آنچه تو می گویی هزاران سال است که بر زبان همه جاری است و همه آن را می دانند، شیوانا منظور دیگری داشت. پس برگشته و از شیوانا پرسیدند.
 
شیوانا لبخندی زد و گفت: وقتی یک انسان دچار مشکل می شود باید ابتدا خود را به نقطه صفر برساند. نقطه صفر وقتی است که انسان در مقابل کائنات و خالق هستی زانو می زند و از او مدد می جوید. بعد از این نقطه صفر است که فرد می تواند به پا خیزد و با اعتماد به همراهی کائنات دست به عمل بزند.

بدون این اعتماد و توکل برای هیچ مشکلی راه حل پیدا نخواهد شد. باز هم می گویم فاصله بین مشکلی که یک انسان دارد با راه چاره او فاصله بین زانوی او و زمینی است که بر آن ایستاده است.

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





 

يكى از شاهان با چند نفر از وزيران و ياران ويژه اش در فصل زمستان به بيابان براى شكار رفتند. از آبادى بسيار دور شدند تا اينكه شب فرا رسيد و هوا تاريك شد، آنها در بيابان، خانه كوچك كشاورزى را ديدند. شاه به همراهان گفت: شب به خانه آن كشاورز برويم، تا از سرماى بيابان خود را حفظ كنيم.

يكى از وزيران گفت: به خانه كشاورز ناچيزى پناه بردن شايسته مقام ارجمند شاه نيست، ما در همين بيابان خيمه اى برمی افروزيم و آتشى روشن می كنيم و امشب را بسر می آوريم.

كشاورز از ماجراى در بيابان ماندن شاه و همراهانش باخبر شد، نزد شاه آمد و پس از احترام شايان، گفت: از مقام شاه چيزى كاسته نمی شد، ولى نگذاشتند كه مقام كشاورز، بلند گردد.

اين سخن كشاورز، مورد پسند شاه واقع شد، همان شب با همراهان به خانه كشاورز رفتند و تا صبح آنجا بودند. صبح شاه جايزه و لباس و پول فراوانى به كشاورز داد.

  زبان خوش، مار را از سوراخ بیرون می کشد (با زبان خوش می توان دلهای سخت را نیز آرام کرد)

#حكايت هايی از سعدی
 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




وقتى که حاتم طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او رابگیرد. حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت. هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد.
 
برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند! مادرش گفت: تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود رابه زحمت مینداز.
برادر حاتم توجه نکرد. مادرش براى اثبات حرفش، لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست. وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست. برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد.
چون مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تودوبار گرفتى و بازهم مى خواهى؟ عجب گداى پررویى هستى! مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کارنیستى؟ من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و اوهیچ بار مرا رد نکرد.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




پدری به پسرش وصيت كرد كه در عمرت سه کار مکن. اول راز دلت را به زنت مگو؛ دوم از نوکیسه قرض نکن؛ و سوم با آدم کم عقل رفیق نشو.
پس از اينكه پدر از دنيا رفت پسر گفت امتحان كنیم ببينم پدرم درست گفته يا خیر. ابتدا در محل گشت و مردی را که تازه به آلاف و آلاوفی رسیده بود پیدا کرده و مبلغی ازو قرض گرفت. همچین با مردی که در محل ادعای بزرگتری و عقل کل داشت رفاقت کرد.
روزی زنش برای خرید از خانه بيرون رفت. مرد گوسفندی را که پنهانی خرید بوده در خانه كشت و خون گوسفند را دور حیاط ريخت و لاشه‌اش را در باغچه پنهان كرد. بعد از ساعتی زن وارد خانه شد و به مرد گفت چه شده؟ خون‌‌ها چيست؟ مرد گفت آهسته حرف بزن. من يك نفر را كشته‌ام؛ اگر حرفی زدي تو را هم میكشم، چون غير از من و تو كسی از اين راز خبر ندارد. اگر كسی بفهمد معلوم میشود تو گفته‌ای.
زن، تا اسم كشته را شنيد، فی الفور به پشت‌بام رفت و فریاد زد: آی مردم به فريادم برسيد که شوهرم يك تن را كشته، حالا میخواهد مرا هم بكشد. مردم محل به خانه آنها آمدند. بزرگتر محل كه كم‌عقل بود، فورا مرد را گرفت تا به محكمه قاضی ببرد. در راه به آدم نوكيسه برخوردند؛ مرد نوكيسه كه از ماجرا خبر شده بود دويد و گريبان مرد را گرفت و گفت: پولی را كه به تو قرض داده‌ام پس بده، چون ممكن است تو كشته بشوی و پول من از بين برود.
به اين ترتيب، مرد حكمت وصیت پدرش را دانست، سپس اصل ماجرا را به قاضی گفت و لاشه گوسفند را نشانش داد و آزاد شد.
آری…
راز دل به زن مگو
از نوکیسه قرض نكن
با آدم كم‌عقل رفيق نشو

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




نگرشتان را نسبت به زندگی عوض کنید

این یعنے اینکه خودتون رو از خوشی هاے دنیا و زندگے , محروم نکنید
در مقابل مشکلات , تسلیم نشوید و زانوے غم بغل نگیرید.

خودتون رو دوست داشته باشید و به خودتون و خواسته هاتون احترام بذارید .

یادتان باشد بهترین دوست شما “تصویر ذهنے های خوب شما از خودتان ” است

دیگران را دوست بدارید حتی کسانے که با شما همراه و هم عقیده نیستند
‌‌
از کسے متنفر نباشید که روزگارتان رنگ تنفر نگیرد و سیاهے جذب نکند

از هیچ کس توقعے نداشته باشید که جز دلگیرے پیامدے به همراه ندارد. یادتان باشد که شاید کسے هم از شما توقعی داردو شما نمیدانید.! 

 پس سال جدید زیبا و پر امید زندگی کنید …
چندان هم که فکر میکنید وقت نیست !!

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




حواسمان نیست که چه راحت باحرفی که درهوا رهامیکنیم٬
چگونه یک نفر را به هم میریزیم
چند نفر را به جان هم می اندازیم
چه سرخوردگی یا دلخوری هایی به جای میگذاریم
چقدر زخم میزنیم….
حواسمان نیست که ما میگوییم و رها میکنیم
و رد میشویم و میگذاریم به پای رک بودنمان
اما یکی ممکن است گیر کند…
بین کلمه های ما…
بین قضاوتهای ما…
بین برداشت های ما…
دلی که میشکنیم ارزان نیست…
روزی بایدتاوانش راپس بدهیم..

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت