✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
داستان مرا بغل کن


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



درد دل یک چفیه…
یک پارچۀ ساده که روزی به روی دوش مردان ساده امّا بزرگ جایم بود.
نمیدانم هنوز مرا به یاد داری یا نه؟
من چفیه ام

روزی با من زخم گلو یا زخم دست و پای عاشقان این آب و خاک را میبستند
روزی مرا با اشک چشمهایشان در زیارت عاشورای شب عملیات خیس می نمودند
روزی افتخارم این بود که عرق یک رزمنده را از صورتش پاک کنم
چه دوران خوبی بود !!!!
چقدر دلم برای آن مردمی که رنگ خدا داشتند تنگ شده
چقدر دلم برای جبهه تنگ شده
من چفیه ام
همان پارچه ساده که امروز به روی دوش آدمهای مختلفی جای دارم
عده ای بسان همان مردان بی ریایند
عده ای هم شاید مثل آنان نیستند ولی سعی میکنند خود را مثل آنان سازند
اما عده ای نه مثل آنان هستند و نه مثل آنان رفتار می کنند ولی مرا به روی دوش خود دارند
در ظاهر مثل شهدایند ولی در باطن خلاف آنهایند « عکس شهدا را می بینند وعکس شهدا عمل می کنند »
این ها پر از ریایند اینها پر از دروغ اند
به آنها بگویید هرکس مرا به دوش اندازد مثل آنان نخواهد شد
من چفیه ام
بعضی حرمتم را پاس داشته اند و خود را لایقم نمی دانند
بعضی خود را لایقم می دانند ولی حرمتم را پاس نمی دارند
بعضی هم …
آری دوستان سرانجامم را بنگرید که چگونه است …
روزی مرا بعنوان سجاده استفاده می کردند اما حال چه ؟
راستی…………!

حرمتم چه شد ؟؟؟

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت





یه تیکه استخونه عیب نداره
لباسش غرق خونه عیب نداره
میگن با بال بسته پر کشیده
بازم برگشته خونه عیب نداره

: اینا پرواز بی بالو میفهمن
سکوت بیست و چن سالو میفهمن
یه عمره زیر خاکا غرق روضه ان
اینا معنی گودالو میفهمن
غم وصلو جداییها می فهمن
طنابو مرتضایی ها می فهمن
چه بوی سیبی پیچیده تو این شهر
کنایه س ، کربلاییها می فهمن

نوشتم یه شهیدِ ، خوندی غواص
نوشتم پر پرِ ، خوندی گل یاس
نوشتم کربلا ی چار ، دستاش
نميدونم چرا میخونی “عباس”

برادر گریه و زاری نداره
این چند تا استخون باری نداره
آهان همرزم روز جبهه هاته
نترس با میز تو کاری نداره
فرقی نمی کند که چه هستیم یا که ایم
ما هرچه هست شیعه گیت را مصممیم
لرزان نمی شویم به بادی که می وزد
به ریشه های حبّ تو وصلیم ، محکمیم
حاتم کجا و سفره احسانتان کجا
ما جیره خوار سفره ارباب حاتمیم
ما زنده با توایم و دم از تو گرفته ایم
پس ما برای کشته شدن هم مقدمیم
مدیون آن کسیم که مارا به تو سپرد
عمریست زیر سایه تو زیر پرچمیم
ما را زیاد و کم ننوشتند ، واحدیم
گاهی اگر زیاد و زمانی اگر کمیم
کم گریه می کنیم ولیکن موثریم
یعنی شبیه بارش باران نم نمیم
این ویژ گی ّ روضه جد غریب توست
که ما هنوز با غم تو غرق ماتمیم
اینبار هم دلی که شکسته است را بخر
لطفی کن و دوباره مرا کربلا ببر

شاعر:محسن ناصحي

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




هجوم ارتش بعثی به خاک ایران، عرصه متفاوتی را در قیاس به سایر عرصه های نبرد گشود، عرصه ای که نه با «حمله»، بلکه با دفاع جانانه جوانان کشور، پیروزی جاودانه ای را نصیب ایرانیان کرد.
اما این پیروزی جاودان، ثمره خون شهیدانی است که هر یک با لبیک گویی به ولی فقیه زمان و پیرمراد خود، راهی جبهه ها شدند تا نهال طیبه انقلاب اسلامی را حفظ کرده و به بلوغ برسانند.
شهدا در صحیفه شریف تاریخ دفاع مقدس، هریک برگ زرینی هستند، از این رو، خوانش گفته ها، اندیشه و نگرش شهدا و نیز انتقال آنها به نسل جدید می تواند چراغ راهی برای آیندگان باشد.
نشر شاهد وابسته به بنیاد شهید و امور ایثارگران مجموعه 15 جلدی را با عنوان «گزیده موضوعی وصیت نامه شهدا» منتشر کرده و گروه اجتماعی ایرنا با رجوع به این کتاب و به تاسی از توصیف امام خمینی(ره) از شهدا مبنی بر اینکه «شهدا شمع محفل بشریتند»، به بازنشر گفته ها و اندیشه های زلال آنان پرداخته است.
باشد که با مطالعه آنها، از باده پر از معرفتی که شهدا سرکشیدند، ذره ای نصیب تشنگان رهپو شود:

** شهید حمداد آبروزن
اگر شهید شدم لباس هایم را به فرزندانم بدهید؛ چون لباس سرباز امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است و باید به دست بچه هایم برسد.

** شهید حسین آتش بهار
هرچه به تعداد شهیدان افزوده می شود ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نزدیک تر می شود؛ چون که امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در جبهه ها دیده می شود.

** شهید احمد آجرلو
با عرض سلام خدمت امید همه چشم انتظاران؛ «امام زمان (سلام الله علیه)»… از خدا می خواهم که ما را به حال خود وا نگذارد و ما را هدایت کند و شفاعت اهل بیت (ع) را نصیب ما بگرداند و رهبر ما را تا ظهور ولی اش حفظ کند و ما را موفق به جلب رضایت خود کند.

** شهید اسماعیل آخرتی زرنق
با درود فراوان به منجی بشریت، صاحب عدل و عدالت؛ آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف).

** شهید جهانبخش آخری
همه ما مسوول هستیم که این نعمت الهی را تا انقلاب حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حفظ و نگه داری کنیم.

صفحات: 1 · 2 · 3

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




داستان تحول از زبان خود شهيد
یه روز با رفقای محل رفته بودیم دماوند.یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری روآب کن بیار… منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید.از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم . همان جا پشت درخت مخفی شدم …می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. پشت آن درخت وکنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شنا بودن .همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شوداما خدایا من به خاطر تو ازین گناه می گذرم
از جایی دیگر آب تهیه کردم ورفتم پیش بچه ها ومشغول درست کردن آتش شدم. خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بودیادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته بود هرکس برای خداگریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت . گفتم ازین به بعد برای خدا گریه میکنم حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک میریختم ومناجات می کردم خیلی باتوجه گفتم یا الله یا الله… به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!!! همه می گفتند سبوح القدوس و رب الملائکه والروح…
از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من بازشد…
در سال ۱۳۹۱ ،دفترچه ای که ۲۷ سال پس از شهادت احمد اقا داخل کیفی قدیمی که متعلق به ایشان بود ،بدست آمد .در آخرین صفحه نوشته بود که در دوکوهه مشغول وضو گرفتن بودم که مولای خوبان عالم حضرت مهدی(عج) را زیارت کردم…

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




برگی از خاطرات شهدا…
—————————
ﺑﻪ ﺑﻮﯼ ﮐﺒﺎﺏ حساسیت داشت…ﺣﺎﻟﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪ ﻣﯽ ﺷﺪ! ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺑﻮﯼ ﮐﺒﺎب ﺣﺴﺎﺳﯽ؟

ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﯿﻦ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ چاشنی ﻣﯿﻦ ﻓﺴﻔرﯼ ﻋﻤﻞ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻟﻮ ﻧﺮﻩ ﻣﯿﻦ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﺯﯾﺮ ﺷﮑمش ﻭ ﺫﺭﻩ ﺫﺭه کباب ﻣﯿﺸﺪ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺩﺍﺩﯼ ﻧﻤﯽ ﺯﺩ و ﻓﻘﻂ ﺑﻮﯼ گوﺷﺖ ﮐﺒﺎﺏ ﺷﺪﻩ به مشامت میرسید؛
ﺗﻮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻮ ﺣﺴﺎﺱ نمیشدی؟؟


“شهید مهدی زین الدین”

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




پسر اول گفت: مادر جون برم جبهه؟…
گفت: برو عزیزم.
رفت و والفجر مقدماتی شهید شد!
پسر دوم گفت: مادر، داداش که رفت، من هم برم؟
گفت: برو عزیزم.
رفت و عملیات خیبر شهید شد!
پدر گفت:
حاج خانم بچه ها رفتند، ما هم بریم تفنگ بچه ها روی زمین نمونه، رفت و کربلای پنج شهید شد!
مادر به خدا گفت:
همه دنیام رو قبول کردی، خودم رو هم قبول کن
رفت و در حج خونین شهید شد!

(شهیدان تلخابی)

خدایا جواب اینارو چی بدیم؟
شهدا شرمنده
********
شنیدم دختر خانمی میگفت:ر
فقط دعا كنيد پدرم شهيد بشه!
خشكم زد. گفتم دخترم اين چه دعاييه؟
گفت:آخه بابام موجيه!
گفتم خوب انشاالله خوب ميشه، چرادعاكنم شهيد بشه؟
گفت: آخه هروقت موج ميگيردش و حال خودشو نميفهمه شروع ميكنه منو مادر و برادرمو كتك ميزنه! ، امامشكل ما اين نيست!
گفتم: دخترم پس مشكل چيه؟
گفت: بعداينكه حالش خوب ميشه ومتوجه ميشه چه كاري كرده.شروع ميكنه دست و پاهاي همهمون را ماچ کردن و معذرت خواهي ميكنه.
ما طاقت نداريم شرمندگي پدرمون را ببينيم.
دعاكنيد پدرم شهيد بشه…..

به مادرقول داده بود برمی گردد..
چشم مادر که به استخوان های بی جمجمه افتاد لبخندتلخی زد وگفت ، بچه ام سرش می رفت ولی قولش نمی رفت.
………………………………….
من می خواهم درآینده شهید شوم ..
معلم پرید وسط حرف علی وگفت : ببین علی جان موضوع انشاء این بود که درآینده می خواهید چکاره شوید ، باید درمورد یه شغل یا کار توضیح می دادی مثلا پدرت چکاره است .. آقا اجازه …شهید
………………………………….
گفتند شهید گمنامه ، پلاک هم نداشت ، اصلا هیچ نشونه ای نداشت امیدواربودم روی زیر پیراهنش اسمش رو نوشته باشه… نوشته بود… اگر برای خداست . بگذار گمنام بمانم.
………………………………….
هم قد گلوله توپ بود
گفتن : چه جوری اومدی اینجا
گفت : با التماس
گفتن: چه جوری گلوله روبلند میکنی میاری
گفت: با التماس
به شوخی گفتن میدونی آدم چه جوری شهید میشه
لبخند زد وگفت : با التماس ..
وقتی تکه های بدنشو جمع میکردن ، فهمیدم چقدرالتماس کرده بود
………………………………….
گردان پشت میدون مین زمین گیرشد، چند نفررفتن معبرباز کنن پانزده ساله بود چند قدم که رفت برگشت ، گفتن حتما ترسیده …. پوتین ها شو داد به یکی از بچه هاو گفت : تازه ازگردان گرفتم ، حیفه ، بیت الماله و پابرهنه رفت .
………………………………….
پیشونی بندها روبا وسواس زیرو رو میکرد.. پرسیدم دنبال چه میگردی
گفت سربند یا زهرا گفتم یکیش رو بردار ببند دیگه ،چه فرق داره
گفت ، نه آخه من مادرندارم..
شادی روح همه شهدا و همه اموات فاتحة مع الصلواة.یازهرا

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




آی قصه قصه قصه
نون و پنیر وپسته
علی بازم کناره
عکس بابا نشسته
درد و دلش با بابا
ببین چقدر باصفاست
اسم خودش علی و
اسم باباش مصطفاست
همون علی که قلبش
یه تیکه از آهنه
اسم فامیل اونا
احمدی روشنه
میگه ببین باباجون
حال ماها عالیه
فقط توی خونمون
جای شما خالیه
امروز توی مدرسه
دوباره بیست گرفتم
آقا معلم زیرش
نوشت که من فرشتم
حال مامان باباجون
بگی نگی غمینه
غصه زیاد میخوره
کارش فقط همینه
همیشه توی اتاق
زل میزنه به عکست
همون عکسی که منم
هستم کنار دستت
میگه با چشم گریون
خوش به حالت مصطفی
نمی بینی که شده
رهبر غریب و تنها
خوش به حالت که رفتی
نموندی که ببینی
تو هم مثل بعضی ها
دست به سینه بشینی
یه عده ای اومدند
با یه کلید تدبیر
هسته ای ماها رو
بستند با قفل و زنجیر
یه عده ای اومدن
پا رو خونها گذاشتن
دست مریزاد به همه
هیچ چیزی کم نذاشتن
هیچ چیزی کم نذاشتن
هرچی که داشتیم دادن
معاهده ، راکتور
ان پی تی رو هم دادن
اونچه که بود مصطفی
حق مسلم ما
دادن به دست دشمن
آدمای بی حیا
خوش به حالت مصطفی
رفتی به عرش اعلا
ندیدی که هسته ای
شد به کام دشمنا
خوش به حالت ندیدی
با یه فوت و دوتا فن
آب سنگین اراک رو
چطور دادن به دشمن
بابا، میگفتش مامان
اگه آروم بشینیم
تعلیق هسته ای رو
تا عمر داریم می بینیم
من نمی فهمم بابا
معاهده ، ان پی تی
میگفت که تعلیق شده!
بابا تعلیق یعنی چی؟؟!!
مامان میگفت که یعنی
یه عده ای بی حیا
پا گذاشتن رو خون
پاک همه شهیدا
اینو بدون عزیزم
حقی که مال ماهاست
عصاره ی خونیه
که از همه شهیداست
میراثی که باباتو
دوستاش به جا گذاشتن
یه عده ای بی غیرت
روی اون پا گذاشتن
انتقاد از اونا هم
یه جور بازی با مرگه
سرش بالای داره
هرکی که اهل درده
هرکی که اهل درده
باید ساکت بمونه
چشم و گوشو ببنده
فقط آواز بخونه!!
مگه میشه باباجون
ساکت و بی صدا موند؟؟!!!
یا منتظر اعجاز
از طرف خدا موند؟؟!!
باید یه کاری کنیم
اینجوری هم نمیشه
اینقده ساکت شدیم
تیشه زدن به ریشه

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




شب از شناسایی برگشته بود. می بیند بچه ها در چادر خوابیدند،همان جا بیرون چادر می خوابد.بسیجی آمده بود نگهبان بعدی را بیدار کند، می بیند بیرون چادر کسی خوابیده است به تصور اینکه نگهبان شیفت بعدی است ، با قنداق اسلحه به پهلویش می زند و بلندش می کند و می گوید: پاشو ، نوبت پست شماست … او هم بلند می شود، اسلحه را می گیردو می رود سر پست و تا صبح نگهبانی می دهد!صبح زود، نگهبان پست بعدی به آن بسیجی می گوید: چرا دیشب من رو بیدار نکردی؟!وقتی به محل نگهبانی می روند، می بینند…
فرمانده لشگر مهدی زین الدین دارد نگهبانی می دهد!

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت