شبلی مرد عارفی بود که شاگردان بسیاری داشت و حتی مردم عامی هم مرید او بودند. روزی به شهر دیگری رفت در دکان نانوایی و قرص نانی درخواست کرد.
نانوا به او نان نداد و شبلی رفت.
مردی آنجا بود که شبلی را می شناخت به نانوا گفت این مرد شبلی بود.
نانوا گفت: من از مریدان شبلی هستم و به دنبال او رفت و گفت من می خواهم با شما باشم شاگرد شما باشم شبلی نپذیرفت.
نانوا گفت اگر قبول کنی امشب همه آبادی را شام می دهم شبلی قبول کرد.
وقتی همه شام خوردند نانوا گفت:
شبلی دوزخ یعنی چه؟
شبلی پاسخ داد دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به شبلی ندادی اما برای رضایت دل شبلی یک آبادی را شام دادی.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...