” آدم و گندم “

داستان آدم و گندم به هم مى ماند؛ هر دو در بهشت به سر مى بردند و هر دو از بهشت به زمين رانده شدند…
جاى ريشه و رويش گندم در دل خاك است و خمير آدم را نيز از آب و گِل ساختند… و هر دو در خاك توقفى كردند و دوباره از خاك برآمدند…
گندم زير آفتاب روييد و باليد و قد كشيد… آدم نيز زير همان آسمان كبود باليد و رشيد و بالغ شد…
گندم وقتى رسيد، گردن سنبله هاى طلايى را به داس خوشه چين سپرد و آدم كه به آگاهى رسيد، گردن به تيغ عشق تسليم نمود…
گندم براى سوده شدن، تن به آسيابان داد و آدم در فرود و فراز گردش چرخ روزگار فروتنى آموخت…
گندم به كوره رفت تا به نانى بدل شود و آدم به كوره آزمونها قدم نهاد و به پختگى رسيد…
گندم نان شد و قُوت و قوّت شد و بركت گرفت و آدم دوباره “آن دم” شد، قابل شد و روح خدا را دوباره در خود يافت…
گندم به معناى فردوس موعود رسيد و آدم به تأويل ملكوت خويش بازگشت…
گويند، آدم در بهشت، گندم خام را خورد و علم آن را هضم نكرد، امّا در زمين نان را خورد و معرفت آن را در روحش دريافت و علم و معرفت به يكديگر پيوستند
  

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...