من از جهاني دگرم
ساقي ازاين عالم واهي رهايم كن
نميخواهو در اين عالم بمانم
بيا از اين تن آلوده و غمگين رهايم كن
تو را اينجا به صدها رنگ ميجويند
تورا با حيله و نيرنگ ميجويند
تو را با نيزه ها در جنگ ميجويند
تو را اينجا به گرد سنگ ميجويند
تو جان ميبخشي و اينجا
به فتواي تو ميگيرند جان از ما
نميدانم كيم من ؟ نميدانم كيم من ؟
آدمم ؟ روحم ؟ خدايم ؟ يا كه شيطانم؟
تو با خود آشنايم كن
اگر روح خداوندي
دميده در روان آدم و حواست
پس اي مردم ، اي مردم خدا اينجاست
خدا در قلب انسانهاست
به خود آي تا كه در يابي
خدا در خويشتن پيداست
هماي از دست اين عالم
پر پرواز خود بگشود و در خورشيد و آتش سوخت
خداوندا بسوزانم
همايم كن
مرا از اين تن آلوده و غمگين رهايم كن

 

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...