حال من خوبست،اما خوب را معنا نکن
انتظار دیدن محبوب را معنا نکن

در دلم شور نگاهت حکمرانی می کند
وای از این دلشوره ها،آشوب را معنا نکن!

صبر من سر آمد و جانم به لب،اما بمان
من صبوری می کنم،ایوب را معنا نکن

اشک٬ زانو می زند بر گونه های پنجره
بغض سنگین منِ مغلوب را معنا نکن

می روم از یاد،اما یاد تو در خاطرم
عشق های خالص و مرغوب را معنا نکن

ای به قربان دو چشمی که تو را گم کرده است
یوسفِ گم گشتهٔ یعقوب را معنا نکن…!!
باز هم شب شد و من ماندم و تکرار غزل
قلمی دست من افتاد به اصرار غزل

مبحث هندسه و یک ورق کاغذ و بعد
محور عشق من و چرخش پرگار غزل

یک جنون در دل من رقص کنان می کوبد
سر احساس مرا بر در و دیوار غزل

دوستت دارم و انگار مرا می سنجند
لحظه ها،ثانیه ها،باز به معیار غزل

چشم تو یاد من افتاد خودت می دانی
که کساد است در این مرحله بازار غزل

غرق روحانیت عشق تو هستم اکنون
چون که نزدیک شده لحظه ی افطار غزل

جمله ی آخر شعرم چه قشنگ است قلم
رج به رج نقش تو را بافته بر دار غزل!

موضوعات: شعر ادبی اهل بیت(ع)  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...