همین که شعله به پای تو بی امان پیچید

صدای ناله ی تو بین آسمان پیچید

نفس نفس زدنت پشت در عذابم داد

نسیم سوختنت سمت بی کران پیچید

به روی صورت تو شعله چنگ می انداخت

بهار بودی و در ناله ات خزان پیچید

بنا نبود که در، سمت پهلویت آید

ولی بسوی تو با یک لگد چنان پیچید …

میان سینه ی تو میخ ، فاصله انداخت

میان پهلوی تو دردِ استخوان پیچید

چنان زدند که از روی شاخه بار افتاد

و در به روی سرت خورد و ناگهان پیچید

همین که زیر در خانه گیر افتادی

بسوی خانه ی من پای دشمنان پیچید

تو آن وقار نبودی که بر زمین بخوری

گمان کنم وسط کوچه پایتان پیچید

نشد برای تو کاری کنم فقط سلمان

تو را میان عبایم در آن میان پیچید

جواد_پرچمی

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...