پادشاهي قصد کشتن اسيري کرد.

اسير در آن حالت نااميدي شاه را دشنام داد. شاه به يکي از وزراي خود گفت: او چه مي گويد؟

وزير گفت: به جان شما دعا مي کند. شاه اسير را بخشيد. وزير ديگري که در محضر شاه بود و با آن وزير اول مخالفت داشت

گفت: اي پادشاه آن اسير به شما دشنام داد.

پادشاه گفت: تو راست مي گويي اما دروغ آن وزير که جان انساني را نجات مي دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انساني مي شود.

موضوعات: حکایات جالب و شنیدنی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...