پایان مهمانے …

 

 

 

و… دوباره آغاز میشود هیاهوی دنیای بی رمضان…..

 

نگرانم از شیطانی که در بندش کرده ای…

 

از نفسی که سرکشی خواهد کرد…

 

و از تمام آنچه که مرا از آغوش تو خواهد گرفت…

 

دلم به شب جمعه ای خوش بود که لیله القدرش خوانده بودی…

 

و من…

 

تمام سال را به طمع آن سپری کرده بودم

تا شاید


صیحه آسمانی جبرئیل را در اعلان ظهور مهدی فاطمه بشنوم…


و گذشت…


و ما فهمیدیم که هنوز لایق دیدارش نبوده ایم…


خدایا؛ آیا ما رمضانی دگر را به چشم خواهیم دید؟


نگرانم؛


از عمر کوتاهی که به دیدار چشمان دلبرش خاتمه نیابد… نگرانم؛


از روزی که جبرئیل بشارت دهد و گوشهای من، فرصت شنیدن را از کف داده باشند…


خدایا… به خود خود خودت سوگند….


ما مضطریم….


أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء ؟؟


آیا کسی هست به فریاد مضطری برسد، هنگامی که یاری می طلبد ؟؟


عالم، روز به روز در سیاهی مطلق ، بیشتر فرو می رود…


و ما… چشم براه تنها نور رهاننده عالم، ایستاده ایم…


خدایا؛


ببخش برما…..


باقی مانده غیبتش را…….


ما پناهگاه دیگری سراغ نداریم…..



ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج….

موضوعات: مناجات  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...