مدتهاست که زمین دیگر بوی زندگی نمیدهد.
گاهی بوی تعفن این زندگی ، اندک انسانیت باقیمانده را نیز می آزارد….
چه بی پناهانی که در این گرمای سوزان ، روزانه بدرگاه خدا از بیرحمی خورشید شکایت میبرند و برای خنک کردن تن رنجور فرزندانشان همچنان ناتوانند اما قارونهای بیرحم می بینند و روی برمیگردانند…..
در سرزمین ما چه سفره های معاویه واری که گسترده میشود در کنار گوش خانواده های بی سرپرستی که ” قوت لایموت ” شان ، دیگر نان هم نیست…..
کاش میشد هزینه تاج گلهای مراسم ختم و ترحیم خداده ها به سفره خالی خداخوانده ها رونق ببخشد….
کاش سحرها دعاکنیم و روزها تلاش ، تا به سفره افطار آنانکه کسی را بجز خدا ندارند ، قرص نان و چند دانه ای خرما هدیه کنیم……
کاش در آستانه مهمانی خدا ، انسان شویم و انسانها را دریابیم تا در شبهای منزلت ، در برابر دیده ی پدر یتیمان آبادی ، گردن کج نکنیم….
کاش بوی تعفن زمین را میشد با انسانیت و بخشش ، زدود …
کاش همانند سالیان دور همه از هم باخبر باشند تا ضعیفان بی صدا نمیرند…..
کاش می شد یک تکه آسمان کلنگی از خدا خرید !!! چون اینجا زندگی مرده است و در
آسمان زندگی جاریست…..
بویژه این روزها که گهگاهی شهیدان آسمانی به شهرمان میآیند تا تلنگری باشند بر خواب غفلت مان که آنچه بشما سپردیم ، این نبود…..!!!!
کاش بیدارمان کند دم عیسوی شهیدان ، تا مستمندان را دریابیم در آستانه مهمانی خدا…..
تا انسان شویم و دغدغه مان ، خدای واقعی شود و انسانیت ، درست همانگونه که آنها بودند.

سلام دوست بیدار دل من…..
روزگارت سرشار از یاد خدا ، عشق به انسانها ، آرامش درون و ایفای وظایف اجتماعی باد.

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...