چون بپا شد مجلسی از عالمان

عالمان کیش های آن زمان


هم مسیحی هم نصارا هم یهود

عده ای زرتشت و بودا نیز بود


هرکسی گوید سخن چندین و چند

جمله در اثبات آئین خودند


هرکه دور خود به پا کرده بساط

گوید از پیغمبرش از معجزات


هرکه گوید دین من افضل تر است

رهبرم از میرتان قدری سر است


ناگهان مردی بپا شد از میان

گفت از دین کلیمم مردمان


او عصا را اژدها بنموده است

نیل را با آن عصا بگشوده است


صاحب نور و ید بیضاست او

با خدا در وادی سیناست او


کرده صحبت با خداوند کریم

نام او از این سبب گشته کلیم


زد یکی در آن میان بر او نهیب

بود بر دستان او نقش صلیب


اخم را درهم نمود از جای خواست

گفت موسی گرچه دینش از خداست


لیک عیسی مرده را جان می دهد

بر تن بیمار درمان می دهد


کور را با دست خود بینا کند

روح را در سینه گل جا کند


تک به تک هرکس کلامی ساز کرد

حرفی از آئین خود ابراز کرد


ناگهان روشن دلی فریاد کرد

جذبه ای در آن میان ایجاد کرد


گفت ای مردم ندارم ادعا

لیک دارم صحبتی من با شما


می کنم وصف یکی مرد عرب

تا دهانها وا بماند از عجب


مردی از جنس نبی از جنس نور

شد خدا با چهره او در ظهور


او دریده اژدها در کودکی

در دلش ترسی نباشد اندکی


با همه پیغمبران او بوده یار

لیک با احمد شده او آشکار


قدرت دادار و شمشیر خداست

الغرض گویم که او شیر خداست


او برای دین هزاران زخم خورد

او در قلعه به روی دست برد


دست او بر حلقه ی در تا فتاد

لرزه ای بر قلعه ی خیبر نهاد


درب سنگی را ز جایش کند او

دور تر از جای خود افکند او


او پسر عم رسول کبریاست

به به او داماد ختم الانبیاست


فاطمه دخت پیمبر را نگر

گشته بهر نام آقایم سپر


در شب هجرت که سیل مشرکین

از برای قتل ختم المرسلین


بود دور خانه با شمشیرها

اوست که خفته بجای مصطفی


دست او را خاتم پیغمبران

به همه یاران خود داده نشان


احمد آنجا گفته با لحنی مبین

اوست بعد من امیرالمومنین


گرچه غصب حق او کرده عدو

آسمان در ابر کی گردد فرو


دشمن او حاصل کار خطاست

انعقاد نطفه ی او از زناست


ای که دم از حضرت عیسی زدی

گو که آیا گرد کعبه آمدی


روی آن خورده شکافی رو ببین

پرس از من از چه گشته اینچین


مادر آقای ما با حمل خود

در طواف خانه ی دلدار شد


چونکه وقت وعده اش آغاز شد

در نه آن دیوار از هم باز شد


مادر عیسی نگر چون زد قدم

بهر وضع حمل رفت سوی حرم


ناگهان پیک آمد از سوی خدا

گفت مریم مادر عیسای ما


گرچه طفلت مرد بالا منصبی ست

رو برون این خانه زایشگاه نیست


کعبه زایشگاه شاهنشاه ماست

فرق آقای من و تو تا کجاست


نعره ای زد بر یهودی همچو شیر

آن یل روشن دل و والا ضمیر


گفت گر موسی یدش بیضا بود

گر عصایش رخنه در دریا بود


خالق موسی تو ارباب ماست

ذکر او سر منشأ اعجازهاست


شاه من در جنگ ها کرار بود

تیغ او بران و آتشبار بود


ضربه هایش کوه از جا می کند

چون چمن از دشمنان سر می زند


سیل دشمن را کند دود و سراب

وای خشم او عذاب اندر عذاب


لافتی گفته به او رب کبار

تیغ او لا سیف الا ذوالفقار


آب می شد زهره دشمن اگر

دستمال زرد می بست او به سر


ذوالفقار او همیشه خون چکان

کس نبود از ضربه هایش در امان


با همین خشم با همین جنگ آوری

با همین نیروی دست صفدری


می برد بهر یتیمان عرب

روی دوشش هر شبی نان و رطب


با همین جاه و مقام و اقتدار

طفل را می کرد بر پشتش سوار


لیک موسی تا که با یک ضربه مشت

از میان قبتیان یک مرد کشت


در خطر گشت و برای جان خود

در فرار از مرمان شهر خود


گر که موسی بحر را بگشوده است

شاه من شق القمر بنموده است


شاه من خالق بر این ارض و سماست

بهر موسای تو مانند خداست


اینکه من گفتم نمی از بحر بود

قطره ای از بیکران دهر بود


گر کسی گوید که حرفم نا رواست

این همه مدح و ثنا بی محتواست


گر رود بیند به انجیل و زبور

یا کند تورات موسی را مرور


تا ببیند حرفهایم بوده راست

نام مولای من آنجا ایلیاست


شد چو کشتی در دل دریا اسیر

نوح را دست علی شد دستگیر


در دل ماهی چو یونس جا گرفت

دست سوی همسر زهرا"س” گرفت


چونکه در دل داشت مهر بوالحسن

بهر ابراهیم آتش شد چمن


باب زینب باب کلثوم و حسین

باب محسن فاتح بدر و حنین


بر هزاران موسی و عیسی سر است

پای او بر شانه ی پیغمبر است


در ظهور مهدی آل عبا

می کند عیسی به ایشان اقتدا


هیچ کس با مرتضی هم سنگ نیست

چون خدا در عالم هستی یکی ست

موضوعات: حضرت فاطمه زهرا(س) و امام علی(ع)  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...